|
|
در حالی که درجهای از خستگی برای هر ورزشکاری در دورههای سنگین تمرینی، بهنجار است، بالینگران باید بتوانند بین این خستگی جسمی و خستگی شدید طولانی که می تواند در نتیجه شرایط آسیبشناختی رخ دهد، تمایز قائل شوند. در حالی که، خستگی مزمن می تواند نشانه آشکار بسیاری از بیماریهای قابل درمان و مضر باشد، شرایط پزشکی که منجر به خستگی مزمن میشوند، مستثنی شده اند[۱]. بنابراین، بالینگران باید بین خستگی مزمن مرتبط با تمرین و خستگی مزمن به دلایل پزشکی دیگر، و همچنین بین سندرم خستگی مزمن و سندرم بیشتمرینی، تمایز قائل شوند (درمن[۲] و همکاران، ۱۹۹۷). اما، در بسیاری از موارد، تمایز قائلشدن بین سندرم خستگی ناشناخته، سندرم خستگی مزمن و سایر شرایط توضیح دادهنشده پزشکی، مانند فیبرومیالژیا[۳] ، سردرد تنشی[۴] و سندرم روده تحریکپذیر[۵]، به دلیل اینکه بسیار شبیه و اساساً دارای همپوشی هستند، مشکل است (امویگیلن[۶]، سینما[۷]، جیامهرمنز[۸] و کوایز[۹]، ۲۰۰۷). تشخیصهای افتراقی خستگی عبارتند از: مسائل مرتبط با سبک زندگی، شرایط جسمانی، اختلالات روانی و عوارض جانبی درمان (روزنتال و همکاران، ۲۰۰۸).
۲-۴-۴- خستگی و خوابآلودگی: خستگی و خوابآلودگی دو واژهای هستند که اغلب هم در نوشتجات علمی و هم در کار بالینی، به جای یکدیگر به کار میروند. ایجاد تمایز بین این دو علامت دشوار است. با وجود ابزارهای مختلفی که برای خستگی و خوابآلودگی ساخته شدهاست، تمایز قائلشدن بین این دو باز هم تا حدی مبهم باقی میماند. هیچ کدام از این دو، پدیدههای واحدی نیستند، بلکه هر دو پدیدههایی ناهمگن[۱۰] و پیچیدهاند. خستگی و خوابآلودگی اغلب به عنوان نتیجهای از محرومیت از خواب، با هم وجود دارند، و اغلب بیمارانی که از خستهبودن شکایت می کنند، آنها را تجربه می کنند. با این حال، با یک ارزیابی دقیقتر، میتوان دید که خستگی و خوابآلودگی دو علامت متمایز، ولی وابسته به هم هستند ( شن و همکاران، ۲۰۰۶).
خوابآلودگی، اختلال در مکانیزم طبیعی بیداری[۱۱] است و با تمایل به خوابیدن مشخص میگردد. افرادی که خوابآلود هستند، به طور موقت با فعالیت بیدار میشوند، ولی خستگی با فعالیت تشدید میشود (حداقل در کوتاهمدت). بیماران خوابآلود پس از چرتزدن احساس بهتری دارند، در حالی که بیماران دچار خستگی از کمبود انرژی، خستگی ذهنی، استقامت ضعیف عضلانی، بهبود تأخیری پس از فعالیت فیزیکی، و فقدان خواب نشاطآور شکایت دارند (روزنتال و همکاران، ۲۰۰۸).
۲-۴-۵- خستگی و افسردگی: خستگی و افسردگی دو پدیده جدا از هم، ولی مرتبط هستند. شدت خستگی رابطه قوی تری با عملکرد جسمی دارد، در حالی که افسردگی رابطه قویتری با عملکرد روانشناختی دارد (هدلندسمیت[۱۲] و ایوالوز[۱۳]، ۲۰۰۹).
هرچند ممکن است خستگی و افسردگی همزمان وجود داشتهباشند، پزشک باید به منظور درمان صحیح، این دو را از هم افتراق دهد. بیماران دچار خستگی اظهار میدارند که به علت فقدان انرژی یا نیرو قادر به انجام فعالیتهای خاص نیستند، در حالی که، توصیف بیمار افسرده کلیتر است؛ مثلاً میگوید که قادربه انجام هیچ کاری نیست (روزنتال و همکاران، ۲۰۰۸). خستگی و افسردگی به طور مستقلی به ناتوانی در افراد مبتلا به سندرم خستگی مزمن مرتبط هستند. افسردگی در واقع شدیداً روی قدرت رابطه بین خستگی و سطوح ناتوانی در طول دامنهای از حوزهها، شامل میانجیگری کامل در حوزههایی که شامل عملکرد روانشناختی هستند، تأثیر میگذارد (هدلندسمیت و ایوالوز، ۲۰۰۹).
۲-۴-۶- خستگی و مسائل روانشناختی: خستگی و اختلالات روانپزشکی مشکلات رایجی هستند که اغلب با هم رخ می دهند. با وجود این همپوشانی، تقریباً ۷% بزرگسالان از خستگی بدون علائم روانپزشکی معنادار رنج میبرند. در حالی که خستگی و اختلالات روانپزشکی در برخی عوامل خطرزا با هم سهیم هستند، انرژی مفرط در دوران کودکی و چاقبودن در بزرگسالی، عوامل خطر ویژهای برای خستگی هستند. افرادی که مبتلا به خستگی هستند، گروه بسیار ناهمگنی هستند. در حالی که اختلالات روانی رایج، مانند افسردگی و اضطراب، از عوامل مهم ایجادکننده خستگی هستند، اقلیت چشمگیری از افراد مبتلا به خستگی (با نیمرخ عامل خطر واحد) از خستگی بدون اختلالات روانپزشکی رنج میبرند. این افراد سطوح بالایی از علائم روان شناختی را دارند و احتمال مبتلاشدن آنها به بیماریهای روانپزشکی بیشتر است. در کل ضمن این که نباید اهمیت بالای عوامل روانشناختی در علتشناسی و درمان خستگی را از نظر دور داشت، باید به شواهد مبتنی بر وجود تشخیص جداگانه خستگی روانی[۱۴]، تأکید کرد (بیهاروی[۱۵]، وسلی[۱۶]، کاه[۱۷] و هاتاپ[۱۸]، ۲۰۰۹).
محققان ابعاد روانشناختی تعیینکننده خستگی را بررسی کردهاند. برای مثال، دریافتهاند که بعد برونگرایی/هیجانخواهی[۱۹] نمایانگر خستگی است. اضطراب نیز از عوامل مستعدکننده افراد برای خستگی است (ویجسوریا[۲۰]، ترن[۲۱] و کریج[۲۲]، ۲۰۰۷).
۲-۴-۷- خستگی کلی
خستگی که به ادراک فرد از فرسودگی[۲۳] جسمی، روانی، یا هردو اشاره دارد (بال و همکاران، ۲۰۰۹)، یکی از علایم شایع تظاهرکننده در حیطه مراقبتهای اولیه بوده، و بر انجام کار، زندگی خانوادگی و روابط اجتماعی اثرات منفی میگذارد (روزنتال و همکاران، ۲۰۰۸). خستگی در جمعیت شاغل، به عنوان عامل اصلی ناتوانکنندگی و حتی تهدیدکننده حیات شناخته شدهاست (شن و همکاران، ۲۰۰۶). با وجود شیوع بالای خستگی، این مسئله اغلب در تعداد کمی از مبتلایان آن، شناسایی و درمان میشود. یکی از علل این مسئله، وجود برخی ویژگیهای مشابه با خوابآلودگی شدید روزانه (EDS)[24] در خستگی است که شناسایی آن را مشکل می کند. علت دیگر، این است که خستگی به طور ذهنی ادراک میشود، و اندازه گیریهای آن هم اساساً ذهنی هستند (شن و همکاران، ۲۰۰۶). مطالعاتی که بر علتشناسی خستگی متمرکز شده اند، بیشتر روی عوامل زیستشناختی آن تحقیق کردهاند (بال و همکاران، ۲۰۰۹).
