لهمن و پوسترادو -معتقدند که در بررسی کیفیت زندگی باید هر دوجنبه ذهنی و عینی را مد نظر قرارداد.. ابعاد ذهنی شامل سلامت، امنیت، وضعیت مالی، ارتباطات اجتماعی، ارتباطات خانوادگی، فعالیت­های روزمره و تفریح و همچنین رضایت کلی از زندگی است. ابعاد عینی شامل تماس­های اجتماعی، ارتباطات خانوادگی، فعالیت­های روزمره و کفایت مالی است. مک داناد،به نقل از  مقدم طالمی، ۱۳۸۳) پنج حوزه برای کیفیت زندگی وجود دارد: سلامت و رفاه، ارتباطات بین فردی، حضور فرد در خانه و در جامعه، رشد فردی، مقام و منزلت و عزت نفس. اگر پنج معیار بالا را در نظر بگیریم حداقل سه مورد آنها وابسته به فرد می­باشد. و شاید تنها ارتباطات بین فردی و حضور فرد در خانه و در جامعه به نظر می­رسد که در حوزه خارجی قرار گیرد (آلین ،۲۰۰۰).

 

 

هر چند توافق کاملی برای آنچه که باید در بررسی کیفیت زندگی مد نظر قرار داد، وجود ندارد اما محققانی همچون پاین (۱۹۸۹)فهرست موارد ذیل را که در این زمینه مهم هستند،پیشنهاد کرده­اند:

 

-وضعیت شناختی (مثل اضطراب و افسردگی )

 

-عملکرد فیزیکی (مثل فعالیت، رفتارهای مراقبت از خود )

 

-علائم (که ممکن است با بیماری مانند درد یا ناشی از عوارض جانبی درمان مانند تهوع واستفراغ باشد).

 

-ارتباطات اجتماعی (مانند ارتباطات خانوادگی و زناشویی

 

-نقش­های اجتماعی (مانند مسئولیت شغلی، والد بودن، همسری )(مقدم طالمی به نقل از هورن[۵]-،۱۳۸۳).

 

الکساندر ویلمز معتقد است رفاه فیزیکی، روابط خوب با انسانها، فعالیت­های اجتماعی، تکامل شخصیتی ،تفریحات و سرگرمی­ها، امنیت و شرایط اقتصادی می­توانند ابعاد و جوانب مهم و کیفیت زندگی را تشکیل دهند (مولزان[۶]،۱۹۹۱) اندرسون و بود کهاردت [۷](۱۹۹۹)به نقل از دالکی [۸]و همکارانش می­نویسند: اجزا اصلی کیفیت زندگی بین همه افراد مشترک است ولی تاکیدی که افراد به اجزا ی مختلف دارند متفاوت می­باشد. در یک سری از تحقیقات انجام شده با هدف

 

 

تعریف اجزای کیفیت زندگی سیزده خصوصیت توسط پاسخ دهنده­گان مطرح شده که به صورت خلاصه و بر اسا س اهمیتشان شامل: عشق و عاطفه، احترام به خود و رضایت از خود، آرامش فکر و رضایت جنسی، انگیزش، پذیرش اجتماعی، موفقیت و رضایت شغلی، شخصیت، همکاری و مداخله در کارها، رفاه اقتصادی، بهداشت مناسب، تغییر و تحول، برتری،استقلال و خلوت می­باشد(اندرسون،۱۹۹۹).

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

ابعاد زیر گروه ها

 

 

 

سلامت جسمانی و مادی

 

 

    • سلامتی جسمانی و امنیت

 

  • سلامت و امنیت شخص

 

 

 

ارتباط با دیگران

 

 

    • ارتباط با همسر

 

    • داشتن فرزند و سرپرستی آنها

 

  • ارتباط با والدین ،خواهر و برادرها و سایر بستگان

 

 

 

فعالیت­های اجتماعی ،گروهی ،شهری

 

 

    • فعالیت در رابطه با کمک و ترغیب دیگران

 

  • فعالیت وابسته به حکومت ملی و منطقه­ای

 

 

 

 

 

تکامل و ترقی شخصیتی

 

 

    • تکامل فکری

 

    • درک و برنامه ریزی شخصی

 

