کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

آذر 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
1 2 3 4 5 6 7
8 9 10 11 12 13 14
15 16 17 18 19 20 21
22 23 24 25 26 27 28
29 30          


کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کاملکلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل



جستجو




آخرین مطالب


 



ﻣﺮﺗﻮن[۱] رﻫﯿﺎﻓﺖ ﺗﺤﻠﯿﻠﯽ ﺑﺴﯿﺎر ﭘﯿﺸﺮﻓﺘﻪ‌ای درﺑﺎره ﺳﺎﺧﺘﺎر اﺟﺘﻤﺎﻋﯽ دارد و اﯾﻦ ﭘﯿﺮاﻣﻮن ﻣﻔﺎﻫﯿﻢ ﮐﻠﯿﺪی ﻣﺠﻤﻮﻋﻪ ﭘﺎﯾﮕﺎه‌ﻫﺎ و ﻣﺠﻤﻮﻋﻪ ﻧﻘﺶ‌ﻫﺎ ﺳﺎزﻣﺎن ﯾﺎﻓﺘﻪ اﺳﺖ. وی ﭘﯿﺸﻨﻬﺎد ﻣﯽﮐﻨﺪ ﮐﻪ از ﻧﻈﺮ ﺗﺤﻠﯿﻠﯽ، ﺛﻤﺮ بخشﺗﺮ آن اﺳﺖ ﮐﻪ ﻫﺮ ﭘﺎﯾﮕﺎه را در ﺑﺮﮔﯿﺮﻧﺪه ﺗﻌﺪادی از ﻧﻘﺶﻫﺎ ﺗﺼﻮر ﮐﻨﯿﻢ که در ارﺗﺒﺎط ﺑﺎ اﻧﻮاﻋﯽ از ﻣﮑﻤﻞﻫﺎی آن ﭘﺎﯾﮕﺎه ﻣﺸﺘﺮﮐا اﯾﻔﺎ ﻣﯽﮔﺮدﻧﺪ ﮐﻪ ﮐﻼً ﺑﻪ آن‌ﻫﺎ ﻣﺠﻤﻮﻋﻪ ﻧﻘﺶﻫﺎ ﮔﻔﺘﻪ ﻣﯽﺷﻮد. ﺑﺮ اﯾﻦ اﺳﺎس ﻣﺮﺗﻮن ﻣﺠﻤﻮﻋﻪ ﻧﻘﺸﯽ را ﭼﻨﯿﻦ ﺗﻌﺮﯾﻒ ﻣﯽﮐﻨﺪ :آن ﻣﮑﻤﻞ رواﺑﻂ ﻧﻘﺸﯽ ﮐﻪ اﻓﺮاد ﺑﻪ وﺳﯿله اﺷﻐﺎل ﯾﮏ ﭘﺎﯾﮕﺎه اﺟﺘﻤﺎﻋﯽ ﺧﺎص دارا ﻫﺴﺘﻨﺪ. ﺑﺮای ﻣﺜﺎل ﭘﺎﯾﮕﺎه واﺣﺪ داﻧﺸﺠﻮی ﭘﺰﺷﮑﯽ ﺷﺎﻣﻞ ﻧﻘﺶ ﺷﺎﮔﺮد در ارﺗﺒﺎط ﺑﺎ اﺳﺘﺎد اﺳﺖ و ﻧﯿﺰ ﺷﺎﻣﻞ ﻣﺠﻤﻮﻋﻪای از ﺳﺎﯾﺮ ﻧﻘﺶ‌ﻫﺎ اﺳﺖ ﮐﻪ اﺷﻐﺎل‌ﮐﻨﻨﺪه آن ﭘﺎﯾﮕﺎه را ﺑﺎ ﺷﺎﮔﺮدان دﯾﮕﺮ، ﭘﺰﺷﮏﻫﺎ، ﻣﺪدﮐﺎران اﺟﺘﻤﺎﻋﯽ، ﺗﮑﻨﺴﯿﻦﻫﺎی ﭘﺰﺷﮑﯽ و دﯾﮕﺮان در ارﺗﺒﺎط ﻗﺮار ﻣﯽدﻫﺪ. ﻣﺮﺗﻮن ﺑﻪ ﻣﻨﺎﺑﻊ ﺳﺎﺧﺘﺎری ﻋﺪم ﺛﺒﺎت در ﻧﻘﺶ ـ ﻣﺠﻤﻮﻋﻪﻫﺎ و ﺳﺎزوﮐﺎرﻫﺎی اﺟﺘﻤﺎﻋﯽ ﺑﺮای ﺑﺮﻗﺮاری ارﺗﺒﺎط ﺑﯿﻦ ﻧﻘﺶﻫﺎ و ﺗﺒﯿﯿﻦ آنﻫﺎ در ﯾﮏ ﻣﺠﻤﻮﻋﻪ ﻧﻘﺶﻫﺎ اﺷﺎره ﻣﯽﮐﻨﺪ (ﮔﺮوﺛﺮ ۱۳۷۸: ۱۲۸).

 

ﺗﻌﺪادی از ﺳﺎز و ﮐﺎرﻫﺎی اﺟﺘﻤﺎﻋﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ ارﺗﺒﺎط و ﺗﺒﯿﯿﻦ ﻧﻘﺶ ـ ﻣﺠﻤﻮﻋﻪﻫﺎ ﮐﻤﮏ ﻣﯽﮐﻨﺪ ﻋﺒﺎرﺗﻨﺪ از :

 

ـ درﺟﺎت ﻣﺨﺘﻠﻒ ﺷﺪت درﮔﯿﺮی در ﻧﻘﺶ در ﺑﯿﻦ اﻓﺮاد ﻣﺠﻤﻮﻋﻪ ﻧﻘﺶ (ﺑﺮﺧﯽ از ﻧﻘﺶ ـ رواﺑﻂ ﻣﺮﮐﺰی ﻫﺴﺘﻨﺪ و ﺑﺮﺧﯽ اﻗﻤﺎری)؛

 

ـ ﺗﻔﺎوت ﻗﺪرت در ﻣﯿﺎن اﺷﺨﺎص درﮔﯿﺮ در ﻣﺠﻤﻮﻋﻪ ﻧﻘﺶ؛

 

ـ روﭘﻮش‌دار ﮐﺮدن ﻓﻌﺎﻟﯿﺖﻫﺎی ﻣﺮﺑﻮط ﺑﻪ ﻧﻘﺶ ﺗﻮﺳﻂ اﻋﻀﺎی ﻣﺠﻤﻮﻋﻪ ﻧﻘﺶ از ﻗﺎﺑﻞ ﻣﺸﺎﻫﺪه ﺑﻮدن

 

