مقایسه اثر بخشی مشاوره زوجی به شیوه عقلانی عاطفی و واقعیت درمانی در کاهش تعارضات زناشویی مراجعه کنندگان به مرکز مداخله در بحران بهزیستی لاهیجان- قسمت ۳۵ |
با توجه به تاثیر معنی دار شیوه مشاوره واقعیت درمانی و عقلانی عاطفی بر کاهش تعارضات زناشویی، از آنجا که میانگین اختلاف نمرات پیش آزمون و پس آزمون در گروه های آزمایشی بالاتر از میانگین نمرات پیش آزمون و پس آزمون در گروه کنترل است و مقدارF به دست آمده ( ۴۷ /۱۱۶) بیش از مقدار جدول ( ۹۸/۴) با درجه آزادی ( ۵۷ ، ۲) می باشد، بنابراین فرضیه پژوهش مبتنی بر تاثیر مشاوره زوجی به شیوه های عقلانی – عاطفی (الیس) و واقعیت درمانی (گلاسر)بر کاهش تعارضات زوجین تایید گردید واین طور نتیجه گیری می گردد که بین میانگین نمرات تعارض زناشویی در سه گروه آزمایش شیوه های عقلانی – عاطفی (الیس) و واقعیت درمانی (گلاسر)و کنترل تفاوت معنی داری وجود دارد. همچنین با بهره گرفتن از آزمون شفه بین میانگین نمرات گروه واقیت درمانی و عقلانی عاطفی با گروه کنترل اختلاف معنی دار وجود دارد. بنابراین فرضیه پژوهشی با ۹۹% اطمینان تایید می گردد. با توجه به یافته های پژوهش حاضر از آنجا که با بهره گرفتن از آمار استنباطی این فرضیه به اثبات رسید مشخص می شود که مشاوره زوجی به شیوه های عقلانی – عاطفی (الیس) و واقعیت درمانی (گلاسر)بر کاهش تعارضات زوجین تاثیر معنی دار دارد.
یافته های این پژوهش با اصل نظریه الیس که مدعی است کاهش باورهای غیر منطقی با بهره گرفتن از فنون شناختی ، رفتاری و عاطفی موجب کاهش تعارض و آشفتگی می گردد هماهنگ است. همچنین یافته های پژوهش حاضر با پژوهشهای احمدی (۱۳۸۵)، ادیب و همکاران(۱۳۸۳)، امامی(۱۳۸۳)، قربانی(۱۳۸۴)، و سودانی(۱۳۸۵) مبنی بر تاثیر مثبت شیوه درمانی عقلانی عاطفی الیس بر کاهش تعارضات زناشویی همسو و همخوان می باشد.
شاهمرادی(۱۳۸۴)و فرحبخش(۱۳۸۳) هریک در پژوهشهای خود نشان دادند که هر دو شیوه زوج درمانی الیس و گلاسر در کاهش تعارضات زناشویی موثر بوده اند که با نتایج پژوهش حاضر در تاثیر مثبت شیوه درمانی عقلانی عاطفی الیس و واقعیت درمانی گلاسر بر کاهش تعارضات زناشویی همسو و همخوان می باشد. همچنین یافته های پژوهش حاضر با یافته های اج جیمز وان ارنست (۱۹۹۵) که می گوید پژوهش های زیادی در زمینه کارائی روش های مختلف زوج درمانی در کاهش تعارض های زناشویی موثر بوده است و بیشتر این پژوهش ها در مورد اثر بخشی زوج درمانی عاطفی و رفتاری بوده است که همواره کارآمدی آنها مورد تاثیر قرار گرفته است.