خستگی می تواند بسیار خطرناک باشد، به طوری که، خستگی رانندگان به عنوان یکی از علل اصلی تصادفات، در سطح جهان، شناخته شدهاست و مسئول ۴۰% تصادفات بسیار مهیب است (ویجسوریا و همکاران، ۲۰۰۷). کار بیش از حد، شرایط نامساعد، بیماری ویروسی، عفونت دستگاه تنفس فوقانی، کمخونی، بیماری ریه، داروها، سرطان و افسردگی از علل شایع هستند. در خستگی تفاوت جنسیتی نیز مشاهده شدهاست. مردان و زنان به شوههای متفاوتی خستگی خود را توصیف می کنند: مردان نوعاً احساس خستگی خود را ابراز میکنند، در حالی که زنان اظهار می کنند احساس افسردگی یا اضطراب دارند (روزنتال و همکاران، ۲۰۰۸).
۲-۴-۸- درمان خستگی
درمان تمامی انواع خستگی باید شامل یک برنامه ریزی ساختارمند برای فعالیت فیزیکی منظم باشد که شامل ورزشهای کششی و هوازی، نظیر پیادهروی است. کافئین و مدافینیل[۲۵] میتوانند برای مواقعی که بیمار نیاز به هشیاری دارد، مفید باشند. خواب نیمروز برای تقویت عملکرد به اثبات رسیدهاست. مهارکنندههای انتخابی بازجذب سروتونین نظیر فلوکستین، پاروکستین یا سرترالین ممکن است در بیماران دچار افسردگی، سبب افزایش انرژی شوند. بیماران مبتلا به خستگی مزمن ممکن است به رفتار درمانی شناختی پاسخ دهند. برای درمان اثربخش در درازمدت ویزیتهای پیگیری منظم و برنامه ریزیشده به جای ملاقاتهای فوری و منفرد توصیه میشود. در درمان از رفتاردرمانی شناختی نیز استفاده میشود. تناسب فیزیکی نیز میزان انرژی را افزایش میدهد. در افراد دچار خستگی، بدون توجه به عامل آن، ورزش نظارتشده ،به مدت ۱۰ هفته، سبب افزایش میزان انرژی میگردد. فرابررسیها اثربخشی ورزش ساختارمند و منظم را مورد تأیید قراردادهاند .انجام تمرینهای هوازی، استقامتی یا انعطافپذیری، به مدت ۴ هفته، با بهبود انرژی و کاهش خستگی همراه است. انجام ورزش هوازی به میزان متوسط )مثلا روزانه ۳۰ دقیقه پیادهروی (بیش از هر مداخله مطالعهشده دیگری با اثرات مثبت بر خستگی همراه است. به استثنای بیماران مبتلا به افسردگی، درمان دارویی )شامل محرکها (فقط در کوتاهمدت مؤثر است. خستگی، حتی اگر به روند بیماری مرتبط باشد، با عدم تعادل میان خواب، استرس، یا مهارتهای تطبیق با مسایل روانی-اجتماعی همراه است. ایجاد تعادل میان این عوامل از میزان فشار میکاهد و از دارو مؤثرتر است (روزنتال و همکاران، ۲۰۰۸).
درمان خستگی ثانویه
در درمان خستگی ثانویه، باید در صورت امکان داروهایی که عامل ایجاد خستگی هستند، قطع شده یا جایگزین شوند و پارامترهای فیزیولوژیک اصلاح شوند. در بیماران دچار سرطان، بیماری کلیه، یا سایر بیماریهای مزمن همراه با کمخونی، چنانچه سطح هموگلوبین )در صورت لزوم با بهره گرفتن از اریتروپویتین) در حد ۱۰g/dL نگه داشتهشود، از میزان خستگی بیمار کاسته میشود. زنانی که کمخون نبوده، چرخههای قاعدگی را تجربه می کنند، و سطوح فریتین آنها در حد پایین طبیعی است، چهار هفته پس از مصرف مکمل آهن بهبود انرژی را گزارش می کنند. عامل خستگی هر چه باشد، انجام هر یک از انواع ورزش روزانه، حفظ روابط بین فردی، و بازگشت به کار به طور پایدار، به بهبود آن منجر میشود. فعالیت هوازی به طور متوسط و منظم) یعنی ۳۰ دقیقه پیادهروی یا فعالیت معادل آن در اکثر روزهای هفته( بیش از استراحتکردن سبب کاهش خستگی مرتبط با بیماری میگردد. در بیماران مبتلا به سرطان، یوگا، درمان گروهی و درمان استرس، خستگی را کاهش میدهد. در بیمارانی که تظاهرات آنها وجود افسردگی را مطرح می کند، میتوان به مدت ۶ هفته مهارکنندههای انتخابی بازجذب سروتونین (SSRI) را امتحان کرد. محرکهای روانی[۲۶] (مثل متیل فینلات[۲۷] و مدافینیل[۲۸]) در بیماران مبتلا به عفونت ویروس نقص ایمنی انسانی، مولتیپل اسکروز، یا سرطان، سبب بهبود خستگی در کوتاهمدت میشوند. محرکها به ندرت عملکرد فرد را به میزان قبل از بیماری باز میگردانند و این داروها با سردرد، بیقراری، بیخوابی، و خشکی دهان همراه هستند. در صورت مصرف، بهترین زمان استفاده از آنها مواقعی است که نیاز به هوشیاری وجود دارد (روزنتال و همکاران، ۲۰۰۸).
درمان خستگی فیزیولوژیک
خواب کافی) یعنی معمولا تا ۸ ساعت در شب برای بزرگسالان( فشارها را کاهش داده و سبب بهبود خلق و خو میگردد. بیماران باید فعالیتهای روزانه خود را به خوبی تنظیم کنند تا بر حسب نیازشان، خواب کافی و بهداشت خواب مناسبی داشته باشند. توصیهها برای بهداشت خواب مناسب عبارتاند از: بیدا شدن در هنگام صبح در یک زمان مشخص؛ افزایش فعالیت در بعد از ظهر؛ اجتناب از ورزش حین غروب یا قبل از خواب؛ افزایش زمان مواجهه روزانه با نور روشن؛ استحمام با آب داغ، دو ساعت قبل از زمان خواب؛ اجتناب از کافئین، نیکوتین، الکل و مصرف غذا و نوشیدنی زیاد حین غروب؛ استفاده از اتاق خواب فقط برای خواب و فعالیت جنسی؛ و رعایت مواردی همچون به حداقل رسانیدن نور و سر و صدا و خاموشکردن تلویزیون در زمان خواب. چرتزدن (خواب کوتاه) ممکن است مفید باشد. اما باید به کمتر از یک ساعت در اوایل بعد از ظهر محدود شود. زمانهای مرخصی از کار نیز میزان خستگی را به حداقل رسانده و استرس را کاهش می دهند (روزنتال و همکاران، ۲۰۰۸).
