نفت تو را می برد فرنگ و تو خاموش
قفل ستم را یقین یگانه کلید است
من قلم خویش بر گرفتم اکنون
  منتظر آسمان و یاری شیطان
پتک تو و داس و خامه دهقان
منتظر چکش است و داس تو میدان

( همان: ۱۲۳-۱۲۴)
در این شعر، اخوان با آوردن کلماتی هم چون پتک، داس، چکش و … تأثیری را که از ترجمه ها و افکار سوسیالیست ها پذیرفته است به خوبی نشان می دهد، وی هم چنین در غزل های دیگری فریاد می زند که ( بدون انقلاب مشکل ما حل نمی شود) به یقین منظور وی از انقلاب، همان انقلاب کارگری و چیزی شبیه به انقلاب اکتبر روسیه است مثلا”، در غزل((هشدار)) در این شعر زبان اخوان نیز شعاری و کوبنده می شود و یادآور سروده های میرزاده عشقی است:

 

 

بی انقلاب مشکل ما حل نمی شود
خود تن مده به ظلم که بی انقیاد و میل
هشدار مشکلات تو در مجمع ملل
  وین وحی بی مجاهده مُنَزَل نمی شود
زالو به خون هیچ کس انگل نمی شود
ای دوست، طرح اگر شود، حل نمی شود

(همان:۴۲)
همان گونه که در این سروده ها ملاحضه می شود، سادگی و نزدیک به نثر بودن از ویژگی های اصلی این سروده هاست در حقیقت قالب شعر نو که ازطرف بسیاری از شاعران این دوره مورد استقبال قرار گرفت به این دلیل بود که مضامین مورد توجه راحت تر دراین قالب بیان می شد و شاعر احتیاج به قافیه پردازی نداشت، بنابراین با کوتاه و بلند کردن مصراع ها و جابه جایی افعال سعی می کرد آهنگ شعری به نوشته خود بدهد، از لحاظ محتوایی هم اکثر سروده های این دوره حالت شعارگونه به خود می گیرند و همان مسئله های زودگذر روزمره و سیاسی درون مایه ی اصل آنها را شکل می داد، امّا شعر و زبان نیما که در حقیقت محور کار اکثر این شاعران بود به خاطر یک دهه تجربه اندوزی در زمان استبداد رضاخان در این دوره کامل شده بودامّا هم چنان استفاده از نماد را به عنوان یک اصل اساسی رعایت می کرد واین در حالی بود که بیشتر شاعران این دوره سمبل و نشانه ای در شعر خود به کار نمی بردند و یا اگر استفاده می کردند نشانه هایی بود که به علت تکرار زیاد، شکل نمادین خود را از دست داده بودند، نمادهایی مثل شب، صبح، خواندن خروس و … ولی در این میان نیما که گاهی در سردر گمی سیاست به طرفداری ازاین اندیشه ها شعر می سرود، اشعارش با همه این سروده ها تفاوت داشت.«در زمان نیما هنوز بسیاری از واقعیّت ها، ماهیّت راستین خود را آشکار نکرده بود، نه هنوز روشن بود که می توان به نام سوسیالیسم یا به نام رهایی انسان،جنایت ها کرد، و نه هنوز نیروهای تازه نفس آزادی خواه، در چنبره منیّت و خوش باوری کاذب، آرمان انسان ساده اندیش را در جلال قدرت، به بازی گرفته بودند، با وجود این که نیما با آن هوش سرشارش از تخریب یا به قول خودش ((جمعیت)) دوری می حسبت و به سیاست که تنها شناختی تک بعدی از هستی را بر م تابید، بی علاقگی نشان می داد، ولی گه گاه همان موج مسلّط فزاینده به سرگیجه دچارش می ساخت و انتخاب را دشوار می کرد». (فلکی، ۱۳۷۳: ۸۱)
در این دوره یکی از سروده های نیما که هم تأثیر افکار سوسیالیستی در آن نمایان است و هم به نوعی نسبت به اوضاع سیاسی اعتراض دارد و انقلاب خواهانه است، شعر (( ناقوس)) است:
بانگ بلند دلکش ناقوس
در خلوت سحر
شکافته است خرمن خاکستر هوا
وز راه هر شکافته با زخمه های خود
دیوارهای سرد سحر را
هر لحظه می درد…
پیچیده با طنینش در نکته ای دگر
کز آن طنین بپاست
دینگ دانگ … چه صداست
ناقوس!
کی مرده؟ کی بجاست…
ناقوس دلنواز
جا بُرده گرم در دل سرد سحر به ناز
آوای او به هر طرفی راه می بَرد
اندر هر آن نشیب که خوانی
در رخنه های تیره ویرانه های ما
در هرکجا که مرده به داغی است
یا دل فسرده مانده چراغی ست
تأثیر می کند
او روز و روزگار بهی را
(گمگشته در سرشت شبی سرد)
تفسیر می کند…
بارید خواهد از دَمِ ابرش پر از کشش
( کز آه های ماست)
باران روشنی
ماننده تگرگ
و قصهه های جانشکر غم

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...