در زمینه­ مطالعه روان­شناختی برخی از محققان آن را از نظر مؤلفه­ها یا فرایندهای ویژه نظیر بندهای عاطفی مفهوم­سازی می­ کنند. بلومبرگ، بونلا و کاسکنو (۲۰۰۰) در تبیین بهزیستی روان­شناختی بر فرایند­های جسمانی تأکید کرده و خاطر نشان می­سازند که بین سلامت روانی بالا و کیفیت بالای زندگی رابطه وجود دارد. برخی دیگر از محققان نیز در توصیف بهزیستی روان­شناختی بر نقش فرایند­های معنوی نظیر هدفمندی در زندگی که منجر به عملکرد بهینه می­گردد تأکید دارند. برخی نیز بر فرایندهای فردی و اجتماعی از قبیل برخورداری از توجه مثبت نسبت به خود و پیوندهای معنادار با دیگران اشاره می­ کند. ریف (۱۹۸۹) دریافت که محققان درباره معیارهایی از قبیل دیدگاه مثبت نسبت به خود (پذیرش خود)، توانایی ایجاد بافت­هایی منطبق با وضعیت روان­شناختی خود (تسلط بر محیط)، روابط گرم با دیگران (روابط مثبت با دیگران)، هدفمندی و احساس جهت داشتن (زندگی هدفمند)، رشد توانایی­های بالقوه­ی فردی (رشد شخصی) و مستقل بودن (استقلال) اتفاق نظر دارند . موارد فوق با مواردی از قبیل رضایت از زندگی رابطه­ مثبت و با کنش­وری­هایی از قبیل افسردگی رابطه منفی نشان می­ دهند (به نقل نبئی، ۱۳۹۱).

 

 

 

 

۱-۲         نظریه­ های بهزیستی روانی

 

 

 

 

۲-۱۳-۱- نظریه­ فرانکل

 

نظریه­ فرانکل بر معناجویی افراد در زندگی تأکید دارد. او معتقد است که رفتار انسان­ها نه بر پایه­ لذت­گرایی نظریه­ روانکاوی فروید و نه بر پایه­ نظریه قدرت­طلبی آدلر است، بلکه انسان­ها در زندگی به دنبال معنا و مفهومی برای زندگی خود می­باشند. اگر فردی نتواند معنایی در زندگی خویش بیابد­، احساس پوچی به او دست می­دهد و از زندگی ناامید می­شود و ملالت و خستگی از زندگی تمام وجودش را فرا می­گیرد. الزاماً این حس منجر به بیماری روانی نمی­ شود، بلکه پیش­آگهی بدی برای ابتلا به این اختلالات است. بنابراین فرانکل بهزیستی را در یافتن معنا و مفهوم در زندگی می­داند (فرانکل، ۱۹۹۵).

 

 

 

 

۲-۱۳-۲- الگوی ویسینگ و وان­دان

 

ویسینگ (۱۹۸۸)، وان دان (۱۹۹۴) به نقل از زنجانی طبسی (۱۳۸۳)، یک سازه­ی بهزیستی، روان­شناختی کلی را معرفی کردند که به وسیله­ی ” احساس انسجام و پیوستگی ” در زندگی، تعادل عاطفی و رضایت کلی از زندگی، مشخص و اندازه ­گیری می­شود. آن­ها تأکید می­ کنند که بهزیستی روانی، سازه­ای چند بعدی یا چند وجهی است و این حیطه­ها را در بر می­گیرد:

 

عاطفه : در افراد بهزیست یا خوشبخت، احساس مثبت بر احساسات منفی غلبه دارد .

 

شناخت : این افراد رضایت از زندگی را تجربه می­ کنند. به نظر آن­ها زندگی قابل درک و کنترل است.

 

رفتار: افراد بهزیست، چالش­های زندگی را می­پذیرند و به کار و فعالیت علاقه دارند.

 

روابط بین فردی : افراد بهزیست به دیگران اعتماد می­ کنند و از تعامل اجتماعی نیز برخوردارند.

 

 

 

 

 

۲-۱۳-۳- نظریه­ ریف

 

در طول دهه­ی گذشته ریف برای اولین بار تعریفی چند بعدی برای بهزیستی روانی ارائه داد (ریف، ۱۹۸۹). شش مؤلفه­ی در اینجا مطرح شد. تحقیقات بسیاری بر روی بهزیستی با توجه به این مدل انجام شد که برخی به بررسی تأثیر سن، جنسیت یا وضعیت اقتصادی- اجتماعی بر بهزیستی پرداختند و برخی دیگر بهزیستی را به عنوان عاملی متأثر از تجارب زندگی (ازدواج، بچه دار شدن و طلاق و…)و یا تحولات زندگی و نیز چالش­های خاص (داشتن والدین الکلی­، داشتن بچه­ی عقب مانده ذهنی، پرستاری از همسر یا والدین بیمار) مورد مطالعه قرار دادند. این مؤلفه­ها عبارتند از : پذیرش خود، هدف و جهت­گیری در زندگی، رشد شخصی، تسلط بر محیط­، خود مختاری و روابط مثبت با دیگران (ریف، ۱۹۸۹: ۷۲).