۲-۴-۹- پژوهشها
مرورها بر پیشبینهای خستگی، به جای اینکه خستگی را به عنوان نشانهای رایج در پرستاران اولیه[۲۹] یا جمعیت عمومی بررسی کند، عموماً روی بیماران خاصی، مخصوصاً مبتلایان به سندرم خستگی مزمن، متمرکز شده اند. شمار عظیمی از مطالعات در این زمینه روی بیماران بیمارستانی انجام شده اند (نیجرولدر[۳۰]، ویدیهارست[۳۱] و ویت[۳۲]، ۲۰۰۸). بسیاری از مطالعات در مورد خستگی، روی عوامل جسمی متمرکز شده اند، و نسبت به عوامل روانی بیتوجهی نشاندادهاند. اهمیت مشخصکردن مؤلفههای روانی خستگی (مانند شخصیت برونگرا و مستعد تنش) که از طریق خودارزیابی سنجیده میشود، روشن شدهاست (ویجسوریا و همکاران، ۲۰۰۷). اطلاعات در مورد عوامل پیشبین[۳۳] آن، جهت پیش بینی بهتر شرایط خستگی در ارتباط با زیرمجموعههای بیماران و متعاقباً تسهیل تصمیم گیری در مورد آن، مورد نیاز است (نیجرولدر و همکاران، ۲۰۰۸).
۲-۵- فرسودگی ورزشی
فرسودگی حالتی از خستگی جسمی، روانی و هیجانی است، و تأثیر منفی روی سرزندگی[۳۴]، هدفمندی[۳۵]، خودانگاره[۳۶]، و نگرشها[۳۷] نسبت به زندگی و ورزش دارد ( شافلی و همکاران، ۱۹۹۳).
فرسودگی شغلی یکی از عمدهترین پیامدهای اجتنابناپذیر استرس شغلی است. کارکنان حرف خدمات اجتماعی از اولین کاندیداهای فرسودگی شغلی محسوب میشوند. محیطهای شغلی همواره گرفتار طیف وسیعی از عوامل استرسزا نظیر مواجه با بیماریهای شدید و مرگ بیماران، حجم زیاد کار و ابهام نقش هستند. عواملی مانند شیفت کاری، استفاده ناکافی از تواناییهای شخصی، زیادبودن حجم کار، تبعیض در میزان دستمزد، مبهمبودن آینده شغلی، رابطه با همکاران، وضعیت کیفی ابزار آلات و احتمال خطر جسمی و کمی حجم کار در یک محیط کار پرتکرار و یکنواخت در ایجاد فرسودگی شغلی دخالت دارند (مک گریث[۳۸]، رید[۳۹] و بور[۴۰]، ۲۰۰۳). استرس شغلی امروزه تا حدی در سازمانها شایع شدهاست. نهتنها فشارهای شغلی به عملکرد کارکنان آسیب میزنند، بلکه با تأثیرات منفی روی سلامت و بهزیستی[۴۱] آنها همراه هستند. این تبعات منفی برای کارکنانی پیش میآید که احساس می کنند تقاضاهای شغلی فراتر از توان آنها است (ماسلاچ و لیتر[۴۲]، ۲۰۰۸). فشار بیامانی که خوب مدیریت نشود، ممکن است منجر به نشانه های جسمی، هیجانی و رفتاری که نشاندهنده خطر فرسودگی هستند، شود. نشانه های جسمی فرسودگی شامل انرژی کم/خستگی، بیخوابی با خوابیدن بیش از حد، تنش عضلانی، کاهش/افزایش اشتها، سردرد، کاهش میل جنسی، احساس نامعلوم بیماری، سرماخوردگیهای مکرر، نبض سریع، تپش قلب، فشارخون بالا، اختلالات گوارشی، خارش، تکرر ادرار، و ضعف و لرزش هستند. نشانه های روانی/هیجانی فرسودگی شامل احساس ازدستدادن کنترل، احساس پوچی، احساس بیکفایتی، فرموشکاری، پایداری در عقاید، احساس بهدامافتادن، مشکلات تمرکز، ملال، احساس ناهماهنگبودن کار با ارزشهای شخصی، ازدستدادن شوخطبعی، انکار، گسستگی، غمگینی، بیمناکی/اضطراب، محرومیت، و غوطهورشدن در فکر هستند. نشانه های رفتاری فرسودگی شامل آسیبپذیری؛ افزایش روزهای بیماری؛ افزایش استفاده از داروها و الکل؛ آهکشیدن؛ تحریکپذیری/عصبانیت؛ گریانبودن؛ انزوا؛ بدگمانی؛ سخت کارکردن ولی چندان مولدنبودن؛ تغییرات در روابط؛ و غیر پاسخگوبودن هستند( ماسلاچ و لیتر، ۲۰۰۸).
[۱]. excluded
[۲]. Derman, W.
[۳]. fibromyalgia
[۴]. tension headache
[۵]. Irritable Bowel Syndrome
[۶]. M. V. Geelen, S.
[۷]. Sinnema, G.
[۸]. J.M. Hermans, H.
[۹]. Kuis, W.
[۱۰]. heterogeneous
[۱۱]. arousal
[۱۲]. Hadlandsmyth, K.
[۱۳]. E. Vowles, K.
[۱۴]. neurasthenia
[۱۵]. B. Harvey, S.
[۱۶]. Wessely, S.
[۱۷]. Kuh, D.
[۱۸]. Hotopf, M.
[۱۹]. extraversion/sensation-seeking
[۲۰]. Wijesuriya, N.
[۲۱]. Tran, Y.
[۲۲]. Craig, A.
[۲۳]. exhaustion
[۲۴]. excessive daytime sleepness (EDS)
[۲۵] . modafinile
[۲۶] . psychostimulants
[۲۷] . ritalin
[۲۸] . provigil
[۲۹]. primary care
[۳۰]. Nijrolder, I.
[۳۱]. V. D. Horst, H.
[۳۲]. V. D. Windt, D.
[۳۳]. prognostic
[۳۴]. vitality
[۳۵]. purpose
[۳۶]. self-concept
[۳۷]. attitude
[۳۸]. McGrath, A.
[۳۹]. Reid, N.
[۴۰]. Boore, J.
[۴۱]. well-being
موضوعات: بدون موضوع
لینک ثابت
[شنبه 1399-09-15] [ 03:29:00 ب.ظ ]
|
|
برخی مطالعات حاکی از شیوع بالای بیشتمرینی هستند (کریدر و همکاران، ۱۹۹۸). مطالعهای کلاسیک توسط مورگان[۱]، براون[۲]، راگلین[۳]، اکنار[۴] و الیکسون[۵] (۱۹۸۷) روی ۴۰۰ شناگر، که بیش از ۱۴۰۰۰ دقیقه در روز تمرین میکردند، در طول دوره ای یکساله، انجام شد. در آن مطالعه ۵-۱۰% شناگران خسته[۶] تشخیص دادهشدند (مورگان و همکاران، ۱۹۸۷). در تحقیقات بعدی روی ورزشکاران و بیشتمرینی، اکانار، مورگان، راگلین، بارکسدیل[۷] و کالین[۸] (۱۹۸۹) و هوپر و همکاران (۱۹۹۵) نتایج تحقیق قبلی را تأیید کردند. همچنین آنها وضعیت خلقی را به عنوان شاخص خستگی و بهبودی به کار بردند، و گزارش کردند که ۳ نفر از ۱۴ شناگر خسته شدند. خستگی بر شکست در بهبود عملکرد در طول دوره زمانی طراحی شده و درجه خستگی بالای پایدار مبتنی است. با این حال، گرچه درجه خستگی بالا می تواند نشاندهنده فراتمرینی باشد، شکست در بهبود عملکرد، می تواند متناوباً حاکی از آن باشد، که درجه و شدت تمرین برای فراهم کردن سازگاری مثبت کافی نبودهاست (هوپر و همکاران، ۱۹۹۵). در مطالعهای روی ۱۷۰ شناگر دانشگاهی در طول دوره ای ۴ ساله، ۸/۶% شناگران را در هر فصل، به عنوان خسته طبقه بندی کردند. با این حال، به طور متوسط، ۱/۳۲% آنها نشانههایی از پریشانی تمرینی را در هر فصل نشان دادند، و ۹/۴۵% آنها در بیش از یک فصل ورزشی آشفته شدند (راگلین و مورگان، ۱۹۹۴).
