قاف و واو و میم (قوم) بر دو معنا دلالت دارد:

    1. بر گروهی از مردم، و در اصل برای جمع مردان است.

برای دانلود متن کامل پایان نامه به سایت tinoz.ir مراجعه کنید.
  1. به معنای برپایی و برخاستن؛ و به معنای عزم هم آمده است[۵۱].

در کتاب «لسان العرب» آمده است:
«قیام نقیض جلوس است و گاهی به معنای محافظت و اصلاح می آید. و از همین قسم است آیه: : الرِّجالُ قَوامُونَ عَلی النساءِ.، و سخن خداوند که فرمود: اِلّا ما دُمتَ عَلَیهِ قائِما؛ یعنی «پی گیر، مراقب و نگهبان او باشی[۵۲]».
در «معجم الوسیط» ذیل همین مادّه، آمده است:
«قام، یقوم قومأ و قیامأ ـ انتصب؛ یعنی برپا داشت» و «قام علی الامره» یعنی: پیوسته و بطور دائم برای انجام این کار ایستادگی کرد. و «قام علی اهله» یعنی: متولّی کارهایشان شد و برای تأمین هزینه های آنان اقدام کرد.
«قوّام» یعنی کسی که قامت نیکو دارد و کسی که برای برپایی و انجام امور، برخاسته است.
«قیّم» یعنی سیّد و مولا. و مسئول یک کار. و کسی که امور «محجور» را متولی می شود.
«قیّم القوم» کسی است که ریاست آن قوم و سیاست و تدبیر آن جمع به عهده ی اوست. (جمعی از نویسندگان،بی تا)
در کتاب «اقرب الموارد» آمده است:
«قوّام» یعنی «حسن القامه» و به معنای کسی که برای انجام کاری، قوی و قدرتمند است. و به معنای امیر هم می آید. جمع آن «قوّامون» است.
قام علیه: یعنی خرج علیه و راقبه؛ از او مراقبت کرد. (الخوری الشرتونی،سعید، ۱۸۸۹م)
«المنجد» نیز می نویسد:
«القائم، جمعش، قوّم، قُوّام و قُیّام… است. قوام یعنی «حسن القامه»؛ کسی که قامتی معتدل دارد. همچنین به معنای متکفل چیزی و قوی و قدرتمند بر قیام کاری و به معنای امیر است. وقام بالامر: یعنی کسی که متولی کاری شده است و درباره ی اهل که به کار رود، یعنی «قام بشأنهم، و اعتنی بهم؛ برای انجام شئونات و امور آنان، به پا خاست». (معلوف،المنجد، ۱۹۹۲م)
لذا آنچه در کتب لغت آمده، درباره ی «قوّام» تعبیرات گوناگونی به کار رفته است: القائم بشأنهم، المتکلف لامورهم، القوی علی القیام، الامیر، الحسن القیام للامور، المحافظه و الاصلاح، المتولی لامورهم. (معلوف،المنجد، ۱۹۹۲م)
یعنی: کسی که برای برآوردن نیازهای خانواده کمر همت بسته است. متکفل کارهایشان است. برای رسیدگی بر انجام امورشان توانمند است. امیر و سرپرست. آن کس که به نیکویی اموری را انجام می دهد. کسی که مراقبت، نگهبانی، اصلاح گروهی به دست اوست. کسی که متولی امور آنان است.
از مجموع این تعبیرات چند نکته به دست می آید:

  1. قوّام غیر از قیّم است. مردان قیّم زنان نیستند؛ یعنی سید و مولایشان، مانند مولای محجوران.
  2. با توجه به ریشه ی اصلی «قوّام» که از قیام و برخاستن برای انجام کاری است، در «قوّامیت» نوعی عزم و اراده و تلاش نهفته است.
  3. با توجه به اینکه «قوّام» با «علی» متعدی شده است، نوعی سلطه و سرپرستی در آن وجود دارد.
  4. همانطور که بسیاری از لغویین گفته اند؛ در معنای قوام، محافظت، مراقبت و نگهبانی وجود دارد.

لذا «قوامیّت» فقط سرپرستی ـ به معنای امارت و امر و نهی کردن ـ نیست، بلکه خدمتگزاری، کمر همت برای خدمت کردن به آنان، اعتنا به شأن و نیازهای زنان و رسیدگی به امورشان نیز وجود دارد.
اگر با توجه به همه ی این امور بخواهیم به لغت فارسی «قوّام» را معنا کنیم، باید از معادلی ترکیبی استفاده کنیم. و بگوییم «سرپرستِ خدمتگذار». شاید این ترکیب، به معنای «قوام» نزدیکتر باشد و یا «نگهبان خدمتگزار». (داودی، سعید، ۱۳۸۲)
ب) تفسیر واژه فضَّل
«فضَّل» از ریشه ی «فضل» است. راغب می گوید:
«فضل به معنای زاید بر حدّ وسط است… و «فضل» وقتی که برای مقایسه دو چیز و برتری دادن یکی از آنها بر دیگری استعمال شود، بر سه قسم است:

  1. فضل و برتری از حیث جنس؛ مثل برتری جنس حیوان بر جنس نبات و گیاه.
  2. فضل از جهت نوع؛ مثل برتری انسان بر غیر انسان، همانند حیوان و آیه ی «وَلَقَد کَرَّمنا بَنی آدَمَ وَ فَضَّلناهُم عَلی کَثِیرٍ مِمَّن خَئقَنا تفضیلاً» از همین قسم است.
  3. فصل و برتری از حیث ذات؛ مثل برتری مردی بر مرد دیگر.