 

 

 

۱-۳         عوامل مؤثر بر بهزیستی

 

عوامل مختلفی بهزیستی را دستخوش تغییر می­ کنند. ویلسون (۱۹۶۷) نشان داد که عوامل غیر شخصیتی، هم بهزیستی را تحت تأثیر قرار می­ دهند. او گفت افراد خرسند افرادی جوان، سالم، تحصیل کرده، با درآمد بالا، برون­گرا، خوش بین، بدون نگرانی، مذهبی، متأهل و با عزت نفس بالا، با روحیه و شاد، برخوردار از هوش سرشار و فروتن هستند. عواملی چون سن، درآمد و تحصیلات تأثیر چندانی بر بهزیستی ندارند (کرمی­نوری و همکاران، ۱۳۸۱: ۲۸؛ به نقل نبئی، ۱۳۹۱).

 

 

 

۱-۴         امید به زندگی

 

اگر چه فرآیند تولد نوزاد با رنج­های فراوانی همراه است لیکن برای والدین لذت­بخش می­باشد. با وجود بسیاری از مشکلات که والدین برای تولد فرزند خود متحمل می­شوند امید به سالم و طبیعی بودن کودک معمولاً موجب احساس اعتماد در آن­ها و در نتیجه پذیرش کودک می­گردد. به محض آگاه شدن والدین از معلولیت فرزند، تمام آرزوها و امیدهای آن­ها مبدل به یاس شده و مشکلات، شروع می­شود. در واقع، تولد کودک کم ­توان ذهنی نمایانگر فروپاشی تصوراتی است که والدین در سر می­پروراندند. مادر، نخستین شخصی است که به طور مستقیم با کودک ارتباط برقرار می­ کند. رویارویی مادر با فرزند کم ­توان­ذهنی، نیاز کودک به مراقبت دایمی، اهمیت فراهم ساختن شرایط ویژه­ی رشد، تجربه­ی تنش والدین ناشی از وجود رفتارهای آیینی، مشکلات زبانی، قشقرق و فقدان مهارت مراقبت از خود در این گروه ازکودکان، همگی زمینه­ را برای تضعیف کارکرد طبیعی مادر فراهم می­نمایند. وجود چنین مشکلاتی افزایش میانگین اختلالات روانی در مادران کودکان استثنایی و به ویژه مادران دارای کودک کم ­توان­ذهنی را در مقایسه با مادران کودکان عادی در پی­ خواهد داشت. همچنین داشتن توقعات و انتظارات دور از توانایی کودکان و برآورده نشدن آن­ها موجب ناکامی والدین میشود.

 

بنابراین تولد یک کودک کم ­توان­ذهنی در مادرانی که به مدت ۹ ماه بارداری، انتظار یک کودک سالم و با ویژگی­های طبیعی را داشته اند موجبات احساس گناه و تقصیر، ناکامی و محرومیت ناشی از طبیعی نبودن کودک را در مادر فراهم می­ کند که بالطبع غم، اندوه و افسردگی را به دنبال خواهد داشت. در مجموع، چنین شرایطی می ­تواند سبب گوشه­گیری، عدم علاقه به برقراری رابطه با محیط، احساس خودکم بینی و بی ارزشی در مادر شود و پیامدهای منفی همچون اضطراب، پرخاشگری، حرمت به خود پایین و افسردگی شدید را در مادران به دنبال داشته باشد و سلامت آن­ها را به خطر اندازد. یکی از مهمترین منابع زمینه­ساز این گروه از مشکلات روان­شناختی از دست دادن امید به زندگی به نظر می­رسد که امیدواری در تمام ابعاد زندگی ضروری باشد. امید به معنای توانایی باور به داشتن احساس بهتر، در آینده می­باشد. امید با نیروی نافذ خود، تحریک کننده­ فعالیت فرد است تا بتواند تجربه­های نو کسب نماید و نیروهای تازهای را در فرد ایجاد کند. امید به عنوان یکی از منابع مقابله­ی انسان در سازگاری با مشکلات و حتی بیماری­های صعب العلاج در نظر گرفته می­شود. همچنین امید می ­تواند به عنوان یک عامل شفادهنده، چندبعدی، پویا و قدرتمند توصیف شود و نقش مهمی در سازگاری با فقدان داشته باشد.