    • نقش حرفه ای

 

  • حق ابتکار و بیان شخصی

 

 

 

 

 

 

 

تفریح

 

 

    • انجام فعالیت­های اجتماعی

 

    • فعالیت­ها ی تفریحی بصری و غیر فعال

 

  • فعالیت­های تفریحی  مشارکتی و فعال

 

 

 

جدول۳-۲ ابعاد کیفیت زندگی و عناصر تشکیل دهنده آن برا ساس نتایج تحقیقات اندرسون و بورد کهارت(۱۹۹۹( .(اقتباس ازمقدم طالمی،‌۱۳۸۳)

 

 

 

 

 

۱-بعد اجتماعی

 

بعد اجتماعی از جمله عوامل کلیدی در شکل دادن کیفیت زندگی است که تاثیر قابل توجهی بر احساسات اساساٌ اجتماعی  مردم دارد. این بعد در سطح میانه مورد سنجش قرار می­گیرد و شاخص­های آن تلفیقی از شاخص­های ذهنی و عینی کیفیت زندگی هستند. وظیفه یا کارکردی که یک شهروند می ­تواند در اجتماع برعهده بگیرد تأثیر مهمی بر کیفیت زندگی اش به جا می­گذارد. هرچه نقش و کارکرد شهروندان در امور اجتماعی بیشتر باشد کیفیت زندگی آنها افزایش می­یابد. بعد از استانداردهای شهروندی، دومین عامل تشکیل دهنده­ی بعد اجتماعی منزلت نقش افراد در جامعه است. منزلت نقشی با بهره گرفتن از «نظریه­ ویژگی­های پایگاهی »[۹] مورد بررسی قرار می­گیرد. بر طبق این نظریه هر ویژگی­ای که افراد در «گروه های مبتنی بر انجام وظیفه » [۱۰]از یکدیگر متمایز کند می ­تواند به عنوان عاملی در تفکیک پایگاه و منزلت نقشی افراد عمل کند(کرول[۱۱]، ۲۰۰۴) ویژگی­های پایگاهی با توجه به الگوهای فرهنگی و یا نوع کار در حال انجام تعیین می­شوند.

 

۲-بعد روانی

 

روانشناسان در اولین قدم برای مطالعه­ کیفیت زندگی خواهان بررسی نگرش فرد نسبت به زندگی می­باشند. بسیاری از نظریه پردازان بر میزان احساس سعادت فرد از زندگیش به عنوان عامل تعیین­کننده در نگرش فرد به زندگی تاکید کرده­اند. از جمله عوامل که به عنوان مشخصات تعریف کننده­ احساس سعادت یا خوشبختی  ارائه شده ­اند می­توان به معیار هایی نظیر دوست داشتن دیگران، لذت بردن از زندگی و یا شناخت خود اشاره کرد. اما تعریفی که داینر[۱۲](۲۰۰۰ ،ص۳۴) برای احساس سعادت ارائه می­دهد متضمن این است که افراد خودشان از زندگی خود یک ارزیابی مثبت داشته باشند. این تعریف ذهنی به اعتقاد وی تعریفی دموکراتیک و مردم محور است زیرا از خود فرد خواسته می­شود که زندگیش را ارزیابی کند و تشخیص دهد که آیا از زندگیش احساس خوشبختی می­ کند یا خیر . چنین تعریفی از یک زندگی خوب همان «احساس سعادت ذهنی »[۱۳]نامیده می­شود(د ینر،۲۰۰۰)

 

محققان زیادی در توصیف این احساس به ارزیابی مردم از زندگی خودشان توجه می­ کنند، ارزیابی که هم عاطفی و هم شناختی است. مسئله­ای که در ارتقاء احساس سعادت نقش بسیار مهمی دارد، نیازهاو میزان بر آورده شدن آنها در نزد افراد است. اولین کوشش­ها از جانب مازلو از منظری جامعه شناختی نسبت به مقوله نیازها صورت گرفت. بر اساس رهیافت­های روانشناختی تا زمانی که نیازهای انسان در یک اندازه ی مورد قبول برآورده نشود احساس سعادت انسان افزایش نخواهد یافت.