کروکوف[۱۵۰] ( ۱۳۸۵ ) در تحقیق خود نشان داد زمانی که زوجین رفتارهای منفی را در زندگی زناشویی خود به کار می گیرند تعارضات زناشویی شان شدت می گیرد و تعاملات آنان دچار آشفتگی شدید می شود. تحقیق روبرت[۱۵۱] ( ۲۰۰۰ ) نیز موید اثرات رفتارهای مخرب همسران است. وقتی یکی از زوجین دست به سرزنش و انتقادهای تند می زند ، زوج دیگر کناره گیری می کند و موجب استرس و نارضایتی در محیط خانواده می شود. تورگن[۱۵۲] و همکاران ( ۱۹۹۸ ) نیز با بررسی زوجهای مشکل دار دریافتندکه وقتی زنان برای تغییر همسرانشان دست به پیگیری می زنند، عقب نشینی شوهران را به دنبال خواهد داشت و در این خانواده ها اضطراب سطح بالایی دارد. با توجه به آنچه که گفته شد می توان بدست آمدن این نتیجه را در پژوهش حاضر اینگونه تبیین نمود :
فنونی همانند آموزش اصول A-B-C ، خود ابرازی مقابله ای ، روش های معانی بیان، تصویر سازی ذهنی، فنون هیجانی زنده و آموزش مهارتها و … که در روش عقلانی عاطفی به زوجین آموزش داده می شوند بر تغییر باورهای غیر منطقی و جایگزینی افکار منطقی با افکار غیر منطقی ، روش گفتگوی منطقی ، ابراز وجود ، بیان احساس و … تاثیر می گذارند. شیوه واقعیت درمانی نیز بر نوع تفکر ، شیوه های قضاوت اشخاص، تصمیم گیری ها و فعالیتها متمرکز است. آموزش فنون ارتباطی موثر، باعث افزایش همبستگی مابین زوجین شده و چون فنون اموزش داده شده بر اساس تکالیف در منزل باید تمرین شود یا بصورت نوار و فیلم در اختیار آنان قرار داده می شد تا از طرف زوجین مورد تحلیل قرار گیرند با گذشت زمان و تکرار بر نوع تفکر تاثیر گذاشته و باعث کاهش انتظارات غیر واقعی زوجین از یکدیگر ، جایگزینی افکار منطقی با افکار غیر منطقی و در نهایت کاهش تعارضات بین زوجین می گردد. مثلا در فن ایفای نقش از آنجا که زوجین آموزش می بینند مشکلات بوجود آمده خود را به جای بحث و جدل با گفتگوی منطقی جایگزین کنند ، یاد می گیرند در شرایط واقعی زندگی نیز اینگونه رفتار کنند. از آنجایی که در این شیوه تا حد زیادی مقاومت زوجین در عدم پذیرش و اصلاح افکار شکسته می شود این شیوه می تواند یکی از شیوه های تاثیر گذار در حل تعارضات زوجین باشد. اما در شیوه واقعیت درمانی گلاسر به کنترل درونی اهمیت خاصی داده می شود. گلاسر می گوید : ” که ما فقط می توانیم رفتارهای خود را کنترل کنیم و باید با ارزیابی رفتار خود به برنامه ریزی برای تغییر رفتار، دست به انتخابهای بهتری بزنیم ” . در جلسات واقعیت درمانی بر اهمیت روانشناسی کنترل بیرونی و پذیرش مسئولیت رفتارهای خود تاکید بسیار می شود. در این شیوه عقیده بر این است که آنچه پیوند ازدواج را از هم می گسلد نه ناسازگاری است و نه فقدان عشق، بلکه رفتار تخریب گری است که زن و مرد کمی پس از ازدواج در پیش می گیرند. اما در هر ارتباطی ، از هر نوع و شکلی هر کس صرفا می تواند خود را تغییر دهد نه هیچ کس دیگری را، زوجین با این باور که ” اگر همسرم تغییر کند زندگی موفقی خواهیم داشت ” برای تغییر همسر خود رفتار مخربی را اعمال می کند. ( مخصوص بخارایی).
در آموزش فنون واقعیت درمانی، مشاور تلاش می کند تا از طریق طرح پرسش از زوجین به جمع آوری اطلاعات بپردازد و از طریق فنونی مانند دایره مشکل گشا ، مواجه سازی و … زوجین را نسبت به منبع کنترل بیرونی آگاه کند و از طریق انجام تمرینات و تکالیف در خانه در اثر تکرار و تمرین آگاهی زوجین را نسبت به رفتارهای خود بالا ببرد.
در فرضیه دوم:
مشاوره زوجی به شیوه واقعیت درمانی (گلاسر) بیش از مشاوره زوجی به شیوه عقلانی- عاطفی (الیس) تعارضات زوجین را کاهش می دهد.