 

آثار سودمند امید بر سلامت جسمانی و روانی در پژوهش­های مختلفی تایید شده است. به عنوان مثال، همبستگی مثبت امید با عاطفه­ی مثبت، احساس خودارزشمندی حرمت خود و همبستگی منفی با افسردگی اضطراب احساس فرسودگی و به طور کلی با عاطفه­ی منفی نشان داده شده است. از نظر اسنایدر و همکاران، ملالت و افسردگی با انسداد یا عدم تحقق اهداف ارتباط دارد و برای فرد، واجد اهمیت است. سطح پایین امید، پیش ­بینی­کننده­ سطح افسردگی و کاستی­های روانی اجتماعی است. بررسی علمی امید به زندگی در انسان قدمتی کوتاه دارد و دوران ابتدایی خود را می­گذراند. اسنایدر برای اولین بار، نظریه­ امید را مطرح کرد و آن را متشکل از قدرت اراده، قدرت راهیابی، داشتن هدف و تشخیص موانع دانست. گروپمن امید را احساس وجد و نشاط در نظر می­گیرد که هنگامی تجربه می­شود که فرد آینده­ی بهتری را فراسوی چشمان خود انتظار داشته باشد. امید، عبور از موانع مهم و پرتگاه­های عمیق را در طی مسیر تسهیل می­ کند. امید به فرد جرأت می­دهد که با شرایط خویش مواجه شود و ظرفیت غلبه بر آن­ها را پیدا کند.

 

بر خلاف گروپمن که خصیصه­ی انفعالی برای امید در نظر می­گیرد و آن را مانند دارونما تلقی می­ کند، اسنایدر معتقد است که امید، خصیصه­ی فعالی است که در بر گیرنده­ی داشتن هدف، قدرت برنامه ­ریزی و اراده برای دستیابی به هدف، توجه به موانع رسیدن به هدف و توانایی رفع آن­ها است: ناامیدی، فرد را در وضعیت غیر فعالی قرار می­دهد که نمی­تواند موقعیت­های مختلف خود را بسنجد و در مورد آن­ها تصمیم بگیرد. ناامیدی، شخص را در برابر عوامل تنش­زا، بی دفاع و گرفتار می­ کند. شخص با گذشت زمان، تمامی امید خود را از دست می­دهد و افسردگی عمیق را جایگزین آن می­ کند. طرز تفکر وی حالت انعطاف­ناپذیر همه یا هیچ دارد که مانع حل مسئله می­شود. در حقیقت ناامیدی باعث تضعیف مهارت حل مسئله در فرد می شود. همچنین سبب می­شود که فرد به طور دایم تجربه­های خود را به شکل منفی و نادرست ارزیابی کرده و پیامدهای نگران کننده ­ای را برای مشکلات خود در نظر بگیرد. (طاهری و همکاران، ۱۳۹۱)

 

یکی از مشغله­های بزرگ ذهن انسان، خود انسان است .آفرینش و پیدایش انسان، هدایت شده و جهت­دار است یا بی­جهت و تصادفی بوده است. اگر برای بودن انسان معنایی وجود دارد، آن معنا یا آن معناها چیست و کدامند و چگونه باید آن­ها را دریافت و محقق ساخت. (فرانکل، ۱۹۷۵؛ ترجمه یزدی، ۱۳۷۵).

 

به ذهن برخی، پرسش­هایی چون چه باید بکنم؟ چه چیزی درست است؟ چه چیزی غلط است؟ چگونه تصمیم بگیر م؟ به سوی کدام هدف بروم؟ و برای چه غایتی کوشش نمایم؟ خطور می­ کند. به طور معمول این پرسش­ها به یک ذهن بیمار و آشفته متبادر نمی­ شود بلکه از یک روح بیدار و پخته که در فرآیند جستجوگری فعال قرار دارد برمی­خیزد. متأسفانه افراد شکیبایی خود را از دست می­ دهند و به راحتی تحت تأثیر گفته­های دیگران قرار گرفته و در این مبارزه میدان را خالی می­ کنند. کسانی هم که پرسش­گری می­ کنند و در جسجوی پاسخ هستند خود را در یک مارپیچ نا امیدی می­یابند و چون نمی­توانند ذهن خود را باز یابند و در بحران راه خود را پیدا کنند درجا می­زنند (فرانکل، ۱۹۶۳). زندگی توأم با بیماری یا آسیب دیدگی شدید غیرقابل پیش ­بینی و نامطلوب است. این نوع زندگی پر از خطرهایی است که متوجه خودانگاره شخص است و همچنین به عزت­نفس، احساس آزادی، فعالیت­های روزمره، راحتی جسمی و زندگی آینده­ی وی لطمه می­زند. بیماری لاعلاج پیامدهای مختلفی را برجا می­گذارد؛ از جمله: انکار، خشم افسردگی، عدم اطمینان و تنهایی (نصری و همکاران، ۱۳۸۰) در هر دوره از تاریخ، در هر فرهنگ و تمدنی در همه طبقات اجتماعی افرادی وجود داشته اند که از نظر فعالیت اجتماعی، پایین­تر از حد طبیعی بوده ­اند و این امر سازگاری آن­ها را با محیط زندگی­شان مشکل ساخته است. (نیسی، ۱۳۷۷).