 

زیلر [۱۴](۱۹۷۴) در بررسی خود احساس سعادت را مستقیما با نیاز به احترام به خود درارتباط می­داند. و معتقد است احساس سعادت تا حد زیادی با ارزیابی فرد نسبت به بر آورده شدن این نیاز تعیین می­شود.

 

 

دیگر عامل تعیین کننده­ احساس سعادت، به زندگی خانوادگی فرد برمی­گردد کونو و ارلی [۱۵](۱۹۹۹) در مطالعه خود به این نتیجه رسیدندکه احساس سعادت و خوشحالی با ارزیابی که فرد نسبت به همسر و زندگی زناشویی اش دارد، همبستگی بالایی دارد. همچنین درمطالعه گلن و ویور (۱۹۷۹) مشخص شد که ازدواج موفقیت آمیز میزان احساس سعادت و خوشحالی فرد را تا حد زیادی افزایش می­دهد. در کنار احساس سعادت، برخی از محققان از احساس رضایت از زندگی در اجتماع نیز به عنوان عاملی موثر در بالا بردن کیفیت زندگی سخن گفته­اند(دینر ،۲۰۰۰) همچنین این عامل از جمله شاخص­های ذهنی در تعیین کیفیت زندگی می­باشد. تحقیقات نشان داده است که عدم رضایت از زندگی در اجتماع حتی تمایل به جابجایی به اجتماعی دیگر را موجب می­شود.

 

 

 

 

فیلکینز(۲۰۰۰)در بررسی مدل­های رضایت از زندگی، متغیر های مختلفی به عنوان عوامل تاثیر گذار بر رضایت از زندگی در اجتماع ذکر کرد .برای مثال، کاساردا و جانویتز [۱۶](۱۹۷۴)یک مدل نظامند تدوین کردند تا با بهره گرفتن از شاخص­های طول مدت اقامت، موقعیت اجتماعی و چرخه زندگی شخص، میزان پیوستگی به اجتماع را پیش بینی می­ کند. در این مدل، اجتماع به عنوان یک نظام پیچیده­ شبکه رفاقت و خویشاوندی و پیوند­های رسمی و غیر رسمی دیده می­شود. که ریشه در زندگی خانوادگی و فرایند­های اجتماعی شدن دارد و در نهایت میزان رضایت فرد از زندگی در اجتماع اش را مشخص می­ کند.

 

 

گودی(۱۹۷۷) در مطالعه خود دریافت که ابعاد اجتماعی در تعیین رضایت از زندگی در اجتماع اهمیت بیشتری دارند. وی برای تبیین رضایت از زندگی در اجتماع مقیاس بعد اجتماعی را طراحی کرد که اجزای آن عبارت بودند از: روابط گروه نخستین، مشارکت در اجتماع، التزام به اجتماع، قابلیت زندگی داشتن، همگنی، توزیع قدرت و احساس غرور به اجتماع. او همچنین خدمات ارائه شده از جانب شهرداری ­ها را در نظر مردم مورد ارزیابی قرار داد. نتیجه­گیری گودی حاکی از این مطلب بود «که شهروندان آن محله­هایی را بیش از سایر محله ها رضایت بخش تلقی می­ کنند که در آنها روابط از نوع گروه نخستین و قوی باشد، جایی که مردم در امور مدنی مشارکت کرده و به این کار افتخار کنند، جایی که فرایند­های تصمیم گیری به صورت همگانی و با مشارکت سایرین اجرا شوند، جایی که شهروندان همگن باشند و به اجتماع و حفظ آن اهمیت دهند.

 

 

براون (۱۹۹۳) دریافت که مهمترین عوامل مؤثر بر رضایت فرد از زندگی در اجتماع عوامل اقتصادی هستند. در تحلیل وی احساس رضایت بالا اززندگی با سطح بالایی اززندگی همراه است. که برداشتن یک درآمد کافی که خرید کالا و خدمات را میسر می­سازد مبتنی است. او فرض می­ کند که شغل ایده­آل و درآمد کافی عوامل کلیدی در تعیین رضایت از زندگی هستند. چهار متغیر رفتار اقتصادی که در تحلیل او وارد شده اند عبارتند از: اشتغال اولیه، رضایت ازشغل، رضایت ازدرآمدو خرید ازخارج اجتماع در مقابل خرید از داخل آن. در کنار متغیرهای فوق طول مدت اقامت، سن، مالکیت خانه، شدت آشنایی­ها و عضویت در سازمان­های محلی نیز در مدل وی از جمله عوامل تاثیرگذار بر سطح رضایت از زندگی می­باشد.

