۳- الیت نظامی،
۴- الیت فکری. »
معیارعمده برای نخبه بودن در زمان قاجار تمکن، خرید زمین، منصب و قدرت سیاسی بود ولی؛ در دوران پهلوی با ظهور نسل جدیدی از افراد اندیشمند و متفکر معیارهای جدیدی جایگزین شد. قدرت نخبگان بی‎قید و شرط نبود بلکه از قشر پایین هم افرادی می توانستند با قابلیت هایی که داشتند خود را به مرتبه نخبگی برسانند. حتی پهلوی اول از طبقه متوسط جامعه بود که توانست خود را به مناصب قدرت ارتقا بخشد (mesbahe5. blogfa. com/post-4. aspx)

دانلود متن کامل پایان نامه در سایت fumi.ir

۲-۸) نخبه گرایی؛ رو در رو با دموکراسی

یکی از رویکردها و اندیشه هایی که قدرت سیاسی جامعه را در دست بخش کوچکی از طبقات اجتماع محدود می کند، نظریه نخبگان سیاسی کلاسیک می باشد و حکومت باید توسط همین افراد اداره گردد. نخبگان سیاسی، بالاترین موقعیت ها را در جامعه دارند و رهبری سیاسی نیز در اختیار همین طبقه قرار دارد. مهم ترین نظریه پردازان تئوری نخبگان سیاسی گائتانو موسکا، ویلفردو پاره تو و روبرت میشلز می باشند. موسکا معتقد است که تمامی جوامع سیاسی از دو طبقه حاکم و توده تشکیل شده است و حکومت و قدرت همواره در دست اقلیت رهبری است. پاره تو نیز دو نوع رفتار منطقی و رفتار غیر منطقی را تحلیل نموده و معتقد است نوع دوم رفتار با مسائل سیاسی و اجتماعی ربط دارد. میشلز رابطه میان سازمان های توده و سیاست را درعرصه جامعه بررسی کرده است.

 تصویر درباره جامعه شناسی و علوم اجتماعی

۲-۹) نخبگان سیاسی از نگاه مفهومی

در اصطلاح لغوی، نخبه به معنای برگزیده و منتخب می باشد. در زبان عام قدیم، نخبه به گروه اندکی که جایگاه ویژه ای از لحاظ آداب و سنن، مقام روحانی و رفاه اجتماعی کسب کرده بودند، اطلاق می شد. مقصود از ارزش نخبگی، تمام امتیازاتی بود که طبقه رهبری و حاکمه قبل و در شروع جامعه بورژوازی از آن بهره مند بودند. این گروه بالاترین موقعیت ها را در جامعه داشتند و رهبری سیاسی نیز در اختیار همین طبقه قرار داشت.
در اصطلاح سیاسی و فلسفی، مفهوم نخبه، متحول شده و ساختار، وظیفه و عملکرد نخبگان سیاسی مورد توجه قرار گرفته است. قدرت این گروه، در یک نظام اجتماعی مبتنی بر قانون اساسی به عنوان اشتقاقی از حاکمیت و استقلال ملی توجیه و تعریف می گردد. امروزه نخبگان سیاسی به عنوان گروه های خاصی برگزیده می شوند و مشروعیت قانونی دارند. (دال، رابرت، ، ۱۳۶۴، ص۷۷)

۲-۱۰) نظریه نخبگان سیاسی

نظریه نخبگان سیاسی در کشور ایتالیا، مطرح گشت، اوضاع و احوال این کشور در بین دو جنگ جهانی و نظام پارلمانی ضعیف آن، شرایط را برای طرح نظریه نخبگان سیاسی فراهم ساخت. با این حال مشکلات و مسائل فراوانی برای طرح این نظریه وجود داشت که این کار توسط نویسنده ای ماهر یعنی گائتانو موسکا تنظیم و قالب بندی شد. در مقابل مارکسیست ها مفهوم نخبگان را رد کرده و حکومت را از محدوده رهبران نخبه به سمت توده های مردم سوق داده اند.
مفهوم نخبه در نظریه های سیاسی به این معناست که حکومت باید توسط بهترین ها اداره گردد. در این رابطه ویلفردو پاره تو به حکومت خردمندان و کلیسا و مذاهب به انتخاب روحانیت اعلا و توماس کارلایل به قهرمانان و سوسیال داروینیست به قوی تر ها تاکید داشتند. مهم ترین نظریه پردازان تئوری نخبگان سیاسی، گائتانو موسکا، ویلفردو پاره تو و روبرت میشلز می باشند. در این مقاله با توضیح و تحلیل رویکردهای این سه نظریه پرداز، جوهره و اصل تئوری نخبگان سیاسی توضیح داده می شود. (آرون، ریمون۱۳۵۴، ص۲۳)