ـ ﺗﻘﺎﺿﺎﻫﺎی ﻣﺘﻌﺎرض اﻋﻀﺎء ﯾﮏ ﻣﺠﻤﻮﻋﻪ ﻧﻘﺶ از دارﻧﺪﮔﺎن ﯾﮏ ﭘﺎﯾﮕﺎه اﺟﺘﻤﺎﻋﯽ و ﻗﺎﺑﻞ ﺗﺸﺨﯿﺺ ﺑﻮدن آن‌ﻫﺎ ﺗﻮﺳﻂ آن اﻋﻀﺎ (اﯾﻦ ﺳﺎزوﮐﺎر ﺑﺎﻋﺚ ﻣﯽ ﺷﻮد ﻧﺎآﮔﺎﻫﯽﺟﻤﻌﯽ، ﯾﻌﻨﯽ ﻧﺎآﮔﺎﻫﯽ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ارزش‌ﻫﺎی ﻣﺸﺘﺮک و ﻣﯿﺰان آن ﮐﺎﻫﺶ ﯾﺎﺑﺪ ﯾﺎ ﺟﺒﺮان ﺷﻮد)؛

 

ـ ﺣﻤﺎﯾﺖ اﺟﺘﻤﺎﻋﯽ ﺗﻮﺳﻂ دﯾﮕﺮان در ﭘﺎﯾﮕﺎه‌ﻫﺎی اﺟﺘﻤﺎﻋﯽ ﻣﺸﺎﺑﻪ و ﻫﻤﯿﻦﻃﻮر در ﻣﺸﮑﻼت ﻣﺸﺎﺑﻪ ﺑﺮای ﻣﻮاﺟﻬﻪ و ﻏﻠﺒﻪ ﺑﺮ ﯾﮏ ﻣﺠﻤﻮﻋﻪ ﻧﻘﺶ ﻧﺎﻫﻤﺎﻫﻨﮓ؛

 

ـ ﮐﺎﺳﺘﻦ از ﻣﺠﻤﻮﻋﻪ ﻧﻘﺶﻫﺎ (ﺑﺎ ﻗﻄﻊ رواﺑﻂ ﻧﻘﺸﯽ ﺧﺎص) (گروثر،۱۳۷۸ :۱۲۹-۱۳۰).

 

مطابق نظر مرتون تعارض نقش‌ها اساساً ریشه در ساختار اجتماعى دارد. او ویژگى اصلى ساختار اجتماعى جامعه را در این خصوصیت می‌بیند که هر موقعیت اجتماعى نه با یک نقش واحد، بلکه با سلسله‌اى از نقش‌هاى به‌هم پیوسته که لازم و ملزوم یکدیگرند شناخته می‌شود. بدین روى، هرگاه شخصى موقعیتى را اشغال کند نه با یک انتظار واحد، بلکه همزمان با انتظارات متعدد روبه‌روست و غالباً براى افراد دشوار است که بتوانند به طور همزمان، جوابگوى الزامات متعدد باشند (روش بلاو- اسپنله، ۱۳۷۲: ۳۷۲).

 

سازوکارهای اجتماعی مشخص‌کننده مجموعه‌های نقشی در نظریه مرتون عبارتند از:

 

 

    1. اهمیت نسبی پایگاه‌های مختلف: نخستین نمونه این سازوکارها که از شرایط بسیار معمول جامعه‌شناختی ناشی می‌شود این است که ساختارهای اجتماعی برخی از پایگاه‌ها را به وجود می‌آورد که از پایگاه‌های دیگر مهم‌ترند. مثلاً درجامعه آمریکایی، تکالیف شغلی و خانوادگی ارجحیت بیش‌تری نسبت به عضویت در مجامع اختیاری دارد (باربر،۱۹۵۰: ۴۸۶). در نتیجه، یک ارتباط نقشی ویژه که برای برخی حالت جانبی و فرعی دارد، ممکن است برای دیگران اصلی و مهم باشد. زمانی که پایگاه فرد برای او اهمیت اساسی دارد، ممکن است بتواند با این شرایط در برابر مقتضیات همنوایی با انتظارهای متفاوت دیگرانی که در مجموعه نقشی او عضویت دارند بهتر مقاومت کند. حداقل، برای برخی از این دیگران این ارتباط فقط اهمیت جانبی دارد. منظور این نیست که افراد در برابر خواست‌هایی که گاهی با گرفتاری‌های حرفه‌ای آن‌ها آمیخته است آسیب پذیر نیستند بلکه فقط منظور این است که وقتی اعضای بانفوذ مجموعه نقشی آن‌ها توجه کمی به این ارتباط ویژه دارند، آن‌ها کمتر آسیب پذیرند. هنگامی که دست اندرکاران مجموعه نقشی به یک اندازه به این ارتباط توجه داشته باشند، وضعیت فرد بیش از مواقع دیگر آسیب‌پذیر خواهد شد. این وضعیت به دارندگان همه پایگاه‌ها تعلق دارد: برخورد با انتظارات گوناگون آن‌ها در مجموعه نقشی از طریق واقعیت بنیادی ساختاری تعدیل می‌شود. تفاوت‌های پیچیده شبکه ارتباطی بین افراد، مجموعه نقشی را هم در بر‌می‌گیرد (کوزر و روزنبرگ، ۱۳۷۸: ۳۱۴).

 

دانلود پایان نامه

 

دانلود پایان نامه

 

 

  1. موازنه قدرت: دومین سازوکار بالقوه‌ای که در ثبات مجموعه نقشی تأثیر دارد چگونگی توزیع قدرت و اقتدار است. در اینجا منظور از قدرت، توانایی مشهود و قابل پیش بینی است که کسی بتواند اراده خود را در کنشی اجتماعی بر اراده دیگری، حتی با وجود مخالفت کسانی که در آن کنش شرکت دارند تحمیل کند. دراثر قشربندی اجتماعی، اعضای یک مجموعه نقشی در شکل دادن رفتار دارندگان پایگاه، قدرت یکسانی ندارند. این وضعیت فقط در شرایطی روی می‌دهد که یک عضو مجموعه نقشی قدرت انحصاری در آن وضعیت داشته و بر دیگران هم مسلط باشد. حالت ویژه‌ای که چندان هم نادر نیست این که در صورت ناممکن بودن، نوعی ائتلاف قدرت در بین بعضی اعضای مجموعه نقشی به وجود می‌آید و دارندگان پایگاه را قادر می‌سازد که راه خود را پیش ببرند. الگوی شناخته شده تعادل قدرت محدود به حوزه تعاریف قراردادی سیاسی نمی‌شود. می‌توان مواردی کلی و نه چندان زیاد را در مجموعه‌های نقشی پیدا کرد. در وضعیتی که قدرت‌های متضاد در مجموعه نقشی دارنده پایگاه، یکدیگر را خنثی می‌کنند، او آزادی نسبی دارد که در وهله اول قصد خود را پیش ببرد.

