یکی دیگر از کسانی که در مورد گروه مرجع تحقیقات علمی انجام داده، نیوکامب است. او نقش گروه های مرجع را در شکل گیری و تغییر نگرش افراد مهم و تعیین کننده تلقی می کند و در این رابطه به جنبه هنجاری این گروه تأکید می کند.
گروه مرجع مثبت و گروه مرجع منفی دو مفهوم متضاد دیگری است که نیوکامب مطرح می سازد: گروه مرجع مثبت گروهی است که شخص آرزو دارد به عنوان یک عضو مشخص آن تلقی شود. یا گروهی است که فرد فکر کند که نگرش ها و رفتارهای آن گروه برای او مطلوب است و گروه مرجع منفی، گروههایی هستند که شخص انگیزه مخالف با آن داشته باشد و آرزویی که به عنوان عضوی از آن گروه محسوب شود، ندارد (سروستانی و هاشمی،۱۳۸۱: ۱۵۳).
مقاله - پروژه
داوسن و چاتمن مهمترین مباحث نیوکامب را اینطور بیان می کنند:
۱- گروه مرجع بر تغییر نگرش موثر است
۲- اثر انگیزه شخص برای عضویت یا ارتباط در گروه های بر رفتار فرد، از عضویت واقعی اش بیشتر است.
۳-گروه های مرجع گروههایی هستند که هنجارها،چارچوب داوری فراهم می کند که واقعا بر نگرش ها و رفتار شخص اثر گذار هستند.
۴-یک شخص(مرد- زن)زمانی انگیزه عضو شدن در گروه های مرجع را پیدا می کند که احتمالا نگرش هایی را که فکر می کند مشترک در گروههاست کسب کرده باشد
۵- گروه های مرجع نمی توانند مانند گروه های عضویت برای شخص باشند، اگرچه اکثریت گروه های عضویت کارکرد گروه های مرجع را برای اعضایش دارند
۶- گستره اینکه گروه عضویت شخص موجب رضایت یا عدم رضایت برای فرد شود بر احتمال اینکه کارکردهای گروه عضویت همانند کارکردهای گروه مرجع باشد،اثر دارد
۷- فرد موقعیت گرایش اش را بر حسب اینکه چه گروه ها یا افرادی با موقعیت او ارتباط دارند بصورت متفاوت ارزیابی می کند
۸-اگر شخص تشخیص دهد که گروه های مرجع او موقعیتشان به سوی یک موضوع تغییر کرده، به احتمال زیاد نگرشش را به سوی آن موضوع تغییر می دهد.
۹- زمانی فرد علاقمند می شود عضو یک گروه جدید شود که فرد بفهمد گروه جدید مبنای داوری شکوهمندی به او می دهد
۱۰- زمانی مردم به عنوان اعضای گروه تعیین هویت می کنند که نگرش های مشترکی را در گروه ببینند
۱۱- مردم تمایل و انگیزه قوی مبنی بر اینکه بوسیله اعضای دیگر به عنوان عضو گروه شناخته شوند،دارند
۱۲- نقش های اجتماعی، بین نگرش های اجتماعی و سایر خصایص شخصیتی، میانجی گری می کند
۱۳- نگرش ها و رفتارها و هنجارهای دیگران(گروه اجتماعی) بعضی اثرات را بر نگرش ها، رفتار و هنجارهای عمومی و خصوصی افراد دارد(داوسن و چاتمن،۲۰۰۷: ۶).
لئون فستینگر مهمترین نظریه پردازی است که در حوزه روانشناسی اجتماعی در باب مضمون و کارکرد گروه مرجع، یعنی تاثیر گروه بر شکل گیری نگرش ها و رفتارهای فرد به نظریه پردازی پرداخته است.