 

 

 

۱-۵         رضایت زناشویی

 

 

 

 

۲-۱۶-۱- تعریف رضایت زناشویی

 

بر طبق تعریف، رضایت زناشویی به عنوان عملکرد و رفتار مناسب زوجین بر اساس وظایف سنتی و عرفی و قانونی تعیین شده برای هر کدام از آنان در قالب قانون خانواده و خرده فرهنگ است (نقل دانایی، ۱۳۹۱).

 

رضایت زناشویی به عنوان عملکرد و رفتار مناسب زوجین بر اساس وظایف سنتی و عرفی و قانونی تعیین شده برای هر کدام از آنان در قالب قانون خانواده و خرده فرهنگ است. این کتاب درجنبه­های رفتاری، شناختی وعاطفی مطرح می­شود. رضایت زناشویی حالتی است که طیّ آن زن و شوهر از ازدواج با یکدیگر و با هم بودن احساس شادمانی و رضایت دارند (سینها و ماکرجی، ۱۹۹۱؛ به نقل عطوفی­سلمانی، ۱۳۸۲). و ینچ و همکاران او (۱۹۷۴) معتقدند که رضایت زناشویی انطباق بین وضعیّت موجود و وضعیت مورد انتظار است. طبق این تعریف رضایت زناشویی زمانی محقق می­گردد که وضعیت موجود در روابط زناشویی با وضعیت مورد انتظار فرد منطبق باشد. هم چنین الیس در ۱۹۸۹ بیان می­ کند که رضایت زناشویی احساسات عینی از خشنودی، رضایت و لذت تجربه شده توسّط زن یا شوهر است هنگامی که همه جنبه­ های ازدواج شان را در نظر می­گیرند (سلیمانیان، ۱۳۷۳).

 

مطابق با نظر هادسن (۱۹۹۲ ؛به نقل ثنایی، ۱۳۷۹) ادراک زن یا شوهر از میزان، شدت و دامنه مشکلات وجود در رابطه منعکس کننده سطح رضایت زناشویی آن­هاست.

 

 

 

۲-۱۶-۲- عوامل تعیین کننده­ موفقیّت ازدواج و رضایت زناشویی

 

در پژوهش بنی جمالی و همکاران (۱۳۸۳) علل از هم پاشیدگی خانواده­ها و نیز موفقیت ازدواج زوج­های جوان را شامل موارد ذیل عنوان کردند: ۱- کمی سن جوانان به هنگام ازدواج، فقر اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی، کم بودن سواد، پایین بودن سطح شغلی، دخالت بی مورد اطرافیان، پدیده طلاق والدین زوج­های ناموفّق، وابستگی مالی زوجین به والدین، همه از عوامل تهدید کننده­ زندگی مشترک زوجین جوان بودند؛ ۲- عدم هم­سویی زوجین در جهات مختلف موجب اختلاف زناشویی بین زوجین می­شود؛ ۳- تشابه نظرات زوجین به عنوان عامل تداوم­بخش زندگی مشترک شناخته شد؛ ۴- وجود بیماری­های جسمی، روانی و اختلالات رفتاری اعلام نشده از سوی همسران و خانواده­های آن­ها عامل سستی روابط بین زوجین تلقی شد.

 

در ادامه­ی مطلب به ارائه نظرات پژوهشی در مورد برخی از مهم­ترین عوامل شناخته شده در بهبود کیفیت زندگی زناشویی و افزایش رضایت از آن به تفکیک اشاره شده است.

 

 

 

 

  1. مهارت­های ارتباطی[۵]

 