 

پس، حتی در ساختارهای بالقوه بی‌ثباتی که در آن اعضای مجموعه نقشی در برابر آن چه دارنده پایگاه می‌خواهد انجام دهد انتظارهای متضادی دارند، دارنده پایگاه کاملاً زیر سلطه قدرتمند‌ترین عضو مجموعه قرار نمی‌گیرد (مرتون،۱۹۵۷). به علاوه، تغییرات ساختاری اشتغال در ساختار نقشی که به آن اشاره شد، می‌تواند در تقویت قدرت نسبی دارنده پایگاه مؤثر باشد. زیرا در جایی که اعضای قدرتمند مجموعه نقشی شخص توجه چندانی به این رابطه ویژه ندارند، انگیزه کمتری برای اعمال کامل قدرت بالقوه‌شان خواهند داشت. در محدوده تفاوت‌های گوناگون فعالیت‌ها دارنده پایگاه آزاد است هر کاری که می‌خواهد انجام دهد. چنان‌چه گفته شد منظور این نیست که دارنده پایگاهی که مواجه با انتظارهای متضاد در بین اعضای مجموعه نقشی خویش است در واقع از کنترل آن‌ها در امان است. البته قدرت و ساختار اقتدار مجموعه‌های نقشی اغلب به گونه‌ای است که اگر این ساختار متضاد قدرت حکم فرما نباشد، دارنده پایگاه خودمختاری زیادی به دست می‌آورد. حال اگر دو عامل قدرت و اهمیت نسبی پایگاه را با هم ترکیب کنیم در می‌یابیم که حتی در صورت وجود انحصار قدرت در دست اشخاصی که در مقایسه با سایر اعضای مجموعه نقشی از قدرت فائق و برتر برخوردارند. چنان‌چه این اشخاص به انتظارات اشغال‌کننده پایگاه اهمیت کمتر و فرعی‌تری بدهند، به همان اندازه نیز انگیزه کمتری خواهند داشت تا از حداکثر قدرت بالقوه خود برای وادار کردن اشغال‌کننده پایگاه به اجابت انتظارشان استفاده کنند. بنابراین در این حالت نیز اشغال‌کننده پایگاه آزاد خواهد بود تا مطابق انتظارات خود رفتار کند (رستگارخالد، ۱۳۸۵: ۴۷- ۴۸).

 

 

 

 

    1. پنهان‌سازی فعالیت‌های نقشی از دید اعضای مجموعه نقشی: افراد با همه کسانی که در مجموعه‌های نقشی آن‌ها هستند کنش متقابل پیوسته ندارند. این واقعیت اتفاقی نیست و چون شناخته شده است، نادیده گرفته می‌شود اما جزء لاینفک عملکرد ساختار اجتماعی است (کوزر و روزنبرگ، ۱۳۷۸: ۳۱۵). کنش متقابل با هر عضو مجموعه نقشی، به تناوب در موارد گوناگونی صورت می‌گیرد. این واقعیت بنیادی زمینه رفتار نقشی را فراهم می‌کند که هر آینه در برابر انتظارهای برخی از افراد که در مجموعه نقشی شرکت دارند، بدون فشار بیش از اندازه آن رفتار به پیش می‌برد. زیرا چنان‌که پیش از این مشروح‌تر گفته شده، کنترل اجتماعی مؤثر، مستلزم ترتیبات اجتماعی مفروضی است برای مشاهده پذیری رفتار (مرتون، ۱۹۵۷). اصلاح مشاهده پذیری از زیمل وام گرفته شده و کاربرد گسترش یافته آن حوزه‌ای است که در آن هنجارهای اجتماعی و اعمال نقشی بتواند برای همه اعضای ساختار اجتماعی شناخته شده باشد. ساختار اجتماعی هر اندازه که بتواند فعالیت‌های فرد را از شناسایی اعضای دیگر مجموعه نقشی پنهان کند، فرد کمتر در معرض فشارهای متعارض قرار می‌گیرد و تأکید می‌شود که برای این‌گونه پنهان‌کاری‌ها هم باید ترتیبات اجتماعی ساختاری وجود داشته باشد و آن هم طوری نیست که این یا آن شخص اتفاقی آن را از دید دیگران پنهان کند. واقعیت ساختاری این است که پایگاه‌های اجتماعی به تناسب میزانی که رفتار اعضای خود را طبق قاعده از مشاهده‌پذیری دیگر اعضای مجموعه نقشی پنهان می‌کند با یکدیگر متفاوتند. در واقع پنهان کاری تنها یک تمایل شخصی نیست؛ گرچه ممکن است گاهی چنین باشد، این موضوع یکی از ضرورت‌های نظام‌های اجتماعی است که باید تحقق یابد (کوزر و روزنبرگ، ۱۳۷۸: ۳۱۶).

 

    1. مشاهده پذیری ساخت‌های متضاد اعضای یک مجموعه نقشی: مادامی که اعضای مجموعه نقشی ندانند که دارندگان پایگاهی در تضاد با تقاضاهای آن‌ها هستند، بیش‌تر ممکن است هر عضو برای هدف خود پافشاری کند. پس این الگویی است که درآن عده زیادی در برابر یک عضو قرار دارند اما هنگامی که روشن شود که تقاضاهای برخی از اعضا در تعارض کامل با تقاضاهای دیگران است، وظیفه اعضای مجموعه نقشی و دارنده پایگاه است این تعارض را از طریق مبارزه برای قبضه کردن قدرت یا از طریق مصالحه حل کنند. در چنین شرایطی، دارنده پایگاهی که با تقاضاهای متناقض روبه روست، نقش شخص ثالث (یا بیش از آن) را ایفا می‌کند، یعنی شخص سومی که از ستیزه دیگران بهره می‌جوید. او در حالی‌که درکانون ستیز دیگران قرار دارد، به صورت تماشاگری می‌شود که کارکردش عمده کردن تقاضاهای متناقضی است که از سوی دیگر اعضای مجموعه نقشی به وجود آمده است. این موضوع نه برای او بلکه برای دیگران مسئله‌ای می‌شود که باید تقاضاهای متناقض آنان حل شود (مرتون، ۱۹۵۷).

 