با توجه به اختلاف معنی دار بین دو شیوه مشاوره واقعیت درمانی (گلاسر ) و عقلانی عاطفی (الیس)، با بهره گرفتن از آزمون شفه بین میانگین نمرات تعارض زناشویی در دو گروه واقعیت درمانی و عقلانی عاطفی در سطح معناداری ۰۵/۰<P اختلاف معنادار وجود ندارد در نتیجه می توان این گونه نتیجه گیری کرد که مشاوره زوجی به شیوه واقعیت درمانی (گلاسر ) بیش از مشاوره زوجی به شیوه عقلانی – عاطفی (الیس) تعارضات زوجین را کاهش نمی دهد. در نتیجه فرضیه پژوهشی مبنی بر مقایسه دو روش مشاوره در کاهش تعارضات زناشویی با یکدیگر اختلاف معناداری وجود ندارد و فرضیه پژوهشی با ۹۵ درصد اطمینان رد و فرض صفر تایید می شود.
اما در رابطه با مولفه های تعارض زناشویی ، روش زوج درمانی گلاسر در کاهش مولفه ی افزایش همکاری موثرتر از روش الیس می باشد . همچنین مقایسه مولفه های تعارض زناشویی در بین دو روش الیس و گلاسر نشان داد که روش الیس در کاهش مولفه واکنش های هیجانی موثر تر از روش گلاسر می باشد. علت این تفاوت احتمالا به این موضوع مربوط می شود که در نظریه منطقی عاطفی و رفتاری الیس با بهره گرفتن از فنون هیجانی – شناختی برای کنترل عواطف کار بیشتری صورت می گیرد.
درتبیین نتیجه بدست آمده می توان اینگونه استدلال نمود : در رابطه با تاثیر بیشتر شیوه شناختی الیس در مقایسه با شیوه گلاسر ، از آنجایی که جامعه مورد پژوهش از میان افراد با سطح تحصیلات متوسط و از قشر متوسط ، یا متوسط به پایین جامعه مورد مطالعه قرار گرفتند لذا با توجه به بافت فرهنگی غالب مبنی بر تاثیر و نقش تقدیر و قضا و قدر بر امور زندگی و اشراف نداشتن به نقش فرد در تعیین رفتارخود، مقاومت در پذیرش اصول اساسی نظریه گلاسر مبنی بر مفهوم کنترل و انتخاب بیشتر صورت گرفت و این امر باعث کارآمدی کمتر این شیوه شد. همچنین با توجه به جدید بودن این شیوه در زوج درمانی و عدم کاربرد وسیع آن در کشور ما پژوهش های زیادی در این زمینه وجود ندارد تا بتوان محتوای آموزشی مدونی بر اساس این رویکرد تهیه نمود تا در جلسات مشاوره ای بعنوان یک پروتکل مورد استفاده قرار گیرد . همچنین عدم تجربه کافی پژوهشگر و کوتاه بودن دوره درمان هم می تواند در بدست آمدن نتایج تاثیر داشته باشد، اما در روش شناختی با توجه به این که حیطه عمل، متمرکز بر افکار مراجعین است ، لذا پذیرش بیشتر شده و تاثیر قابل توجه تری بجا گذاشته است .
فرضیه سوم:
مشاوره زوجی به شیوه واقعیت درمانی(گلاسر) بر کاهش تعارضات زنان بیش از مردان موثر است.
