بررسی علل آسیبپذیری هویت توسط رسانه در محدوده زمانی ۲۰۱۰ -۱۹۹۰- قسمت ۷- قسمت 2 |
سیاسی
ویلسون برنت: عصر پسامدرن، انتقادی جدی به رهاوردهای بزرگ دوران مدرن چون ملی گرایی، تمامیت خواهی، حکومت فن سالاری و مصرف گرایی است.
تری ایگلتون: پست مدرنیته به منزله ی حقیقت منفی مدرنیته است.
گیدنز: پست مدرنیته همان مدرنیته است که درک خویش را آغاز کرده است.
باومن: پست مدرنیته آگاهی یافتن مدرنیته است به ماهیت حقیقی خویش.
اقتصادی
هاروی: رژیم انباشت انعطاف پذیر با هدف قابلیت تطبیق با دگرگونی های بی وقفه و پرشتاب بازار و قابلیت برای رقابت از طریق کاهش هزینه ها.
لش و اوری: پست مدرنیته، سرمایه داری نامتشکل یا سازمان نایافته است.
جدول شماره ی ۱: تعاریف مختلف از پسامدرنیسم در حوزه های نظری گوناگون
۳-۴ جامعه شناسی پسامدرن:
ظاهراً طنز رمون آرون را باید جدی گرفت که معتقد بود جامعه شناسان می توانند فقط روی یک نکته با یکدیگر توافق داشته باشند و آن هم دشواری تعریف موضوع جامعه شناسی است. به نظر می رسد ظهور مکاتب و نحله های گوناگون جامعه شناسی گواهی بر این ایده ی گفته شده باشد. با این همه آنتونی گیدنز در کتاب همه خوان جامعه شناسی تعریف ساده ای از این دانش اکنون در بحران ارائه داده است: « جامعه شناسی عبارتست از مطالعه ی زندگی اجتماعی، گروه ها و جوامع انسانی. علیرغم این دامنه ی جامعه شناسی، بی نهایت وسیع است و از تحلیل برخوردهای گذرا بین افراد در خیابان تا بررسی فرایندهای پیچیده ی اجتماعی در سطح جهان را شامل می شود.» (گیدنز،۳۲:۱۳۸۱)
زیگموند باومن در مقاله ی «پاسخ های جامعه شناختی به پست مدرنیته» به درستی نوشته است که دانش مذکور از زمان تولد خود در سده ی هجده یکی از ملازمان پارادایم مدرن یا مدرنیته بوده است و بر این اساس تحقق و غایت پارادایم مذکور را بدیهی فرض کرده است. بر این اساس «جامعه شناسی، فوران عقلانی شدنِ کرد و کارهای انضباطی و جاه طلبی های همسان ساز مدرنیته را از برنامه های هنجاری به چارچوبی تحلیلی برای فهم واقعیت تبدیل می کند و به این ترتیب ساختار را محور گفتمان خود قرار می دهد.» (باومن، ۱۳۸۴: ۱۲۰)
اما با برآمدن پارادایم پسامدرن و «چرخش پسامدرن در عرصه ی جامعه شناسی» چنان که باومن استدلال کرده، جامعه شناسی خود به گونه ای فزاینده پسامدرن شده است و چنان که کیت نش تصریح کرده است با ملاحظه ی چرخش مذکور و اهمیت پیدا کردن «ساحتِ فرهنگ»، چالش هایی جدی در برابر آموزه های جامعه شناسی کلاسیک قد علم می کند. (نش،۱۳۸۰: ۲۱)
چندپارگی و متکثر شدن ارزش ها و شیوه های زندگی، شخصی شدن رسانه ها و زوال مشاغل و طبقات قدیم و در مقابل، تحرک اجتماعی متأثر از عصر جهانی شدن ها، تصویری از چرخش مذکور است. طبق رویکردهای معرفت شناختی، هستی شناختی و انسان شناختی به تجدد (مدرنیته) عقل مدرن به مثابه ی نیروی فعالی تصور می شود که سرنوشت انسان را در تاریخ رقم می زند و جهان و جامعه را به دلخواه خود، فارغ از قیود سنت و تاریخ از نو می سازد. بر این اساس، به همان سان که عصر تجدد، عصر عقل است، عصر انسان نیز هست و بنابراین جامعه شناسیِ متولد شده نیز افق های شناختی خود را با پرگاری ترسیم می کند که مرکز آن در همان نقطه ای قرار گرفته است که گرایش های هم سطح کننده، همسان ساز و تبلیغی عصر مدرن از آن سرچشمه می گیرد. از قضا در رویکرد اغلب دانشمندان اجتماعی این دوره، جامعه با دولت یکی گرفته می شود. جامعه شناسی نه تنها به مثابه نظریه ی تک خطی معرفت مدرنیته به بلوغ می رسد، بلکه جهان بینی بنیادی آن، دستگاه و تجهیزات مفهومی آن و راهبرد آن همگی با کرد و کارها و جاه طلبی های مدرنیته گره می خورد. (قزل سفلی،۱۳۸۹: ۱۶۰)
