چند گویم هرنفس کاهم زگردون در گذشت کاسمان از آتش آهم، درخانی بیش نیست
(همان :۱۱۴)
“دخان” نام یکی از سوره های قرآن است و به “حم دُخان” یا “حم” معروف است. در این سوره آیه ای است که نشانگر “دخان” بوده آسمان در آغاز آفرینش است! ثمّ استَوی اِلَی السماءِ وَ هِیَ دُخانٌ مبین (۳۶:۵۱)
هر نفس: مجازاً “پیوسته”. گذشتن آه از گردون در شعر خواجو بعضاً آمده است و نیز سعدی گوید:
آه سعدی گر زگردون بگذرد در تو کافر در نگیرد ای مسلمان نفیر
(سعدی، ۳۱۹:۱۳۷۵)
معلوم است که “آه” سوزان می سوزاند و هنگامی که چیزی سوخت از آن دود بلند می شود. سراینده به کنایه می گوید که از آتش آهم آسمان (چونان در آغاز آفرینش) دود شده است و کنایه از نهایت آه کشیدن و ‍ژرف و موثر بودن آه است.
من بادپای روحم، من بادبان نوحم من رازدار غیبم، من راوی روانم
(همان: ۳۵۱)
در مصراع نخست دو ساختار تشبیهی ویژه و کمیاب وجود دارد که نوع خاصی از اضافه تشبیهی اند : من باد پای روحم : من (مشبه) را به “باد پای روح” که به معنای “روح سیر کننده ی برق آسا” یا من همچون روحی که برق آسا سیر می کند، هستم.
وجه شبه : سرعت سیر فکری و روحی خود را می گوید. سپس خودش را به بادبان کشتی نوح تشبیه می کند. وجه شبه : بادبان ها یاری دهنده ی کشتی نوح در سیر بر امواج بودند. خواجو دقیقاً معلوم نیست که وجه شبهی را بین خودش و بادبان های کشتی نوح، منظور داشته امّا قریب به این مضمون باید وجه شبهی باشد : من یاری دهنده ی سیر اندیشه های بلاغی و غیر آن در ارتباط با آفرینش مضامین و سیر بر امواج خروشان احساسات و اندیشه ها هستم. شاید هم یک وجه شبه مرکّب که آنچه گفتیم جزئی از آن است، را در نظر داشته است.
راوی : برخی از شعرا به جهت اینکه صدای غرّا و خوشی نداشتند و نمی توانستند شعرشان را در حضور سلطان خوب دیکلِمِه کنند و بخوانند، فرد خوش ذوق خوش خوانی را که در قرائت قصاید و قطعات تخصّص و هنر داشت برمی گزیدند و به آن “راوی” می گفتند. در تاریخ ادبیات ما از این راویان سخن رفته است.
(صفا، ۱۳۴۸ : ۱۱۵/۱)
خواجو در “من راوی روانم”، خودش را به یک راوی که روان و خوش شعر را روایت می کند تشبیه کرده است. اگر “روان” را به معنای جان بگیریم به این معناست که “من روایت کننده ی سخن جانم” که دیگر تشبیهی در کار نیست امّا در جمله ی نخست خودش را به راوی قصیده خوان تشبیه کرده است. (مفرد به قید)
گرچه فارغ بوده ام چون نَسرِ طایر ز آشیان تا نپنداری که دور از آشیانت بوده ام
(همان:۳۲۹)
” نَسرِ طایر” یکی از دو صورت فلکی (دیگری نَسرِ واقع) است. صورت فلکی نخست شبییه به “کرکس” پرنده ای است چه نَسر به معنای کرکس است.
شاعر به این نکته اشاره دارد که ” نَسرِ طایر” آشیانی ندارد (تنها پرنده ای که آشیان ندارد، چون صورت فلکی است). خودش را به نَسرِ طایر مانند کرده است (مفرد به مفرد).
در مصراع دوّم، از این تشبیه سود جسته است و به محبوب می گوید در عین بی آشیانی، دور از آشیانت (کویت) نبوده ام.
۲-۴-اضافه تشبیهی ( مفرد به مفرد )
خِلعت وصل چو بر قامت من راست ندید برتنم پیرهن صبر ، قبا کرد و برفت
(همان:۱۲۵)
راست : مناسب ( صفت لباس ) . راست ندید : مناسب ندید .
خِلعت: لباس اِهدایی از جامه خانه ی دربار به دستور شاه یا بزرگی دیگر به مصادر امور دولتی.
خلعت وصل ( وصل   خلعت ) تشبیه صریح . وجه شبه در خِلعت ، زیبایی و فناست و در “وصل” عزّت و خوشی که هر دو به یک مسئله بر می گردند.
قبا کردن : ایهام دارد الف ) کنایه بعید از چاک زدن و به این معنا در شعر آن روزگار آمده است. ب) قبا دوختن.
پیرهن صبر : تشبیه صریح ( صبر   پیراهن ) . صفات اخلاقی نیک در احادیث و کلام بزرگان به “ردا” ، ” لباس ” ، “قبا” و ” پیراهن” و … تشبیه شده است ، چر اکه لباس مایه حفاظت و زینت است ، صفات نیک نیز به همین گونه است .