با توجه به اختلاف معنی دار بین دو گروه زنان و مردان در کاهش تعارض زناشویی به شیوه واقیت درمانی (گلاسر)، از آنجا که مقدار t به دست آمده (۱۵/۲) با درجه آزادی ۱۸ ، از مقدار t جدول (۷۳/۱) بزرگتر است و همچنین از آنجا که سطح معنی داری این آزمون برابر ۰۴۱/۰ می باشد و چون این مقدار کمتر از سطح معنی داری ۰۵/۰ است ، بنابراین با ۹۵ درصد اطمینان می توان گفت که تفاوت مشاهده شده بین میانگین نمرات دو گروه معنی دار می باشد. و از آنجا که اختلاف نمرات پیش آزمون از پس آزمون در گروه مردان بیشتر از گروه زنان است و باعث کاهش بیشتر تعارضات شده است بنابراین فرضیه پژوهش با ۹۵ درصد اطمینان رد و فرض صفر تایید می شود.با توجه به یافته های پژوهش حاضر از آنجا که با بهره گرفتن از آمار استنباطی این فرضیه به اثبات رسید می توان گفت مشاوره زوجی به شیوه واقعیت درمانی گلاسر در کاهش تعارضات در مردان موثرتر از زنان بوده است . پروین[۱۵۳] (۱۹۹۸) گزارش می کند پژوهش های زیادی نشان می دهد داشتن مرکز کنترل درونی با سازگاری زناشویی همبستگی مثبت و بالایی دارد از نظر مقایسه دو جنس زمانی که مکان کنترل درونی در مردان افزایش می یابد در مقایسه با زمانی که در زنان بالا باشد سازگاری و رضایت بیشتر می گردد . اما وقتی این حالت در زنان بالا می رود سازگاری و رضایت از زندگی زناشویی تغییری نمی کند.
هدف زوج درمانی گلاسر کاهش روانشناسی کنترل خارجی و رشد روانشناسی کنترل داخلی است ، هدف آن است که زوجین نیاز به کنترل همسر را در خود کاهش دهند و بیشتر به کنترل خود بپردازند.(گلاسر ۱۹۹۸، ۲۰۰۰)
این یافته ها با یافته های پژوهشی دیگر هماهنگ است . فنون زوج درمانی گلاسر تقریبا ” با فنون و روش های مهارت حل مسئله هماهنگ است . شیوه زوج درمانی گلاسر براساس تقسیم بندی کراد[۱۵۴] (۱۹۷۸) یک روش مستقیم و مواجهه کننده است که در آن سعی می شود هر فردی رفتار خود را مشاهده و ارزیابی نماید و رفتارهای مثبت بین فردی را در روابط افزایش دهد ، او گزارش می کند روش مستقیم به طور کلی موفق تر از روش های حمایتی و تفسیری بوده است . زوج هایی که تحت زوج درمانی با روش های مستقیم و مواجهه کننده قرار می گیرند ثبات بیشتری نیز در طول ۱۸ ماه پس از مشاوره از خود نشان داده اند. در مورد روانشناسی کنترل درونی و بیرونی که شباهت بسیاری به مفهوم کنترل راتر دارد پژوهش های زیادی انجام شده است که با نتایج این تحقیق هماهنگ است مطابق این پژوهش ها افزایش مرکز کنترل درونی موجب افزایش سازگاری زناشویی می گردد .
در تبیین نتیجه بدست آمده این فرضیه می توان عنوان کرد ، تاثیر برداری بیشتر مردان از شیوه واقعیت درمانی می تواند بدلیل تمرکز مردها بر کنترل رفتار و پیروی از الگوی انتخاب در عملکرد خود باشد . این امر ناشی از استقلال رای آنان و برتری اعتماد به نفس آنان می باشد که در اعمال خود احساس مسئولیت می کنند و منبع کنترل درونی آنان فعال تر عمل می کند . همچنین مراحل آموزشی واقعیت درمانی با تاکید بر اصول خود به ویژه عدم عذر و بهانه و ایجاد تعهد در مردان شرایطی را ایجاد می کند که آنان مسئولیت رفتارهای خود را به عهده گیرند و در نتیجه این شیوه برایشان کارآمد تر باشد.
فرضیه چهارم:
مشاوره زوجی به شیوه عقلانی- عاطفی(الیس) بر کاهش تعارضات زنان بیش از مردان موثر است.