    1. حمایت اجتماعی متقابل بین دارندگان پایگاه: دارنده پایگاه اجتماعی هر اندازه باور ضد و نقیض داشته باشد، باز هم تنها نیست. این حقیقت مسلم که او در یک موقعیت اجتماعی جای دارد به این معنی است که دیگرانی هم وجود دارند که در شرایط کمابیش یکسانی با او هستند (کوزر و روزنبرگ، ۱۳۷۸: ۳۱۷). از این جهت، تجربه بالقوه و بالفعل روبرو شدن با ستیز انتظارها در بین اعضای مجموعه نقشی برای دارندگان آن پایگاه بسیار عادی است. بنابراین، شخص معینی که درمعرض این ستیزه‌هاست نیازی ندارد که با آن‌ها به صورت مسائل خصوصی روبرو شود و با راه و رسم کاملاً خصوصی کنار بیاید. این واقعیت شناخته شده و بنیادی ساختار اجتماعی، برای آن‌هایی که در پایگاه یکسانی هستند و مجامع واسط بین فرد و جامعه وسیع‌تر را در نظام اجتماعی تکثرگرای به وجود می‌آورند امری اساسی است. این سازمان‌ها به مسائلی پاسخ ساختاری می‌دهند که در روال سازگاری با تقاضاهای متضاد (بالقوه و باالفعل) افرادی پیش می‌آید که در مجموعه‌های نقشی پایگاه‌ها قرار دارند. این سازمان‌ها به هر منظوری که ایجاد شده باشد، تشکل‌های اجتماعی را به وجود می‌آورد که در برابر قدرت مجموعه نقشی پاسخگو باشد؛ این سازمان‌ها فقط پاسخگوی تقاضاهای آن مجموعه نیستند بلکه در شکل‌گیری آن‌ها نیز تأثیر دارند. چنین سازمان‌هایی- که جزء شناخته شده سیمای اجتماعی جوامع تفکیک شده‌اند – نظام‌های هنجاری‌ای را به وجود می‌آورد که انتظارهای متناقض را پیش‌بینی و به این ترتیب، آن‌ها را تعدیل می‌کند. آن‌ها حمایت اجتماعی برای افرادی فراهم می‌کنند که در پایگاه تحت فشار هستند. این سازمان‌ها نیازهای سازگاری فی‌البداهه شخصی با انواع الگویی انتظارهای متناقض را به حداقل می‌رساند. به وجود آورنده قوانینی است که پیشاپیش معین می‌کند که رفتار حمایت شده دارنده پایگاه کدام است، هم‌چنین این کارکرد اجتماعی را هم دارد، در مواردی که دارندگان پایگاه به دلیل جدایی از یکدیگر در برابر فشارهای مجموعه نقشی خود آسیب پذیرند، این کارکرد مهم‌ترین عامل در شرایط ساختاری است (رستگارخالد، ۱۳۸۵: ۵۰).

 

  1. محدود کردن مجموعه نقشی: بدیهی است شیوه‌های محدودی درباره سازگاری با خواسته‌های متناقض مجموعه نقشی وجود دارد. روابط نقشی از هم گسیخته می‌شود و زمینه برای توافق گسترده‌تر انتظارهای نقشی در بین کسانی فراهم می‌شود که در مجموعه می‌مانند. اما این شیوه سازگاری از طریق گسیختگی در مجموعه نقشی فقط در شرایط ویژه‌ای ممکن است. فقط در شرایطی مفید است که برای دارندگان پایگاه میسر باشد که بدون حمایت کسانی که با آن‌ها قطع رابطه کرده‌اند، نقش‌های دیگر خود را ایفا کنند. تصور می‌شود ساختار اجتماعی زمینه این اختیار را فراهم می‌کند. به طور کلی این اختیار معدود و محدود است، زیرا ترکیب مجموعه نقشی معمولاً موضوع انتخاب فرد نیست، بلکه عنصری از سازمان اجتماعی است که پایگاه در آن جای گرفته است. معمولاً فرد می‌آید و می‌رود و ساختار اجتماعی باقی می‌ماند (کوزر و روزنبرگ، ۱۳۷۸: ۳۱۸).

 

 

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
[شنبه 1399-09-15] [ 02:35:00 ب.ظ ]




به نظر ویلیام گود[۱] ساختارهای جامعه از نقش‌ها و روابط نقشی تشکیل می‌شوند و آن‌ها نیز به نوبه خود از مبادله‌های نقشی تشکیل شده‌اند (مارکز،۱۹۷۹: ۳۲). چنین برداشتی از ساختار اجتماعی این اجازه را به وی می‌دهد که نظم اجتماعی را صرفاً محصول تعهد هنجاری و انسجام میان هنجارهای مورد اعتقاد افراد نبیند، بلکه آن را ناشی از تصمیم‌گیری فرد در جریان داد و ستدهای نقشی می‌داند که فرد برای تعدیل و کاهش تقاضا و فشارهای نظام نقش کلی خود به کار می‌برد. بدین ترتیب از آن‌جا که گود همنوایی افراد با رهنمودهای هنجاری را تنها کارکرد تعهد آن‌ها به ارزش‌های اجتماعی می‌شناسد و در نظر او تعهد ارزشی می‌تواند فاقد سازگاری یا سازگاری می‌تواند فاقد تعهد ارزشی باشد. بسیار محتمل است که گهگاه ارزش‌ها، آرمان‌ها و الزامات نقش هر یک از افراد در تضاد با یکدیگر قرار گیرد و شالوده نظم اجتماعی به مخاطره افتد (گود،۱۹۶۰: ۴۹۴). به‌طور کلی گود، فشار نقش در یک جامعه پیچیده را به این شرح شناسایی می‌کند: اولاً نقش‌ها در زمان‌ها و مکان‌های خاص مورد استفاده قرار می‌گیرند، ثانیاً افراد در بسیاری از روابط نقشی مختلف شرکت می‌جویند که تعهدات متفاوت و حتی متناقضی به آن‌ها اعمال می‌کنند که ممکن است تضادهای زمانی، مکانی و انرژی را ایجاد کند، ثالثاً هر رابطه نقشی، اقدامات یا پاسخ‌های متعددی را لازم دارد که احتمالاً هنجارهای متفاوت و نه کلاً متناقضی را برای انتظارات رفتاری مختلف از نقش واحد تعریف خواهد کرد، رابعاً بسیاری از روابط نقش در «مجموعه‌های نقشی» شکل می‌گیرند که فرد به واسطه آن در تعدادی از روابط نقش با افراد دیگر درگیر می‌شود، بدین ترتیب احتمال می‌رود که فرد با حالات تعارض آمیز الزامات نقش مواجه گردد. اگر او به طور کامل و مناسب فقط با یک جهت انطباق یابد، این کار از جهت دیگر دشوار خواهد بود، حتی اگر احساس تنهایی نماید و بخواهد در روابط یک نقش دیگر درگیر شود، احتمال می‌رود که نتواند همه تعهدی را که قبلاً داشته است نشان دهد. او نمی‌تواند همه انتظارات افرادی را که بخشی از شبکه کلی نقش او هستند، برآورده سازد. بنابراین فشار نقش و وجود مشکل در انجام انتظارات نقشی معین، امر بهنجار است (گود،۱۹۶۰: ۴۸۵).