در تحقیقات بعدی، کاتداکیس و شارپ (۱۹۹۸) ۲۵۷ ورزشکار نخبه در رشتههای مختلف ورزشی را درطول ۱۲ ماه فصل تمرینی، مورد بررسی قراردادند. نتایج نشان دادند که ۱۵% آنها بیشتمرین بودند، و در ۵۰% موارد، بیشتمرینی در طول مرحله رقابتی ۳ ماهه رخ دادهبود. ورزشکارانی که در این مطالعه بیشتمرین تشخیص دادهشدند، تجربه احساس خستگی پایدار و افت عملکردی توجیه ناپذیری را گزارش کردند. علاوه بر آن، شیوع بیشتمرینی در مردان (۱۷%) در مقایسه با زنان (۱۱%) کمی بیشتر بود (کاتداکیس و شارپ، ۱۹۹۸). هوپر و همکاران (۱۹۹۵) ۴/۲% کاهش در زمان عملکرد در شناگرانی که فراتمرین بودند را با ۱/۱% کاهش در شناگران به خوبی تمرین کردهبودند، مقایسه کردند (هوپر و همکاران، ۱۹۹۵). در حالی که فقط داده های تغییر درصد و نه زمانهای کامل بیان شدند، آزمونهای عملکرد در طول ۱۰۰ دقیقه برای قهرمانان دو سرعت و ۴۰۰ دقیقه برای شناگران مصافتی کامل شدند. جوکندروپ و همکاران (۱۹۹۲) و سنیدر و همکاران (۱۹۹۵) کاهش در حداکثر توان توازی کسب شده در طول آزمون دور فزاینده مدرج برای فرسودگی تقریباً ۳-۴% را به عنوان نتیجهای از ۲ هفته تمرین دوچرخهسواری تشدیدیافته گزارش کردند. جوکندروپ و همکاران (۱۹۹۲) کاهش کمی بیشتر را در عملکرد (۵%) هنگامی که همان آزمودنیها یک آزمون پیشرو-زمان[۹] را پر کردند، همراه با طول مدت تقریبی ۱۵ دقیقه گزارش کردند (جوکندروپ و همکاران، ۱۹۹۲).
۲-۸- کمالگرایی
اسکنلن[۱۰]، استین[۱۱]، راویزا[۱۲] (۱۹۹۱)، هنشن (۲۰۰۰)، زینسر[۱۳]، بانکر[۱۴] و ویلیامز[۱۵] (۲۰۰۰) تأثیرات مثبت (مثل لذتبردن از رقابت) و منفی (مثل استرس ناشی از کامل و بدون نقص بازیکردن اجباری) کمالگرایی در ورزشکاران را که مؤید دو نوع کمالگرایی بهنجار و روانرنجورانه است، گزارش کردهاند. از سوی دیگر فروست[۱۶] و هندرسن[۱۷] (۱۹۹۱) نشان دادند که ورزشکاران دارای کمالگرایی نورونیک که کمتر به خود اعتماد داشتند، شکستپذیرتر بودند، نسبت به اشتباهات واکنش منفی نشان میدادند، ۲۴ ساعت قبل از مسابقه، با افکار منفی بیشتری درگیر بودند، و سطوح بالاتری از اضطراب را تجربه میکردند. یافته های مشابه در پژوهش کوئن[۱۸] و اوگلس[۱۹] (۱۹۹۳) در مورد ورزشکاران دونده گزارش شدهاست. گولد و همکاران (۱۹۹۶) نیز تأثیرات منفی پایدار کمالگرایی را بر ورزشکاران جوان تأیید کردهاند. همچنین کمالگرایی مثبت با موفقیت ورزشی ورزشکاران همبستگی مثبت و کمالگرایی منفی با موفقیت ورزشی همبستگی منفی دارد (بشارت، ۱۳۸۳الف). پژوهش های انجامشده در مورد رابطه کمالگرایی و اضطراب رقابتی نشان دادهاند که، نگرانی در مورد اشتباهات و واکنش منفی به ناکاملبودن (از مولفه های کمال گرایی منفی) با اضطراب رقابتی رابطه مثبت دارند (استوبر و همکاران، ۲۰۰۷; فروست و هندرسن، ۱۹۹۱; کوییالا[۲۰]، هاسمن[۲۱] و فالبی[۲۲]، ۲۰۰۲; هال، کر[۲۳] و متیوس[۲۴]، ۱۹۹۸). میتوان اضطراب رقابتی را به جنبه های منفی کمالگرایی، و به طور اختصاصی به واکنش منفی به ناکاملبودن نسبت داد. این شواهد، اهمیت تمایز جنبه های مثبت و منفی کمالگرایی در ورزشکاران را نشان می دهند.
نتایج پژوهش نشان دادهاست که تلاش برای کاملبودن (کمالگرایی مثبت) با اضطراب شناختی و بدنی ورزشکاران همبستگی منفی و با اعتماد به خود آنها همبستگی مثبت دارد. واکنش منفی به ناکاملبودن (کمالگرایی منفی)، بر عکس، با اضطراب شناختی و بدنی ورزشکاران همبستگی مثبت و با اعتماد به خود آنها همبستگی منفی دارد. ابعاد کمالگرایی می توانند تغییرات مربوط به اضطراب رقابتی ورزشکاران را پیش بینی کنند. این یافتهها با نتایج پژوهشهای قبلی (استوبر و همکاران، ۲۰۰۷; کرافت، مجار[۲۵]، بکر[۲۶] و فلز[۲۷]، ۲۰۰۳) مطابقت می کنند (بشارت و حسینی، ۱۳۸۸).
تلاش برای کاملبودن، همچنین از طریق ویژگیهایی مانند واقع بینی، پذیرش محدودیتهای شخصی، انعطافپذیری و احساس رضایت و خرسندی از عملکرد شخصی (اسلنی و اشبی، ۱۹۹۶; فروست و همکاران، ۱۹۹۳; هماچک، ۱۹۷۸; هویت و فلت، ۱۹۹۱) به ورزشکار کمک می کند تا با مهار و مدیریت شرایط مسابقه، اضطراب رقابتی را کاهش دهد. کاهش اضطراب رقابتی، از آن جا که مقدمات موفقیت ورزشی فرد را نیز فراهم میسازد، در یک چرخه و تعامل مثبت، قدرت ورزشکار در مهار و مدیریت شرایط مسابقه را تقویت می کند، اضطراب را بیش از پیش کاهش میدهد و سطح اعتماد به خود را بالا میبرد (بشارت و حسینی، ۱۳۸۸).