محبوب پیراهن صبر بر تن من مناسب دید . محبوب کاری کرد که من پیراهن صبرم را چاک زدم و پاره کردم . در “قبا” یک معنای استعاری و مجازی وجود دارد که “قبا کردن” به معنای ” چاک زدن” آمده و آن این است که قبا دو شِقّه پارچه است که از جلو کاملاً تا پایین باز است و مثل پیراهنی است که از جلو ، دریده شده یا بُرش خورده و به صورت قبا در آمده باشد.
و برفت : تصور ذهنی دل نشینی دارد و آن کنایه از این است که محبوب نایستاد که حتّی حال و روز مرا ببیند ، گذاشت و رفت .
۲-۵-وجه شبه مرکب محسوس
هیات حاصله (ایماژ،تصویر،تابلو)ازامورمتعدداست ومنتزع ازچندچیزاست.
معمولا در تشبیه مرکب که هیأت منتزعه چند پدیده روی هم به مشبهٌ بهی که از چنذ پدیده مرکّب است، تشبیه می شود، دارای وجه شبه مرکّب حسّی است:
سر از البرز بر زد قرص خورشید چو خون آلود دزدی سر ز مَکمَن
(منوچهری، ۲۹۶:۱۳۷۲)
نوعاً وجه شبه در تشبیه مرکب، از مقولۀ یاد شده است امّا اگر در طرفین تشبیه، امور تخییلی هم در هیأت منتزعه، دخیل باشند، وجه شبه محسوس تخییلی و یا آمیزه ای از محسوس و تخییلی و معقول است.
۲-۶-تشبیه بلیغ و مضمر و مجاز به علاقه آلیّه و ملازمت
عمری به افسوس ز دستت نتوان داد عمر ار چه به افسوس برون می رود از دست
(خواجو:۷۵)
اغلب شاعران از گذشت عمر، افسوس خورده اند و کیست که با از دست دادن این نعمت بیمثل و مانندئ، افسوس نخورده باشد و یا نخورد؟!
افسوس که سرمایه ز کف بیرون شد وز دست اجل بسی جگرها خون شد
افسوس که نامۀ جوانی طی شد وان تازه بهار زندگانی دی شد
آن مرغ طرب که نام او بود شباب فریاد! ندانم که کی آمد کی شد؟
(خیام،۴۳:۱۳۶۶)
خواجو، معشو
ق را به عمر تشبیه کرده است (وجه شبه: بی مثل و مانند بودن مشبه و مشبهٌ به) تشبیه معقول به محسوس پس بر اساس این تشبیه می گوید، افسوس چه فایده؟ تو عمری اگر می ماندی یا بمانی خوب است!
از دست رفتن. کنایه از نوع ایماء است که مجاز است از اراده به علاقه آلیّه) نیز در ساختار آن وجود دارد.
خواجو زیرکانه و با اضمار، یار را از عمر بهتر دانسته و شمرده است، چه حاضر است عمر را به افسوس از دست بدهد و برایش افسوس بخورد، امّا یار را، نه! ار چه (اگر چه) حرف ربط تعمیمی در مصراع دوم، تا اندازه ای بار معنای بلاغی را بر دوش دارد.
“افسوس” مجاز است به علاقه ملازمت از “پشیمانی”، چه لازمۀ پشیمانی، اظهار تأسف است.
افزون بر این در تشبیه “عمری” با توجه به تعدّد وجه شبه (وجه شبه بین “عمر” (مشبه به) و “محبوب” علاوه بر با ارزش بودن و عدیم المثل (بی مانند) بودن، مایه و اصل حیات و زندگی بودن است. چه “عمر” نماد حیات و زندگی است و همۀ سرمایه آدمی ست و با وجود عمر، همۀ امور و آرزوها محقق می شود و بدون آن، مایۀ امید به زندگی و ادامۀ آن، از دست می رود. اگر به معنای لغوی واژۀ عمر که مصدر است و معادل عُمران (آبادی و رونق و سَرزندگی) است. دقّت کنیم، وجه شبه منشور مانند این تشبیه (محبوب   عمری) که مصدر است بیشتر معلوم و مایۀ اعجاب می گردد. آنچه شاعر در کف اراده و اختیاردارد و بدان می نازد و از آن بهره می برد تویی! حال اگر تو هم نباشی، دیگر چه برای خواجو می ماند؟ هیچ!
۲-۷-تشبیه ملفوف و مضمر
– حدیث زلف و رخ ولکش تو خواهد بود که بر صحیفۀ لیل و نهار خواهد ماند
(خواجو: ۱۹۱)
صحیفۀ لیل و نهار: لیل و نهار را به صحیفه (صفحه، کتاب) مانند کرده است. صحیفه به دو معناست: ورق ، کتاب. این واژه ها با هر دو معنا می تواند مشبهٌ به واقع شود. ضمنا لیل و نهار یادآور زلف سیاه و رخ پر فروغ محبوب است که در مصراع نخست از آن سخن رفته است.
تشبیه یاد شده از این منظر، ملفوف مضمر است.
۲-۸-تشبیه مفرد به مرکب و ایهام
شوریده ای است زلف تو کز بند جسته است خط تو آن نبات که از قند رسته است

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...