ارتباط نقش مرکزی در ازدواج ایفا می­ کند (بورلسون و دنتون[۶]، ۱۹۹۷) به گونه­ای که از لحاظ ویژگی­های زناشویی مشخّص شده است که ارتباط موثر و کارآمد میان شوهر و همسر مهم­ترین جنبه­ی خانواده­های دارای عملکرد مطلوب می­باشد (گریف، ۲۰۰۰). بک وجونز[۷] (۱۹۷۲؛ به نقل ساپینگتون، ۱۳۸۲) متوجه شدند که رایج­ترین مشکل در ازدواج­های نا آرام و پر دردسر همانا ارتباط ضعیف است. به عبارت دیگر موضوعات ارتباطی ممکن است نگرانی­ها و دل مشغولی­های اولیه­ی برخی زوج­های مراجعه کننده برای درمان باشد (کار، ۲۰۰۰). رویکردهای ارتباطی اغلب با سه فرض اساسی به بررسی ازدواج و روابط زناشویی می­پردازند: ۱- تعارض­های زناشویی غیر قابل اجتنابند، هدف درمان­های ارتباطی حذف کامل این تعارض­ها نیست بلکه تلاش می­ کنند تا به آن­ها جهت دهند و آن­ها را در مسیرهایی سازنده به کار اندازند؛ ۲- ارتباط در دو سطح کلامی و غیر کلامی روی می­دهد و یکی از دلایل اصلی بروز اختلاف­های زناشویی، ناهماهنگی پیام­هایی است که به طور همزمان توسط این دو سطح منتقل می­شوند؛ ۳- همسران در شیوه ­های برقراری ارتباط با یکدیگر تفاوت دارند (سهرابی، ۱۳۸۲). در کل، یک فرض عمومی این بوده است که علّت بسیاری از مشکلات ارتباطی زناشویی، مهارت­های ارتباطی ناکارآمد از طرف همسران می­باشد و مطابق با این دیدگاه ادونوهیوو کراچ[۸] در ۱۹۹۶ بیان کردند که آموزش ارتباط به عنوان کوششی جهت ترمیم رابطه مسئله­دار، مؤلفه­ای مهم در بسیاری از رویکردهای درمان زناشویی است (بورلسون و دنتون، ۱۹۹۷).

 

 

 

 

 

 

 

 

 

۲- تقابل[۹]

 

یک منبع بسیار با اهمیت رضایت­مندی در ازدواج عبارت است از پاداش­هایی که طرفین به یکدیگر می­ دهند. زن و شوهرهای شادکام در عوض پاداش­هایی که از یکدیگر دریافت می­ کنند به همدیگر پاداش می­ دهند، اما رفتارهای تنبیه کننده طرف مقابل را نادیده می­گیرند. آن­ها در مورد رفتار خوب تقابل دارند اما رفتار ناخوشایند طرف مقابل را تلافی نمی­کنند، بر عکس، زوج­های ناراضی رفتار پاداش دهنده یکدیگر را نادیده می­گیرند اما دائماً با تنبیه کردن رفتار نامطلوب طرف مقابل، دست به مقابله به مثل می­زنند (ساپینگتون، ۱۳۸۲) به عبارت دیگر تعامل­ها در زوج­های گرفتار، اغلب با رفتار منفی متقابل مشخص می­شود. اگر یکی از طرفین، رفتاری منفی از خود نشان دهد، طرف دیگر نیز پاسخی شبیه آن می­دهد و بدین ترتیب، زنجیره­ی تعامل منفی پیش رونده آغاز می­شود (اشمالینگ و دیگران، ۱۳۸۳).

 

 

 

۳- مهارت­های حل مسئله[۱۰]

 

تعارض محصول الزامی زندگی مشترک است (برنشتاین و برنشتاین، ۱۳۸۲) بین دو نفر همیشه احتمال اختلاف نظر وجود دارد و شیوه اداره و حلّ اختلاف ها با شادکامی ازدواج ارتباط دارد (ساپینگتون، ۱۳۸۲). ظرفیت قبول اختلاف نشانه صمیمیت و نشانه یک خانواده سالم است. اختلاف سالم و خوب، سازنده است، و لیکن در خانواده­های مسئله دار، مسایل را انکار می­ کنند یا می­پذیرند که با هم مخالفت نکنند، یا لب از سخن فرو می­بندند و منزوی می­شوند (برادشاو[۱۱]، ۱۳۷۲). زوج­های ناراضی ظاهراً مشکل را نادیده می­گیرند. اما این زوج­ها، مشکلات خود را از یاد نمی­برند، در عوض آن­ها را همچون سندی لاک و مهر شده حفظ می­ کنند تا بعدها در یک مشاجره بزرگ مجدّداً آن را به جریان بیندازند (ساپینگتون، ۱۳۸۲). این در حالی است که در خانواده­های دارای کارکرد خوب، زوج­ها نه تنها به وجود تعارض زناشویی اذعان دارند بلکه این تعارض و مشکلات به شیوه موثّری حل می­شوند (گریف، ۲۰۰۰).