[۱] . Morgan, W. P.
[۲] . Brown, D. R.
[۳] . Raglin, J. S.
[۴] . O’Connor, P. J.
[۵] . Ellickson, K. A.
[۶]. stale
[۷]. Barksdale, C. M.
[۸]. Kalin, N. H.
[۹]. time-trail
[۱۰]. Scanlen, T. K.
[۱۱]. Stein, G. L.
[۱۲]. Ravizza, K.
[۱۳]. Zinsser, N.
[۱۴]. Bunker, L.
[۱۵]. Williams, J. M.
[۱۶] . Frost, R. O.
[۱۷] . Handerson, K. L.
[۱۸]. Coen, S. P.
[۱۹]. Ogles, B. M.
[۲۰]. Koivula, N.
[۲۱]. Hassmen, P.
[۲۲]. Fallby, J.
[۲۳]. Kerr, A. W.
[۲۴]. Matthews, J.
[۲۵]. Magyar, T. M.
[۲۶]. Becker, B. J.
موضوعات: بدون موضوع
لینک ثابت
وایت[۱] و اسکوایتزر[۲] (۲۰۰۰) دریافتند که کسانی که از خستگی رنج میبرند، در کمالگرایی به طور معناداری نسبت به کسانی که از خستگی رنج نمیبرند، نمره بالاتری میگیرند. آنها نتیجه گرفتند که سطوح بالای کمالگرایی می تواند نقشی چشمگیر در آغاز نشانه های خستگی داشتهباشد. آرپین-کریبی[۳]و کریبی[۴] (۲۰۰۷) دریافتند که فقط دو جزء خستگی، که آشفتگی هیجانی[۵] و مشکلات شناختی[۶] هستند، با کمالگرایی همبستگی دارند. بلینکیرون[۷]، ادواردز[۸] و لینچ[۹] (۱۹۹۹) دریافتند که رابطهای بین کمال گرایی و نشانه های خستگی در بیماران مبتلا به خستگی و شرکتکنندگان سالم گروه کنترل وجود ندارد. ابعاد منفی کمالگرایی ممکن است منجر به راهبردهای انطباق ناسازگارانه[۱۰] که افراد را برای خستگی مستعد می کنند، شوند. کمالگرایی منفی با سطوح بالاتر نشانه های خستگی مرتبط است، درحالیکه، کمالگرایی مثبت با سطوح پایینتر نشانه های خستگی مرتبط است. ابعاد کمالگرایی به خوبی نشانه های افسردگی با خستگی مرتبط هستند. سطح بالای افسردگی با سطح بالای خستگی مرتبط است. به علاوه، اگرچه کمالگرایی مثبت و منفی هردو با نشانه های خستگی رابطه دارند، بعد از کنترل متغیر افسردگی، کمالگرایی منفی با خستگی همبسته باقی ماند (به نقل از بشارت و همکاران، ۲۰۰۹).
۲-۸-۴- همبستههای روانشناختی کمالگرایی کلی
کمالگرایی در علتشناسی، حفظ و جریان حالات آسیبشناختی روانی خاصی، نقش مهمی بازی می کند. پژوهشهای مربوط به کمالگرایی تأثیرات مثبت و منفی کمالگرایی را بر افکار، عواطف و رفتارها تأیید کردهاند (بشارت، جوشنلو و میرزمانی، ۱۳۸۶). سطوح بالای کمالگرایی در افسردگی اساسی، اختلالات اضطرابی و اختلالات تغذیهای مشاهده شدهاست. گرچه مطالعات کمی سطوح کمالگرایی را در این بیماریها مقایسه کردهاند، منطقی است که معتقد باشیم، نسبت به افسردگی و اضطراب، ابعاد متفاوتی از کمالگرایی، در اختلالات تغذیهای درگیر هستند (باردون-کان[۱۱] و همکاران، ۲۰۰۷).
در مورد رابطه کمالگرایی و عزت نفس، یافته های پژوهشی نشان دادهاند که کمالگرایی بهنجار با عزت نفس بالاتر و کمالگرایی روانرنجورانه با عزت نفس پایینتر همبستگی دارند. البته دستهای از پژوهشها در عین حال که همبستگی کمالگرایی روانرنجورانه را با سطوح پایینتر عزت نفس تأیید کردهاند، نشان دادهاند که بین کمالگرایی بهنجار و عزت نفس رابطهای وجود ندارد (بشارت، ۱۳۸۳الف).
یافته های پژوهشی بیانگر پیامدهای آسیبشناختی کمالگرایی، شامل نومیدی اجتنابناپذیر از رعایت تام و تمام استانداردها، خودانتقادگری، آسیب پذیری نسبت به شکست، و افزایش خطر افسردگی و خودکشی بوده اند (بشارت، ۱۳۸۳ب). افرادی که در کمالگرایی بالا هستند، نسبت که کسانی که در کمالگرایی پایین هستند، به دلیل این که معیارهای بالایی دارند و کاملاً خودانتقادگرند، به طور ویژهای مستعد شکست و نشاندادن واکنش منفی شناختی، هیجانی، و عملی نسبت به شکست هستند. کوششهای کمالگرایانه ارتباط مثبت با خودکارایی و سطوح انتظار قبل از پسخوراند عملکرد دارند، و افزایش در سطح انتظار در پی پسخوراند موفقیت را پیش بینی می کنند. این حاکی از آن است که فرد کمالگرا به طور خوشبینانهای بر اساس تواناییهای خود، برای عالیبودن تلاش می کند، و هنگام مواجهه با یک تکلیف، انتظارات بالاتری دارد؛ همچنین انتظارات خود را بعد از تجربه موفقیت به وسیله انتخاب تکالیف مشکلتر، ارتقا میبخشد. در مقابل، خودانتقادگری ارتباط منفی با خودکارایی قبل از پسخوراند عمل دارد، و کاهش در خودکارایی را بعد از پسخوراند شکست پیش بینی می کند؛ همچنین سطح انتظار را بدون توجه به پسخوراند موفقیت یا شکست، کاهش میدهد. این نشان میدهد که افرادی که تمایل به انتقادگری از خود دارند، به طور بدبینانهای در مورد ظرفیت خود برای غلبه بر موانع میاندیشند و حتی بعد از تجربه شکست، بدبینی آنها بیشتر میشود. اشاره به این نکته مهم است که بین تلاشهای کمالگرایانه و خودانتقادگری، رابطه قویای وجود دارد، و اکثر افرادی که تلاشهای کمالگرایانه بالایی نشان می دهند، سطوح بالای خودانتقادگری را نیز نشان می دهند. علاوه بر این، ترکیبی از تلاشهای کمالگرایانه و خودانتقادگری، می تواند پاسخی خاص نسبت به موفقیت و شکست را در موقعیتهای عملکردی، به وجود آورد. به دلیل این که تلاش برای عالیبودن با خودکارایی بالاتر و سطح انتظار بالاتر رابطه دارد، این افراد ممکن است تکالیف سختتری را انتخاب کنند، که دارای خطر شکست بالاتری نیز هست. بنا بر این، اگر موفقیت را تجربه کنند، سطح انتظار خود را بالاتر میبرند. اگر شکست را تجربه کنند، کاهش خودکارایی را تجربه می کنند، ولی سطح انتظار خود را پایین نمیآورند. این الگو می تواند عدم مطابقت بین انتظارات و اعتقاد فرد به توان تحقق انتظارات را افزایش دهد، و نتایجی که به دست میآیند، مشکلزاترین ویژگیهای کمالگرایی باشند (استوبر و همکاران، ۲۰۰۸).