۲-۱۰-۱) نظریه پردازان نخبه سیاسی گائتانا موسکا

گائتانو موسکا «Gaetano Mosca» یکی از معروف ترین مخالفان دموکراسی، جامعه شناس و عالم علم سیاست بود. مهم ترین کتاب و اثری که باعث معروفیت نگرش های او در ایتالیا شد، کتاب «عنصر علم سیاست» می باشد که در سال ۱۸۹۵ نگاشته است. او تلاش می کرد تا تمامی مشکلاتی را که در نیمه اول قرن بیستم میلادی در ایتالیا می دید، به آن کلیت دهد. موضوع اصلی این رساله، تحلیل طبقات اصلی و عمده جامعه و نقش آن در مسائل سیاسی است. موسکا معتقد است که تمامی جوامع سیاسی و اجتماعات انسانی، چه جوامع توسعه یافته و چه جوامع عقب مانده از دو طبقه تشکیل شده است، طبقه حاکم و طبقه ای که بر آنها حکم رانده می شود.
طبقه اول از نظر کمیت و تعداد معمولاً کم، ولی قدرت سیاسی بیشتری را در اختیار دارد و از تمامی مزایای آن از جمله رفاه، احترام و قدرت بهره مند می شوند، در حالی که طبقه دوم از نظر تعداد نسبت به طبقه اول بسیار بیشتر می باشند و نقش و جایگاه کمی در مسائل سیاسی دارند و به آن توده گفته می شودکه خود از طبقات گوناگونی تشکیل شده اند که به طور قانونی یا غیرقانونی، اختیاری یا اجباری به حکومت تن در می‎دهند. از دید موسکا، لازمه ظهور تاریخ، وجود دو طبقه حاکمه و فرمانبردار می باشد.