 

 

 

۴- عوامل شناختی

 

شواهد فزاینده­ای وجود دارد که شیوه ­های درک، تفسیر و ارزیابی زوج از یکدیگر و رویدادهایی که در روابط­شان اتفاق می­افتند، تأثیر مهمی بر کیفیت روابط آن­ها می­گذارد (باوکام، اپستین، سایر زوشر[۱۲]، ۱۹۸۹؛ به نقل عطوفی­سلمانی، ۱۳۸۲). آلبرت الیس[۱۳] (۱۹۷۶؛ به نقل اپستین و دیگران، ۲۰۰۵) تأثیر منفی “باورهای غیر منطقی” یا در نهایت معیارهای غیر واقع­نگرانه­ای که افراد در مورد روابط صمیمانه دارند را بر الگوهای تعامل و رضایت همسران مورد تأکید قرار دارد. سلیمانیان (۱۳۷۳) دریافت که میزان تفکرات غیر منطقی باعث نارضایت­مندی زناشویی می­گردد. هالفورد (۱۳۸۴) بیان می­ کند زوجین مشکل­دار، بیشتر مشکلات رابطه­شان را به همسرشان نسبت می­ دهند و فکر می­ کنند وی از روی عمد به گونه­ای ناخوشایند با آن­ها رفتار می­ کند. در مقابل، زوجین خوشبخت، احتمالاً بیشتر رفتارهای منفی را به شرایط محیطی موقت نسبت می­ دهند.

 

 

 

 

 

 

 

۵- هیجان و مهارت­مندی هیجانی[۱۴]

 

همان گونه که کردوا، گی و وارن[۱۵] (۲۰۰۵) بیان می­ کنند پژوهش در زمینه هیجان، در حیطه اتفاق می­افتد. حیطه اول وقوع، ظرفیت و شدت پاسخ­دهی هیجانی را در ازدواج بررسی کرد. مثلاً بررسی گاتمن در ۱۹۹۴٫ در این حیطه مشخص شده است که زوج­های آشفته نسبت به غیر آشفته، تقابل و عاطفه منفی­تری را نشان می­ دهند. حیطه دوم، نقش هیجانات مختل از قبیل افسردگی و اضطراب را در سلامت زناشویی بررسی کرد. این حیطه پژوهشی یک رابطه نیرومند میان عاطفه افسرده و آشفتگی زناشویی را نشان داده است مثلاً پژوهش بیچ[۱۶] در ۲۰۰۱٫ حیطه سوم، نقش هیجانات را در زوج درمانی بررسی نمود. از نظر این حیطه پژوهشی اصل یا ریشه آشفتگی رابطه در عواطف منفی است که در تعامل با همسر آشکار می­شود.

 

یافته­ های پژوهش تیرگری، اصغرنژاد، بیان زاده و عابدین (۱۳۸۵) و نیز پژوهش رحمانی و قیصری پور (۱۳۸۵) رابطه­ معنی­داری بین هوش عاطفی (هیجانی) و رضایت­مندی زناشویی نشان دادند، یعنی به طور کلی زوجین باهوش هیجانی بالا از رضایت­مندی زناشویی بالایی برخوردارند.

 

 

 

۶- صمیمیت و خود افشاسازی[۱۷]

 

نتایج پژوهش اسدبیگی و سپاه منصور (۱۳۸۵) در زمینه رابطه میان عناصر سبک­های عشق (صمیمیت، شهوت و تعهد) و رضایت زناشویی زنان نشان دهنده رابطه­ معنی­دار میان عنصر صمیمیت و رضایت زناشویی بود.

 

اگر چه همسران مایلند دیدگاه­های مشابهی در مورد صمیمت و خود افشاسازی در رابطه زناشویی داشته باشند، لیکن معلوم گردیده است که میان زنان و مردان در صمیمیت و رضایت زناشویی تفاوت وجود دارد (گریف و مالرب، ۲۰۰۱). به عبارت دیگر تجربه صمیمیت در میان زنان و مردان متفاوت است. زنان خود افشایی در زمینه احساسات را به عنوان صمیمیت زیاد می­دانند و مردان داشتن فعالیت­های مشترک با همسر را نشانه­ی صمیمت می­دانند (مارکمن و کرافت[۱۸]، ۱۹۸۹؛ به نقل هالفورد، ۱۳۸۴). نتایج پژوهش اسدبیگی و سپاه منصور (۱۳۸۵) در زمینه­ رابطه میان عناصر سبک­های عشق (صمیمیت، شهوت و تعهّد) و رضایت زناشویی زنان نشان دهنده رابطه­ معنی­دار میان عنصر صمیمیت و رضایت زناشویی بود.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

۷- عملکرد جنسی[۱۹]

 