فستیگر در مقاله ای که در سال ۱۹۵۴ به چاپ رساند، فرایند تأ ثیرگذاری افکار در گروه های اجتماعی را به بحث گذاشت. در این مقاله که تحت عنوان «تئوری فرایند مقایسه اجتماعی» چاپ شد تأثیر مقایسه اجتماعی و ارزیابی و توانایی ها بر شکل گیری افکار در گروه بحث و بررسی شد. به اعتقاد فستینگر تئوری او قادر است واقعیت های فراوانی را تبیین کند و فرضیه های آزمون پذیر بسیاری از آن انشقاق می یابند. خلاصه تئوری فستینگر که در قالب قضایای محوری و نتایج علمی بیان شده بدین شرح ارائه می گردد:
قضیه اول: در ارگانیسم بشر سائقه ای وجود دارد که او را به ارزیابی افکار و توانایی هایش وادار می سازد اگرچه در نگاه اول به نظر می رسد که تفاوت زیادی میان افکار و تواناییها وجود دارد اما پیوند کارکردی نزدیکی میان این دو وجود دارد زیرا آنها در پیوند با یکدیگر بر رفتار تاثیر می گذارند. در واقع شناخت و ارزیابی فرد از موقعیت و توانایی های خود، رفتار او را شکل می دهد و اگر این شناخت و ارزیابی درست نباشد شکست و تنبیه او را در پی خواهد داشت.
قضیه دوم: در شرایطی که معیارهای عینی غیر اجتماعی در دسترس نباشد، افراد افکار و استعدادهای خود را با مقایسه با افکار و توانایی های دیگران ارزیابی می کنند. به عنوان مثال برای ارزیابی سرعت و قدرت دوندگی یک فرد می توان شاخص هایی عینی در نظر گرفت، اما برای ارزیابی مزایای یک کاندیدای سیاسی یا قضاوت درباره اجتناب ناپذیر بودن جنگ، چنین شاخص هایی وجود ندارد و به ناچار در ارزیابی و قضاوت باید از معیارهای اجتماعی و ذهنی استفاده کرد از این قضیه دو نتیجه زیر گرفته می شود:
اولاً، در صورتی که نه مقایسه اجتماعی و نه مقایسه با شاخص های عینی فیزیکی، امکان پذیر باشد ارزیابی افراد متزلزل و بی ثبات خواهد بود؛
دوماً، در صورتی که شاخص های عینی غیر اجتماعی برای ارزیابی افکار وتوانایی ها در دسترس باشد، شخص افکار و استعدادهای خود را از طریق مقایسه با دیگران ارزیابی نخواهد کرد.
قضیه سوم: تمایل افراد به مقایسه خودشان با دیگران، در صورتی تفاوت زیادی میان افکار و توانایی های آنان وجود داشته باشد، کاهش می یابد. افراد مایل نیستند که افکار و استعدادهای خود را با کسانی مقایسه کنند که تفاوت فاحشی با آنان دارند. به عنوان مثال کسی که تازه بازی شطرنج را یاد گرفته است، خود را با قهرمانان شطرنج مقایسه نمی کند. از این قضیه نیز دو قضیه فرعی اسنتاج می شود:
اولاً، در صورتی که با افراد مختلفی وجود داشته باشد، شخصی برای مقایسه انتخاب خواهد شد که نزدیک ترین ویژگی ها را با مقایسه کننده داشته باشد؛
دوماً، در صورتی که تنها امکان مقایسه با فردی باشد که ویژگی های کاملا متفاوتی با مقایسه کننده دارد، وی قادر به ارزیابی دقیق استعدادها و افکار خود نخواهد بود. نتیجه ای فستینگر می گیرد این است که در ارزیابی افکار و استعدادها، امکان انتخاب مبنای مقایسه برای افراد وجود دارد و عامل مهمی که در این انتخاب تعیین کننده است، میزان تشابه یا تفاوت میان مقایسه کننده و مقایسه شونده است، وی همچنین چهار نتیجه کلی از قضایای سه گانه فوق ارائه می دهد:
۱-ارزیابی ذهنی افکار و استعدادها در صورتی از ثبات برخوردار خواهد که مبنای مقایسه، افرادی باشند که ویژگی های مشابه با مقایسه کننده دارند؛
۲- وقتی یک فرد خود را با کسانی مقایسه می کند که افکار و استعدادهایی متفاوت با او دارند، به تغییر ارزیابی از افکار و استعدادهای خود متمایل می شود. بنابراین آگاهی از افکار و استعدادهای دیگر اعضای گروه، بر ارزیابی فرد از خود تاثیر می گذارد و او را به ایجاد تغییر در قضاوت نسبت به داشته های ذهنی و عملی اش وادار خواهد کرد.