 

دانلود مقاله و پایان نامه

 

 

 

۲-۴-۱-۴-۱٫ فنون کاهش فشار نقش

 

طبیعی یا عادی بودن فشار و تعارض نقش‌ها در نظر گود، بدین معنا نیست که وی آن را برای جامعه یا روابط اجتماعی امری مطلوب و قابل قبول بشناسد بلکه تأکید او نشان می‌دهد که مساعی افراد برای کاستن از فشار نقش، به رغم اجتناب ناپذیر بودن آن است که وضعیت ساختار اجتماعی را شکل می‌دهد، در غیر این صورت وجود فشار و تعارض در روابط نقش‌ها به خودی خود مانع از پیشرفت جامعه است. به همین دلیل از نظر گود تلاش‌های شخصی جهت کاهش فشار نقش، تخصیص انرژی وی را به الزامات نقشی مشخص می‌سازد و به این صورت، جریان عملکرد نهادهای جامعه را تعیین می‌کند. در نتیجه، مجموع تصمیمات نقش مشخص می‌سازد که چه درجه‌ای از انسجام در میان عوامل مختلف ساختار اجتماعی موجود است در حالی‌که این عملکردهای نقش هر آ‌ن‌چه را که جهت رفع نیازهای جامعه صورت می‌گیرد، تکمیل می‌نمایند. با وجود این ممکن است این نیازها به مقدار کافی برطرف نشوند. به بیان آشکارتر مطابق نظر گود، ممکن است آ‌ن‌چه انجام می‌شود کافی نبوده یا کارآیی نداشته باشد و اغلب انتظارات نقشی که از سوی یک نظام نهادی به وجود آمده است، با انتظارات نقش نهاد دیگر در تعارض قرار گیرد. هم‌چنین در برخی جوامع، عملکردهای نقشی کلی نتوانسته‌اند ساختار اجتماعی را به عنوان کل حفظ نمایند. بنابراین گرچه مجموع عملکردهای نقشی معمولاً باعث بقای جامعه می‌شود اما امکان دارد که جامعه را تغییر داده یا از پیشرفت آن جلوگیری نمایند (گود،۱۹۶۰: ۴۹۰).

 

در نتیجه مسأله اصلی فرد این است که چگونه کل نظام نقشی خود را به گونه‌ای کنترل‌پذیر سازد تا بتواند با بهره گرفتن از توانایی‌ها و مهارت‌های خود فشار نقشی را که با آن مواجه است کاهش دهد. بنا به نظر گود، فرد بدین منظور از دو دسته فنون اصلی استفاده می‌کند:

 

 

    • فنونی که تعیین می‌کنند در چه زمانی فرد به یک رابطه نقش وارد یا از آن خارج خواهد شد. هدف این فنون این است که فرد بتواند مجموعه نقش‌هایی را انتخاب کند که هر یک به تنهایی دشواری کمتری دارند یا به اندازه‌ای پشتیبانی متقابل دارند که وی از عهده مدیریت آن برآمده و با تعارض کمتری مواجه می‌شود.

 

    • فنونی که به چگونگی داد و ستد بالفعل نقشی که فرد با دیگری به وجود می‌آورد یا انجام می‌دهد بپردازد. هدف این دسته از فنون نیز این است که فرد بتواند داد و ستدی خشنودکننده یا دارای بازدهی ارزشمند با هر نوع دیگری در الگوی نقش کلی‌اش داشته باشد (رستگارخالد، ۱۳۸۵: ۵۳).

 

 

 

 

۲-۴-۱-۴-۲٫ خانواده به عنوان کانون بودجه نقش

 

گود معتقد است که خانواده مرکز اصلی تخصیص نقش است و به همین دلیل نقش اساسی در کاهش فشار نقش افراد دارد.کنش‌های متقابل و بی واسطه و پایدار افراد و دشواری فرد برای کناره‌گیری از روابط خانوادگی، این ویژگی را به خانواده می‌بخشد که کنترل اجتماعی نسبتاً کاملی به فرد و نظام کلی نقش‌های او داشته باشد و بتواند نسبت به تعهدات او به ایفای نقش‌هایش در نظام کلی نقش وی، آگاهی و شناخت کافی داشته باشد. اعضای خانواده غالباً تنها افرادی هستند که از چگونگی تخصیص انرژی فرد، نظارت او بر نظام نقش‌هایش و نیز صرف زمان در تعهد به نقش معین اطلاع دارند.

 

بنا به نظر گود از آن جایی که خانواده شامل مجموعه‌ای از الزامات منزلتی است که روز به روز تغییر اندکی می‌کند و گریز از آن دشوار است، لذا می‌توان شقوق نقش را در برابر زمینه کاملاً باثباتی ارزشیابی کرد. در نتیجه سایر اعضای خانواده می‌توانند در مورد چگونگی تخصیص نیروها از یک مرکز مطمئن آگاهی دهند. فرد از این مرکز می‌تواند روش‌های اصلی برای متعادل نمودن فشار نقش را بیاموزد. ویژگی دیگر خانواده آن است که به عنوان یک نهاد حمایت‌کننده قوی برای مقابله با فشارهای تهدید‌کننده فرد عمل می‌کند و عواطف عمیق درون خانواده از طریق واداشتن هر فرد به تأیید نمودن یا همدردی کردن با دیگران باعث کاهش فشار و در صورت فقدان آن نیز موجب افزایش فشار به فرد می‌شود. بدین ترتیب مطابق نظر گود، وجود فضای همدلانه در خانواده موجب می‌شود که انرژی بسیار کمی از افراد صرف شود و در نتیجه مقدار زیادی انرژی برای نقش‌های پرخواست‌تر آنان باقی بماند. هم‌چنین این فضای همدلانه باعث می‌شود بدون از دست دادن انرژی، برخی نقش‌ها را ایفا کرد و حتی برای استفاده در آن نقش یا ایفای سایر نقش‌ها، تولید انرژی نمود (مارکز،۱۹۷۷).

 

 

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 02:34:00 ب.ظ ]




قضیه اصلی دیدگاه عقلایی این است که بین ساعات صرف شده در کار و خانواده و میزان تعارض تجربه شده رابطه مستقیمی برقرار است. هرچه اشخاص ساعات زیادتری را در نقش شغلی و خانوادگی بگذرانند، احتمال این‌که تعارض بین نقشی را تجربه کنند زیادتر خواهد شد و چون اغلب افرادی که در کار تمام وقت شاغل هستند، صرف نظر از جنس، ساعاتی که به فعالیت‌های مربوط به خانواده اختصاص می‌دهند، کمتر از مقدار زمانی است که در شغل صرف می‌کنند. بنابراین در بین زنان و مردان احتمال تجربه تداخل شغل با خانواده از تداخل خانواده با شغل بیش‌تر است. از سوی دیگر این دیدگاه فرض می‌کند که رابطه مستقیمی بین تعداد ساعات صرف شده در شغل یا خانواده به ترتیب با تداخل شغل با خانواده و تداخل خانواده با شغل وجود دارد. بر اساس این فرض، این دیدگاه مطرح می‌کند که به طور کلی و صرف نظر از جنس، هرچه فرد ساعت بیش‌تری را در فعالیت‌های شغلی صرف کند، تداخل شغل با خانواده را بیش‌تر تجربه خواهد کرد. برعکس هرچه ساعات بیش‌تری را به وظایف خانوادگی اختصاص دهد، تداخل خانواده با شغل را بیش‌تر تجربه خواهد کرد و این اصل برای هر دو جنس صادق است. البته زنان در مقایسه با مردان بر حسب تقسیم جنسیتی کار، تمایل یا اجبار بیش‌تری برای گذراندن ساعات زیادتر در خانه و امور خانوادگی دارند ولی مردان تمایل دارند که ساعات زیادتری را در شغل صرف کنند. لذا این دیدگاه طرح می‌کند که زنان تداخل خانواده با شغل را بیش‌تر از مردان و مردان تداخل شغل با خانواده را بیش‌تر از زنان تجربه می‌کنند (گاتک، سیرل، کلیپا، ۱۹۹۲: ۵۶۱).