 

سلامت

 

سلامت از سوی مجامع معتبر بین المللی محور توسعه قلمداد شده است و بدون آن امکان ایجاد توسعه پایدار در کشورها وجود ندارد و سیاست­گذاران و مردم کشور­ها برای رسیدن به یک توسعه پایدار چاره­ای جز گذر از سلامت ندارند.

 

سازمان بهداشت جهانی (WHO) سلامت را رفاه کامل جسمی، روانی و اجتماعی تعریف کرده و آن را تنها نبود بیماری نمی­داند. اگر به سلامت به عنوان نبود بیماری و معلولیت در آحاد مردم جامعه نگاه کنیم هرگز معنی فوق تحقق نخواهد یافت. ولی اگر سلامت را حالتی از رفاه کامل جسمی، روانی و اجتماعی بدانیم و انسان سالم را انسانی بدانیم که با توان بالای جسمی، ذهنی، روانی و عاطفی در بهترین شکل قادر به اداره زندگی خود می­باشد و سلامت را به عنوان منبعی برای زندگی مولّد فردی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی تلقی کنیم، پی خواهیم برد که واقعاً بدون سلامت در تمام ابعاد آن، کشور­ها قادر نیستند به یک توسعه پایدار و همه­جانبه دست یابند (کوپر، ۱۹۹۱).

 

از سوی مجامع مختلف بین المللی برای سلامت ابعاد مختلفی قائل شده ­اند که انسان­ها را برای اداره زندگی و سلامت خود توانمند می­سازد.

 

پور اسلامی (۱۳۸۱) در واژه نامه ارتقای سلامت به نقل از سازمان بهداشت جهانی انسان سالم را انسانی معرفی می­ کند که: جسم او به حدی از استقامت، انعطاف پذیری و قدرت برخوردار است که می ­تواند زندگی روزمره فردی و اجتماعی را با شادابی و کارآیی لازم تا آخر عمر اداره کند و تنها نبودن بیماری نیست بلکه منظور داشتن توانمندی جسمانی برای اداره کار­های روزمره با رفاه کامل است. انسان سالم از توان روانی کافی برخوردار است و قادر به اتخاذ تصمیم­های درست در موقعیت­های مختلف زندگی به نفع خود و جامعه و واکنش صحیح و رشد­دهنده در مقابل شرایط محیطی است. انسان سالم یعنی داشتن توان عاطفی کافی برای برقراری روابط اجتماعی سالم با دیگران، به عبارت دیگر، داشتن ارتباطات توأم با همدلی و همکاری اخلاقی با دیگران به طور کلی سلامتی به مفهوم سازگاری کامل فرد با محیط اجتماعی و برخورداری از بهداشت جسمانی و روانی است.

 

 

 

 

 

۱- سلامت جسمی

 

سلامت جسمی در مفهومی ساده، به معنای نداشتن بیماری و نقص عضو و معلولیت است. فردی که از نظر جسمانی دارای آثار سلامتی، پرانرژی و سرحال باشد، فردی است تندرست و دارای سلامت جسمانی.

 

گلدبرگ و هیلر(۱۹۷۹) علائم نشان دهنده سلامت جسمانی را احساس سلامتی، پر­انرژی­بودن، تمرکز حواس در کار­ها و هوشیاری و سرحال­بودن معرفی کرده و علائم زیر را جزء نشانه­ های فقدان سلامتی برشمرده است: احساس ضعف و سستی، احساس بیماری، احساس سر درد، احساس سنگینی در سر، نگرانی از به­هم­خوردن حال در اماکن، احساس داغ و سرد شدن، عرق کردن زیاد، به خواب نرفتن مجدّد، کمبود خواب، خستگی بیش از حد و اضافه وزن (کاشف، ۱۳۸۵).