اما در چارچوب نقد همه جانبه تجدد و از قضا رویکرد علوم اجتماعی آن در پارادایم پسامدرن، به این نکته مهم توجه می شود که اساساً تحولات تاریخی و اجتماعی از عوامل و رویدادهای خطی پیروی نمی کنند و نمی توان تنها عوامل خارجی (عینی) را علل قطعی و متقنِ شماری از دگرگونی ها و رویدادها تلقی کرد بلکه تمام عوامل را در یک نظم متناقض، چندلایه و متکثر، بر هم تأثیر می گذارند، بی آن که منش غایت شناسی خطی بر آن قابل تصور باشد. پس طبق این ملاحظه، مهمترین محور جامعه شناسیِ پسامدرن، به ترتیبی که در آثار متفکران پسامدرن به نمایش در آمده است، همانا عبارتست از «نقد تجدد» و برملا کردن فرایندهای بهنجارساز، یکسان ساز و نقد سلطه ی فزاینده ی آن در اجتماع. برای مثال فوکو، لیوتار، باومن، جیمسون، اسکات لش، اوری و دیوید هاوری برآنند امروزه هیچ گفتمان نظری واحدی وجود ندارد که قادر به تبیین یکسان سازی برای تمام شکل های روابط اجتماعی و تمام سبک های عمل سیاسی باشد. آن کلیت هگلی-مارکسی اکنون به نوعی چندپارگی از کنش بازی های زبانی، زمان عامل انسان و جامعه تبدیل شده است. در عین حال، در مواضع جامعه شناسانه ی پارادایم پسامدرن در ارتباط با جامعه و دولت، مسائل مختلفی مطرح و مورد توجه قرار گرفته است. پاره ای دیدگاه های افراطی پس از برقراری نسبتی میان تحولات معرفت شناسانه و آن گاه جامعه شناسی، برآنند تاریخی بودن خود حوزه ی جامعه شناسی سیاسی و مفاهیم و موضوعات آن را به نحوی که در دوران گذشته قوام یافته است- برملا کنند. هدف جامعه شناسی پست مدرن به گوش رساندن صدای فرهنگ هایی است که بدون کمک او صدایشان به جایی نمی رسید. ارزش ملاحظه جامعه شناختی به پست مدرن در کاستن از خطر تفاوتهای اجتماعی، میدان دادن به مدارا با گوناگونی ها، بدل کردن امور ناآشنا به آشنا و به گوش رساندن تجربیات یا اجتماعات حاشیه ای است. به این ترتیب، علم شناسی یا فهمِ فهم ها به جای جامعه شناسی پدید آمده و دانش، خود موضوع معرفت واقع می شود[۱۸].
۱-۳-۴ مصرف در سرمایه داری بی سازمان:
از جمله مهمترین ویژگی های جامعه ی مدرن، سرعت پرشتاب تغییر و تحولات آن است که از جنبه ی افزایش مصرف به سمت کالایی شدن تمام عناصر پیش می رود، چیزی که در تمایز میان فوردیسم و پسافوردیسم به چشم می خورد. در چا
رچوب پارادایم کنونی، جامعه ی جدید، جامعه ای رسانه ای[۱۹]، تماشایی[۲۰] و به طور کلی جامعه ی بوروکراتیک و مصرفِ کنترل[۲۱] شده است. از آنجا که فرهنگ مصرفی متناسب با نظام سرمایه داری دچار دگرگونی می شود، سرمایه داری متأخر در وضعیت کنونی ناشی از پست مدرنیزاسیون شدن فرهنگ، تلاش می کند جامعه به بازاری برای تولید و مصرف تبدیل شود. فرهنگ مصرفی، مردم را ترغیب می کند که بیش از نیازهای زیستی خود مصرف کنند تا این خود تداوم انباشت سرمایه را سبب شود. به این معنا، مصرف به مقوله ای کنترلی تبدیل می شود.