کمالگرایی با فرسودگی در مراقبین، خستگی در کارمندان نوبت شب، نشانه های بدنی عمومی در دانشجویان دانشگاه، شدت بیشتر سردرد در کودکان و بزرگسالان مبتلا به سرددرد مزمن، و فرسودگی ورزشی در بازیکنان تنیس رقابتی، رابطه دارد. افراد مبتلا به خستگی شدید، اغلب نگرشهای کمالگرایانه انعطافناپذیر را حفظ می کنند. بیماران مبتلا به اختلالهای روانتنی عقاید کمالگرایانه بیشتری را نسبت به بیماران مبتلا به بیماریهای پزشکی گزارش می کنند (شافران و منسل، ۲۰۰۱).
[۱]. White, C.
[۲]. Schweitzer, R.
[۳]. Arpin-Cribbie, C.A.
[۴]. Cribbie, R.A.
[۵]. Emotional distress
[۶]. Cognitive difficulties
[۷]. Blenkiron, P.
[۸]. Edwards, R.
[۹]. Lynch, S.
[۱۰]. Maladaptive coping strategies
موضوعات: بدون موضوع
لینک ثابت
یافته های پژوهشی در زمینه بررسی ابعاد سهگانه کمالگرایی، همبستگی این سازه را با ویژگیهای شخصیتی، رفتاری و مشکلات روانشناختی تأیید کردهاند. کمالگرایی خودمحور با مشخصههای مثبت تلاش و رقابت برای پیشرفت، عزت نفس، و خودشکوفایی[۱] از یک سو، و مشخصههای منفی خودشیفتگی[۲]، خودسرزنشگری[۳]، خودانتقادگری[۴]، احساس گناه، افسردگی و روانرنجورخویی[۵] در ارتباط است. کمالگرایی دیگرمحور با مشخصههای منفی، شامل دیگرسرزنشگری[۶]، اقتدارگرایی[۷]، سلطهجویی[۸]، و ویژگیهای شخصیت نمایشی[۹]، خودشیفته، و ضداجتماعی[۱۰] همبستگی دارد. کمالگرایی جامعهمدار با نیاز به تأیید دیگران، ترس از ارزشیابی منفی، منبع کنترل بیرونی[۱۱]، بیشتعمیمدهی[۱۲] شکست، خودانتقادگری، خودسرزنشگری و دیگر سرزنشگری، ناهمسازی روانشناختی و ویژگیهای شخصیت مرزی[۱۳]، اسکیزوتایپ[۱۴]، اجتنابی[۱۵]، اسکیزوئید[۱۶]، و پرخاشگر منفعل[۱۷] و همچنین با افسردگی، اضطراب و نوروزگرایی مرتبط است (بشارت، ۱۳۸۳ب).
کمالگرایان خودمحور ویژگیهای سازگارانه کمالگرایی را دارند، در حالی که کمالگرایان جامعهمحور دارای ابعاد ناسازگارانه آن هستند (مککرا[۱۸] و جان[۱۹]، ۱۹۹۲). برای مثال، پژوهش از این نکته که کمالگرایی خودمحور رابطه مثبتی با عامل وظیفه شناسی، مخصوصاً با تلاش برای موفقیت دارد (هیل[۲۰]، مکاینتیر[۲۱] و باچارا[۲۲]، ۱۹۹۷)، در حالی که، خودانتقادگری اساساً با کمالگرایی جامعهمحور در ارتباط است، که به طور مثبتی یا روانرنجورخویی، و به طور منفی با وظیفه شناسی، دلپذیری[۲۳]، برونگرایی، شکلهای ارزشی بازبودن نسبت به تجربه، و شکل اعتماد دلپذیربودن، رابطه دارد (دانکلی[۲۴]، بلنکستین[۲۵] و فلت، ۱۹۹۷).
کمالگرایان خودمحور تمایل به نشاندادن تلاش برای موفقیت و پیگیری موفقیت دارند، که منجر به بهزیستی روانشناختی میشود، در حالی که، کمالگرایان جامعهمحور، نیاز زیادی به اجتناب از شکست دارند، که منجر به سلامت روانی پایین میشود (اسلید و ائنز، ۱۹۹۸).
کمالگرایی خودمحور با خودکارآمدی رابطه مثبت دارد، ولی کمالگرایی جامعهمحور رابطه منفی با خودکارآمدی دارد (مارتین[۲۶]، فلت، هویت، کرامز[۲۷] و اسزانتو[۲۸]، ۱۹۹۶). نتایج پژوهشها با نتایج پژوهش حاضر در این زمینه همخوان است که کمالگرایی خودمحور و جامعهمحور، به طور زیربنایی، دو بعد وسیعتر کمالگرایی هستند. ارتباط بین کمالگرایی خودمحور و سلامت، کاملاً به وسیله عاطفه، تعدیل میشود، ولی ارتباط بین کمالگرایی جامعهمحور و سلامت، تاحدی به وسیله عاطفه تعدیل میشود (مولنار و همکاران، ۲۰۰۶).
مقررکردن معیارهای سطح بالا، یکی از ابعاد محوری کمالگرایی است. کسانی که نمره بالاتری در کمالگرایی خودمحور میآورند، به احتمال بیشتری بعد از تجربه موفقیت، معیارهای خود را ارتقاء می دهند (کبری[۲۹]، هایاکاوا[۳۰] و تانو[۳۱]، ۲۰۰۹).
ارتباط معناداری بین انعطافپذیری نگرشی[۳۲] و هر سه شکل کمالگرایی وجود دارد. افرادی که انعطافناپذیری بیشتری در تفکر خود دارند، کمالگراتر نیز هستند. تفکر دومقولهای نیز با کمالگرایی رابطه دارد، و یکی از ویژگیهای محوریای است که منجر به حفظ کمالگرایی میشود. تفکر دومقولهای به عنوان یکی از قویترین متغیرهای پیش بینیکننده کمالگرایی منفی، تأیید شدهاست (جیاگان[۳۳]، پیپیک[۳۴]، جیدیک[۳۵] و اسریز[۳۶]، ۲۰۰۷).
مطالعات اخیر وجود جنبه های مثبت و منفی کمالگرایی را مشابه آنچه در مدل هماچک آمدهاست، تأیید کردهاند. نظریهپردازان معتقدند این ابعاد کمالگرایی به طور متفاوت، ادراک، تفسیر و پاسخدهی افراد به پیشرفت شخصی را تحت تأثیر قرار می دهند. براین اساس، کمالگرایی بهنجار و روانرنجور به عنوان سازههای مربوط به انگیزه پیشرفت، طرحوارههای ادراکی، عاطفی و رفتاری فرد را تحت تأثیر قرار می دهند و چگونگی تفسیر فرد، احساس وی و عکسالعمل او به تلاشهای مربوط به پیشرفت را سازمان می دهند (بشارت، ۱۳۸۳الف).
