لا تطرُقی رأَسکِ یا جمیله
لا تخِفضی جبهَتِک النبیلَه
خوفَ جنودِ الامبراطوریه
قِفی بوجِه العذاب
شامخةً بالعذاب
لا تدّعی نقمتَهم تَقتُلک
لا تدّعی رحمتَهم تغسلک
إنک قُبر الإمبراطوریه
إنک تسقین بآلامِک
أشعةَ الشمس الجزائریة
إنک تمشین بأقدامک
فَوقَ جلالِ الامبراطوریه
فوق عروشِ قَتَلَه
مازال فی أعینُهِم جوعُ الملوک
مازال فی دمائهم صراخُ القتله
مازال فیهم رعشة القراصنه
تَمتُّد ملیونَ سَنَة
مازال صوتُ نجارِ الرّقیق
مازال صوتُ المقصله
یبعث فیهم الحنینُ والوله ( همان ، ص 298 – 299 )
فیتوری در همه اشعار سیاسی خود می کوشد تا مـردم را از یـأس و ناامـیدی خـارج نمـوده و با
دمیدن روح امید در کالبد آنان به آنان بیاموزد که می توانند در برابر استعمار قیام نمایند او خطاب به جمیله می گوید : از ترس امپراطوران سرت را پایین مینداز و فکر نکن که خشم آنان تو را هلاک خواهد ساخت بلکه او از جمیله می خواهد تا در مقابل این شکنجه و عذاب بایستد و گمان نکند که خشم آنها او را خواهد کشت و یا رحمت آنها او را خواهد شست و شامل او خواهد شد بلکه او خواهد توانست قبر امپراطوری ها باشد و می تواند با آرزوهایش پرتوهای خورشید الجزایر را سیراب سازد و قدم بر جلال و جبروت امپراطوری ها و عرش قاتلان نهد کسانی که می توان در چشمهایشان گرسنگی پادشاهان را دید و کسانی که فریاد کشته شدگان در خونهایشان فریاد می کشد و همچون دزدان دریایی هستند که درمردم رعب و وحشت ایجاد نموده اند.

5 – 13 – 1 – دون کیشوت الثانی
فیتوری در خصوص دون کیشوت دوم می گوید :
دون کیشوت الثانی
صُدِئت عیناک …
وَغطّت أعشابُ الأرضِ السوداءِ خُطاک
فَلتَدفن رأسَک فی الطّین
یا دون کیشوت المسکین
تتلاعَبُ بالسیفِ الخشبیّ و بالحربة
لا تَخَجل من هذا الصّمت الضافی فوقَ الحلبة
سیفی مثلی ظمآن
و حِصانی أیَّ حصان
و أنا الموتُ الأحمر
و أنا جلاّدُ الفُرسان
یا دون کیشوت زمانک
إنک تُضحِکُنا …
تُبکینا …
یا دون کیشوت الثانی إنّک لُعبَه …
إنّک لُعبَه
و ثنٌ ذهبٌّی کان
سُقِطَت عنه الألوان
فتعری ، و الانسان
ماذا یبقی منه …
لومات بداخله الانسان ! ( اغانی افریقیا ، ص 291 )
فیتوری با نفرین کردن دون کیشوت دوم آرزو دارد او کور شود و علفهای سیاه زمین جـای پای
او را بپوشانند و سرش در گل دفن شود. او با لحنی کوبنده می گوید تو با شمشیری چوبی بازی می کنی و از این سکونت خجالت نکش زیرا شمشیرش مثل او تشنه است و اسبی نیرومند دارد و همان مرگ سرخ و جلاد سواران است. او دون کیشوت را بازیچه ای بیش نمی داند بتی طلایی که دیگر رنگ ندارد و اگر انسانیت در وجود انسان بمیرد از او چه خواهد ماند ؟
5 – 14 – درد و رنج و عذاب
با توجه به اوضاع آفریقا ، سودان و سایر مظلومان جهان ، سخن فیتوری همواره از درد و رنج و عذاب است ، او در قصیده ای تحت عنوان « لیلة السبّت الحزین » می گوید :
اللیلةُ الدُّموع … اللیلة الندم
ملیون زهرٍة تَسحَقها قدم
وجهُ قتیلٍ یَبتَسِم
شمسٌ تحیض دم
إختلط العذابُ بالسأمِ
القیدُ فی الشفاه …
و السّیاطُ فی الجباه
إحترقَت ستائُر الإله
حتی انائی الأزلی … شاه
انائی المقدسّ انحطم
یا لفظاعة الألم ( اغانی افریقیا ، ص 185 )
یعنی : شب اشک ، شب ندامت میلیونها گلی که زیـر پـاها لـگد مـال شـده اند ، چـهره کشتـه
شده ای که تبسم برلب دارد. عذابی که با دلتنگی آمیخته است ، در لبها غل و زنجیر است و کسی نمی تواند صحبت کند و بر پیشانی ها تازیانه می زنند ، همه اینها نهایت عذاب و شکنجه ای است که یک ملت به آن دچارند.
5 – 15 – مقابله با ظلم و ستم
فیتوری در قصیده ای تحت عنوان « حصاد شعب » می گوید :
و لقد قدرنا ، و غمَ بطشِ الأجنبیّ ، المستبِد
و لقد هدمنا ، کل ما فی الأمسِ من سجنٍ و قیدٍ
و لقد هزمنا ، کل ما فی الأرض ، من ضعفٍ و حقد
و لقد عقدنا فی طریقِ نضالِنا اکلیلَ ورد
یا شعَبنا … و خطاک اعصار …
و صوتُک صوتُ دعدٍ
وَ بیارِقُ الشهداءِ فوقَ ثراکَ من جدٍّ لجد
و الشمسُ حانیةٌ علیک ، تطلُّ فی تیهٍ و وجد
ترنو الیک … وأنت ثورةُ ثأئرین لخیرٍ قصد
لحیاةِ شعبٍ … و انتفاضةِ أمةٍ … و بناءِ مجد
و لتصبح الحریةُ الکبری
طریقَک دونَ حدّ
یا ملهِمَ الشعراء أروعُ شعر هم یومَ التحدیِّ

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...