۲-۱۰-۲) ویلفردوپاره تو

دومین نظریه پرداز مهم حکومت نخبگان، ویلفردو پاره تو «vilferedopareto» می باشد. پاره تو جامعه شناس و اقتصاددان ایتالیایی و از بنیانگذاران مکتب لوازن بود. معروفترین کتاب او، «رساله جامعه شناسی عمومی» می باشد که در سال ۱۹۱۶ در فلورانس چاپ گشت. این کتاب تاثیر زیادی بر موسکا و میشلز نهاد. پاره تو نظام سوسیالیستی را مورد انتقاد قرار داده و معتقد است که این نوع رویکرد، فقط در ذهن عوام امکان پذیر می باشد. پاره تو در مهم ترین اثر خود، یعنی «جامعه شناسی عمومی» دو نوع رفتار را تشخیص می دهد: رفتار منطقی و رفتار غیرمنطقی. رفتار منطقی هم از نظر عینی و هم از لحاظ ذهنی قطعاً به یک نتیجه می‎رسد، چنین عملی هم ذهنی و هم عینی می باشد. او رفتارهای غیر از این روند را رفتار غیرمنطقی می‎نامد. اگر رفتار، ارتباطی غیرمنطقی از ذهنی و عینی با هم داشته باشد، آن رفتار غیرمنطقی خواهد بود. پاره تو نوع دوم رفتار را مورد تحلیل قرار داده و سعی می کند تا این رفتار را با مسائل سیاسی و اجتماعی ربط دهد.
از نظر پاره تو رفتارهای غیرمنطقی توسط باقیمانده ها «residuen» و مشتقات «derivaten» هدایت می‎شوند. درخشان ترین جوامع در طول تاریخ، جوامعی هستند که از طبقه اول باقیمانده ها به مقدار زیاد برخوردار بوده اند. آتن قرن پنجم قبل از میلاد نمونه این جامعه می باشد. از دیدگاه او در یک جامعه سیاسی، نخبگان قدرت حکومتی و سیاسی را در دست می گیرند و به خواسته ها و نیازهای توده مردم توجهی نمی کنند، توده ها به این دو طبقه یعنی باقیمانده ها و مشتقات مربوط می شوند و کاملاً منفعل می‎باشند.
در یک جامعه، تعدادی از طبقات اجتماع، دارای غریزه ترکیب می باشند و نسبت به مسائل سیاسی، بسیار هوشمند و خلاق اند، اما در عین حال از صفت شجاعت بهره ای ندارند، این افراد دارای «طبیعت روباه» هستند. دومین طبقه در تقسیم بندی باقیمانده ها، «بقای مجموعه» است. بخشی از طبقات جامعه، برخلاف اقشار قبلی، دارای غریزه تدبیر هستند، این گروه در مقابل تغییر و تحول جامعه، پایبند به وضع موجود و نوعی سکون هستند. آنها تمایل به حفظ تدابیر موجود و ثبات و عدم تحول در اجتماع هستند. این طبقه به عقاید اخلاقی و باورهای خود تعصب دارند. پاره تو این بخش از جامعه را با نام «طبیعت شیر» مورد تحلیل قرار می دهد. گروه شیران به وقوع انقلاب و تغییرات اجتماعی علاقه ای ندارند. از دیدگاه پاره تو، تحولات شدید، زمانی منجر به انقلاب می شود که زوال فرهنگی از طبقات بالا آغاز شود و باقیمانده ای مفید جهت حفظ قدرت باقی نماند. فقط گروه برگزیدگانی که بتوانند یک نسبت مطلوب و لازم از روبهان و شیران در خود جمع داشته باشند، می توانند در قدرت باقی بمانند.

عکس مرتبط با اقتصاد

۲-۱۰-۳) روبرت میشلز

سومین نظریه پرداز نخبه گرایان کلاسیک، روبرت میشلز «Robert Michels» جامعه شناس آلمانی می‎باشد. او مهم ترین اندیشه ها و رویکردهای خود را در کتاب های «جامعه شناسی احزاب در
دموکراسی های مدرن» و «فاشیسم و سوسیالیسم یک جریان سیاسی در ایتالیا» بیان کرده است. او نیز همانند موسکا و پاره تو به دموکراسی بدبین بود. میشلز رابطه میان سازمان و سیاست را در عرصه جامعه تحلیل کرده است. او جامعه شناس سیاسی است که سازمان های توده را مورد مطالعه قرار داده و معتقد است که سازمان خاصیت ویژه و مهمی دارد و دموکراسی بدون سازمان امکان پذیر نیست و در رابطه با دموکراسی، محدودیت هایی را ایجاد می کند.
از دید او، سازمان موجب می شود تا در درون احزاب سیاسی، اصناف و دولت، یک گروه تشکیل شود که با گذشت زمان، رهبری این گروه، قدرت را به نفع خود متمرکز می نماید و افراد و توده ها نیز در روند تمرکز قدرت در دست دولت، نقش دارند. حاکمانی که به مدت طولانی، قدرت را در دست دارند، بیشتر مورد تایید مردم قرار می گیرند، از این رو سازمان های جدید، شانس کمتری نسبت به سازمان های قدیمی برای حفظ قدرت دارند و دلیل آن در تلاش بیشتر سازمان های قدیمی برای حفظ قدرت نهفته است. توده به رهبری معنا و قدرت می بخشد و بدون آن نمی تواند عمل و فعالیت سیاسی انجام دهد، در مقابل حاکم با اینکه در ظاهر خود را نماینده مردم معرفی می کند، ولی آن عملی که شایسته یک نماینده و حاکم است، انجام نمی دهد. (ملک یحیی، صلاحی، ۱۳۸۱، ص۶۵)