مگنوسان[۳۷]، نیاز[۳۸] و وایت[۳۹] (۱۹۹۶) نشان دادند که کمالگرایی منفی با خستگی صفتی جسمی و روانی رابطه دارد، درحالیکه، رابطه با کمالگرایی مثبت معکوس است (بشارت و همکاران، ۲۰۰۹). تمایز بین تلاش کمالگرایانه مثبت با منفی، با توجه به این سؤال که کمالگرایی چگونه با سطح انتظار[۴۰] مرتبط است، بررسی میشود. در بررسیها معلوم شدهاست که بیشتر بعد کوششکردن کمالگرایی با سطح انتظار رابطه دارد (استوبر و همکاران، ۲۰۰۸).
تجربههای زیاد شکست، همراه با معیارهای شخصی کمالگرایانه، احتمالاً دلیل خودسرزنشگری و پریشانی است، که به نوبه خود منجر به افسردگی میشود. افرادی که نمره بالایی در کمالگرایی روانرنجورانه میگیرند، به احتمال بیشتری، علایم روانشناختی شدیدتری را نشان می دهند. همچنین بسیاری از محققان، ارتباط مثبت بین کمالگرایی روانرنجورانه و اضطراب را تأیید کردهاند. به دلیل این که اضطراب تا حدی در تفاوت ادراک شده بین تقاضاهای کمالگرایانه و عملکرد واقعی ریشه دارد، کمالگرایی روانرنجورانه تأثیر منفی بر اضطراب دارد (سامی[۴۱] و کاندا[۴۲]، ۲۰۰۲).
نشانه های روانتنی که یکی از فراوانترین نشانه های روانپزشکی هستند، با کمالگرایی روانرنجورانه رابطه دارند. بر اساس نظریه خودپیشبینیگری[۴۳]، اورگانیستا[۴۴] و میراندا[۴۵] (۱۹۹۱) ادعا کردهاند که فرد کمالگرا باید نشانه های روانتنی جدیتری را گزارش کند، به این دلیل که این مسئله علتی را برای شکست، بدون تهدیدکردن عزت نفس، فراهم می کند. با این حال، در پژوهشها به ارتباط بین کمالگرایی با نشانه های روانتنی توجه زیادی نشدهاست. در مطالعهای طولی معلوم شد که کمالگرایی روانرنجورانه برخی از اثرات مضر را بر افسردگی و نشانه های روانتنی، حداقل پس از ۶ هفته، اعمال می کند، ولی روی اضطراب اعمال چنین اثری تأیید نشد (سامی و کاندا، ۲۰۰۲).
[۱]. self-actualization
[۲]. narcissism
[۳]. self-blame
[۴]. self-criticism
[۵]. neuroticism
[۶]. other-blame
[۷]. authoritarian
[۸]. domineering
[۹]. histrionic
[۱۰]. antisocial
[۱۱]. external locus of control
[۱۲]. overgeneralization
[۱۳]. borderline
[۱۴]. schizotypal
[۱۵]. avoidant
[۱۶]. schizoid
[۱۷]. passive aggressive
[۱۸]. McCrae, R. R.
[۱۹]. John, O. P.
[۲۰]. Hill, R.W.
[۲۱]. McIntire, K.
[۲۲]. Bacharach, V.R.
[۲۳]. agreeableness
[۲۴] . Dunkley, D.M.
[۲۵] . Blankstein, K.R.
[۲۶]. Martin, T.R.
[۲۷]. Krames, L.
[۲۸]. Szanto, G.
[۲۹]. Kobori, O.
[۳۰]. Hayakawa, M.
[۳۱]. Tanno, Y.
[۳۲]. attitude flexibility
[۳۳]. J. Egan, S.
[۳۴]. P. Piek, J.
[۳۵]. J. Dyck, M.
[۳۶]. S. Rees, C.
[۳۷]. Magnusson, A.E.
[۳۸]. Nias, D.K.B.
[۳۹]. White, P.D.
[۴۰]. aspiration
[۴۱] . Sumi, K.
[۴۲] . Kanda, K.
[۴۳]. self-handicapping
[۴۴]. Organista, P. B.
موضوعات: بدون موضوع
لینک ثابت
تعیینکنندههای فیزیولوژیکی خستگی توجه بسیاری از محققان را به خود جلب کردهاند. رابطه بین تغییرات الکترواکولوگرام ([۱](EOG و خستگی نیز مورد بررسی قرار گرفتهاست. تغییرپذیری ضربان قلب (HRV) و ضربان قلب نیز نشانگرهای بالقوه خستگی هستند. عوامل جسمی مانند فشار خون [۲] سیستولیک[۳] پایین، زمان روز، و ضربان قلب بالاتر با سطوح بالاتر خستگی رابطه دارند. تعدادی از صفات نیز با خستگی رابطه دارند (ویجسوریا و همکاران، ۲۰۰۷). بیماریهای عفونی شدید و ورزش استقامتی شدید میتوانند منجر به ازدستدادن ظرفیت اکسایشی[۴] بافت ماهیچهای شوند. بارباتو[۵] و همکاران (۱۹۹۵) دریافتند که میزان پلکزدن بعد از محرومیت از خواب، افزایش مییابد. در مطالعه دیگری، مشاهده شد که حرکات سریع چشم و پلک زدنهای معمولی، هنگامی بیداری با حرکات کاهشیافته چشم و پلکزدن موزون سریع در طول خستگی، جابجا میشود. در طول یک عمل شبه سلسلهای[۶]، دامنه چشمکزدن در طول دوره عمل کاهش مییابد. مؤلفه فعالیت سمپاتیکی HRV نیز با خستگی رابطه دارد (ویجسوریا و همکاران، ۲۰۰۷).
۲-۹-۲- رابطه خستگی با متغیرهای روانشناختی
نیمرخ روانشناختی حالت فرد نیز در بررسی خستگی، مهم است. عواملی که در بیثباتی هیجانی سهیماند، مانند سطوح بالاتر اضطراب حالتی، خلق افسرده، عصبانیت، و گمگشتگی در میان سطوح پایین انرژی، همگی به عنوان همبستههای بالقوه خستگی متمایز گشتهاند. تعدادی از عوامل روانشناختی مرتبط با برونگرایی و خوداتکایی در تحقیقات به عنوان تعیینکنندههای خستگی، تأیید شده اند. محققانی که ابعاد روانشناختی تعیینکننده خستگی را بررسی کردهاند، دریافتهاند که بعد برونگرایی/ هیجانخواهی نمایانگر خستگی است. در مقابل، افرادی که نمره پایینتری در برونگرایی میگیرند، احتمال بیشتری وجود دارد که خسته شوند. در این زمینه نتایج ضد و نقیضی وجود دارد. اضطراب نیز از عوامل مستعدکننده افراد برای خستگی است. سطوح بالاتر اضطراب، گرایش به خستگی را افزایش می دهند. افرادی که اضطراب صفتی بالایی دارند، نسبت به فشارهای زندگی آسیبپذیرترند و در نتیجه، برای ابتلا به خستگی مستعدترند. افراد خودبسنده ویژگیهای شخصیتیای دارند که به درونگرا بودن، متکی به نفس بودن و مستقلبودن، مربوط هستند، و در نتیجه به دلیل این ویژگیها به احتمال کمتری خسته میشود. از سوی دیگر، افراد دارای شایستگی شخصی پایین، کمبود اراده فردی و شخصی دارند و بیشتر به بقیه وابسته هستند. با این که برخی به این نتیجه رسیده اند که نمرههای بالاتر برونگرایی با سطوح بالاتر خطر خستگی رابطه دارد، برخی پژوهشهای دیگر، سطوح پایینتر برونگرایی را با احتمال بیشتر خستگی مرتبط دانسته اند. همچنین کسانی که نمرههای پایینتری در باوجدانی و ثبات هیجانی دارند، به احتمال بیشتری خسته میشوند (ویجسوریا و همکاران، ۲۰۰۷).