۳- افراد نسبت به قرار گرفتن در موقعیت ها و گروههایی که دیگران تفاوت زیادی با آنها دارند، رغبتی نشان نمی دهند؛
۴- وجود تفاوت میان اعضای گروه از جهت افکار و توانایی ها، کنش هایی را بر می انگیزاند که به کاهش این تفاوت بیانجامد. به عبارت دیگر، افراد کاری می کنند که تفاوت فکری و ذهنی میان آنان و دیگر اعضای گروه که مبنای مقایسه آنان قرار می گیرند، کاهش یابد؛ در نتیجه این اقدامات در زمینه افکار و توانایی ها، تفاوت هایی با هم خواهد داشت.
قضیه چهارم: همواره سائقه و انگیزه ای برای رشد و تقویت توانایی ها و استعدادها وجود دارد، اما چنین چیزی در مورد افکار صادق نیست، زیرا برتری قائل شدن برای یک نفر معنی ندارد، افکار می توانند درست و معتبر یا نادرست و غلط باشند و پیشرفت فکری معنی دار نیست.
قضیه پنجم: تغییر توانیی ها با محدودیت ها و موانعی عینی و غیر اجتماعی مواجه است در حالی که این گونه موانع غالبا در مورد تغییر افکار و آرا وجود ندارد. تغییر فکر ممکن است مشکلاتی اجتماعی یا عاطفی و شخصیتی داشته باشد ولی تغییر تونایی های فرد بسیاری اوقات نیاز به مقدمات و لوازمی عینی دارد که از اختیار فرد به کلی بیرون است. اما از آنجائیکه تغییر توانایی ها همیشه مقدور نیست و تغییر افکار جهت هماهنگی با سایر اعضای گروه هم با دشواری هایی همراه است، فرد ممکن است برای کاهش فشار ناشی از ناهمگونی با دیگران از مواضع سه گانه زیر اتخاذ کند:
۱-وقتی که تفاوت هایی میان فرد و سایر اعضای گروه از حیث افکار یا استعدادها وجود دارد داشته باشد؛ فرد ممکن است تغییراتی در موضع و موقعیت خود پدید آورد وخود را با دیگران همساز کند.
۲- در این شرایط ممکن است که فرد تلاش کند دیگران را به خود نزدیک سازد و آنان را تغییر دهد. ایجاد تغییرات تا زمانی که مربوط به ایده ها و افکار باشد، عملی تر است، اما همانطور که در قضیه اخیر اشاره شد، تغییر توانایی ها با موانع طبیعی مواجه می شود. بنابراین تغییر توانایی درسی یا ورزشی اعضای یک کلاس به مراتب مشکل تر از تغییر نگرش های آنان درباره موضوعی خاص است. تغییر توانایی ها جهت رسیدن به یکنواختی و هماهنگی اعضای گروه گرچه امکان پذیر است، اما هم میزان آن ناچیز است و هم مقدمات و زمان بسیار زیادی دارد.
۳- در صورتی که شرایط دیگر اعضای گروه تفاوت بسیار زیادی با فرد داشته باشد، وی سمت ترک مقایسه سوق پیدا خواهد کرد وممکن است اساسا موقعیت جدیدی برای مقایسه ای را به هم بزند یا رابطه خودش را با گروه قطع کند، از گروه خارج شود و موقعیت جدیدی برای مقایسه و ارزیابی افکار و عقاید خود پیدا کند. البته این شرایط پیامدهایی نیز در بر دارد که در قضیه ششم مطرح می شود.
قضیه ششم: ترک مقایسه با دیگران بخصوص در زمینه افکار و عقاید، همراه با احساس خفت و کوچکی و حتی دشمنی خواهد بود، تا آنجایی که ادامه مقایسه می تواند عواقب ناگواری برای فرد به دنبال بیاورد.