۲-۱۱) نقد حکومت نخبگان

نظریه حکومت نخبگان با دموکراسی تضاد آشکاری دارد. این دیدگاه با تأکید افراطی و مغالطه انگیز سرنوشت سیاسی جوامع را در فراسوی کشاکش اندیشه هایی سست و نا موجه قرار داده و در نهایت به شکل آشکاری از نظام استبدادی ظهور خواهد نمود. چرا که این نظریه به شدت توده مردم را از دستاویزی به مناصب حساس سیاسی بر حذر داشته و عامه افراد را با گشاده دستی مرموزی از صلاحیت تعیین سرنوشت سیاسی خود محروم داشته و نالایق و ناکارآمد بر می شمارد. حال آنکه در باورهای مترقی امروزین چنین دیدگاه هایی متروک و مهجور مانده و هر فردی صلاحیت و حق مشارکت سیاسی و حاکمیت را دارد.
همچنین حکومت نخبگان در نهایت به موروثی شدن حکومت می انجامد. چراکه در
باورداشت های این نظریه برای احراز عنوان نخبه سیاسی داشتن حداقلی از اشرافیت، سابقه سیاسی و نژاد برتر الزامی است. بنابراین معیارهای مطمح نظر این رویکرد برای نخبه سیاسی تلقی گشتن در عین مجهول بودن چندان دست یافتنی نیست. نظریه نخبه گرایی ، استعداد و انگیزه های مردمی را در مسائل سیاسی و اجتماعی مربوط به سرنوشت خود نادیده گرفته و نگاهی ابزاری و حقارت انگیز به توده های مردم دارد، در حالی که اصل اساسی در مسئله جامعه سیاسی، انتخاب و گزینش حاکم توسط عموم مردم است. (رضا احمدیان راد۱۳۹۱، ص۷)

۲-۱۲) حکومت کنندگان و حکومت شوندگان

 

۲-۱۲-۱) تاملی بر دیدگاه های تئوری نخبگان

آیا جامعه باید توسط همگان و یا اکثریت اداره شود; یعنی همگی به نحوی در قدرت و نحوه استفاده از آن مشارکت داشته باشند و یا اینکه گروهی برگزیده و نخبه توسط توده انتخاب و به رهبری جامعه بپردازند و یا حتی این گروه نخبه از پیش خود به حل مشکلات و امور و اعمال قدرت سیاسی بپردازند. تئوری نخبگان در تئوری های سیاسی به معنای نارضایتی از عملکرد لیبرالیسم و این اصل مسلم که حکومت توسط بهترین‎ها باید اداره شود، توام بوده است.
یکی از مهم ترین مسائلی که همواره ذهن متخصصین و تحلیلگران عرصه سیاست را به خود مشغول داشته، مساله “قدرت” و نحوه استفاده از آن است. قدرت، هسته اصلی و مرکزی برنامه ریزی، نظم و پیشرفت در جامعه انسانی است. قدرت عاملی است محسوس، ولی نامرئی که با ابزار دست صاحب آن عمل کرده، مشاهده شده و احساس می شود. اعمال نظم و نحوه کاربرد قدرت در طول تاریخ برای اجتماعات انسانی که به دنبال سعادت و آرامش بوده اند، همیشه مشکلاتی به همراه داشته است و به همین جهت این سوال مهم مطرح می شود که رهبری و اعمال قدرت در جامعه چه منافع و چه ضررهایی برای توده ها دارد؟ آیا جامعه باید توسط همگان و یا اکثریت اداره شود; یعنی همگی به نحوی در قدرت و نحوه استفاده از آن مشارکت داشته باشند و یا اینکه گروهی برگزیده و نخبه توسط توده انتخاب و به رهبری جامعه بپردازند و یا حتی این گروه نخبه از پیش خود به حل مشکلات و امور و اعمال قدرت سیاسی بپردازند. تئوری پردازان نخبه گرا، توده را نابخرد و احساساتی می داند که به انتخاب و رای توده واگذارند و به همین جهت اداره امور سیاسی را حساس تر و مهم تر از آن می دانند که به انتخاب و رای توده واگذارند و به همین جهت نخبگان را که از نظر تعداد بسیار معدود هستند، برای این کار واجب می دادند. امروزه، نخبگان سیاسی به عنوان گروه های موظفی که انتخاب شده و بدین ترتیب به طور قانونی مشروعیت پذیرفته و به این امر برگزیده می شوند، تعریف و تفسیر می شوند. (سیدحسین امامی۱۳۸۸، ص۶۸)

