آموزش ها - راه‌کارها - ترفندها و تکنیک‌های کاربردی

دی 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
    1 2 3 4 5
6 7 8 9 10 11 12
13 14 15 16 17 18 19
20 21 22 23 24 25 26
27 28 29 30      


کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کاملکلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل



جستجو




آخرین مطالب


 



مدل دیگر در رویکرد فراشخصی مدل کلونینگر و همکاران (۱۹۹۳) است. در این مدل، تعالی خود (یکی از هفت عامل مدل زیستی – روانی شخصیت کلونینگر)  بعدی از صفات ویژه است. این مدل بین مؤلفه­های زیستی (مزاج و خوی) و مؤلفه­های اکتسابی و آموختنی (صفات ویژه) شخصیت تمایز قائل شده است. صفات ویژه به عنوان جنبه­هایی از شخصیت در نظر گرفته می­شود که به طور آشکار به خودپنداره مربوط است و بسته به اینکه افراد خود را به عنوان فردی ۱- خودمختار (مستقل از دیگران)،۲- بخشی از انسانیت و یا ۳- بخشی از جهان به عنوان یک کل درک کنند، خودپنداره­ی آنان تغییر می­یابد.

 

ابعاد صفات ویژه به عنوان بازتابی از مفاهیم در بردارنده­ی “خود”، به شناسایی و تعریف خود به عنوان بخش کاملی از جهان (تعالی خود) منجر می­شود. تعالی خود به عنوان تعیین هویت و شناسایی خود با هر چیزی است که بخش مهم و ضروری از یک کل یکپارچه است.

 

 

 

۲-۱-۴-۵- هویت معنوی: رویکرد فردی و بافتی

 

علاوه بر رویکردهای مطرح شده، رویکردهای موجود پیرامون هویت معنوی با توجه به اهمیتی که برای بافت و نقش دیگران در تعریف معنویت قائلند نیز به دو رویکرد فردی و بافتی تقسیم می­شوند. رویکرد فردی در واقع همان رویکرد سنتی روانی – اجتماعی به هویت معنوی است. در این رویکرد معنویت به صورت کاملاً شخصی تعریف شده است و در آن به نقش دیگران و به بیانی دیگر جهان بیرون افراد در شکل­دهی هویت معنوی توجه نشده است. تجارب معنوی عمدتاً به صورت تجارب فرد در ارتباط با نیرویی برتر در نظر گرفته شده است و به روابط فرد با دیگران (شامل سایر انسان­ها، طبیعت و به طور کلی جهان بیرونی) و شکل­دهی معنویت و به تبع آن هویت معنوی از این طریق توجه نشده است (روهل­­کپارتین، بنسون و اسکیلز[۳]، ۲۰۱۱).
پایان نامه

 

اما در رویکرد بافتی رشد معنوی حاصل اثر متقابل سیر درونی (تجارب درونی و یا اتصال به منبعی نامحدود) و سیر بیرونی (فعالیت­های روزانه و ارتباطات) است. بدین معنا که رشد معنوی از یک سو ما را بر آن می­دارد تا به جهان بیرون و اطراف نظر افکنیم و خود را با کل زندگی متصل و یکپارچه سازیم و از سوی دیگر، ما را بر آن می­دارد تا به درون خود نظر افکنیم و توانایی بالقوه­ی خود برای رشد، یادگیری، همکاری و… را بپذیریم و کشف کنیم. بدین ترتیب، در این رویکرد، معنویت افراد را به سمت برقراری پیوند بین اکتشاف خود و جهان سوق می­دهد که این امر از طریق پیگیری یک زندگی بارور و شکوفا محقق می­شود. از این رو، رشد معنوی از منظر این رویکرد شامل تعاملات پیچیده متغیرهای محیطی و فرآیندهای رشد فردی است (روهل­­کپارتین، بنسون و اسکیلز، ۲۰۱۱).

 

در این زمینه می­توان به مطالعه­ روهل­کپارتین، بنسون و اسکیلز (۲۰۰۶) اشاره کرد. از نظر آنان معنویت یک منبع بشری و ذاتی برای جستجوی معنا، برقراری پیوند با دیگران و مقدسات، داشتن هدف در زندگی و خدمت به جامعه است و انسان از انگیزه­ای درونی برای جستجوی این امور برخوردار است. علاوه بر این، این فرآیندهای مرکزی به طور کامل با رشد هویت ارتباط دارند و از آنجا که افراد از گرایشی ذاتی برای رشد معنوی برخوردارند، این گرایش می ­تواند به شکل­ گیری هویت معنوی منجر شود (تمپلتون و اکلز، ۲۰۰۶؛ روهل کپارتین، بنسون و اسکیلز، ۲۰۱۱ ). درمطالعه­ی روهل­کپارتین و همکاران به جای تأکید بر تجارب، اعتقادات و اعمال، فرآیندهای محوری معنویت شامل سه بعد آگاهی و بیداری، پیوستگی و تعلق و زندگی قدرتمندانه مدنظر قرار گرفته است.

 

آگاهی و بیداری شامل آگاهی به قدرت ذاتی خود (خود آگاهی) و همچنین آگاهی به زیبایی و عظمت جهان است و غالباً زمانی تجربه می­شود که فرد خود را بخشی از چیزی بزرگتر می­داند. جستجوی معنا و هدف از بودن و زندگی، تجربه­ی هشیاری و آگاهی و کشف و پذیرش رشد بالقوه، تجارب مربوط به این بعد می­باشند.

 

بعد پیوستگی و تعلق بیانگر اتخاذ رویکردی است که در آن زندگی به هم پیوسته و متصل است و جستجوی معنادر روابط و پیوستگی با دیگران حائز اهمیت است. این بعد شامل عواملی چون تجربه­ی همدلی، مسئولیت پذیری، عشق ورزیدن به دیگر انسان­ها و جهان، یافتن معنا در ارتباط با دیگران، جهان و تجارب روزانه می­شود.