 

دانلود مقاله و پایان نامه

 

۲-۵٫ نظریه های نقش جنسیتی

 

۲-۵-۱٫ نگرش به نقش جنسیتی

 

نقش جنسیتى عبارت است از «انتظارات غالب در یک جامعه در باره فعالیت­ها و رفتارهایى که مردان و زنان مى توانند یا نمى توانند در آن ها درگیر شوند» (کامی یر، ۱۹۸۹: ۳۲۵). همه جوامع از اعضای خود درباره رفتار، نگرش­ها و ارزش­ها انتظاراتی دارند. انتظارات از تفاوت­های جنسیتی باعث می شود که افراد، بر حسب جنسیت خود (مرد یا زن بودن)، نقش­هایی را ایفا کنند که به آن نقش جنسیتی گفته می شود.

 

نقش­های جنسیتی با شکل گیری کلیشه­های جنسیتی و تحول هویت جنسیتی ارتباط دارد. کلیشه ها یا تصورات قالبی جنسیتی، اعتقادات و باورهای فرهنگی جامعه را درباره آنچه باید نقش های جنسیتی باشند منعکس می کنند. این تصورات از نهادهایی چون خانواده و مدرسه آغاز می شود و در محیط های کاری و جمع دوستان، به تدریج از کودکی تا بزرگسالی، به افراد منتقل می شوند. افراد در کنش متقابل با محیط های اجتماعی درکی از نقش های جنسیتی خود به دست می آورند که این درک بخش مهمی از ادراک فرد از خود را تشکیل می دهد (ظهره وند، ۱۳۸۳: ۱۱۸)  شامل آن چیزی است که فرد برای شناساندن خود به عنوان یک پسر(مرد) یا دختر (زن) میگوید یا انجام می دهد. بنابراین، هرچند که عوامل زیستی در شکل گیری نقش جنسیتی تأثیر دارند، عامل عمده در ترکیب نقش مناسب با جنس، یادگیری عوامل محیطی است. در تعریف کلی، باورهای جنسیتیِ کلیشه ای دو نوع باور جنسیتی زنانه و مردانه را شامل می­شوند. بر اساس این باورهای فرهنگی، برخی صفات، ویژگی ها و رفتارها به صورت سنتی برای زنان و مردان مطلوب و متناسب شناخته می شود. تغییر باورهای سنتی مربوط به نقش های جنسیتی زن و مرد باعث شد که زنان به ویژه در کشورهای غربی به تغییر دادن نقش­های جنسیتی سنتی خود اقدام کنند (گیدنز، ۱۳۷۸: ۱۴۵).

 

یکی از ویژگی­های مدرنیته، فردگرایی است که ریشه در فلسفه روشنگری دارد. گیدنز هویت فردی و محقق ساختن خویشتن با بهره گرفتن از امکانات ساختاری جامعه مدرن را از جمله پیامدهای کیفیت بازتابندگی مدرنیته می داند. مدرنیته هم زنان و هم مردان را تحت تأثیر قراردادهاست، اما از لحاظ تاریخی تجربه فردیت زنانه و مردانه تفاوتی چشمگیر دارند. زمانی­که تقسیم کارخانگی بر اثر گسترش کارمزدی و اشتغال در اجتماع دستخوش تغییر شد، نخست مردان بودند که به هویت شخصی دست یافتند. زنان به مثابه همسر، مادر و کدبانو نقش در هم تنیده و مکمل مرد را ادامه دادند، اما مردان، علاوه بر نقش شوهر و پدر، به عنوان فردی شاغل و شهروندی آزاد فردیت یافتند. زنانی که به بازار اشتغال وارد شدند توانستند هویتی غیر از هویت خانوادگی به دست آورند. این فردیت با استقلال مالی، خودآگاهی و کمرنگ کردن تلقی سنتی از زنان همراه شد و از اینرو رشد فردگرایی در زنان به چالش با نقش مردان منجر شد.تفکیک فضای عمومی و خصوصی و نقش­های جنسیتی و انتظارهای فرهنگی نقش در این فضاها مستلزم نقش تبعی و غیرمستقل زنان است. به عبارت دیگر، زنان به منظور استقلال و تأمین حقوق خود، خواستار مداخله اجتماع در حریم خصوصی منع خشونت در خانواده، تقسیم کار عادلانه در خانه و مراقبت از فرزند، مزدی کردن کار خانگی و … شدند (درویش پور، ۱۳۷۶: ۲۵).

 

در ساختار نهادهای اجتماعی، به ویژه در خانواده و نهادهای شغلی و آموزشی، توزیع نقش­ها و منزلت­ها مبتنی بر رده بندی­ها و تقسیم کار جنسیتی است. در جوامع سنتی، نقش­های زنان عمدتاً محدود به خانواده بوده و معمولاً درونی شده و محور اصلی هویت آنها را تشکیل می­دهد. آنها تفاوت­های جنسیتی و هویت های فرودست را می پذیرند و در مقابل آن کمتر مقاومت می­ کنند. اما در جوامع مدرن، بویژه در شهرهای بزرگ، در پی تحولات ساختاری و ضرورت­های اقتصادی، زنان مشارکت بیشتری در عرصه های عمومی دارند و در نتیجه تعلقات و روابط گروهی آنها وسیع تر و منابع هویت سازی آنها متعدد و متکثر می شود و به منابع فرهنگی ارزش­ها و نگرش ها (و منابع مادی (درآمد، دارایی و استقلال مادی بیشتری دست می­یابند. از اینرو، هم درباره هویت شخصی خود و هم درباره هویت­های اجتماعی سنتی و مدرن تأمل می کنند و گروه هایی از آنان به مقاومت فعالانه در برابر هویت­های تحمیلی و ساختن هویت­های شخصی و اجتماعی به دست خویشتن اقدام می­ کنند (ساروخانی، ۱۳۹۲: ۷۵). به دلیل این که دیدگاه­های سنتی درباره نقش­های جنسیتی از موقعیت قدرت مردان در خانه حمایت می کند و اینکه نقش های مردان به اندازه نقش های زنان تغییر نکرده، انتظار می رود که مردان تا حدی نگرش های سنتی درباره مرد و زن را حفظ کنند و از آنجا که زنان مایل اند قدرت بیشتری در خانه به دست آورند، انتظار می رود دیدگاه آزادانه تری از خود نشان دهند. اگر زنی که به تساوی باورهای نقش معتقد است با مردی سنتی ازدواج کند، تبعض آزادی را تجربه خواهد کرد و این باعث تعارض زناشویی می شود. اما زنی که به باورهای نقش جنسیتی سنتی بیشتر از همسرش پایبند است، احتمالاً در روابط خود با او احساس آرامش بیشتری دارد و تعارض زناشویی کمتری را تجربه می­ کند، به همین خاطر ثبات خانوادگی بیشتری خواهد داشت. به طور کلی تعارض­هایی که از فعال شدن بعضی باورهای نقش جنسیتی ایجاد و حفظ می­شوند، موجب منفی گرایی و به تبع آن قهر و به بی ثباتی خانوادگی می­انجامد (گرجی،۱۳۸۳).

