احمد غزالی هم عارف وارستهای بود که در جای جای هستی حضور معشوق ابدی را جستجو میکرد و او را با جان و دل حس مینمود، هرجا که چیز زیبایی دیده و یا حتی صدای دلانگیزی میشنید یاد محبوب در ذهنش و روحش طنینانداز میشد و حیات دوباره میگرفت.

۴-۴- اندیشه های عرفانی مولوی:

مثنوی مولوی، همانند بیشترمثنوی های صوفیانه، به صورت عمده‎ از«داستان» به عنوان ابزاری برای بیان تعلیمات تصوف استفاده می کند. ترتیب قرارگرفتن داستان های گوناگون در این کتاب ظاهراً نظم مشخصی ندارد. شخصیت های اصلی داستان ها می تواند از پیامبران و پادشاهان تا چوپانان و بردگان باشد. حیوانات نیز نقش پررنگی در این داستان ها بازی می کنند.
حکایات موجود در مثنوی از منابع مختلف قدیمی ترآمده اند. برخی عیناً در مثنوی های عطار نیشابوری همچون منطقالطیر موجودند. برخی همچون داستان خلیفه و لیلی، پادشاه و خانه کمپیر، استر و استر، محمود و ایاز، گنج نامه، حلوا ساختن جهود و عیسوی و مسلمان از مقالات شمس استخراج شده اند.
اگر خواسته شود که در باب تفکرات عرفانی مولوی تحقیق شود، شاید بهترین راه تحلیل کلیات شمس باشد. ولی اگر هدف شناخت برداشتهای او از زندگی و دین باشد، بررسی غزلهایش نتیجه ای در بر نخواهد داشت. به این منظور مثنوی انتخاب بهتری است. مولوی در تدوین این اثر قصد تعلیم و اندرزگویی داشته و راه های وصول به خدا و معرفت نفس را می آموزد (فروزانفر؛ ۱۳۸۱، ۲۷۲).
بعضی را نظر بر این است که مولوی اساساً در قالب های صوفی گری غزالی نمی گنجد و می گویند: مثنوی او گاهی حتی با اصول صوفی گری مانند «نفرت از دنیا و عشق به خدا»، «فنای در خود و بقای در خدا» و تخلص به اخلاق الله» نیز در تعارض است. بر عکس مثنوی بیشتر با مسائلی از قبیل «حیات دینی روح» و «اشتیاق روح به اتحاد با حق» درگیر است. اما با دقت در مفاهیم مثنوی معلوم می شود که مولوی اندیشه ای فراتر از همه چیز داشته و به عبارت دیگر صلح کل بوده است و اگر تفاوتهایی میان سلوک وی با اندیشه های امثال امام محمد غزالی وجود دارد اما با آن در تعارض نیست.
مثنوی، منتخب بدون نظم و ترتیبی از تمامی اندیشه های فلسفی و کلامی جهان اسلامی از آغاز تا قرن هفتم هجری است. مولوی هرچه در هر دستگاه فکری درست یافته است، انتخاب کرده است. رشته ای که این نکات نامرتبط را به یکدیگر پیوند داده است، داستانهای مثنوی است.
هر جمادی که کند رو در نبات
از درخــت او رویــد حــیـات
ذره ای کام محو شد در آفتاب
جنگ او بیرون شد از وصف و حساب
چون ز ذره محو شد نفس و نفس
جنگش اکنون جنگ خورشید است بس
گر شدی عطرشان بهر معنوی
فرجه ای کن در جزیره مثنوی
فرجه کن چندان که اندر هر نفس
مثنوی را معنـوی بینی و بـس
اقتضای جان چو ای دل آگهی است
هر که آگه تر بود جانش قویست
خود جهان جان، سراسر آگهی است
هر که بی جان است از دانش تهیست
خواجه آخر یک زمان بیدار شد
وز حیات خویش برخوردار شو
همین روش برگیر و ترک ریش کن
در فـنا و نـیستی تفتیش کن
و گر سالکی محرم راز گشت
ببندند بر وی در بازگشت (مثنوی معنوی؛ ۱۳۸۴، ۱۹۴)
جلا ل الدین رومی در مثنوی معنوی جهان را قرائت می کند، قرائتی داستانی عرفانی مثنوی وی بیش از هر چیز یک (خواندن) است، خواندن جهان (که شامل انسان هم هست) به مثابه پدیدارهایی که معنای نهایی همه آنها (خدا) است. سبک این خواندن (حکایت) است و او یک حکایت کننده. او از آنچه بر جهان گذشته و می گذرد و به صورت پدیدارها آشکار می شود حکایت می کند. آموزه های عرفانی او در مثنوی معنوی نمی گویند که ماهیت جهان چیست؛ این آموزه ها بیش از هر چیز نشان می دهند که جهان مجموعه ای از اتفاقات و حوادث است که نسبت هایی با هم دارند. مولوی این اتفاقات و حوادث و نسبت ها را حکایت می کند. شورمندی ملموس و بسیار اثرگذارکه در حکایت وی دیده می شود نشان می دهد که این انسان با تمام وجودش با این اتفاقات و حوادث درگیرشده است. این درگیری طوفان ساز و اتفاقات و حوادث با هم نسبت می یابند و معنادار می شوند و مولوی با این معنادهی این اتفاقات و حوادث را جاودانه می کند و آنها را از تطاول زمانه مصون می سازد، چون محتوای حکایت و روایت خود را در بیرون از زمان و مکان می نشاند. می توانیم بگوییم عرفان رومی در مثنوی یک عرفان حکایتی- روایتی- داستانی است.
مولوی جهان را می خواند. او در موارد نادری از مثنوی معنوی می گوید همه پدیده های جهان صورتهایی اند که معانی دارند. معنا با معناکننده و معنادادن معنا پیدا می کند و محقق می شود و معنادادن همان (خواندن) (قرائت) است. اگر مولوی جهان را نمی خواند، نمی توانست بگوید جهان معنا دارد.
پیش معنی چیست صورت بس زبون
چرخ را معنیش می دارد نگون
گردش این باد از معنی اوست
همچو چرخی کو اسیر آب جوست
(مثنوی ۱/۳۳ و ۳۳۳۰)
صورت ظاهر فنا گردد بدان
عالم معنی بماند جاودان
چند نازی عشق با نقش سبو
بگذر از نقش سبو روآب جو
صورتش دیدی زمعنی غافلی
از صدف دری گزین گر عاقلی
(مثنوی ۲/۲۲/۱۰۲۰)
درگذر از صورت و از نام خیز
از لقب و زنام در معنی گریز
(مثنوی ۴/۱۲۸۵)

برای دانلود متن کامل پایان نامه به سایت ۴۰y.ir مراجعه نمایید.

۴-۴-۱- سماع، رهایی از تعلقات در مثنوی مولوی:

و اما سماع؛ ره آورد شمس برای مولوی و توصیه اکیدش به وی این سماع، که فوقالعاده نزد مولوی ارزشمند بوده، چیست و ارمغانش چه میباشد؟
مولوی ابیات بسیاری را در مثنوی و دیوان غزلیات خود، در مورد سماع دارد وحتی چند غزل هم با ردیف سماع سروده است:
سماع از بهر جان بی قرار است
سبک برجه چه جای انتظار است
**
سماع آرام جام زندگانیست
کسی داند که او را جانِ جانست
***
بیا، بیا که تویی جانِ جانِ جانِ سماع
بیا که سرو روانی به بوستان سماع
برون ز هر دو جهانی چو در سماع آیی
برون ز هر دو جهانست این جهان سماع

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...