 

زندگی قدرتمندانه به ایجاد جهت و سمت و سویی برای زندگی اشاره دارد که ریشه در امید، هدف و حق­شناسی دارد و فرد را قادر می­سازد تا هویت، عشق و ارزش­های اصیل خود را از طریق روابط و فعالیت­ها نشان دهد.

 

مطابق با این رویکرد، رشد معنوی حاصل تعامل و یکپارچه شدن این ابعاد فردی و جمعی است و افراد و بافتی که فرد با آن در تعامل است تعیین­کننده­ سطح بهینه­ هر یک از این فرآیندها است و لزوماً داشتن نمره­ی بالا در تمام این فرآیندها به یکپارچگی منجر نمی­ شود. علاوه براین، با افزایش سن، این فرآیندها به سمت یکپارچگی بیشتری سوق پیدا می­ کنند و رشد معنوی با رشد بهینه­ افراد و پیامدهای رشدی دارای همبستگی مثبت است.

 

[۱]character

 

[۲]temperament

 

[۳]Roehlkepartain, Benson & Scales

 

[۴] Temipleton

 

[۵] Eccles

 

[۶] –awareness or awaking

 

[۷] –interconnectingand belonging

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
[شنبه 1399-09-15] [ 08:02:00 ب.ظ ]




 

 

نظریه­ دلبستگی توسط بالبی (۱۹۶۹) پایه­ریزی و توسط اینزورث (۱۹۷۸) گسترش یافت. این نظریه­ بر اساس رویکردهای مختلفی از جمله کردارشناسی (تمرکز بر ارزش انطابقی در گونه­های رفتاری)، روان­تحلیل­گری (تأکید بر تجربیات اولیه­ی نوزاد- والد) و رویکرد شناختی (توجه به انتظارات کودک از خودش و دیگران) بنیان شده ­است (سیگلمن و ریدر[۱]، ۱۹۹۹).

 

بالبی به عنوان یک روان­تحلیل­گر معتقد است که علّت رفتارهای بزرگسالی در دوران کودکی و وقایع این دوران نهفته است. اما در حالیکه در رویکرد بسیاری از افراد منتسب به مکتب روان­تحلیل­گری چون آنا فروید و ملانی کلاین، دلبستگی به عنوان یک نیاز ثانویه و وسیله­ای جهت ارضای نیازهای اساسی­تری چون گرسنگی ملاحظه می­شود، در نظریه­ دلبستگی نیاز به دلبستگی به عنوان یک نیاز نخستین مطرح شده است و انگیزه­ی انسان جهت برقراری دلبستگی از طریق نظام­های رفتاری ذاتی هدایت می­شود که ایمنی و حفاظت کودک را تأمین می­نماید (کرین، ۱۹۸۵). از این رو، نظریه­ دلبستگی ریشه در رویکرد کردارشناسی دارد و اعتقاد بر این است که افراد به لحاظ زیست­شناختی به گونه­ای برنامه ­ریزی شده ­اند که به دنبال مجاورت با مراقبان خود هستند. این رفتار که ضامن ایمنی و بقای آنها است به صورت طبیعی انتخاب شده­است (بالبی، ۱۹۶۹). بر این اساس، بالبی (۱۹۶۹) دلبستگی را به عنوان تمایل ذاتی انسان به برقراری پیوند عاطفی عمیق با افراد خاص تعریف می­ کند. او معتقد است که انسان با یک نظام روانی- زیستی ذاتی متولد می­شود و این نظام که در بردارنده­ی رفتارهای دلبستگی چون مکیدن، خندیدن، گریستن، جستجوی منبع و … است نوزاد را بر می­انگیزد تا در هنگام نیاز، مجاورت خود را با افراد مهم و یا چهره­های دلبستگی حفظ کند و از این طریق نیاز خود به امنیت و مراقبت را تأمین نماید.

 

بالبی سه سال اول زندگی را دوره­ی حساس جهت تشکیل دلبستگی می­داند، اما، او علاوه بر آمادگی بیولوژیکی افراد برای دلبستگی به مراقبان خود، فرآیند یادگیری را نیز در ایجاد رابطه­ای ایمن سهیم می­داند و معتقد است که عملکرد مطلوب نظام دلبستگی به کیفیت ارتباط مادر- نوزاد و میزان دسترسی، حمایت و پاسخگو بودن چهره­ی دلبستگی به هنگام نیاز بستگی دارد و چنانچه چهره­ی دلبستگی در دسترس و پاسخگو باشد عملکرد بهینه نظام دلبستگی تسهیل و احساس دلبستگی ایمن پایه­گذاری می­شود. در این صورت، فرد جهان را مکانی امن می­پندارد که در آن چهره­های دلبستگی به هنگام نیاز یاری ­رسانند و این شرایط به فرد این امکان را می­دهد تا کنجکاوانه در محیط جستجو کند و با سایر افراد به تعامل بپردازد. اما زمانیکه چهره­ی دلبستگی در دسترس، پاسخگو و حمایت­گر نباشد فرد نسبت به شایستگی خود و چهره­ی دلبستگی شک و تردید می­ کند و نه تنها دلبستگی ایمن تشکیل نمی­ شود بلکه به نوعی وابستگی شدید و یا اجتناب از چهره­ی دلبستگی بروز می­یابد. بر اساس همین تجارب مکرر و روزانه­ با چهره­ی دلبستگی، کودک انتظاراتی را از نحوه­ی تعامل خود با چهره­­های دلبستگی شکل می­دهد و بتدریج این انتظارات را به صورت یک سری بازنمایی­های ذهنی تحت عنوان مدل کارکرد درونی درونسازی می­ کند. مدل کارکرد درونی در واقع بعد شناختی نظریه­ دلبستگی است و به دو دسته “مدلهای درونی از خود”[۳] و “مدلهای درونی از دیگران”[۴] تقسیم می­شوند. مدلهای خود به طرحواره­های مثبت یا منفی فرد از توانائی­های خود و احساس ارزشمند بودن یا نبودن فرد اشاره دارد. اما مدلهای دیگران به طرحواره­های مثبت یا منفی فرد از افراد دیگر در زمینه ­های معین و قابلیت اعتماد یا عدم اعتماد فرد به دیگران بر می­گردد. این دو مدل در فرد به صورت مکمل و در تعامل با هم رشد می­یابند، اما هر یک از آنها می ­تواند مستقل از دیگری نیز عمل کند، بنابراین فرد می ­تواند یک طرحواره مثبت از دیگران و یک طرحواره منفی از خود داشته باشد و برعکس (بارتلمئو و هورویتز،۱۹۹۱، به نقل از سلیمی، ۱۳۸۷).