رابطه جنسی با رضایت مداوم از رابطه پیوند دارد (هالفورد، ۱۳۸۴). همسران رضایت­مند، هم­خوانی بیشتری میان فعالیت جنسی که خواهان آن هستند و فعالیت جنسی که تجربه می­ کنند گزارش می­نمایند. هم چنین برای مردان و هم برای زنان، رضایت از رابطه جنسی به طور معناداری با سطح کارکرد خانواده ارتباط دارد (گریف و مالهرب، ۲۰۰۱). پژوهش رزن-گراندن و همکاران (۲۰۰۴) حاکی از آن بود که رضایت جنسی مؤلفه بسیار مهمی در روابط وفادارانه است. به هر حال رضایت اوّلیّه از رابطه جنسی یک عامل پیش ­بینی کننده قوی برای رضایت و تداوم رابطه در زمان­های بعدی است. طبق نظر اسپنس[۲۰] (۱۹۹۷؛ به نقل هالفورد، ۱۳۸۴) رابطه جنسی کم و ناخوشایند، منشأ تعارضاتی در زوجین مشکل­دار است و از سوی دیگر، بنابر نظر مسترز و جانسون[۲۱] (۱۹۷۰) مشکلات جنسی اغلب به خاطر ارتباط ضعیف در زندگانی زناشویی است و لذا قسمتی از درمان آن­ها برای مشکلات جنسی عبارت است از کمک به زوج­ها برای بهبود رابطه­ کلی خود با طرف مقابل (همان منبع). کار (۲۰۰۰) معتقد است هماهنگی جنسی و نه فراوانی فعالیت جنسی با رضایت زناشویی مرتبط است.

 

 

 

 

 

۸- ویژگی­های شخصیتی[۲۲]

 

هر چند بسیاری از تفاوت­های شخصیتی طبیعی است و به تفاوت زیادی در رضایت­مندی از رابطه منجر نمی­ شود، ولی دو مورد خاص وجود دارد که مشخص شده است تأثیر زیادی بر مشکلات ارتباطی و طلاق دارند و به نوعی این مشکلات را پیش بینی می­ کنند: یکی ناتوانی در تنظیم عواطف منفی (عصبی بودن) و دیگری سبک دلبستگی همراه با ناامنی (هالفورد، ۱۳۸۴) پژوهش عطّاری و همکاران (۱۳۸۵) نشان داد که عامل شخصیت روان رنجورخویی و رضایت زناشویی با هم رابطه منفی دارند و در مقابل عوامل شخصیتی شامل برون­گرایی، توافق و وجدانی بودن با رضایت زناشویی رابطه مثبت دارند.

 

عطاری و همکاران (۱۳۸۴) بیان می­ کنند که سطح هیجان خواهی زن و شوهر صرف نظر از همسانی و ناهمسانی هیجان­خواهی آن­ها، سازگاری زناشویی را به طور منفی تحت تأثیر قرار می­دهد. آن­ها در تبیین این مسئله به این موضوع اشاره کرده­اند که از آن­جا که ازدواج قراردادی طولانی مدت است که با انعقاد آن محدودیت­هایی برای افراد ایجاد می­گردد، این محدودیت­ها برای افراد هیجان­خواه به راحتی قابل پذیرش نیست و لذا سازگاری و رضایت از ازدواج در این افراد کاهش می­یابد.

 

 

 

 

 

۹- سبک­های دلبستگی[۲۳]

 

نظریه دلبستگی که اولین بار در زمینه رشد کودکان به کار رفت، اخیراً برای روابط دلبستگی بزرگسالان به کار رفته است و تأثیر عظیمی بر ایجاد زوج درمانی هیجان محور داشته است (آلستین، ۲۰۰۲) اولین بار هازن وشیور در ۱۹۸۷ مطرح کردند که سبک­های دلبستگی منعکس­کننده تمایزات اساسی در بازنمایی­های ذهنی عشق رمانتیک بزرگسالان هستند. (میرز و لاندزبرگر، ۲۰۰۲). صیادپور (۱۳۸۴) با اشاره به پژوهش­های انجام شده در این زمینه بیان می­ کند که افراد ایمن با ابراز صمیمیت و بیان عواطف خود بر پایه عشق و دوستی شرایطی را فراهم می­آورند که موجب برخورداری بیشتر آنان از احساس رضایت می­شود؛ در حالی که افراد پرهیزی و دوسوگرا، با فاصله گرفتن عاطفی و اضطراب، کیفیت ارتباط زناشویی را منفی ارزش گذاری می­ کنند.

 

 

 

۱۰- فردیت و تمایز خود

 

طبق نظر برادشاو (۱۳۷۲) باور “زن و شوهر نیمه بهتر یکدیگرند” در واقع نشان دهنده­ی اشتباه فرهنگی در زمینه ازدواج است. نقش­های جنسی انعطاف­پذیر در این فرهنگ به این معتقد است که با کنار هم گذاردن دو نیمه­ی انسان یک شخص کامل ایجاد می­شود. برداشت به گونه­ای است که انگار یک­دوم ضرب­ در یک­دوم مساوی یک می­شود، و حال آنکه یک­دوم ضرب در یک دوم مساوی یک چهارم است که از یک­دوم کمتر است. به همین دلیل وقتی دو نفر برای تکمیل شدن ازدواج می­ کنند، در مقایسه با آن زمان که کامل و تکمیل نبودند، ناقص­تر می­شوند و این علت بسیاری از شکست­های ازدواج­هاست. بنابراین افرادی که از وضعیت درونی سازمان­یافته­تری برخوردارند در نظم دادن به وضعیت طرف مقابل نیز موفق­تر می­باشند (برنشتاین و برنشتاین، ۱۳۸۲). نجفلویی (۱۳۸۳) نیز در پژوهش خود نشان داد زوجین دارای تمایز یافتگی پایین، تعارض زناشویی بالایی را نشان می­ دهند.