۲-۱۲-۲) ایتالیا; مهد تئوری نخبگان

این یک اتفاق تاریخی نبود که تئوری نخبگان در کشوری چون ایتالیا با سابقه و گذشته ای طولانی پایه ریزی و ارائه شد. اوضاع و احوال ایتالیا در بین دو جنگ جهانی و نظام پارلمانی ضعیف آن خاستگاهی مناسب برای نظریه پردازان حکومت نخبگان قرار گرفت، اگر چه این گونه نظریه پردازی بدون هیچ گونه تقسیم بندی نسبی بین انواع نخبگان ارائه می شد، ولی به هر حال مشکلات بسیاری را برای انواع حکومت‎های پارلمان تاری بوجود آورد. این کار ابتدا توسط نویسنده ای مایوس ازعملکرد لیبرالیسم یعنی “گائتانو موسکا” تهیه و قالب بندی شد. وی یکی از بنیان گذاران مهم ترین مدل های اولیه و کلاسیک گروه‎های سیاسی دست راستی یعنی از لیبرال های قدیمی تر اشرافی تا ایدئولوژی های فاشیستی است. محققان جامعه شناختی مارکسیست به شدت مفهوم نخبگان را رد می کنند، ولی با تاکیدی بیشتر مفهوم توده را در مقابل مفهوم “کادر رهبری” قرار می دهند. به هر حال کاربرد مفهوم نخبه در تئوری های سیاسی همیشه با این اصل مسلم که حکومت توسط بهترین ها باید اداره شود، توام بوده است. مثلا در این رابطه “ویلفردو پارتو” به حکومت نخبگان و کلیسا و مذاهب به انتخاب روحانیت اعلا» و “توماس کارلایل” به قهرمان و سوسیال داروینیست ها به قوی تر ها تاکید دارد. (بها»الدین پازارگاد. ۱۳۵۹، ص۶۶)