 

برخی از صاحبنظران سلامت عمومی را مترادف با تندرستی ، نیروی حیات و شور و شوق برای زندگی می­دانند.آردل[۱۷](۱۹۸۴) در ارتباط با سلامت و بهزیستی چنین تعریفی را ارائه کرده است: “بهزیستی یعنی رویکردی آگاهانه به منظور سلامتی روحی، روانی و جسمانی” و در این زمینه حرکت نقش اساسی را در تأمین سلامتی ایفا می­ کند. سلامت جسمانی انسان تحت تأثیر عوامل زیادی از جمله عوامل ارثی، محیط زیست، مراقبت­های پزشکی و بهداشتی و سبک زندگی قرار دارد. سبک زندگی به مجموعه خصوصیات، الگو­ها و عادات و ویژگی­های رفتاری و عملکردی انسان اطلاق می­شود که به عنوان یک بخش منظم از الگوی زندگی روزمره فردی می­باشد. برای مثال تغذیه، عادات خواب و استراحت، استعمال دخانیات و عادات فعالیت حرکتی (پوراسلامی، ۱۳۸۱).

 

۲ – سلامت روان

 

مفهوم سلامت روان در واقع جنبه­ای از سلامت عمومی است. سازمان بهداشت جهانی، سلامت روان را چنین تعریف می کند:”حالت سلامتی کامل فیزیکی، روانی و اجتماعی و نه فقط فقدان بیماری یا ناتوانی”.

 

در ارتباط با سلامت روان، به طور معمول احساس نگرانی و اضطراب نقطه شروع ناراحتی روانی است و تداوم آن موجب اختلال در کنش­های روانی، اجتماعی و جسمانی فرد می­شود.در شرایط عادی و معمولی برخی از اضطراب­ها، نگرانی­ها و ضربه­های روحی و روانی را می­توان نادیده گرفت اما گاه شدّت و پایداری این عوامل نامطلوب به حدی است که حتی فرد را از انجام کار­های روزمره باز­می­دارد. برخورداری از تعادل روانی به عوامل زیادی بستگی دارد که مهم­ترین آن­ها احساس امنیت،احساس ارزشمندی، کمبود اضطراب، کمبود میزان احساس گناه و وسواس­های بیهوده، رشد وجدان اخلاقی و انجام فعالیت­های تفریحی مناسب است (نجات و ایروانی، ۱۳۷۸).

 

اصطلاح سلامت روان، اصطلاحی است که از آن برای بیان و اظهار کردن هدف خاصی برای جامعه استفاده می­شود. هر فرهنگی بر­اساس معیار­های خاص خود به دنبال سلامت روان است. هدف هر جامعه این است که شرایطی را که سلامت اعضای جامعه را تضمین می­ کند، آماده نماید. منظور از سلامت روان، سلامت ابعاد خاصی از انسان مثل هوش، ذهن، حالت و فکر می­باشد. از طرف دیگر، سلامت روان روی سلامت جسمی هم تأثیر دارد. بسیاری از پژوهش­های اخیر مشخص کرده­اند که یک سری اختلال­های فیزیکی و جسمی به شرایط خاص روانی مرتبط هستند (کاشف، ۱۳۸۵).

 

سلامت روان حالت موفقیت آمیز یک کنش روانی است که نتایج آن فعالیت­های ثمربخش ، روابط رضایت­بخش با دیگران، توانایی سازگاری با تغییرات و کنار­آمدن با ناملایمات است. سلامت روان با بهزیستی شخصی و روابط خانوادگی و بین­فردی و ایفای­نقش در اجتماع رابطه تنگاتنگ دارد.

 

لوینسون[۱۸] و دیگران (۱۹۶۲) در تعریف سلامت روان می­نویسند: “سلامت روان عبارت است از کیفیت احساس فرد نسبت به خود، دنیای اطراف، محل زندگی و اطرافیان مخصوصاً با توجه به مسئولیتی که در مقابل دیگران دارند. چگونگی سازگاری وی با درآمد خود و شناخت موقعیت مکانی و زمانی خویشتن” (نوابی نژاد، ۱۳۷۳).

 

به اعتقاد کارل مننجر سلامت روان عبارت است از: سازش فرد با جهان اطرافش به حداکثر امکان، به­گونه­ای که باعث شادی و برداشت مفید مؤثر به طور کامل شود.