 

 

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 02:34:00 ب.ظ ]




طرح واره­ی جنسیتی مجموعه ای سازمان یافته از دانش است. بنابراین از نظر مفهومی تا حد زیادی مشابه کلیشه جنسیتی است. بر اساس این نظریه، فرهنگ، نقش مهمی در رشد جنسیت دارد؛ این نقش از طریق فراهم آوردن مرجعی برای شکل دادن طرح واره های جنسیتی انجام می شود. در این خصوص، بارنت مسألۀ تکثر نقش­های زنان را مطرح می­ کند و معتقد است این مسأله موجب اضطراب و فشار بیشتری بر زنان می شود. وی ضمن اشاره به این مطلب مهم که ایفای چند نقش عمده به صورت همزمان، موجب زایل شدن انرژی محدود فرد می­شود، بیان می­دارد که زنان در پاسخگویی به انتظارات و نیازهای هر دو نقش (خانوادگی و شغلی) با مشکلاتی همراه هستند؛ چرا که با توجه به نقش­های همسری، مادری، شغلی و … که هر یک نیز از نظر ارزشمندی و مرتبه در رده بالایی قرار دارند، انجام هم زمان آن­ها فرد را دچار تعارض و گاهی تضاد نقش می کند (حجتی کرمانی، ۱۳۸۲: ۳).

 

دانلود مقاله و پایان نامه

 

اسپنله و روش بلا، علت تضاد نقش­های زناشویی را در این مهم می­دانند که دو نقش معارض، از لحاظ نهادی در سطح واحدی قرار ندارند. غالباً یکی از آنها از سوی جامعه بیشتر توصیه شده، حال آنکه دیگری که بیشتر شخصی است ریشه در گروه­هایی دارد که سازمان دهی و ساختار ضعیف­تری دارند (اسپنله وروش بلا، ۱۳۷۲: ۳۸۰). در همین زمینه، بورلی معتقد است تضاد میان کار و خانواده یکی از جنبه­ های تضاد نقش است. وی اشاره می کند که تضاد نقش­ها یا تضاد میان کار و خانواده به ویژه در خانواده هایی که زن و شوهر هر دو شاغلند، بر روی کاهش سازگاری زناشویی شان تأثیر می­گذارد و یادآور می شود که دو متغیر در رابطۀ میان تضاد کار و خانواده مداخله کرده، تأثیرش را بر ناسازگاری زوجی کم می کند. یکی حمایت همسر به ویژه از جانب شوهر برای زن، از تأثیر تضاد نقش زنان بر عدم سازگاری شان می­کاهد. این حمایت­ها می تواند شامل حمایت احساسی، آگاهی دهنده و رفتاری باشد، عامل دیگر رعایت انصاف در توزیع کارهای خانه است. وی معتقد است که انصاف در تقسیم کارهای خانه بر جوانب گوناگون خوشبختی همسران تأثیر می گذارد و تحقیقات وی نشان داده است که این دو متغیر هم به طورمستقیم و هم به طور غیرمستقیم بر سازگاری زناشویی آنها تأثیر مثبت دارد (خلیلی، ۱۳۷۸: ۷۳).

 

 

 

۲-۵-۶٫ نظریه ضرورت کارکردی نقش‌های جنسیتی

 

تالکوت پارسونز[۱]چهره برجسته مکتب کارکردگرایی، در تحلیل خود پیرامون تقسیم‌کار جنسیتی بین زن و شوهر عمدتاً به خانواده هسته‌ای طبقه متوسط آمریکایی توجه دارد. هرچند از داده‌های پژوهش‌های میان فرهنگی نیز سود جسته است. پارسونز بر نقش محوری تقسیم‌کار جنسیتی در حفظ وحدت و انسجام خانواده تأکید کرده است. تقسیم‌کاری که وظایف شغلی، کسب درآمد و رهبری خانواده را بر عهده شوهر/ پدر و وظایف خانه‌داری و کدبانوگری را بر عهده همسر/ مادر قرار می‌دهد. به باور وی، این الگو به بهترین شکل، زمینه ایفای کارکردهای اصلی خانواده یعنی تثبیت شخصیت بزرگسالان و جامعه پذیری کودکان را فراهم می‌کند و این امر در ثبات و یکپارچگی خانواده و در نتیجه، در یکپارچگی اجتماعی نقشی اساسی دارد. تابعیت زنان نسبت به مردان در جوامع سرمایه‌داری از نظر کارکردی برای حفظ انسجام خانواده و انسجام خانواده نیز برای حفظ ساختار طبقاتی این جوامع ضرورت دارد. حفظ ساختار طبقاتی نیز برای تضمین این‌که ساختار اجتماعی هم‌چنان که هست باقی می‌ماند، ضروری است (هاروی و مک دونالد،۱۹۹۳: ۱۹۷).

 

چنان‌چه زن ازدواج کرده نقش نان آوری را به عهده گیرد، خطر رقابت با شوهر پدید می‌آید و این برای وحدت و هماهنگی خانواده بسیار زیان‌آور است (میشل،۱۳۵۴: ۱۲۲). می‌توان شواهدی در تأیید سخن پارسونز ارائه کرد: بدون شک، الگوی تفکیک جنسیتی نقش‌ها در دوران‌های گذشته و نیز در بسیاری از خانواده‌ها در دوران معاصر، استحکام خانواده را به بهترین شکل تأمین کرده است. هم‌چنین، از آنجا که اشتغال زنان باعث افزایش استقلال اقتصادی و انتظارات آنان می‌گردد و به علاوه، زنان شاغل به ویژه شاغلان تمام وقت، امکان تأمین نیازهای عاطفی شوهران خود را ندارند، بروز اختلال در روابط خانوادگی دور از انتظار نیست. پژوهشگران شاخص‌های بی‌ثباتی خانواده، از جمله اندیشیدن درباره طلاق را در خانواده‌هایی با زنان شاغل، بالاتر یافته‌اند (ویلکی، ۱۹۹۱: ۵۰). همان‌گونه که بین میزان ورود زنان به بازار کار و میزان طلاق، همبستگی مثبت مشاهده کرده‌اند (سابین، ۱۹۹۵: ۵۱۹). با این همه، همان‌گونه که منتقدان پارسونز می‌گویند، واقعیات زندگی خانوادگی در دوران معاصر در بسیاری از خانواده‌ها به گونه دیگری رقم خورده است. در این خانواده‌ها همان الگوی تقسیم‌کار جنسیتی که بنابر فرض، باید عامل انسجام خانواده باشد، به صورت کانون مشاجره‌های زناشویی و عامل بی‌ثباتی خانواده درآمده است. بسیاری از زنان از این‌که بار عمده کارهای خانگی بر دوش آنان سنگینی می‌کند و مردان مسئولیت چندانی در این زمینه نمی‌پذیرند، شکایت دارند. توزیع نابرابر قدرت نیز بر مشکل می‌افزاید و زنان از این‌که نمی‌توانند در تصمیم‌گیری‌ها به طور مساوی با شوهران خود شرکت داشته باشند، ناراضی‌اند. این در حالی است که الگوی غیر جنسیتی تقسیم‌کار در بسیاری از خانواده‌ها رضایت زناشویی را در پی داشته است (میشل،۱۳۵۴: ۱۲۷).