۲-۱۲-۳) نخبه گرایان کلاسیک

گائتانو موسکا یکی از نخبه گرایان کلاسیک است، وی عقیده دارد که کلیه اجتماعات انسانی و جوامع سیاسی، چه آنهایی که به درجاتی از تمدن رسیده و از پیشرفته ترین جوامع محسوب می شوند و یا جوامع عقب مانده، کلا از دو طبقه تشکیل شده اند: طبقه حاکمه و طبقه ای که به آنها حکم رانده می شود. طبقه اول از نظر کمیت و تعداد معمولا کم، ولی قدرت سیاسی را در اختیار داشته و از تمامی مزایای آن (رفاه، احترام، احترام و…) بهره مند می شوند، در حالی که طبقه دوم که از نظر تعداد و کمیت نسبت به طبقه اول بسیار بیشتر هستند و به آن توده گفته می شود، خود از طبقات گوناگونی تشکیل شده اند که به طور قانونی یا غیرقانونی، اختیاری یا اجباری به حکومت تن در می دهند. لازمه ظهور تاریخ، وجود دو طبقه حاکمه و فرمانبردار است. سیاست، مجمع اشراف است و دموکراسی، وهم و خیالی بیش نیست.
وضعیت ایتالیا در نیمه اول قرن بیستم باعث شد که روش لیبرالیسم در عین انگاره های رهایی بخش، همزمان راه را برای گرایشات داروینیسم اجتماعی نیز هموار می کرد و جامعه بورژوازی را به سوی یک جامعه طبقاتی جدید سیر می داد که دخالت دولت را در اقتصاد و جامعه به عنوان دولت مداخله جو که انباشت سرمایه را نیز ممکن می ساخت، ضروری می کرد تا در ظاهر دموکراسی نمایندگی را ارائه کند و به همین جهت نیز مورد انتقاد شدید موسکا قرار گرفت. وی نشان می دهد که نمایندگی ملت به رابطه ای یک طرفه که بیشتر به نمایش مسخره می ماند تا نمایندگی ملت، تبدیل می شود.
پارتو معتقد است لازمه جامعه، حرکت است و همیشه حرکتی از پائین به طرف بالا در جامعه جریان دارد، اگر چه برگزیدگان حاکم سعی دارند. از این حرکت جلوگیری به عمل آورند، ولی معمولا نتیجه کار کاملا موفقیت آمیز نخواهد بود. در این رابطه او جامعه را به دو جامعه افراطی تقسیم می کند: جامعه باز و جامعه بسته. جامعه باز جامعه ای است که در آن این حرکت با سرعت و شدت انجام می گیرد، ولی در جامعه بسته این حرکت به آرامی جریان دارد و تقریبا فاقد تحرک محسوس است. به عقیده پارتو، جوامع متعادل و حقیقی بین این دو جامعه افراطی قرار دارند، اگر این جریان یعنی حرکت از پائین به بالا متوقف شود، جامعه ایستا و فاسد می شود. (حسین بشیریه. ۱۳۸۰٫، ص۱۲)
پارتو دگرگونی را در جامعه می پذیرد، لیکن نتیجه آنرا جایگزینی برگزیدگان جدید به جای برگزیدگان قدیمی می دادند، یعنی از نظر او نبرد طبقاتی هیچ گاه متوقف نخواهد شد. وی عقیده دارد زمانی که حکام وظیفه خود را در مورد حفظ نظم به وسیله اجبار فراموش کنند در این حالت حکومت شوندگان خود این وظیفه را برعهده می گیرند و انقلاب به پیروزی می رسد، پس بدین قدرت حکومت شوندگان بستگی به قدرت بستگی به ضعف قدرت حکومت کنندگان دارد و چنانچه گروه حاکمه ای نتواند به طور موثر نیروی اجبار را بکار گیرد، باید از میان برداشته شده و جای خود را به دو گروه جابر و قدرتمند دیگری بدهد; زیرا طبیعت سیاست چنین بوده و خواهد بود.
ربرت میشلز نیز از دیگر نخبه گرایان کلاسیک است که برداشت های ضددموکراسی در چارچوب مطالعات تئوری های نخبه گرایی زمانی به اوج خود رسید که نظریه پردازانی چون میشلز، دموکراسی را با شک و تردید مورد بررسی دوباره قرار داده اند. میشلز عقیده دارد که دموکراسی به وسیله مردم و برای مردم هیچ گاه معنی پیدا نمی کند، بلکه دموکراسی به دست مردم ولی برای نخبگان معنی پیدا کرده و نافع می شود. او عقیده دارد که هیچ گروه، حزب و یا دولتی بدون داشتن سازمان نمی تواند استمرار پیدا کرده و به اهداف خود نایل آید و باید این اصل اساسی را پذیرفت که در حقیقت سازمان معنا و عملکرد واقعی الیگارشی است و دولت هیچ گاه چیزی غیر از سازمان یک اقلیت نبوده است که همواره مراقب حفظ و استمرار قدرت و امتیازات خود است. سازمان ایجاد می کند پس محدود کننده آزادی است و باعث محافظه کاری می شود.
میشلز سعی در اثبات این نکته دارد که تا چه حد دموکراسی به عنوان مشارکت همگان در رهبری و تصمیم گیری حتی در داخل پرادعاترین احزاب دموکراتیک کاملا بی محتواست; زیرا اگر فرض کنیم در ابتدا کارگران و افراد طبقه پائین را در سمت های مهم حزبی در داخل احزاب توده ای منسوب یا انتخاب کنند بعد از گذشت مدتی نه چندان طولانی به سبب اطلاعاتی که بنابرضرورت شغلی در اختیار آنان گذارده می‎شود و یا مهارتی که کسب می کنند و از آن گذشته به سبب اشتغال به کارهای فکری به جای یدی، خود به خود به خوی اشرافی و ریاست طلبی عادت می کنند و این یکی از دو محوری است که “قانون آهن الیگارشی” بر آن استوار است و محور دیگر انگیزه های روانی توده ها است.
به عقیده میشلز نیاز توده ها مبتنی بر احترام به روسا به احزاب انتقال می یابد و همچنین بی تفاوتی آنها در زمینه اعمال موثر دموکراسی و مشارکت در ریاست نه تنها راه را برای اقلیتی محدود یعنی گروه حکومت کنندگان باز می گذارد، بلکه سبب می شود تا آنها در راه متمرکز ساختن قدرت در دست خود از تشویق توده ها نیز برخوردار شوند. در چنین شرایطی احتمال تغییر وضعیت و اعتراض از پایین بسیار ضعیف است.
وی اگر چه منتقد دموکراسی بود، ولی شر دموکراسی را کمتر از شر انواع دیگر حکومت ها می دانست. او معتقد بود برای رفع نقص حکومت باید به کمک آموزش و تعلیم توده به حکومت مطلوب دست یافت. (ملک یحیی صلاح. ۱۳۸۳، ص۸۵۹)