 

کمپبل (۱۹۸۹) سلامت روان را احساس رضایت و بهبود روانی و تطابق کافی اجتماعی موازین مورد قبول هر جامعه تعریف کرده است (کاپلان و سادوک، ۱۳۷۵).

 

گینزبرگ (۱۹۹۱) سلامت روان را تسلط در ارتباط صحیح با محیط به ویژه در سه فضای مهم زندگی یعنی عشق، کار و تفریح تعریف می­ کند که همکاران گینزبرگ این تعریف را کامل تر نموده اند؛ استعداد یافتن و ادامه دادن کار، داشتن خانواده و ایجاد محیط خانوادگی خرسند، فرار از مسائلی که با قانون درگیری دارد، لذت بردن از زندگی و استفاده صحیح از فرصت­ها حداکثر تعادل و سلامت روان است (میلانی فر، ۱۳۷۴).

 

سلامت روان حالتی است که بیانگر سطح بالا و قابل قبولی از سازگاری و انطباق عاطفی و رفتاری می­باشد. به عبارت دیگر، فردی از سلامت روان برخوردار است که ضمن سازگاری به لحاظ هیجانی و رفتاری، دارای ثبات نسبی و حدّی از اعتدال باشد و از زندگی خود و بودن با دیگران احساس لذت و رضایت نماید. همچنین سلامت روان عبارت است از رفتار موزون و هماهنگ با جامعه، شناخت و پذیرش واقعیت­های اجتماعی و قدرت سازگاری با آن­ها، ارضای نیاز­های خویشتن به طور متعادل و شکوفایی استعداد­های فطری خویش. مفهوم سلامت روان در فرهنگ­های مختلف ممکن است تعابیر متفاوتی داشته باشد ولی نکته مهم آن است که با شناسایی ابعاد و عوامل مؤثر بر سلامت روان می­توان از شیوع اختلالات در هر مرحله­ای از زندگی پیشگیری کرد (نجات و ایروانی، ۱۳۷۸).

 

۳ – روابط اجتماعی

 

در نظر پارسونز، نظام اجتماعی عبارت است از ارتباطات اجتماعی بین خود و دیگری در یک موقعیت. روابط اجتماعی به ارتباط و وابستگی متقابل انسان­ها و جهت­گیری رفتاری آن­ها در جامعه اطلاق می­شود. ارتباط انسان­ها، سنگ­بنای جامعه انسانی است و بدون آن هرگز فرهنگ به­عنوان خصیصه جامعه پدید نمی­آید. ارتباط عبارت است از فنّ انتقال اطلاعات، افکار و رفتار­های انسانی از یک شخص به شخص دیگر(ساروخانی، ۱۳۶۵).

 

انسان موجودی اجتماعی است و نمی­تواند جز در میان جمع و براساس روابط صالح اجتماعی سیر کند.انسان چه در حال آسایش و راحتی و چه در بلا و سختی لازم است قدرت­های مادی و معنوی خود را روی هم بریزد و کلیه شئون زندگی خویش را در پرتوی روابط اجتماعی به سامان رساند. انسان در تعامل دائم با محیط اجتماعی است و عناصر آن پیوسته در جهت سازندگی یا ویرانگری شخصیت افراد به نحو اقتضا عمل می­ کنند. انسان در بستر اجتماع رشد می­ کند و به شدّت از آن تأثیر می­پذیرد، زیرا رابطه میان فرد و اجتماع رابطه­ای حقیقی است. به این صورت که میان فرد و اجتماع رابطه­ای برقرار می­شود که بر خواص و آثار فرد در اجتماع اثر گذارده و به طور طبیعی خواص اجتماع نیز بر فرد اثر می­گذارد.

 

انسان­هایی که از حیث اجتماعی دارای روابط خوب و سالمی با دیگران هستند، دارای تندرستی اجتماعی هستند. به عبارت دیگر، تندرستی اجتماعی به معنی رضایت داشتن، ارتباط اعتماد آمیز و تعامل خوب با دیگران است. در این زمینه برخورد منصفانه، عدالت خواهی، علاقه به دوستان و همنوعان بسیار از اهمیت برخوردار است. ایده تندرستی اجتماعی بیان کننده آن است که مردم همانند یک شبکه ارتباطی در تماس با هم هستند و در همه زمان­ها به هم نیاز دارند. یک شخص سالم اجتماعی، احساس می­ کند که به جامعه­اش تعلق دارد و در مقابل، از دست دادن علاقه به دوستان، آشنایان و همکاران و نیز از دست دادن توانایی مشارکت در تجربیات مطلوب با دیگران از علائم کاهش اجتماعی شدن در افراد می­باشد (ساروخانی، ۱۳۶۵).