قضیه هفتم: هرچه اهمیت گروهی که مبنای مقایسه قرار می گیرد، بیشتر باشد فشار جهت همشکلی فرد با گروه بیشتر می شود. همچنین هرچه انگیزه فرد برای مقایسه خود با دیگران بیشتر باشد، تلاش بیشتری برای تغییر افکار و استعدادهایش جهت همشکلی با گروه خواهد کرد. بر همین اساس، هرچه اهمیت یک فکر یا توانایی خاص یا ارتباط آن با رفتارهای جاری و مهم بیشتر باشد، فشار بیشتری برای رفع تفاوتها وناهمگونی های موجود در گروه بروز می کند. نتیجه ای که از این قضیه گرفته می شود این است که:
اولاً: هرچه جاذبه گروه برای فرد بیشتر باشد، اهمیت آن به عنوان مبنای مقایسه بیشتر خواهد بود و در نتیجه فشار بیشتری برای همشکلی با آن و رفع تفاوت ها متوجه فرد خواهد شد.
دوماً: هرچه یک ایده یا توانایی خاص در روابط گروهی اهمیت و ضرورت بیشتری داشته باشد، تاکید و فشار بیشتری برای همشکلی با آن صورت خواهد گرفت.
قضیه هشتم: اگر تفاوت ها بین فرد و کسانی که مبنای مقایسه قرار می گیرند، ثابت و لایتغیر باشد تمایل وی به مقایسه خود با آن کاهش می یابد.
قضیه نهم: وقتی مجموعه ای از افکار و استعدادهای افراد در گروه مورد ارزیابی آنان قرار گیرد، واکنش های کسانی که به اکثریت نزدیک ترند با واکنش دیگران متفاوت خواهد بود. این افراد تمایل بیشتری دارند که دیگران را تغییر دهند و کمتر به تغییر در وضع خودشان میل دارند در حالی که کسانی که در حاشیه قرار می گیرند، آمادگی بیشتری برای پذیرش تغییر در وضعیت خود پیدا می کند.
فستینگر پس از شرح نظریه خود و ارائه قضایای نه گانه تاکید می کند که تمایل افراد به مقایسه و ارزیابی استعدادها و افکار خود در گروه، نه تنها بر رفتارگروهی آنان تاثیر می گذارد بلکه در شکل گیری گروه و تغییر اعضای آن هم موثر خواهد بود. به اعتقاد وی مردم مایلند وارد گروههایی شوند که دارای افکار و توانایی هایی مشابه و هماهنگ با خودشان هستند. آنها از گروههایی که دارای چنین ویژگی هایی نباشند خارج می شوند یا رفتار و افکار خود را به گونه ای تغییر می دهند که با الگوهای رایج در گروه تطابق پیدا کند. بنابراین مقایسه و ارجاع به گروههایی که دارای منزلت های خیلی بالاتر یا خیلی پایین تر هستند، در مواردی بسیار نادر اتفاق خواهد افتاد طبق نظریه فستینگر افکار و رفتار فرد در چارچوب روابط گروهی و تحت تاثیر دیگران شکل می گیرد و فشار برای همشکلی در گروه به تغییر ایده ها و عملکردهای اعضا منجر می شود(هاشمی،۱۳۸۱: ۱۵۷-۱۵۴).
۲-۲-۳- گروه های مرجع و جنسیت
جنسیت از جمله مباحثی است که نقش و جایگاه آن در تحقیقات علوم اجتماعی روز به روز افزایش می یابد، و بخشی از آن مدیون تلاش های جامعه شناسان و اندیشمندان فمنیست است. هرچند طیف های متفاوتی از فمنیست ها را می توانیم شناسایی کنیم که از فمنیست های رادیکال تا فمنیست های لیبرال را در بر می گیرند، ولی نقاط مشترک زیادی بین آنها حاکم است که در واقع می توان از واژگان مشترک فمنیستی سخن به میان آورد. فضا و نابرابری از جمله بحث های این گروه از جامعه شناسان است، نابرابری های جنسیتی مولود فضای اجتماعی است که در آن ایدئولوژی مردانه حاکم است. در این باره آبوت و کلر والاس می گویند:« ایدئولوژی مردانه کار مردان را مهم و ضروری و کار زنان و وظایف تولید مثلی ایشان را کم ارزش جلوه می دهند و از این راه موقعیت مسلط مردان را تایید و تحکیم می کند. مردانگی یا قلمروی عمومی یکی است، مرد یعنی کسی که کارهای مهمی در خارج از قلمروی خانگی انجام می دهد، یعنی کارهای مردانه، شیوه نقش دادن متناسب با جنسیت، اینکه دختر یا پسر چه رفتاری را با ارزش تلقی کنند، برخورد والدین، آموزگاران و به طور کلی جامعه با پسران و دختران متفاوت است و از آنان رفتارهای متفاوتی را انتظار دارند و بزرگسالان و حتی همسالان الگوهای پذیرفته شده غیر از این را به باد تمسخر می گیرند و مردان را با برچسب زن صفت و زنان را مرد صفت یا سوسول می گویند»( ایمانی،۱۳۸۴: ۵۶).