۲-۱۲-۴) تئوری جدید نخبگان

بعد از پایان جنگ جهانی دوم و از بین رفتن نظام های فاشیستی در آلمان و ایتالیا، انسان های متاثر از نظام حاکمیت فاشیستی و کمونیستی این نیاز را احساس کردند تا مساله توافق و همکاری “دموکراسی و نخبگان” را مورد بررسی قرار دهند و به همین جهت با کمک از تئوری های موسکا و پارتو “تئوری های کثرت گرایی” را مطرح کردند. مقصود از تئوری های کثرت گرایی به طور خاص مدلی است که “ریمون آرون” و “آتو اشتامر” در این رابطه ارائه دادند. هر دوی این نویسندگان جوامع دموکراسی و یا کثرت گرا را به عنوان بلوای تفکیک و جدایی عمومی بین مالکین ابزار تولید، رهبران اصناف و سیاستمداران در نظر گرفته بودند.
اشتامر می گوید: “رقابت بین گروه های یادشده به صورت تضادهای مادی نمود می یابد. این چنین تحقیقات نخبگی که در اوائل دهه پنجاه قرن بیستم میلادی شروع شده بود، ویژگی کثرت گرایی داشته و ساختار اجتماعی این زمان را ترسیم نموده و رابطه بین عمل و ایفا نقش برگزیدگان و اجزای قدرت نخبگان گوناگون را در محدوده اجرایی گوناگون مورد بحث قرار می دهد، البته باید توجه داشت که در این روند، برتری با نقطه نظرهای اجرایی خواهد بود. به عبارت دیگر کمیسیون های پارلمان و دولت، هیات قضاوت، روسای بوروکراسی وزارتی، گروه های رهبری سیاسی و مغزهای روشنفکر را به عنوان نخبگی مورد بررسی و تحقیق قرارمی دهند. به هر حال از نظر اشتامر، دموکراسی به معنای حکومت توده بر مردم نیست، بلکه حاکمیت نخبگان به نمایندگی و تایید کرده است.
چارت رایت میلز، نیز تئوری نخبگان آرون و اشتامر قادر به پاسخگویی مسائل بوجود آمده در دهه۶۰ نبود. در دهه ۶۰ تضادهایی که در درون نظام اقتصادی سرمایه داری در روند دموکراسی و برابری وجود داشت، به عبارت دیگر برابری سیاسی و حقوقی به نابرابری اقتصادی منجر شده بود و از آن گذشته در این زمان حاکمیت اصلی با اقتصاد بود که مشکل بنیادی برای نظام اجتماعی دموکراسی شده جوامع غربی بوجود آورده بود، پس نیاز به بازنگری در رابطه با مدل کثرت گرایی با کمک به ایدئولوژی انتقال ضرورت پیدا کرده بود.
میلز با مطالعه موردی آمریکا به این نتیجه رسید رابطه تنگاتنگی بین نخبگان اقتصادی و نظامی وجود دارد، به طوری که اقتصاد نوین را به صورت یک طرح صنایع جنگی به تصویر می کشد و در همین رابطه می‎گوید: “ثروتمندان به تنهایی در راس یک هرم قدرت ساده و شفاف حکمرانی نمی کنند. “