 

داشتن روابط اجتماعی خوب، احساس خوشایندی از امکان ارضاء نیاز­ها و خواسته­ های انسان در ارتباط با دیگران به ارمغان می­آورد؛ رضایت در ابعاد خانواده، شغل و محیط کار، گروه­های اجتماعی، اقتصاد و سیاست که ترکیب این ابعاد رضایت اجتماعی را به وجود می آورد و در انسان­هایی که نیاز­های اولیه خود را از قبیل نیاز­های فیزیولوژیک و امنیت به دست آورده­اند، تأمین این نیاز و و تعلق به گروه، یا به عبارتی، داشتن روابط اجتماعی مناسب از اهمیت ویژهای برخوردار است (کاشف، ۱۳۸۵).

 

خانواده چیست ؟

 

تعریف خانواده درفرهنگهای مختلف، غالباٌمتفاوت است .

 

اداره سرشماری ایالات متحده(۱۹۹۱،صفحه ۵)تعریف وسیعی ازخانواده رابه شرح ذیل ارائه می­دهد:”خانواده گروهی است متشکل ازدویاچند نفرکه به یکی ازطرق تولد، ازدواج یافرزندخواندگی با یکدیگر مرتبط بوده وبا یکدیگر در یک منزل زندگی می­ کنند”.

 

درمجموع، خانواده هاباتوجه به عملکردهای اقتصادی، فیزیکی (جسمانی )،اجتماعی وعاطفی تعریف می­گردند.خانواده اساس رشد و تکامل وموجب ثبات وپایداری­اند. (به نقل از گلادینگ ،ترجمه بهاری و همکاران،۱۳۸۲).

 

خانواده به عنوان یک سیستم اجتماعی-فرهنگی[۱۹] تلقی می­شود که در کنار همه­ی خصوصیات دیگرش، دارای مجموعه قواعدی است و هر یک از اعضایش نیز نقش خاصی دارند .اعضای این سیستم با هم رابطه­ای عمیق و چند لایه دارند. در داخل این سیستم، حلقه­های عاطفی قدرتمند، پایدار و متقابلی را به هم گره زده است .اغلب اوقات اعضاء از طریق تولد یا ازدواج در این سیستم وارد می­شوند (نظری ،۱۳۸۶).

 

خانواده سیستم منحصر به فردی دارد که با روابط دوستی و روابط کاری متفاوت است. در همه­ی جوامع روایط زوجی ارزش زیادی دارند. همین عامل باعث می­ شودکه بیش از ۸۰%از افراد طلاق گرفته دوباره ازدواج کنند (گلدنبرگ،۲۰۰۰ ).

 

بر طبق سرشماری سال ۱۹۹۰ آمریکا نشان می­دهد که حدود ۵۶ درصد آمریکایی­های بالای ۱۵ سال ازدواج کرده اند و با همسرانشان زندگی می­ کنند، ۱۸ %طلاق گرفته اند و فقط ۲۶%ازدواج نکرده ­اند (نظری ،۱۳۸۶). بالتبع داشتن ازدواج­های متفاوت، تعداد خانواده­های تشکیل شده نیز متفاوت می­باشد.

 

Lehman &Postrado-2

 

MC Danad-[2]

 

-Alleyne-1

 

Payne–2

 

Horne-[5]

 

Molzahn-4

 

-Anderson &Burchhardt5

 

-Dalkey4

 

status characteristics theory (SCT)-[9]

 

take group-[10]

 

Correll-[11]

 

Diener-[12]

 

being-subjective well-[13]

 

Ziller-[14]

 

eyEarl & Konow-[15]

 

  Janowit  &  Kasarda-[16]

 

۱-Ardel

 

۱-Levinson

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...