 

 

در مدلهای کارکرد درونی که افراد از خود و دیگران تشکیل می­ دهند با توجه به نوع تجاربی که با مراقبان اولیه­ی خود دارند تفاوت­هایی به چشم می­خورد. وجود این تفاوت­ها محققان پس از بالبی را برانگیخت تا در رابطه با دلبستگی والد- نوزاد چندین سبک دلبستگی را شناسایی کنند. در این میان اینزورث (۱۹۷۸) با بهره گرفتن از روش وضعیت نا­آشنا سه سبک عمده­ی دلبستگی از جمله دلبستگی ایمن، دلبستگی ناایمن ­-­­ دوسوگرا و دلبستگی نا­ایمن – اجتنابی را مطرح ساخت و پس از آن، مین و سولومن (۱۹۹۰) نیز سبک چهارمی تحت عنوان دلبستگی نا­ایمن – آشفته به سه سبک قبل افزودند.

 

افزون بر این، بالبی مدل کارکرد درونی را به عنوان عاملی در نظر می­گیرد که دلبستگی اولیه را به دلبستگی و روابط در تمام طول زندگی پیوند می­زند. او معتقد است مدلهای کارکرد درونی که افراد از خود و دیگران تشکیل می­ دهند باعث تداوم تجارب، شناخت­ها و احساسات اولیه­ی دلبستگی در رفتارها و روابط بعدی افراد می­شود، در روابط و موقعیت­های مختلف به کار گرفته می­شود و بر تعاملات اجتماعی و سایر روابط نزدیک فرد اثر می­گذارد. بنابراین، با توجه به پایداری نسبی مدلهای کارکرد درونی، دلبستگی دوران کودکی ممکن است در تمام طول زندگی فرد باقی بماند و مبنایی برای بروز دلبستگی و روابط نزدیک در سالهای بزرگسالی شود (میکیولینسر و همکاران، ۲۰۰۵). از این رو، نظریه دلبستگی از تمرکز بر دوران نوزادی فراتر رفته و به عنوان یک چهارچوب نظری برای مطالعه­ ارتباط با افراد مهم (از جمله والدین و همسالان) در سالهای بزرگسالی (آرمسدن و گیرینبرگ، ۱۹۸۷؛ نیکرسون و نیگل، ۲۰۰۵) و در روابط نزدیک و عاشقانه (هازن و شیور، ۱۹۸۷) نیز به کار گرفته شده ­است.

 

 

۲-۲-۱- دلبستگی در بزرگسالی

 

اگرچه دلبستگی اساساً در رابطه با دوران نوزادی مطرح شد، اما دیری نگذشت که این مفهوم الهام بخش نظریه­پردازان نوجوانی و بزرگسالی گشت و نظریه دلبستگی برای نوجوانان و جوانان نیز بکار رفت. براین اساس، هازن و شیور (۱۹۸۷) روابط نزدیک و عاشقانه­ی بزرگسالی را نوعی فرآیند دلبستگی می­پندارند که با توجه به تاریخچه­ی دلبستگی متفاوت افراد، در افراد مختلف به گونه­ای متفاوت تجربه می­شود. آنها معتقدند که روابط نزدیک بزرگسالی همچون پیوند دلبستگی والد- کودک فرآیندی زیستی- اجتماعی است که طی آن بزرگسالان در روابط نزدیک خویش با یکدیگر پیوند عاطفی برقرار می­ کنند. در این رویکرد مؤلفه­های اصلی نظریه­ دلبستگی که در رابطه با دلبستگی دوران نوزادی مطرح شده است برای دلبستگی در سنین بزرگسالی و در روابط نزدیک نیز به­ کار می­رود و اعتقاد بر این است که سه سبک دلبستگی ایمن، اجتنابی و اضطرابی- دوسوگرا که در رابطه با دوران کودکی مطرح می­شوند، روابط نزدیک بزرگسالی را تحت تأثیر قرار می­ دهند و بدین ترتیب، افراد به چهره­های دلبستگی سنین بزرگسالی خویش به گونه­ای همسو با سبک دلبستگی اولیه­ی خود واکنش نشان می­ دهند. بنابراین در سنین بزرگسالی افراد علاوه بر اینکه دلبستگی به والدین خود را حفظ می­ کنند بر اساس اینکه ارتباط با دیگران به چه میزان کارکردهای مشابه با دلبستگی اولیه (امنیت و حمایت عاطفی) را برای آنان فراهم می­آورد، پیوندهای دلبستگی جدیدی نیز از جمله با همسالان خویش تشکیل می­ دهند (هازن و شیور،۱۹۹۴).