وی قدرت نخبگان را در ایالات متحده به مثلثی تشبیه می کند که هر طرف آن را یکی از گروه های قدرتمند، یعنی بوروکرات های اداری، صاحبان بنگاه های اقتصادی و فرماندهان ارتش در اختیار گرفته اند، اگر چه از نظر او همه جوانب مثلث از نظر قدرت برابر نیست و یک طیف سلسله مراتبی را کم و بیش به وجود می آورد، ولی به هر حال او سعی دارد با به تصویر کشیدن وحدت قدرت نخبگان در این مدل، انسجام این گروه را نشان می دهد. به هر حال میلز در برابر کثرت گرایی واهی، برای دموکراسی آمریکا یک نیروی تعادل که به وسیله گروه های قدرت پدید می آید، تشخیص داده است. او عقیده دارد که نخبگان قدرتمند آمریکا ترسیم گر یک وحدت مادی و معنوی شده اند و به همین جهت انتقال قدرت از دست الیگارش ها و گروه های قدرت قدیمی و فاسد به گروه های جدید، هیچ مشکلی را حل نمی کند; زیرا به وضوح دیده می شود که حاکم جدید، نخبگانی مصمم و بی رحم اند، قدرت آنان ر ا از قدرت مستبدترین حکام قرن گذشته بیشتر و خود به مراتب خطرناک ترند. (ویلفرید روریش. ۱۳۷۶، ص۶۶)
از نظر میلز نخبگان جدید ترسیم گر نوعی اتحاد و یگانگی خاص از نظر روانی و اجتماعی هستند و به همین دلیل کلیه مقام های اداری جامعه را نیز در اختیار دارند. وحدت و یگانگی روانی و اجتماعی آنها به دلیل همسان بودن نوع جامعه است. در پشت این یگانگی روانی و اجتماعی ساختار و مکانیسم سلسله مراتب موسساتی قرار گرفته است که در راس آن، رهبری سیاسی، منتقدان اقتصادی و امرای ارتش قرار دارند. این نظم هرمی، خود باعث ایجاد علایق طبقات اجتماعی تعیین کننده جامعه می شود و مثلث قدرتی را بوجود می آورد که با هدایت مردم، تسلط خود را بر توده بی قدرت اعمال می نماید.
میلز می گوید: “در آمریکا بعد از جنگ جهانی دوم و اهمیت مساله های جنگ احتمالی منطقه ای و جهانی، پایگاه امرای ارتش را محکم تر کرده و باعث شده است تا آنان اهرم قدرت را بدست گرفته و در همه امور و مسائل سیاسی و نظامی دخالت داشته باشد. این عامل باعث شد گروه های سیاسی در آمریکا به تدریج قدرت واقعی و سنتی خود را از دست داده و حتی دستگاه قانون گذاری به وسیله و ابزاری در دست گروه‎های ذی نفوذ اقتصادی و نظامی تبدیل شده است. (رابرت دال. ۱۳۶۴، ص۶۶)

۲-۱۳) حکومت

اجتماعی سازمان یافته است که تحت یک نظام سیاسی متحد با نام دولت کار می کند ۱۹۹۵حکومت ممکن است تمام قدرت و حاکمیت را در دست داشته باشد، ولی عنوان حکومت برای نام بردن ازنظام سیاسی ایالت هایی که تحت یک اتحادیه دور هم جمع شده اند نیز به کار می رود. (Oxford University Press. 1995p30) بعضی از حکومت ها موضوع حاکمیت یا هژمونی یک قدرت برتر هستند که در دست حکومتی دیگر است. (P12 (1940-44) officially referred to ). حکومت هم چنین می تواند اشاره ای باشد به بخش سکولار دولت که آن ها را از کلیسا و نهاد های مدنی جدا می سازد (جامعه مدنی ).

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...