رفتار دختران نوجوان دست کم تا اندازه ای محصول تفاوت برخوردهایی است که با دختران و پسران می شود، از آنجا که دختران را بیشتر نیازمند توجه وحمایت می دانند والدین در مورد تفریحات دختران خود بیشتر سخت گیری می کنند این سخت گیری در پیوند با عرف حاکم درباره رفتار مناسب برای زنان است. اعتقاد به اینکه مردان از زنان با استعداد ترهستند ناشی از از این دیدگاه بوده که زن و مرد توانایی های فکری و علایق متفاوتی دارند. که این دیدگاه ها درفرصت های موجود برای دختر و پسر تاثیر گذار بوده است. به عنوان مثال درس های برازنده خانم ها، گلدوزی، موسیقی و… است و برای پسران جبر و ریاضی و…است.به نظر می رسد در تمام طبقات اجتماعی تحصیل پسر از دختر با ارزش تر است و این در آنچه در سطح دبیرستان برای نوجوان پیش می آید تاثیری عمیق دارد، چه در این مقطع انتخاب رشته صورت می گیرد و درباره ادامه یا ترک تحصیل تصمیم گیری می شود.
اشکال فرهنگی مانند داستان های عاشقانه عامه پسند، اپراهای مبتذل تبلیغاتی، تصویرها و موسیقی پاپ، فیلم های پرماجرا و فعالیت های فرهنگی مانند ورزش بخشی از تمثیل و مانند سازی جنسی است.افزایش رمان خوانی در میان زنان در پاسخ به نیاز زنان به تخیلات رمانتیک در جامعه مدرن است، محتوای این تخیلات رمانتیک آرزوی توجه و عشق و حمایت از جانب مردان به شیوه ای خاص است، عشق و توجهی که خوانندگان از دوران ماقبل اودیپی خود تجربه نکرده اند. در واقع می توان گفت خود زنانه- در رابطه- با دیگران است در حالی که خود مردانه خودی با خود و مستقل است. زنان در مطالعه رمان های عاشقانه به نحوی در پی بازگشت به آن رابطه از دست رفته هستند، بنابراین خواندن رمان های عاشقانه به برخی از نیازهای اساسی زنان به معنایی که در جامعه مردسالارانه پرورده شده اند پاسخ می دهد. از این رو زنان امروزه از خواندن چنان رمان های عمیقا لذت می برند. رمان هان موفق آنهایی است که بر خلاف واقعیت خالی از خشونت مردانه باشد و در آن احساس جنسی زنانه بیدار نشده باشد از این رو خواندن چنین رمان هایی موجب رهایی از فشارها و تنش های ناشی از زندگی روزمره می گردد و راه گریزی فراهم می آورد( بشیریه ۱۳۷۹: ۱۱۸).