 

در این زمینه آرمسدن و گرینبرگ ­(۱۹۸۷) بر اساس نظریه­ دلبستگی بالبی، پرسشنامه­ای تهیه کردند که ادراک مثبت و منفی بزرگسالان را از ابعاد شناختی/ عاطفی ارتباط خود با والدین و دوستان می­سنجد. مطابق با تقسیم­بندی آرمسدن و گرینبرگ سه بعد اساسی ارتباطات، اطمینان و بیگانگی در دلبستگی دوره بزرگسالی وجود دارد. منظور از ارتباطات، روابط همزمان و متقابلی است که به ایجاد پیوندهای عاطفی قوی بین والدین و فرزندان کمک می­ کند. ارتباطات مثبت بین والدین و فرزندان، احساس ایمنی بیشتری در مراحل مختلف رشد به وجود خواهد آورد. ارتباطات والد- کودکی همچنین شالوده­ای برای ارتباط با افراد دیگر و همسالان در سراسر زندگی ایجاد می­ کند. اطمینان، از ویژگی­های مهم ارتباط با همسالان و همان احساس امنیت و اطمینان از بابت وجود فردی دیگر، جهت تأمین نیازهای قطعی می­باشد. بیگانگی به احساس طرد شدن مربوط می­باشد. هنگامی که فرد احساس کند نماد دلبستگی در دسترس نیست، نوع دلبستگی­اش ناایمن و مبتنی بر بیگانگی خواهد بود­­­­ (باروکاس،۲۰۰۶، به نقل از سلیمی ، ۱۳۸۷).

 

 

 

[۱] Sigelman & Rider

 

[۲]– Crain

 

[۳] –self models

 

[۴] other models

 

[۵]–  unfamiliar situation

 

[۶]–  Main & Solomon

 

[۷] disorganized/disoriented attachment

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 08:01:00 ب.ظ ]




 

 

افزایش رفتارهای ناهنجاری چون پرخاشگری، قلدری و خشونت در محیط­های آموزشی و در میان نوجوانان و جوانان متخصصان حوزه­های مختلف از جمله تعلیم و تربیت را بر آن داشته است تا به بررسی ریشه­ها و عوامل تعیین­کننده­ رفتار افراد با دیگران بپردازند. در این زمینه برخی از متخصصان عوامل اجتماعی و فرهنگی را مدنظر قرار داده­اند، عده­ای به عوامل مربوط به خانواده و مدرسه پرداخته­اند و در نهایت تعدادی از متخصصان نیز عوامل شخصیتی و ریشه ­های روانشناختی رفتار افراد با دیگران را مورد توجه قرار داده­اند و در این راستا فاصله­ی روانشناختی را به عنوان یکی از عوامل روانشناختی زمینه­ساز رفتارهای ضداجتماعی و ناهنجار معرفی کرده­اند (هاردی، بتاچرجی، رید و آکوئینو، ۲۰۱۰).

 

 

فاصله روانشناختی ایده­ای قدیمی در روانشناسی اجتماعی است که توجه نظری و تجربی قابل ملاحظه­ای را به خود اختصاص داده است. فرض زیربنایی سازه­ی فاصله­ی روانشناختی این است که افراد با یکدیگر به عنوان یک عامل بیرونی و عینی رفتار نمی­کنند، بلکه تعامل آنها با دیگران تحت تأثیر نحوه­ای است که آنها را در فضای روانشناختی خود جای داده­اند (لیبرمن، تروپ و استفان، ۲۰۰۷). بسته به اینکه افراد در فضای روانشناختی ما جایگاهی نزدیک و یا دور را به خود اختصاص داده ­باشند، به گونه­ای متفاوت با آنها رفتار خواهیم کرد. بدین ترتیب، احتمال بیشتری وجود دارد نسبت به افرادی که آنها را در فضای روانشناختی خود از نظر اجتماعی نزدیک ادراک می­کنیم توجه اخلاقی روا داریم و با آنها به طور اخلاقی رفتار کنیم و چنانچه افراد و یا گروه­هایی را در فضای روانشناختی خود دور ادراک کنیم احتمال کمی وجود دارد نسبت به آنها توجه اخلاقی روا داریم و به صورت اخلاقی رفتار کنیم (هاردی، بتاچرجی، رید و آکوئینو، ۲۰۱۰). از این رو، فاصله­ی روانشناختی با دامنه­ی وسیعی از رفتارهای غیر اخلاقی (پرخاشگری و خشونت) و اخلاقی (کمک کردن به دیگران) در ارتباط است و بر این اساس رید و آکوئینو (۲۰۰۳) فاصله­ی روانشناختی را دربردارنده­ی دو بعد جهت­گیری غلبه اجتماعی و حریم رعایت اخلاقی می­دانند. که در ادامه توضیح داده خواهند شد.

 

 

 

۲-۳-۱- جهت­گیری غلبه اجتماعی

 

تبعیض، اختلاف و نابرابری تجربه­­ای فراگیر در تمام جوامع انسانی است. منشأ این اختلافات و نابرابری­ها گاهی قومیت، نژاد، مذهب و به بیانی دیگر عضویت افراد در یک گروه است. پیامد ناگوار این اختلافات و نابرابری­ها از جمله رشد روزافزون خشونت­های گروهی، توجه نظریه­پردازان را به بررسی این موضوع و تئوری­پردازی در این زمینه جلب کرده است.

