معرفت شناسی از دیدگاه مولوی- قسمت ۹ |
۳-۲-۳-ابتنای علوم حصولی بر بدیهیات
فلاسفه اسلامی بر پایه دیدگاه مبناگروانه خویش علم حصولی را به تصور و تصدیق و برای هر یک از تصور و تصدیق دو شق بدیهی و نظری یا همان اکتسابی و غیر اکتسابی در نظر می گیرند و نشان می دهند که نظری یا اکتسابی بودن همه علوم با تناقض روبرو می شود. بدین سان تقسیم علم به بدیهی و نظری را نتیجه گرفته و ابتنای علوم اکتسابی (تصورات و تصدیقات) را بر علوم غیر اکتسابی اثبات می کنند. یعنی علوم اکتسابی به صورت مستقیم یا غیر مستقیم از علوم بدیهی به دست می آیند. برهان آنان بر این مدعا بر اساس برهان بر بطلان دور و تسلسل است (که به اصل امتناع تناقض برمی گردد). این برهان، برهان غایی است و شامل تصورات و تصدیقات هر دو می شود. بدین گونه که اگر همه معلومات ما نظری باشد، تمام علوم اکتسابی خواهد بود و در این حالت دور یا تسلسل لازم می آید. (مقاله اثبات علم و نفی سفسطه) علامه حلی در شرح این مطلب از خواجه نصیر در این باب می گوید:
“علت حصولی علم اگر بدیهی نباشد محتاج علت حصولی دیگری خواهد بود که اگر اکتسابی باشد دور است و اگر اکتسابی نباشد سؤال می کنیم که چیست؟
لازم (تالی) باطل است، فالملزوم مثله” (همان: ۲-۱)
در میان بدیهیات، در حوزه تصدیقات اولی البدیهیات را اولیات و أولی الاولیات را قبول قضیه امتناع اجتماع نقیضین و ارتفاع آن ها دانسته اند که هیچ علمی چه نظری و چه بدیهی از آن مستغنی نیست. (طباطبائی، ۱۴۰۴: ۲۵۳-۲۵۲)
چنانکه دو مفهوم وجود و عدم هم از اولین تصورات بدیهی اند.
۳-۲-۴-اتکاء بدیهیات بر علوم حضوری
نکته دیگر این که، خود بدیهیات، منشأ آن ها علوم حضوری ای هستند که برای نفوس حاصل است. راز صحت و خطاناپذیری و تطابق علم و معلوم در آن ها در اتکا و ارجاع آن ها به علوم حضوری است و با آن اثبات می شود. (مصباح یزدی، ۱۳۷۸: ۲۵۳-۲۵۰، ج۱)
تصورات تشکیل دهنده قضایای بدیهی نیز از قبیل معقولات ثانیه هستند که بی واسطه یا با واسطه از علوم حضوری گرفته می شوند و اتحاد آن ها با تجربه درونی ذهنی، ثابت می شود. (همان: ۲۵۵)
آیت الله جوادی آملی در باب مبدأ عدم تناقض می گوید: مبدأ مبادی معارف یقینی که امتناع اجتماع و ارتفاع نقیضین است دارای حدودی است که هیچ یک از آن ها محسوس نمی باشد و حدود این قضیه عبارت از وجود و عدم است. مفهوم وجود و عدم با هیچ یک از حواس ادراک نمی شود. ما پس از آنکه حقیقت هستی خاص خود را به علم حضوری مشاهده کردیم معنای هستی جزئی خود را در ذهن در می یابیم و از آن پس معنای هستی کلی را انتزاع می کنیم و سپس نام مفهوم را بر این معنای حصولی وضع می نماییم. نیز مفهوم عدم هم عدم الادراک است وگرنه عدم در حقیقت چیزی نیست. علاوه بر انتزاع مفهوم وجود وعدم از شناخت حضوری نفس که طریق ادراک مبدأ عدم تناقض است، هم چنین شناخت حضوری نفس منشأ برای انتزاع بسیاری از دیگر مفاهیم و قضایای علمی نیز می باشد و از آن جمله مفهوم وحدت، ثبات و تجرد است. ( جوادی آملی، ۱۳۷۲: ۲۵۷- ۲۶۵)
مولوی اینچنین به زیبایی و سادگیو در عین حال متقن، اتکا علوم حصولی را بر حضور تبیین می کند.