۲-۱۰- فرسودگی ورزشی
از زمانی که اسمیت (۱۹۸۶) مقاله خود را که مروری بر فرسودگی ورزشی در طول ۲۰ سال گذشته بود، نوشتهاست، پژوهش در این مورد، به طور چشمگیری پیشرفت کردهاست. همچنین تعدادی نظریه نیز به وجود آمدهاند که منجر به فهم گستردهتری از این پدیده شده اند. با این حال، در حالی که، پیشرفتهای نظریهای و تجربی حاصل شده اند، دانش ما در این زمینه کم است (گولد و آویتلی، ۲۰۰۹).
دل[۷] و وینبرگ[۸] (۱۹۹۰) استرسزاهای مرتبط با فرسودگی را ترس از شکست، ناکامی، انتظارات بالا، اضطراب و فشار در عملکرد، معرفی کردهاند. بقیه استرسزاها که توسط مارتین[۹]، کلی[۱۰]، و اکلوند[۱۱] (۱۹۹۹) شناسایی شده اند عبارتند از: استرس شخصی و حمایت اجتماعی. با وجود اینکه استرس می تواند در فرسودگی سهیم باشد، اکثر مطالعات حاکی از آن است که استرس مزمن بالا عامل قویای در ارتباط با فرسودگی استولی ضرورتاً منجر به فرسودگی نمی شود. رینی[۱۲] (۱۹۹۹) ارتباط بین فرسودگی و استرس، و منابع استرس را در داوران بسکتبال آزمود. مهمترین منابع استرس، عبارت بودند از: نگرانی های عملکردی، تعارضات بین فردی و فشار زمانی. در مطاله دیگری که به استرس ادراک شده و فرسودگی مرتبط بود، تیلور[۱۳]، دنیل[۱۴]، لیث[۱۵] و بروک[۱۶] (۱۹۹۰) فشارهای خطاهای ورزشی (خطایی که منجر به ازدستدادن توپ میشود) را ورزشکاران بالارتبه آزمودند و سه منبع استرس را آشکار کردند: ترس از شکست، تعارضات بین فردی و تعارضات نقش-فرهنگ. فرسودگی همچنین در طول زمان از اولین نقطه تا دومین نقطه فصل نمرههای بیشتری در فرسودگی گرفتند.
در پژوهشی، شاخصهای فرسودگی فوتبال به طور چشمگیری از ابتدا تا انتهای فصل افزایش یافتند. این داده هماهنگ با داده های متعددی است که با فرسودگی در طول زمان ارتباط دارند که با داده های پیشین همخوان است. دوره استرس در طول قسمت ابتدایی آن فصل به طور چشمگیری پایینتر بود. همچنین سطوح کمبود انرژی یا استرس در اواخر فصل افزایش یافت (لایی و اسویگینز، ۲۰۰۳).
ورزشکاران در ورزشهای رقابتی و نیز ورزشکاران انفرادی مانند تنیس، اسکیت و ژیمناستیک فرسودگی بیشتری را تجربه خواهندکرد. حتی ورزشکاران بدنسازی و پرورش اندام نیز در معرض فرسودگی هستند (باقری و زارعی متین، ۱۳۸۴).
پاستور[۱۷] و جاد[۱۸] (۱۹۹۳) فرسودگی را در مربیان زن و مرد، بررسی کردند. آنها دریافتند که مربیان زن نسبت به همتای مرد خود، تمایل به داشتن سطوح بالاتر فرسودگی هیجانی داشتند. آنها فهمیدند که در نتیجه خطاهای بیشتر ورزشکاران، از نظر ابعاد اجتماعی، به زنان فشار بیشتری وارد میشود.
زنان احتمالاً نیاز بیشتری به دوره ای از تجدید قوا دارند. زنان ممکن است واکنش هیجانیتری نسبت به استرس نشان دهند و سطح فرسودگی هیجانی بالاتری را در ابتدای ترم گزارش کنند، در حالی که به نظر میرسد مردان، در انتهای ترم به سطحی که زنان در ابتدا گزارش کردهبودند، برسند (اسریتر و همکاران، ۲۰۰۸). کلی[۱۹] (۱۹۹۴) مربیان بیسبال و سافتبال دانشگاهی را مورد بررسی قرار داد و به عامل های جنسیت و زمان در ارتباط با فرسودگی توجه کرد. در آن مطالعه، کلی دریافت که جنسیت و زمان جلسات اثرهای چشمگیری دارند. مخصوصاً زنان نسبت به مردان مربی همتای خود، نشانه های فرسودگی را بسیار بیشتر گزارش میکردند.
ولی و همکاران (۱۹۹۸) دریافتند که ادراک همدلی مربیان و استفاده از تحسین به طور معکوسی با فرسودگی مرتبط بود. هنگامی که یک مربی عدم تحسین، سبکی استبدادی از مربیگری، یا تأکیدی بر پیروزی، را به کار میبرد، ارتباطی مستقیم با آرمان منفی ورزشکار از ادراک خویشتن داشت. همچنین، اضطراب رقابتی در مربیانی که ورزشکاران را بیشتر دچار استرس می کنند و احساس فرسودگی را به وجود میآورند، دیده شد.
پرایس[۲۰] و ویز[۲۱] (۲۰۰۰) با بهره گرفتن از مدل رهبری چلدورای[۲۲] و صالح[۲۳] (۱۹۸۰)، مطالعهای را در زمینه تعامل مربی/بازیکن انجام دادند. ارتباطی قوی بین مربیانی که ابراز فرسودگی میکردند، و فرسودگی در ورزشکاران وجود داشت. مربیانی که فرسودگی هیجانی بیشتری داشتند، دستورالعملهای آموزشی و حمایت آموزشی کمتری ارائه میکردند، که منجر به سبک رهبری دموکراتیکتری میشد. نوعی ناقطبیشدن در ورزشکاران و تأکید کمتر روی کفایتهای شخصی وجود داشت. پاسخ روانشناختی بعد مهم دیگری از این مدل بود و نشان داد که معمولاً کفایت و لذت ادراک شده کمتر، منجر به سطوح بالاتر اضطراب و فرسودگی میشود. همچنین سبک رهبری دموکراتیک، احتمال فرسودگی را افزایش میداد.
[۱]. electro-oculogram (EOG)
[۲]. blood pressure
[۳]. systolic
[۴]. oxidative
[۵]. Barbato, G.
[۶]. simulated flight
[۷]. Dale, J.
[۸]. Weinberg, R.
[۹] . Martin, J. J.
[۱۰] . Kelley, B.
[۱۱] . Eklund, R. C.
[۱۲]. Rainey, D. W.
[۱۳]. Taylor, A. G.
[۱۴]. Daniel, J. V.
[۱۵]. Leith, L.
[۱۶]. Burke, R. J.
[۱۷]. Pastore, D. L.
[۱۸]. Judd, M. R.
[۱۹]. Kelley, B. C.
[۲۰]. Price, M. S.
[۲۱]. Weiss, M. R.
[۲۲]. Chelledurai, P.
موضوعات: بدون موضوع
لینک ثابت
|
|
|
|