۲-۲-۴- سرمایه فرهنگی
سرمایه فرهنگی[۱۷] از مفاهیم اساسی در اندیشه بوردیو است. سرمایه از نظر بوردیو به هر نوع قابلیت، مهارت و توانایی اطلاق می شود که فرد می تواند در جامعه به صورت انتسابی یا اکتسابی به دست آورده، از آن در روابطش با سایر افراد و گروه ها برای پیشبرد موقعیت خود بهره برد(ابراهیمی، ضیاپور؛۱۳۹۱: ۱۳۱). وی جنبه های اقتصادی و فرهنگی را در بحث طبقه مورد توجه قرار میدهد و بر مبنای سرمایه های اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی به تحلیل طبقه میپردازد. حجم و انواع سرمایه ها طبقه را شکل میدهند(سیدمن، ۱۳۸۷). برای بوردیو، فرهنگ مانند نوعی اقتصاد یا بازار است که در این بازار، انسان ها بیشتر سرمایه فرهنگی از خود مایه می گذارند تا سرمایه اقتصادی و این سرمایه فرهنگی بیشتر از خواستگاه طبقه اجتماعی مردم و تجارب آموزشی شان سرچشمه می گیرد(ریتزر،۱۳۸۴: ۷۲۸). سرمایه فرهنگی از جمله مفاهیمی است که در خلاء عمل نمی کند، بلکه نیرویی است که ایفای نقش خود را در یک ساختار گسترده تر اجتماعی انجام می دهد. به نظر بوردیو، سرمایه فرهنگی عبارت از شناخت و ادراک فرهنگ و هنرهای متعالی، داشتن ذائقه های خوب و شیوه های عمل متناسب است(ابراهیمی، بهنوئی؛۱۳۸۹: ۱۵۹).
بوردیو سبک های زندگی را متأثر از سرمایه فرهنگی افراد می داند آنجا که می گوید:« سبک های زندگی محصول منظم سرمایه فرهنگی هستند که به نوبه خود، به نظام هایی از نشانه تشخص اجتماعی تبدیل می شوند( مثل ممتاز، عامیانه وموارد دیگر) دیالکتیک شرایط ساختی و سرمایه فرهنگی مبنایی است که توزیع سرمایه، یعنی ترازنامه توزیع قدرت را، به نظامی از تفاوت های احساس شده و خصوصیات متمایز ، یعنی توزیع سرمایه مشروع، متحول می سازد.»(بوردیو،۱۹۸۴: ۱۷۲به نقل از ذکائی،۱۳۸۱: ۲۵). آنچه از این نظر بوردیو می توان استنباط کرد، ارتباط سرمایه فرهنگی با مد و نشانه های رفتاری است توجه بوردیو به حالت جسمانی و نیز پوشش به عنوان فضایی برای سبک زندگی تا بدان حد است که بدن را غیر منازعه ترین مظهر و تجلی سلیقه طبقاتی می داند که خود را در صور متفاوتی از قبیل ابعاد بدن و شکل بدن متجلی می سازد. به نظر بوردیو این ویژگی های طبیعی ظاهری بیانگر نحوه برخورد با بدن، نحوه مراقبت با آن، و نحوه تغذیه، یعنی عمیق ترین تمایلات سرمایه فرهنگی روزمره هستند(همان:۲۶). بوردیو معتقد است بازتولید سرمایه فرهنگی در قالب رابطه میان راهبرد های خانواده ها و منطق ویژه نهاد آموزشی صورت می گیرد. هرچه خانواده ها سرمایه اقتصادی شان بزرگتر باشد، سرمایه گذاری بیشتری به امر آموزش و پرورش فرزندان خود تخصیص می دهند و مدرسه نیز به وسیله یک رشته عملیات گزینشی، دانش آموزان دارنده سرمایه فرهنگی ارثی را از آنانی که فاقد این سرمایه هستند جدا می کند و با توجه به اینکه تفاوت استعدادها از تفاوت های اجتماعی جدایی ناپذیر است این نظام سعی در حفظ تفاوت های اجتماعی از پیش موجود دارد (بوردیو،۱۳۸۱: ۵۵).
بوردیو معتقد است بازتولید سرمایه فرهنگی در قالب رابطه میان راهبردهای خانواده ها و منطق ویژه نهاد آموزشی صورت می گیرد. هرچه خانواده ها سرمایه اقتصادی شان بزرگتر باشد، سرمایه گذاری بیشتری به امر آموزش و پرورش فرزندان خود تخصیص می دهند و مدرسه نیز به وسلیه یک رشته عملیات گزینشی، دانش آموزان دارنده سرمایه فرهنگی ارثی را از آنانی که فاقد این سرمایه هستند جدا می کند و با توجه به اینکه تفاوت استعدادها از تفاوت های اجتماعی جدایی نا پذیر است این نظام سعی در حفظ تفاوت های اجتماعی از پیش موجود دارد(همان: ۵۵).