 

یکی از نظریه­هایی که در سطوحی چندگانه به بررسی این موضوع می ­پردازد نظریه­ غلبه اجتماعی است. در این نظریه اعتقاد بر این است که تمام جوامع بشری بر اساس سلسله مراتب گروهی ساختار یافته­اند (سیدانیوس[۱] و پراتو، ۱۹۹۹) و مبنای این سلسله مراتب عوامل مختلفی چون نژاد، جنسیت، قومیت، ملّیت، مذهب و … می­باشد. در این نظریه اعتقاد بر این است که جوامع با به رسمیت شناختن برتری یک گروه نسبت به سایر گروه­ها سعی در کاهش اختلافات و تبعیض­ها دارند. به بیانی دیگر، جوامع تبعیض­های موجود در بین گروه­ها را با ترویج این عقیده که یک گروه نسبت به سایر گروه­ها برتری دارد توجیه می­ کنند و این اعتقاد به طور وسیع و به عنوان یک حقیقت آشکار از سوی اعضای جامعه پذیرفته می­شود. این امر باعث می­شود ارزش­های مثبت اجتماعی مانند شغل، ثروت و رفاه به افراد گروه برتر تخصیص داده ­شود و ارزش­های منفی اجتماعی برای افراد گروه زیردست در نظر گرفته ­شود (پراتو، سیدانیوس، استالورت و ماله، ۱۹۹۴).

 

پایان نامه ها

 

گرچه این نظریه به نقش جوامع اهمیت زیادی می­دهد اما همه­ی افراد یک جامعه به طور یکسان تحت تأثیر این عقاید قرار نمی­گیرند و در افراد متعلق به موقعیت­های اجتماعی مشابه تفاوت­های بسیاری در برخورد با گروه­های دیگر، تبعیض و ترجیح نابرابری به چشم می­خورد. این تفاوت­ها تصادفی و یا ناشی از محیط افراد نیست بلکه، به جهت­گیری روانشناختی افراد نسبت به ارتباطات گروهی و سلسله مراتبی مربوط است که جهت­گیری غلبه اجتماعی نامیده می­شود. بنابراین، جهت­گیری غلبه اجتماعی متغیر محوری تفاوت­های فردی در رابطه با پذیرش و یا عدم پذیرش ارتباطات نابرابر گروهی است (پراتو، سیدانیوس و لوین، ۲۰۰۶).

 

جهت­گیری غلبه اجتماعی ابتدا به عنوان میزان تمایل افراد برای غلبه و برتری اجتماعی خود و گروه­شان بر سایر گروه­ها (سیدانیوس،۱۹۹۳؛ به نقل از میچینو، دامبران، گایموند و مئوت، ۲۰۰۵) و بعدها به صورت تمایل کلی افراد به ارتباطات نابرابر بین گروه­های اجتماعی تعریف شد (سیدانیوس، لوین، فدریکو و پراتو، ۲۰۰۱). در واقع، جهت­گیری غلبه اجتماعی یک جهت­گیری نگرشی کلی نسبت به ارتباطات بین­گروهی است و بیانگر افکار و عقاید افراد مبنی بر این است که فرد و یا گروهی از افراد نسبت به دیگران جهت برخورداری از برتری و غلبه بر سایرین سزاوارترند و همین امر باعث تخصیص نامتناسب بیشتر منابع اجتماعی به افراد گروه برتر می­شود. بنابراین افراد با جهت­گیری غلبه اجتماعی بالا نسبت به افرادی که از جهت­گیری غلبه اجتماعی کمتری برخوردارند بیشتر از روابط نابرابر و سلسه مراتبی گروه­ها حمایت می­ کنند (پراتو، سیدانیوس، استالورت و ماله، ۱۹۹۴).

 

سیدانیوس و پراتو (۱۹۹۹) معتقدند که میزان جهت­گیری غلبه اجتماعی و تمایل به روابط نابرابر و سلسله مراتبی به جایگاه فرد و گروه نیز بستگی دارد. بدین صورت که افراد دارای جایگاه بالا در مقایسه با افراد دارای جایگاه پایین، بیشتر به حفظ ساختار اجتماعی سلسله مراتبی و جایگاه خود تمایل دارند. از طرفی، جهت­گیری غلبه اجتماعی به عنوان یک صفت و ویژگی در نظر گرفته می­شود که به لحاظ محتوایی با بعضی از ابعاد شخصیت مانند توافق­پذیری و گشودگی به تجارب (هیون و بوسی[۶]، ۲۰۰۱) به صورت معکوس در ارتباط است و بر سطح پیشداوری نسبت به سایر گروه­ها و متعاقباً تبعیض و پرخاشگری نسبت به آنان اثر می­گذارد (میچینو، دامبران، گایموند و مئوت، ۲۰۰۵). افزون بر این، افراد با جهت­گیری غلبه اجتماعی به عنوان افرادی خشن، سلطه­جو و جستجوگر بی­ملاحظه­ی قدرت توصیف شده ­اند که در ارتباطات خود نیز خواهان سلطه و غلبه بر دیگران هستند و این امر به اشکال مختلفی چون پیشداوری، تبعیض، پرخاشگری و خشونت­های بین­گروهی نمود می­یابد (لوین، فدریکو، سیدانیوس، رابینوویتز[۷]، ۲۰۰۲).

 

بر این اساس، توجه به دیگران و هر نوع جهت­گیری جامعه ­پسندانه که حاکی از اهمیت و توجه به دیگران باشد به طور منفی با جهت­گیری غلبه اجتماعی در ارتباط است (لالوند، گیگیور، فونتاین، اسمیت[۸]، ۲۰۰۷). از این رو، جهت­گیری غلبه­ی اجتماعی ادراک ما از افراد و گروه­هایی را منعکس می­ کند که از نظر روانشناختی دور هستند.