برای دانلود متن کامل پایان نامه به سایت tinoz.ir مراجعه کنید. |
چون ز دانش موج اندیشه بتاخت از سخن، صورت بزاد و باز مُرد صورت از بی صورتی امد برون |
از سخن و آواز، او صورت بساخت موج، خود را باز اندر بحر برد باز شد که انا الیه راجعون مثنوی- د ۱: ۱۱۴۱ – ۱۱۳۹ |
|
صورت از بی صورت آید در وجود | همچنانک از آتشی زاده ست دود مثنوی- د ۱: ۲۶۵۸ |
۳-۳- ابتنای علوم حضوری بر علم حضوری به نفس
زمانی که روشن شود علم همان حضور یا شهود چیزی است،
علم جویای یقین باشد بدان | وان یقین جویای دید است و عیان . مثنوی- د ۳: ۴۱۲۱ |
آن علمی اتمّ و اکمل و به حقیقت نزدیک تر خواهد بود که حضور و ملاک این حضور یعنی اتحاد هم به نحو تمام تری در فرایند عالم شدن موجود باشد. تا جائی که عینیت عالم با معلوم حاضرترین و روشن ترین علمی خواهد بود که برای یک عالم می توان متصور شد.
این حاضر بودن حضور منشأ هرگونه معرفت و شناخت به شمار می آید. یعنی نفس ناطقه هرگز از خود پنهان نیست و در همان لحظه که به غیر خود هم آگاهی پیدا می کند به خویشتن خویش نیز آگاه است و همچنین آگاهی به خویشتن است که منشأ آگاهی به غیر شناخته می شود. پنهان بودن از خود و آگاهی داشتن نسبت به غیر از خود از جمله سخنان بی معنی و مهملی است که اهل بصیرت نمی توانند به آن باور داشته باشند به این ترتیب نفس ناطقه هرگز فاقد خویشتن خویش نیست. (دینانی، ۱۳۷۹: ۲۰۰، ج ۳)
لذا عالمان مسلمان چه عارف و چه حکیم، به ابتنای همه علوم انسان بر علم حضوری هر نفسی به خویشتن خویش و نه به افعال و حالات خویش اذعان دارند. شیخ الرئیس ابوعلی سینا با طرح مسئله مهم و اساسی “انسان معلق” به این موضوع توجه کرده و بر اساس همین طرز تفکر است که او کتاب معروف خود را “الاشارات و التنبیهات” نامیده است. منظور وی از عنوان “التنبیهات” این است که توجه به مسئله هستی و وجود تنها از طریق انتباه و بیداری حاصل می گردد. (همان: ۲۰۴، ج۳)
فیلسوف بزرگ اشراقی، سهرودی هم در باب معضل مسئله علم و شناخت، به عالم حضوری و ادراک بی واسطه “خود” به عنوان نوعی مشاهده بی واسطه هستی اتکا می کند و آن را اصل و اساس معرفت می شناسد. وی علم حضوری را نور یا هستی نامید و بر علم حصولی مقدم و منشأ هرگونه ادراک می داند. (همان: ۲۰۶- ۲۰۴، ج۳)
بسیاری از عرفا نیز نخستین قدم در راه سلوک حق را “یقظه” و بیداری دانسته اند که از طریق ذکر و فکر به عالم حضور می توان راه برد. (همان: ۲۰۱، ج۳)
لذا اولین متعلق معرفت و نقطه آغازین معرفت شناسی همانا شناخت شهودی خود شناسنده یعنی نفس است. (جوادی آملی، ۱۳۷۲: ۷۶) بنابراین بدون علم حضوری نفس به خود، هیچ علم دیگری چه حضوری و چه حصولی ممکن نخواهد بود، چرا که در هر علمی این نفس و ذات “من” است که عالم می شود و چنانچه گفته شود علم به هر شیئی عبارت است از حضور آن شئ یا حضور صورتش نزد نفس، حال چگونه ممکن است نفس به امور حاضر در نزد خود علم داشته باشد اما به خود جاهل باشد؛ اغیار به جهت اتصال و ارتباط به “او” نزدش حاضر باشند، اما خود از خود غایب باشد. آنچه قبل از هر چیزی برای هر مدرکی معلوم است خود اوست. و اگر امور دیگری برایش معلومند از جهت اتحاد یا ارتباطی است که با او دارند و در پرتو نور او از تیرگی به ظهور و از غیبت به حضور می رسند. (فنائی اشکوری، ۱۳۸۷: ۳۴)
با این حال عدم توجه به نفس خویش یعنی همان عدم توجه به مبنای علم، موجب پراکندگی و حیرانی و عدم نیل به حقیقت می شود. مولوی نتیجه این غفلت را علت اساسی اختلاف اندیشه ها و روش ها و حیرانی افراد می داند. (جعفری،۱۳۷۷: ۱۸۴، ج ۱۱) :
فرم در حال بارگذاری ...
[یکشنبه 1399-12-17] [ 08:37:00 ب.ظ ]
|