 

 

 

۱۱- بهداشت روانی و جسمی

 

ارتباط میان ناراحتی روان­شناختی و عدم رضایت زناشویی در بیماران متأهّلی که طیف وسیعی از مشکلات روان­شناختی را تجربه می­ کنند به اثبات رسیده است در میان اختلالات روان­شناختی عمده، افسردگی به طور وسیع­تری مورد بررسی قرار گرفته و نشان داده شده است که ارتباطی قوی با آشفتگی زناشویی دارد (میرز و لاندزبرگر[۲۴]، ۲۰۰۲) پژوهش­گران همچنین ارتباطی قوی میان اختلالات اضطرابی و آشفتگی زناشویی اثبات کرده­اند. علاوه بر اختلالات روانی، مشکلات ارتباطی با بیماری­های جسمانی نیز همبستگی دارد. افرادی که روابط رضایت بخش و حمایت­کننده دارند، احتمال کمی وجود دارد که مبتلا به بیماری سختی شوند و اگر هم بیمار شوند سریع­تر بهبود می­یابند (هالفورد، ۱۳۸۴).

 

 

 

۱۲- سن

 

لارسون و هلمن [۲۵](۱۹۹۴) پس از مرور ادبیات موجود در زمینه رضایت زناشویی نتیجه گرفتند که قوی­ترین عامل پیش ­بینی­کننده تزلزل و عدم اثبات زناشویی، سن کم به هنگام ازدواج ­اشد. هم چنین کرو و ریدلی (۱۳۸۴) اشاره می­ کنند که یافته­ای که در تمام تحقیقات یکسان بوده است تأکید بر این موضوع دارد که امکان شکست ازدواج در سن پایین، زیاد است.

 

نتایج پژوهش­های کلیک[۲۶] (۱۹۵۷) و کارتر[۲۷] (۱۹۷۱) نشان داده­اند که ازدواج­هایی که قبل از سن ۱۸ سالگی واقع می­شوند سه برابر ازدواج­هایی که بعد از ۱۸ سالگی روی می­ دهند، احتمال طلاق دارند و ازدواج­هایی که قبل از رسیدن به سن ۲۰ سالگی صورت می­گیرند دو برابر ازدواج­هایی که بعد از ۲۰ سالگی رخ می­ دهند احتمال طلاق دارند.

 

به بیان دیگر، هر چه سن ازدواج پایین­تر باشد احتمال از هم گسیختگی خانواده بیشتر می­شود، زیرا در سنین پایین، افراد از قابلیت­های لازم برای ایفای نقش همسری بی­بهره­اند. در عین حال، ازدواج در سنین بسیار بالا نیز خطر طلاق را افزایش می­دهد (میر احمدی زاده و همکاران، ۱۳۸۲).

 

 

 

۱۳- تحصیلات

 

نیومن و نیومن (۱۹۹۱؛ به نقل کار، ۲۰۰۰) یکی از عوامل مؤثر در رضایت زناشویی را سطح تحصیلات بالا و نیز موقعیت اجتماعی– اقتصادی بالا می­دانند، یعنی این عوامل منجر به رضایت زناشویی بیشتر می­گردند، زیرا جایی که این عوامل وجود دارند افراد احتمالاً مهارت­های حل مسئله بهتر و استرس­های مزمن کمتری در زندگی (مانند زندگی در محیط شلوغ) دارند. نتایج پژوهش بنی جمالی و همکاران (۱۳۸۳) نیز نشان داد که رابطه معنی­داری بین میزان تحصیلات و موفقیّت در زندگی، هم در شوهران و هم در همسران وجود دارد. در نتیجه بالا بودن سطح تحصیلات زوجین عامل تفاهم و تداوم زندگی است. میراحمدی­زاده و همکاران (۱۳۸۲) نیز گزارش نمودند که سطح تحصیلات زوج­های متقاضی طلاق به طور معنی­داری کمتر از سایر زوج­هاست که این یافته مویّد نتایج حاصل از آن دسته از پژوهش­هاست که در طبقات اجتماعی پایین­تر و افراد دارای تحصیلات کمتر، میزان طلاق بیشتر است.

 

 

 

 

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...