دو قسم اول، برتری او جوهری است که ناقص در آن دو مورد، راهی برای از بین بردن نقصش ندارد که بتواند کسب فضل نماید؛ مثل فرس و حمار که ممکن نیست کسب فضیلت انسانی نمایند. ولی فضیلت از قسم سوم، عرضی است؛ که می شود آن را به دست آورد و کسب کرد. (کسب آن محال نیست) آیه ی ۷۱، سوره ی نحل از همین قسم سوم است که می فرماید: «وَاللهُ فَضَّلَ بَعضَکُم عَلی بَعضٍ فی الرزقِ لِتَبتَغوا فَضلاً مِن رَبَّکُم» و اینجا مراد از فضل، مال است. و همچنین آیه ی ۳۴، سوره ی نساء (آیه محلّ بحث) که فرمود: «بِما فَضَّلَ اللهُ بَعضَهُم عَلی بَعضٍ» که مراد از آن، فضیلت ذاتی مردان است و فضیلتی است که از جانب امکانات و مال و مقام و نیرو، به دست آمده است[۵۳].
به هر حال، هر عطیّه و بهره ای که شخصی داشته باشد، ولی بر بخشنده ی آن عطیه، اعطایش لازم نبوده باشد، به وی فضل گویند[۵۴].
در «مقاییس اللغه» آمده است: «فضل بر زیادتی و فزونی در چیزی اطلاق می شود. و «افضال» به معنای احسان است[۵۵]».
«لسان العرب» می نویسد«فضل و فضیلت معنایش روشن است، ضدّ نقص و نقیصه است. و جمع آن «فضول» می شود[۵۶]».
در لغت نامه تفسیر نمونه آمده است: «فضل به معنای برتری و نیز فزونی است و مقدار زاید بر حدّ وسط است. و این معنای ظاهری این واژه است؛ ولی بطور کلی، این کلمه مفهوم وسیعی دارد و تمام مواهبی را که خدا ارزانی داشته، شامل می شود[۵۷]».
بنابراین «تفضیل» به معنای برتری بخشیدن است. و به تصریح «مفردات» تفضیل هر انسانی بر انسان دیگر، از قسم برتری عرضی است که قابل به دست آوردن و کسب آن فضیلت است. مثل اینکه خداوند، برخی را بر برخی دیگر در رزق و روزی برتری داد که رزق و مال، قابل اکتساب و به چنگ آوردن است. و یا مقام و جاه و نیرو؛ که دیگری نیز می تواند آن را بدست آورد. ولی برتری نوع انسان، بر نوع حیوان، از قسمی است که برای حیوانات امکان کسب آن فضیلت و برتری وجود ندارد. خداوند به انسان قدرت تشخیص حق و باطل و عقل را عنایت داده است و نیروی عقلانی، سبب برتری او بر حیوانات است، که تفاوت ماهوی میان او و حیوان ایجاد کرده است و این موهبت الهی برای حیوانات، قابل دست یافتن نیست.
ج) تفسیر واژه قانتات
«قانتات» از ریشه ی «قنوت» است، که به گفته ی راغب:
«به معنای اطاعت خاضعانه است[۵۸]».
«معجم الوسیط» می نویسد:
«قنوت به معنای اطاعت خدا و خضوع برای او و اقرار به عبودیت و بندگی اوست… و به اطاعت زن از شوهر نیز گفته می شود[۵۹]».
در مقاییس اللغه آمده است:
«معنای اصلی قنوت، اطاعت است، آنگاه به استقامت در طریق دین اطلاق شده است[۶۰]».
در لسان العرب آمده است:
«قنوت به معنای امساک و خودداری از سخن گفتن است و همچنین به معنای خشوع و اقرار به بندگی است و برخاستن برای اطاعت خداوندی که معصیت و نافرمانی هرگز با او همراه نباشد… و هنگامی که گفته می شود: قَنَتَتِ المَرأَهُ لِبَعلِها، یعنی زن در برابر شوهرش اطاعت و انقیاد نمود[۶۱]».
به هر حال، از مجموع آنچه گفته شد به دست می آید که قنوت، به معنای اطاعت توأم با خضوع، ادب و فروتنی است. و اگر به خودداری از سخن گفتن نیز قنوت گویند، چون نشانه ی ادب و احترام است.
این آیه به ارتباط درون خانوادگی زن و شوهر پرداخته و چند حکم را نیز بیان کرده است:
نخست مردان را سرپرست، نگهبان و متکفّل امور زنان خویش دانسته است. علت این سرپرستی را دو چیز شمرده است: یکی آنکه در مسیر برتری برخی از افراد بشر بر برخی دیگر، برای نظام بخشیدن به خانواده، مردان را سرپرست زنان قرار داده است؛ زیرا مردان از نیروی برتر جسمی و توان افزونتر اندیشه ای و مدیریتی برخوردارند (این وجه را بعداً اثبات خواهیم کرد).

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...