 

[۱] Sidanius

 

[۲] Stallworth

 

[۳] Malle

 

[۴] Michinov, Dambrun, Guimond & Meot

 

[۵] Federico

 

[۶]– Heaven & Bucci

 

[۷]Rabinowitz

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 08:01:00 ب.ظ ]




بعد دیگر سازه­ی فاصله­ی روانشناختی، حریم رعایت اخلاقی است. حریم رعایت اخلاقی بیانگر مرز و محدوده­ای است که در آن افراد و گروه­ها به صورتی تعریف می­شوند که فرد مایل است نسبت به آنها توجه اخلاقی نشان دهد (رید و آکوئینو، ۲۰۰۳). دامنه­ی این مرز می ­تواند از علاقه و تمرکز صرف بر نیازهای خود تا در نظر گرفتن تمام انسان­ها و یا جایی بین این دوحد باشد. بنابراین افرادی با حریم رعایت اخلاقی نسبتاً وسیع به جای تمرکز بر تفاوت­های بین­گروهی، مرز و محدوده­ خود را وسیع تعریف می­ کنند تا افراد زیادی را در برگیرد. چنین افرادی، افراد بیگانه (افرادی با پیشینه و وابستگی­های گروهی متفاوت و حتی غریبه­ها) را افرادی ارزشمند می­دانند و نسبت به آنها توجه اخلاقی روا می­دارند. آنچه بعد حریم رعایت اخلاقی می­سنجد، ادراک ما از افراد دیگر به عنوان افرادی است که از نظر روانشناختی در مبدأ و نزدیک هستند، همراه با تعریف گروه، با درجه­ شمول بسیار، که با تقسیم منابع محدود با دیگران و نشان دادن رفتار جامعه ­پسند نسبت به آنان در ارتباط است (هاردی، بتاچرجی، رید و آکوئینو، ۲۰۱۰).

 

پایان نامه

 

 

 

 

 

 

 

 

 

۲- ۴- پژوهش­های پیشین

 

 

 

در بررسی پژوهش­های انجام شده ابتدا به مرور تحقیقات پیرامون دلبستگی خواهیم پرداخت. سپس، تحقیقات مربوط به دو متغیر هویت معنوی و فاصله­ی روانشناختی را بررسی خواهیم کرد.

 

 

 

۲-۴-۱- یافته­ های تحقیق در زمینه­ تأثیر دلبستگی بر هویت معنوی و فاصله­ی روانشناختی

 

دلبستگی به طور گسترده و در تحقیقات مختلف مورد مطالعه قرار گرفته است و ارتباط آن با متغیرهای بسیاری بررسی شده است. پاره­ای از تحقیقات به بررسی پیامدهای فردی و بخشی دیگر از تحقیقات به بررسی پیامدهای بین­فردی دلبستگی پرداخته­اند. در رابطه با پیامدهای فردی، دلبستگی در ارتباط با متغیرهای مختلفی چون هوش هیجانی (رمضانی و همکاران، ۱۳۸۵)، بهداشت روانی (فینی، ۲۰۰۰)، معنویت (گرنکویست و همکاران، ۲۰۰۷؛ رینرت، ۲۰۰۵) و هویت (فیبر و همکاران، ۲۰۰۳؛ هاوق و بورجویس، ۲۰۰۲، بنوسون، هریس و رجرز، ۲۰۱۰) بررسی شده است و در رابطه با پیامدهای بین­فردی دلبستگی، تأثیر آن بر متغیرهای مختلفی چون اعتماد به دیگران (سیمونز، گوتی، نلسون و لیتل، ۲۰۰۹)، کیفیت ارتباطات (نافتل[۸] و شیور، ۲۰۰۶)، پرخاشگری و خشم (سیمونز، پاترنیت و شور، ۲۰۰۱، طالبی و ورما، ۲۰۰۷) و رفتار ضداجتماعی (مارکوس و بتزر، ۱۹۹۶) بررسی شده است.

 

با توجه به مدل پژوهش ابتدا به بررسی پژوهش­های انجام شده در رابطه با دلبستگی و هویت معنوی به عنوان یکی از پیامدهای فردی دلبستگی خواهیم پرداخت و سپس تحقیقات مربوط به دلبستگی و فاصله رواشناختی را بررسی خواهیم کرد.

 

 

 

۲-۴-۱-۱- یافته­ های تحقیق در زمینه­ تأثیر دلبستگی بر هویت معنوی

 

با توجه به اینکه هویت معنوی متغیر جدیدی در حوزه رواشناسی است پژوهشی که به صورت مستقیم نقش خانواده و روابط عاطفی خانواده را در ارتباط با آن سنجیده باشد یافت نمی­ شود. از این رو، به بررسی پژوهش­هایی در زمینه­ ارتباط دلبستگی با سبک­ها، وضعیت­ها و ابعاد هویت (مانند هویت اخلاقی و هویت جنسی) خواهیم پرداخت.

 

در زمینه­­ی تأثیر دلبستگی بر سبک­های هویت بررسی­های متعددی صورت گرفته است. به عنوان مثال حجازی و نگهبان سلامی (۱۳۸۸) در تحقیقی به بررسی رابطه­ دلبستگی به والدین و همسالان با سبک­های هویت در نوجوانان پرداختند. نتایج این پژوهش نشان داد دلبستگی ایمن به والدین، قدرت پیش­­بینی سبک­های هویت اطلاعاتی، هنجاری و تعهد هویت را دارد و دلبستگی ایمن به همسالان با سبک هویت هنجاری ارتباط معنادار دارد. علاوه براین، بررسی نقش جنسیت در متغیرهای این پژوهش حاکی از آن بود که پسران در میزان دلبستگی ایمن به والدین و تعهد هویت و دختران در دلبستگی ایمن به همسالان بر یکدیگر برتری دارند.

 

در پژوهش دیگری نیز که به منظور بررسی رابطه­ دلبستگی و سبک­های هویت انجام شد، نتایج نشان داد که دلبستگی به والدین پیش ­بینی کننده­ سبک­های هویت می­باشد و به طور مثبت با سبک اطلاعاتی، سبک هنجاری و تعهد در ارتباط است و با سبک هویت گسیخته دارای ارتباط منفی معنادار می­باشد. از این رو، دلبستگی به والدین و روابط عاطفی با آنان با برخورداری از سبک­های هویتی انطباق یافته­تر در ارتباط بود (ایمتیاز و نکوی، ۲۰۱۲ ).