در چنین جامعه ای در چارچوب نقدی نیچه ای-فوکویی، قدرتِ به فراموش سپردن گذشته به سمت رستگاری علایق، عواطف و نیازهای جامعه جهت گیری شده است. استیلا و قدرت به شکل های مختلف در جامعه وجود دارد. پدیده هایی چون تبلیغات در رسانه ها و شبکه ی ارتباطی موجود که مارکس در عصر خود بخش غیرجوهری سرمایه می نامید، نقشی مهم ایفا می کنند. «ارزش مصرفی کالاها و الزام های تولید با مدل ها، رمزها، تمثال ها، جلوه ها و فرا واقعیتی به نام «وانمایی» جایگزین شده اند. در رسانه ها و جامعه ی مصرفی مردم در بازی نگاره ها و صورت های خیالی گرفتار آمده اند که هیچ ارتباطی با واقعیت خارجی ندارند.» (ساراپ، ۱۳۸۳: ۲۲۶)
به قول بودریار، رسانه ها از پیدایش جهانی از وانموده های محض، مدل ها، رمزها و رقمها و تصویرهای رسانه ای خبر می دهند که «واقعی» شده اند یا هرگونه فرق بین دنیای «واقعی» و دنیای رسانه های فراگیر را از بین برده اند.
فردریک جیمسون با اطلاق پسامدرنیته همچون فرهنگ سرمایه داری متأخر، در توضیح این شرایط در جامعه ی جدید، از تعبیر روان پریشی جامعه ی مصرفی، استفاده می کند. او معتقد است که احساس تاریخ ناپدید گشته است. تمامی نظام اجتماعی ما اندک اندک استعداد نگه داشتن گذشته ی خود را از دست داده یا به فراموشی کشانده است. گویی یک وحشی سازی بی مقصود در تمامی سبک های گذشته –چنان که عرصه ی هنر و ادبیات نشان می دهد- به وجود آمده است. در جامعه ی جدید مرز میان مصرف برای تامین نیازهای زیستی و مصرف به مثابه شیوه ی زندگی فرو ریخته و اکثر فعالیت های اجتماعی و سیاسی به خرید و مصرف تنزل یافته است. به بیان دقیق تر«خرید به مد مسلط زندگی عمومی معاصر تبدیل شده است.» (گل محمدی،۱۰۳:۱۳۸۶)
مسائل کنترل، حق مهار کردن خود از کارخانه به مغازه منتقل می شود. مصرف، و نه کار به محوری که زیست-جهان حول آن می چرخد، تبدیل می شود. جامعه شناسانی چون اسکات لش و جان اوری در کتاب اقتصاد نشانه ها و مکان، تحت تأثیر مبانی پسامارکسیستی، از شرایط جدید به عنوان سرمایه داری غیرسازمان یافته نام می برند که «مصرف» را مهمترین ویژگی آن ارزیابی می کنند. به نظر آنها مصرف و صنایع خدماتی بیش از سرمایه ی مالی تولید پسافوردی به جای فوردیسم، ویژگی های سرمایه داری متأخر را بیان می کند. اکنون اقتصاد به دلیل اهمیت مصرف گرایی، بر انتشار نمادها یا نشانه ها مبتنی است که عبارتند از نمادهای شناختی که کالاهای اطلاعاتی هستند و نمادهای ذوقی و زیبایی شناسانه ی متعلق به آن چه آنها، کالاهای پسامدرن می نامند؛ نظیر محصولات رسانه ای و خدمات تفریحی. (لش و اوری، ۱۹۹۴، ۴-۱۶)
به اعتقاد این دسته از متفکران، اقتصادی شدن فرهنگ و جریان جهانگیر فرهنگ مصرفی، حتی الگوهای هویت یابی را نیز تحت تأثیر قرار می دهد. چه بسا عناصر سنتی هویت بخش در چالش قرار می گیرند. در واقع، گسترش جهانی فرهنگ مصرفی تا حدود زیادی مصرف را جایگزین پیوندهای طبقاتی و سیاسی می کند که مدت ها از مهمترین عوامل هویت بخش زندگی مدرن در چارچوب نظریه های جامعه شناسی کلاسیک بود.
۲-۳-۴ جامعه ی پساانقلابی:
فرم در حال بارگذاری ...
[سه شنبه 1400-03-11] [ 08:35:00 ب.ظ ]
|