یکی دیگر از مفاهیم مهم بوردیو ذائقه است، به عقیده بوردیو تفاوت های موجود در سلایق افراد به عنوان مثال در سبک پوشش و آرایش مو یا مد لباس به تفاوت در ذائقه ها بر می گردد و این ذائقه ها ریشه در ساختار طبقاتی جامعه دارد. به نظر بوردیو ذائقه یک عملکرد است که یکی از کارکردهایش این است که به افراد ادراکی از جایگاهشان در نظام اجتماعی می دهد. ذائقه، آنهایی را که ترجیح های همسانی دارند به هم نزدیک می سازد و این کسان را از کسان دیگری که ذائقه های متفاوت با آنها دارند متمایز می سازد. بوردیو معتقد است ترجیح های مردم در مورد مادی ترین جنبه های فرهنگ مانند پوشاک، خوراک یا اثاث منزل بر مبنای ساختمان ذهنی شان انجام می گیرد. همین تمایلات که وحدت ناآگاهانه یک طبقه را قوام می بخشد(ریتزر، ۱۳۸۴: ۲۸-۷۲۷). بنابراین برای فهم تمایز طبقاتی می توان از تفاوت ذائقه کمک گرفت، چه در مادی ترین جنبه های فرهنگ مثل خوراک و پوشاک و چه در سطوح عالی فرهنگی مثل ذائقه های هنری و ادبی.
به نظر بوردیو سرمایه فرهنگی به سه شکل وجود دارد:
۱-سرمایه بدنی و فردی: این سرمایه با کوشش و تجربه و استعداد فرد حاصل شده و با دارنده آن از بین می رود نمی توان آن را به دیگری واگذار کرد. مانند: حافظه، مهارت تجربی و رفتاری.
۲- سرمایه عینی فرهنگی: مجموعه میراث های فرهنگی مانند شاهکارهای هنری، تکنولوژی ماشینی، قوانین علمی که به صورت کتب و اسناد در تملک اختصاصی افراد و خانواده ها است. این سرمایه قابل انتقال به دیگران است( به صورت خرید و فروش، واگذاری و وراثت) این مالکیت انحصاری به علت مجاورت وسهولت دسترسی و امکانات جانبی تأثیر تربیتی و آموزشی بر روی مالکین آن سرمایه دارد.
۳- سرمایه نهادی و ضابطه ای: این سرمایه فرهنگی به کمک ضوابط اجتماعی و به دست آوردن عناوین، برای افراد کسب موقعیت می کند، مانند مدرک تحصیلی، تصدیق حرفه و کار. این سرمایه نیز قابل واگذاری و انتقال نیست، وبدست آوردن آن برای افراد به شرایط معینی بستگی دارد (روح الامینی،۱۳۷۶: ۱۱۱به نقل از ایمانی:۵۵).
براساس اندیشه بوردیو، ریختارها ( عادت واره ها) و به تبع آنها، سرمایه های فرهنگی انسانها کنترل کننده و هدایت کننده رفتارها و اعمال انسانها می باشند(منادی،۱۳۸۵: ۵۲). بوردیو معتقد است که انسان دارای سرمایه های مختلف اقتصادی، فرهنگی، اجتماعی، فیزیکی می باشد، ولی از بین آنها سرمایه های فرهنگی تاثیرگذار تر از بقیه، در رفتار و افکار انسان و سپس معرفی انسان در جامعه می باشد. به عقیده بوردیو ریختار یا عادت واره چیزی است که در انسان درونی شده، حک شده، بخشی از جسم انسان شده و انسان آن را با خود حمل می کند( همان:۵۳). در واقع می توان نتیجه گرفت که در نگاه بوردیو سرمایه های فرهنگی، هدایت کننده رفتارها و تصورات انسان می باشند.
۲-۲-۵- پوشش و هویت اجتماعی

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...