با توجه به اختلاف معنی دار بین دو گروه زنان و مردان در کاهش تعارض زناشویی به شیوه عقلانی عاطفی (الیس)، از آنجا که مقدار قدر مطلق t به دست آمده (۲۲/۴) با درجه آزادی ۱۸ ، از مقدار t جدول (۷۳/۱) بزرگتر است و همچنین از آنجا که سطح معنی داری این آزمون برابر ۰۰۱/۰ می باشد و چون این مقدار کمتر از سطح معنی داری ۰۱/۰ است ، بنابراین با ۹۹ درصد اطمینان می توان گفت که تفاوت مشاهده شده بین میانگین نمرات دو گروه معنی دار می باشد. و از آنجا که اختلاف نمرات پیش آزمون از پس آزمون در گروه زنان بیشتر از گروه مردان است و باعث کاهش بیشتر تعارضات شده است بنابراین فرضیه پژوهش با ۹۹ درصد اطمینان تایید و فرض صفر رد می شود.
با توجه به یافته های پژوهش حاضر از آنجا که با بهره گرفتن از آمار استنباطی این فرضیه به اثبات رسید می توان گفت مشاوره زوجی به شیوه عقلانی عاطفی الیس در کاهش تعارضات در زنان موثرتر از مردان بوده است.
در تبیین نتیجه این فرضیه می توان اینطور عنوان کرد که زنان بدلیل داشتن منبع کنترل بیرونی و این که افکارشان با سرعت بیشتری تحت تاثیر قرار می گیر ند . همچنین زنان با تلقین پذیری بالاتری از مردان و نیاز به مورد تائید قرار گرفتن ، بیشتر تحت تاثیر قرار می گیرند . شیوه شناختی الیس که روشی آموزشی و مستقیم است ، با بهره گرفتن از اصول آموزشی خود ، می تواند تاثیر بیشتری در تغییر باورها از غیر منطقی به منطقی داشته باشد. شیوه مشاوره ای الیس با هدف قرار دادن تحریف های شناختی زنان ، اسطور های آنان را در مورد ازدواج به هم می ریزد و انتظارات آنان را در مورد ازدواج مورد حمله قرار می دهد و کمک می کند تا با آموختن اصول رفتاری در جهت کسب تایید گام بردارند و همین مسئله باعث می شود سریعتر و بیشتر به شیوه شناختی پاسخ دهند .
فرضیه پنجم:
مشاوره زوجی به شیوه عقلانی- عاطفی(الیس) و واقعیت درمانی (گلاسر) بر کاهش مولفه های تعارضات زوجین تاثیر دارد.
با توجه به تاثیر معنی دار شیوه مشاوره واقیت درمانی و عقلانی عاطفی بر کاهش مولفه های تعارضات زناشویی در مولفه های (کاهش همکاری ، کاهش رابطه جنسی، افزایش واکنش های هیجانی، افزایش جلب حمایت فرزند، افزایش رابطه فردی با خویشاوندان خود، کاهش ارتباط موثرو جدا کردن امور مالی از یکدیگر) واریانس بین گروهی در سطح معناداری برابر ۰۰۰۱/۰ می باشد و این مقدار کوچکتر از ضریب معناداری ملاک یعنی ۰۱/۰ است، و نیز از آنجا که مقدارF به دست آمده بیش از مقدار جدول ( ۹۸/۴) با درجه آزادی ( ۵۷ ، ۲) می باشد، اما در مولفه کاهش رابطه خانوادگی با خویشاوندان همسر و دوستان اختلاف معنی داری بین سه گروه مشاهده نمی شود. بنابراین فرضیه پژوهش مبتنی بر تاثیر مشاوره زوجی به شیوه های عقلانی – عاطفی (الیس) و واقعیت درمانی (گلاسر)بر کاهش مولفه های تعارضات زوجین تایید می شود واین طور نتیجه گیری می گردد که بین میانگین نمرات مولفه های تعارض زناشویی در سه گروه آزمایش شیوه های عقلانی – عاطفی (الیس) و واقعیت درمانی (گلاسر)و کنترل تفاوت معنی داری وجود دارد. بنابراین فرضیه پژوهشی با ۹۹% اطمینان تایید می گردد. و مشخص می شود که مشاوره زوجی به شیوه های عقلانی – عاطفی (الیس) و واقعیت درمانی (گلاسر)بر کاهش مولفه های تعارضات زوجین تاثیر معنی دار دارد.