 

علاوه بر این، پاره­ای از تحقیقات نیز به بررسی رابطه­ دلبستگی با وضعیت­های هویت پرداخته­اند. در این زمینه می­توان به تحقیق مک­کینون و مارسیا (۲۰۰۲) اشاره کرد. در این پژوهش تعدادی از مادران کودکان پیش­دبستانی بررسی شدند و ارتباط میان وضعیت­ هویت و سبک­های دلبستگی آنان و ادراک آنان از رشد کودکان مطالعه شد. نتایج نشان داد مادرانی که در وضعیت هویت موفق و خلاف آنچه انتظار می­رفت در وضعیت هویت زودرس قرار داشتند در دلبستگی ایمن نیز نمرات بالاتری داشتند. از طرفی، دلبستگی هراسناک با وضعیت هویت تعویقی و آشفته در ارتباط بود.

 

در همین راستا باقری، بهرامی و جلالی (۱۳۸۸) به بررسی رابطه سبک­های دلبستگی با نوع هویت در جمعیت ایرانی و در زندانیان ۱۵-۳۰ ساله پرداختند. یافته­ های این پژوهش حاکی از معناداری رابطه سبک­های دلبستگی و نوع هویت بود. بدین ترتیب که زندانیان دارای سبک دلبستگی ایمن به ترتیب بیشتر دارای وضعیت هویت موفق و تعویقی بودند، در حالیکه زندانیان با سبک دلبستگی ناایمن (اجتنابی- دوسوگرا) بیشتر دارای وضعیت هویت آشفته و زودرس بودند.

 

چنانچه مشاهده می­شود یافته­ های پژوهش در زمینه ارتباط بین وضعیت هویت زود­رس و سبک دلبستگی ایمن و یا ناایمن متناقض­اند. در این راستا می­توان به فراتحلیلی که به منظور روشن ساختن ارتباط بین دلبستگی و وضعیت هویت انجام شده است اشاره کرد. در این فراتحلیل نتایج چندین پژوهش در این زمینه از سال ۱۹۶۶ تا ۲۰۰۵ بررسی شد. نتایج این مطالعه بین سبک­های دلبستگی و وضعیت­های هویت همبستگی ضعیف تا متوسطی نشان داد. با این حال دلبستگی ایمن دارای همبستگی قویتری با وضعیت هویت موفق (۲۱/۰) و وضعیت هویت آشفته (۲۳/۰-) بود. اما علی رغم اینکه سهم میانگین دلبستگی ایمن در وضعیت هویت موفق در مقایسه با وضعیت هویت آشفته و زود­رس به مراتب بالاتر بود، برخلاف آنچه انتظار می­رفت وضعیت هویت زود­رس با دلبستگی ایمن و وضعیت هویت تعویقی با دلبستگی ناایمن ارتباط داشت. بر این اساس، برخلاف انتظار محققان این پژوهش، دلبستگی ایمن بیشتر با بعد تعهد هویت مرتبط بود تا بعد اکتشاف آن (آرست و همکاران، ۲۰۰۹).

 

علاوه بر این، پاره­ای از تحقیقات نیز به بررسی رابطه­ دلبستگی با ابعاد و محتوای هویت پرداخته­اند. در این زمینه می­توان به مطالعه­ هیگلر، دی و مارشال(۱۹۹۵) با عنوان دلبستگی به والدین و هویت جنسی اشاره کرد. این مطالعه بر روی ۲۱۸ نفر از دانشجویان به منظور آزمون ارتباط سطح دلبستگی با جنسیت و هویت جنسی انجام شد. نتایج این پژوهش نشان داد هویت جنسی زنانه و ترکیبی از زنانه و مردانه، در مقایسه با هویت جنسی مردانه و یا خنثی با سطوح بالاتر دلبستگی به والدین ارتباط دارد. علاوه براین، میانگین دلبستگی به مادر هم در زنان و هم در مردان از دلبستگی به پدر بیشتر بود و گرچه بین زنان و مردان در دلبستگی به والدین تفاوت معناداری وجود نداشت، میانگین نمره­ی دختران در دلبستگی به همسالان بیشتر از دلبستگی پسران به همسالان خود بود.

 

علاوه بر این، میوس، اوستروگل و ولیبرگ (۲۰۰۲) نیر در پژوهشی تحت عنوان بررسی رابطه دلبستگی به والدین و همسالان و هویت نوجوانان به مقایسه و بررسی تأثیر دلبستگی به والدین و همسالان بر هویت دانش­آموزی و هویت ارتباطی افراد پرداختند. نتایج حاصل از مصاحبه با ۱۴۸ نوجوان متعلق به گروه­های قومی مختلف نشان داد که دلبستگی به والدین پیش­­بینی کننده­ هویت دانش­آموزی نوجوانان و دلبستگی به همسالان پیش ­بینی کننده­ هویت ارتباطی آنان بود. بر اساس این پژوهش نوجوانان در بعضی از زمینه ­های زندگی خود به ویژه موضوعات مربوط به آینده مانند تحصیل تحت تأثیر دلبستگی خود به والدین قرار داشتند و در برخی از موضوعات به ویژه موضوعات مربوط به حال مانند روابط اجتماعی تحت تأثیر دلبستگی به همسالان قرار داشتند.

 

چنانچه مشاهده شد دلبستگی ایمن با وضعیت هویت موفق و سبک هویت اطلاعاتی در ارتباط است و بر محتوای هویت از جمله هویت جنسی و هویت دانش­آموزی افراد نیز تأثیر گذار است. از این رو، به نظر می­رسد که بعد معنوی هویت نیز از دلبستگی به افراد مهم تأثیر می­پذیرد.