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 02:33:00 ب.ظ ]




شولامیت فایرستون[۱] در تبیین پدیده فراگیر تقسیم‌کار جنسیتی با الهام از نظریه طبقات اجتماعی مارکس، نظریه‌ای ارائه داده که بر حسب آن، زیست‌شناسی تولید مثل موجب شکل‌گیری طبقات جنسی در جوامع گردیده است. خانواده زیست‌شناختی (واحد اصلی تولید مثل، متشکل از مذکر، مؤنث و نوزاد) در هر یک از اشکال سازمان اجتماعی با این واقعیات اساسی- اگر نگوییم غیر قابل تغییر- مشخص می‌گردد: ۱) زنان تا پیش از گسترش کنترل موالید، در طول تاریخ تحت سیطره زیست‌شناسی خود بوده‌اند: قاعدگی، یائسگی و بیماری‌های زنانه، زایمان توأم با درد مداوم، شیردهی و مراقبت از نوزادان و تمام این امور، آنان را برای بقای فیزیکی به مردان (برادر، پدر، شوهر، دولت،…) وابسته نموده است. ۲) نوزاد انسان زمانی طولانی‌تر از نوزاد حیوانات برای رشد می‌گذراند و در نتیجه، بی‌دفاع است و دست‌کم، مدتی برای بقای فیزیکی به بزرگسالان وابسته است. ۳) نوعی وابستگی متقابل بین مادر و فرزند در هر جامعه‌ای وجود داشته و در نتیجه، به روان‌شناسی هر زن بالغ و هر نوزادی شکل داده است. ۴) تفاوت بین دو جنس از نظر تولید مثل طبیعی، مستقیماً منجر به اولین تقسیم‌کار (تبعیض مبتنی بر ویژگی‌های زیست‌شناختی) در آغاز طبقاتی شدن جوامع گردیده است (فایرستون، ۱۹۹۷: ۲۳).

 

دانلود مقاله و پایان نامه

 

البته فایرستون می‌پذیرد که نهادهای اجتماعی نیز سلطه مردان را تقویت می‌کنند، اما شالوده اساسی این سلطه را زیست‌شناسی تولید مثل انسان می‌داند. با وجود این می‌توان از همین بزرگ‌نمایی تأثیر زیست‌شناسی تولید مثل به عنوان مبنایی برای نقد این نظریه استفاده کرد. هرچند تأثیر زیست‌شناسی تولید مثل بر تفکیک جنسیتی نقش‌ها انکار ناپذیر است، نمی‌توان عنصر انتخاب آگاهانه یا نیمه آگاهانه بشر دیروز و امروز را نادیده گرفت. بدون شک، فرآیند تولید مثل طبیعی لزوماً تفکیک جنسیتی نقش‌ها را در پی نداشته و انسان‌ها گزینه تفکیک نقش‌ها را از میان چند گزینه محتمل انتخاب کرده‌اند که یکی از آن‌ها تداوم تولید مثل طبیعی به ضمیمه وابسته شدن زنان به یکدیگر و دوری آن‌ها از مردان است. به این ترتیب، فایرستون ناگزیر است به عوامل دیگری مانند بی‌قدرتی زنان و محرومیت آنان از ثروت و غیره توسل جوید که این خود به معنای اعتراف به ناکافی بودن نظریه اش خواهد بود. هم‌چنین در این نظریه از میان تفاوت‌های زیست شناختی زن و مرد فقط بر تفاوت‌های مربوط به تولید مثل تأکید شده است و دیگر تفاوت‌های جنسی نادیده گرفته شده‌اند (جاگار،۱۹۹۴: ۸۱).

 

 

 

 

۲-۵-۸٫ تداوم نقش های جنسی

 

نانسی چودروف[۲] در کتاب باز تولید مادری­(۱۹۷۸) با تکیه بر نقش همانند­سازی در جامعه پذیری کودکان اظهار داشت کودکان هر یک از دو جنس، از بین پدر و مادر، با هم­جنس خود همانندسازی کند (دختران با مادران و پسران با پدران). با توجه به تفاوت نقش‌های پدر و مادر در خانواده‌های کنونی نتیجه چنین خواهد شد که دختران نقش­های مادری­(خانه­داری و مراقبت از دیگران) که مستلزم ارتباط نزدیک است و پسران نقش‌های پدری (کار در خارج از منزل که مستلزم دوری و انفکاک است) را در خود درونی ­می­سازند. همین ساختارهای روانی متفاوت دختر و پسر، باعث تداوم نقش‌های جنسیتی در سطح خانواده و اجتماع می‌گردد. (بستان، ۱۲:۱۳۸۵)، از آن جا که بچه­داری سهم عمده کارهای خانه را به خود اختصاص می‌دهد، این موضوع توجه ویژه بسیاری از طرفداران فمینیسم را به خود جلب کرده است. آنان از این که مراقبت کودکان، بخشی از وظایف مادران شمرده می‌شود و پدران در این عرصه مسئولیتی به عهده نمی‌گیرند، شکوه دارند. به گفته او­کلی: نقش اصلی شوهر در زندگی، کار اوست و وظیفه او در قبال کودکان از همین دریچه تعیین می‌گردد؛ اما جنبه‌های فیزیکی مراقبت از کودک، مورد تأکید قرار نمی‌گیرد و هنگامی که پدر این وظایف را به عهده می‌گیرد، گفته می‌شود که او به عنوان «مادر جانشین» یا به عنوان «کمک کار مادر» عمل می‌کند. پدر برای حمایت اخلاقی از مادر و قوت قلب دادن به او در خانه مورد نیاز است. تمایز شدید بین نقش‌های والدین در این دو فرمول اخلاقی آشکارا به چشم می‌خورد که به پدران توصیه می‌شود: «اول خودت، دوم بچه» و به مادران توصیه می‌شود: «اول بچه، دوم خودت». (بستان، ۱۳۸۵،۱۶).

 

 

 

[۱] Shulamith Firestone

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 02:33:00 ب.ظ ]