البته لازم به ذکر است که روش زوج درمانی گلاسر در کاهش مولفه های همکاری ، رابطه جنسی زمینه های مالی و ارتباطات زوجین توانست موثر واقع شود اما در مولفه های واکنش های هیجانی و رابطه با اقوام همسر موثر واقع نشد . همچنین روش زوج درمانی الیس نیز در کاهش مولفه های واکنش های هیجانی ، رابطه جنسی ، رابطه با خویشاوندان ، زمینه های مالی ، جلب حمایت از فرزندان و ارتباطات زوجین توانست موثر واقع شود اما در مولفه های افزایش همکاری و رابطه با اقوام همسر موثر واقع نشد.
سوالی که وجود دارد این است که چرا فنون زوج درمانی الیس بر افزایش همکاری و رابطه با اقوام همسر تاثیر نداشته است و چرا روش زوج درمانی گلاسر نتوانسته است بر کاهش واکنش های هیجانی و رابطه با خویشاوندان همسر موثر واقع شود و نتوانسته اند به طور معنی داری بین گروه کنترل و آزمایش تمایز ایجاد کنند . عوامل مختلفی ممکن است این مسئله را توجیه کند ، شاید این موضوع کمتر مورد توجه مشاور واقع شده باشد و احتمالا باورهای خاصی در این زمینه وجود داشته است که مورد توجه واقع نگردیده است و بر روی آنها کار نشده است . شاید ناشی از ناکافی بودن فنون شناختی ، رفتاری و عاطفی برای افزایش همکاری زوجین و افزایش رابطه هر زوج با اقوام همسر خودش باشد.
دهقان (۱۳۸۰) در پژوهش خود تحت عنوان مقایسه تعارضات زناشویی زنان متقاضی طلاق با زنان مراجعه کننده برای مشاوره زناشویی به تاثیر مثبت مشاوره زناشویی بر کاهش تعارضات زناشویی پرداخت که یافته های حاصل از پژوهش فوق با یافته های نهایی تحقیق حاضر همخوانی دارد. همچنین مطالعه طولی کنگ(۲۰۰۵) ، مارکمن، رینک، فلوید و استانلی(۱۹۹۹) نیز با یافته های پژوهش حاضر مبتنی بر تاثیر مثبت شیوه های مشاوره بر کاهش تعارضات زناشویی همسو و همخوان می باشد
همچنین از آنجا که در شیوه مشاوره واقیت درمانی بین میانگین نمرات مولفه های افزایش واکنش های هیجانی و کاهش رابطه خانوادگی با خویشاوندان همسرو دوستان در دو گروه کنترل و واقعیت درمانی با بهره گرفتن از آزمون شفه در سطح معناداری ۰۵/۰P> اختلاف معنادار وجود ندارد در نتیجه می توان این گونه نتیجه گیری کرد که مشاوره زوجی به روش واقعیت درمانی (گلاسر)بر کاهش مولفه های مذکورتاثیر معنی داری نداشته اما در بقیه مولفه ها همان طور که ذکر آن رفت تاثیر معنی دار داشته است.
همچنین از آنجا که در شیوه مشاوره عقلانی عاطفی نیز بین میانگین نمرات مولفه های کاهش همکاری و کاهش رابطه خانوادگی با خویشاوندان همسرو دوستان در دو گروه کنترل و عقلانی عاطفی در سطح معناداری ۰۵/۰P> اختلاف معنادار وجود ندارد در نتیجه می توان این گونه نتیجه گیری کرد که مشاوره زوجی به روش عقلانی عاطفی بر کاهش مولفه های مذکورتاثیر معنی داری نداشته اما در بقیه مولفه ها همان طور که ذکر آن رفت تاثیر معنی دار داشته است.
در تبیین نتیجه بدست آمده این فرضیه می توان اینگونه استدلال نمود : تاثیر پذیری در شیوه واقعیت درمانی گلاسر ، در مولفه های همکاری، رابطه جنسی، زمینه های مالی به خوبی آشکار است. گلاسر معتقد است که کاهش اشتیاق جنسی بعد از ازدواج به علت کاربرد کنترل بیرونی از سوی یک یا هر دوی زوجین در مقابل همسر خود می باشد. هیچ عاملی
فرم در حال بارگذاری ...
[یکشنبه 1399-12-17] [ 09:06:00 ب.ظ ]
|