 

[۱] Feeney

 

[۲]– Granqvist

 

[۳] Reinert

 

[۴] Faber

 

[۵] Hoegh & Bourgeois

 

[۶]Benson, Harris & Rogers

 

[۷]– Simmons, Gooty, Nelson & Little

 

[۸] Noftle

 

[۹]Simons, Paternite & Shore

 

[۱۰]Verma

 

[۱۱]–  Marcus & Betzer

 

[۱۲] Imtiaz & Naqvi

 

[۱۳] MacKinnon

 

[۱۴] Haigler , Day & Marshall

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 08:00:00 ب.ظ ]




سازگاری اجتماعی کودکان، کانون تحقیقات گسترده ای در سالهای اخیر شده است این تمرکز نتیجه تحقیقی بنیادی می باشد که رابطه قوی بن کفایت اجتماعی اولیه و سازگاری زندگی آینده و رشد سالم را بیان می کند (کریک و داج[۱] ، ۱۹۹۴). اگر چه تعاریف بی شماری از کفایت اجتماعی در ادبیات وجود دارد، یک اتفاق نظر بارز در میان اکثر تعاریف منتشر شده وجود دارد که کفایت به موثر بودن در تعامل با دیگران شاره می کند که هم از دید خود شخص و هم از دید دیگران می تواند در نظر گرفته شود (رز – گراستور[۲]، ۱۹۹۷؛ سکرین[۳]، ۲۰۰۰).

 

کفایت اجتماعی یک مفهوم قابل استفاده برای تنظیم و فراهم کردن انسجام ابعاد نسبتاً متمایز روابط دوستانه است. کفایت اجتماعی متشکل از گروهی از رفتارهای کلیدی بر اساس رشد بچه ها می باشد (گرونیگ، ۱۹۹۴). با توجه به زینس، الیاس، کرین برگ و ویسبرگ (۲۰۰۰)، کفایت اجتماعی شامل رفتارها و مهارت های اجتماعی، عاطفی و شناختی می باشد که بچه ها برای سازگاری موفق نیاز دارند. کفایت اجتماعی در چگونگی گذر سالم فردا از کودکی به بزرگسالی تنش اساسی دارد. برون مهارت های اجتماعی لازم، فرد در عرصه هایی از کار، مهارت های زندگی روزانه، زندگی مستقل و مشارکت در جامعه به دردسر می افتد. کار فرمایان اغلب ادعا  می کنند که کفایت اجتماعی از تجربه واقعی در مکانهای کار مهم تر است.

 

 

بچه هایی با اختلال هایی در کارکرد اجتماعی، رفتارهای ناسازگارانه زیادی (مانند عصبانیت، افسردگی)، طرد شدن از طرف همسالان و سازگاری اجتماعی ضعیف تر در زندگی آینده نشان می دهند. یکی از ویژگی های اصلی کفایت اجتماعی رشد و کاربرد مهارت های فرا اجتماعی است. مهارتهای فرا اجتماعی در ایجاد روابط اجتماعی سالم و مثبت مهم هستند (راینیکه[۴]، ۱۳۸۰).

 

کفایت اجتماعی، تمرکز بر رفتارهای فرا اجتماعی

 

سنجش کفایت اجتماعی معمولاً کیفیت هایی همچون مسئولیت پذیری، انعطاف پذیری همدلی و توجه، مهارتهای ارتباطی، شوخ طبعی و دیگر رفتارهای فرا اجتماعی را ارزیابی می کند. هنوز، تعریف کفایت اجتماعی مبهم می باشد. دلیل این ابهام به خاطر کاربرد متفاوت عباراتی مانند مهارتهای اجتماعی، مهارتهای زندگی، عزت نفس، مهارتهای بین فردی و کفایت اجتماعی در ادبیات پژوهشی است (سگرین، ۲۰۰۰).

 

مدلی از کفایت اجتماعی که توسط فلنر و همکاران (۱۹۹۰) بیان شده، مفهوم نظام مندی از کفایت اجتماعی را فراهم کرده است. در این مدل، فلنر و همکارانش چهار گروه از مهارت ها و توانایی ها را معرفی می کنند که مولفه های اصلی کفایت اجتماعی را تشکیل می دهند. این مهارتها عبارتند از: ۱) مهارتها و توانایی های شناختی ۲) مهارتهای رفتاری ۳) کفایت های هیجانی ۴) آمایه های انگیزشی و انتظار.

 

ویژگی عمده دیگر مدل از تعریف های اجتماعی کفایت اجتماعی حاصل می شود که بر اهمیت تبادیل یا تعامل های شخص[۵] – محیط[۶] به منظور فهم کفایت اجتماعی و مضامین انطباقی آن تاکید دارند. این وجه از مدل با میزان «تناسب» بین محتوا و شکل رفتارهایی که رخ می دهند و ویژگیهای زمینه هایی[۷] که در آنها موفقیت انطباقی انتظار می رود، ارتباط دارد. یک مضمون مهم ایندیدگاه این است که به هنگام قضاوت در خصوص کفایت یا کارآوری یک رفتار اجتماعی کودک یا نوجوان خاص باید نظم ها  ترتیبات فرهنگی و بوم شناختی زمینه های رشدی را در نظر گرفت و ویژگی های عمده نهایی مدل به رابطه بین کفایت اجتماعی و بهداشت سازنده روانی مربوط میشود (رانییکه و همکاران، ۱۹۹۱).

 

[۱] – Crick & Dadge

 

[۲] – Roise – Kransor

 

[۳] – Segrin

 

[۴] – Rinike

 

[۵] – Transactions

 

[۶] – Person – environment

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 08:00:00 ب.ظ ]