پایان نامه روانشناسی با موضوع نظریه طبقات جنسی – نقش و جایگاه زنان و خانواده |
شولامیت فایرستون[۱] در تبیین پدیده فراگیر تقسیمکار جنسیتی با الهام از نظریه طبقات اجتماعی مارکس، نظریهای ارائه داده که بر حسب آن، زیستشناسی تولید مثل موجب شکلگیری طبقات جنسی در جوامع گردیده است. خانواده زیستشناختی (واحد اصلی تولید مثل، متشکل از مذکر، مؤنث و نوزاد) در هر یک از اشکال سازمان اجتماعی با این واقعیات اساسی- اگر نگوییم غیر قابل تغییر- مشخص میگردد: ۱) زنان تا پیش از گسترش کنترل موالید، در طول تاریخ تحت سیطره زیستشناسی خود بودهاند: قاعدگی، یائسگی و بیماریهای زنانه، زایمان توأم با درد مداوم، شیردهی و مراقبت از نوزادان و تمام این امور، آنان را برای بقای فیزیکی به مردان (برادر، پدر، شوهر، دولت،…) وابسته نموده است. ۲) نوزاد انسان زمانی طولانیتر از نوزاد حیوانات برای رشد میگذراند و در نتیجه، بیدفاع است و دستکم، مدتی برای بقای فیزیکی به بزرگسالان وابسته است. ۳) نوعی وابستگی متقابل بین مادر و فرزند در هر جامعهای وجود داشته و در نتیجه، به روانشناسی هر زن بالغ و هر نوزادی شکل داده است. ۴) تفاوت بین دو جنس از نظر تولید مثل طبیعی، مستقیماً منجر به اولین تقسیمکار (تبعیض مبتنی بر ویژگیهای زیستشناختی) در آغاز طبقاتی شدن جوامع گردیده است (فایرستون، ۱۹۹۷: ۲۳).
البته فایرستون میپذیرد که نهادهای اجتماعی نیز سلطه مردان را تقویت میکنند، اما شالوده اساسی این سلطه را زیستشناسی تولید مثل انسان میداند. با وجود این میتوان از همین بزرگنمایی تأثیر زیستشناسی تولید مثل به عنوان مبنایی برای نقد این نظریه استفاده کرد. هرچند تأثیر زیستشناسی تولید مثل بر تفکیک جنسیتی نقشها انکار ناپذیر است، نمیتوان عنصر انتخاب آگاهانه یا نیمه آگاهانه بشر دیروز و امروز را نادیده گرفت. بدون شک، فرآیند تولید مثل طبیعی لزوماً تفکیک جنسیتی نقشها را در پی نداشته و انسانها گزینه تفکیک نقشها را از میان چند گزینه محتمل انتخاب کردهاند که یکی از آنها تداوم تولید مثل طبیعی به ضمیمه وابسته شدن زنان به یکدیگر و دوری آنها از مردان است. به این ترتیب، فایرستون ناگزیر است به عوامل دیگری مانند بیقدرتی زنان و محرومیت آنان از ثروت و غیره توسل جوید که این خود به معنای اعتراف به ناکافی بودن نظریه اش خواهد بود. همچنین در این نظریه از میان تفاوتهای زیست شناختی زن و مرد فقط بر تفاوتهای مربوط به تولید مثل تأکید شده است و دیگر تفاوتهای جنسی نادیده گرفته شدهاند (جاگار،۱۹۹۴: ۸۱).
۲-۵-۸٫ تداوم نقش های جنسی
نانسی چودروف[۲] در کتاب باز تولید مادری(۱۹۷۸) با تکیه بر نقش همانندسازی در جامعه پذیری کودکان اظهار داشت کودکان هر یک از دو جنس، از بین پدر و مادر، با همجنس خود همانندسازی کند (دختران با مادران و پسران با پدران). با توجه به تفاوت نقشهای پدر و مادر در خانوادههای کنونی نتیجه چنین خواهد شد که دختران نقشهای مادری(خانهداری و مراقبت از دیگران) که مستلزم ارتباط نزدیک است و پسران نقشهای پدری (کار در خارج از منزل که مستلزم دوری و انفکاک است) را در خود درونی میسازند. همین ساختارهای روانی متفاوت دختر و پسر، باعث تداوم نقشهای جنسیتی در سطح خانواده و اجتماع میگردد. (بستان، ۱۲:۱۳۸۵)، از آن جا که بچهداری سهم عمده کارهای خانه را به خود اختصاص میدهد، این موضوع توجه ویژه بسیاری از طرفداران فمینیسم را به خود جلب کرده است. آنان از این که مراقبت کودکان، بخشی از وظایف مادران شمرده میشود و پدران در این عرصه مسئولیتی به عهده نمیگیرند، شکوه دارند. به گفته اوکلی: نقش اصلی شوهر در زندگی، کار اوست و وظیفه او در قبال کودکان از همین دریچه تعیین میگردد؛ اما جنبههای فیزیکی مراقبت از کودک، مورد تأکید قرار نمیگیرد و هنگامی که پدر این وظایف را به عهده میگیرد، گفته میشود که او به عنوان «مادر جانشین» یا به عنوان «کمک کار مادر» عمل میکند. پدر برای حمایت اخلاقی از مادر و قوت قلب دادن به او در خانه مورد نیاز است. تمایز شدید بین نقشهای والدین در این دو فرمول اخلاقی آشکارا به چشم میخورد که به پدران توصیه میشود: «اول خودت، دوم بچه» و به مادران توصیه میشود: «اول بچه، دوم خودت». (بستان، ۱۳۸۵،۱۶).
[۱] Shulamith Firestone
فرم در حال بارگذاری ...
[شنبه 1399-09-15] [ 02:33:00 ب.ظ ]
|