میشل فوکو؛ تکنولوژی های انضباطی و مداخلات پزشکی |
«در اوایل دهه ۱۹۸۰ میلادی، فوکو بحثهای تازهای را وارد ادبیات جامعهشناسی بدن کرد. در کانون مطالعات امروزی از بدن، بحثهای فوکو قرار دارد. او بود که نشان داد که بدن به ذات خود می تواند دارای تاریخ باشد»(نتلتون و واتسون، ۱۹۹۸:۴به نقل از اباذری و حمیدی۱۳۸۷). «کار فوکو، گرایش مطالعات اجتماعی از داشتن نگاه زیستی صرف بر بدن را به سمت پذیرش بدن به مثابهی محصولی اجتماعی و تاریخی تغییر داد»(اباذری و حمیدی: ۱۳۸۷).
«توجه میشل فوکو نظریهپرداز اجتماعیِ فرانسوی به تاریخ حرفهی پزشکی و پرداختن وی به بدن انسان به عنوانِ موضوعی که دستمایهی اعمال کنترل و مداخلهی پزشکی قرار میگیرد و نیز تحلیلهای وی در مورد نظارتی که توسط دولت، کلیسا و پزشکی به خصوصیترین فعالیتهای بدنی یعنی امور جنسی انسان اعمال میشد، به ایجاد تخصص جدیدی در عرصه جامعهشناسی به نام جامعهشناسیِ بدن به ویژه با ظهور برایان ترنر ، جامعهشناسِ انگلیسیِ متولد ۱۹۴۵ تحت عنوان «بدن و جامعه» (۱۹۸۴) به عنوان یکی از اولین آاثار اساسیِ این رشته منجر شد (کاکرهام، ۲۰۰۱ به نقل از احمدنیا: ۱۳۸۴). کاکرهام که خود از جامعهشناسانِ به نام آمریکایی است، پیشرفتهای نظری در سالهای اخیر در ارتباط با درک جامعهشناختی از کنترل، استفاده و تجربهی پدیدار شناختی بدن مشتمل بر عواطف و احساسات را در بریتانیا که این موضوع به یکی از عنوانین عمده در جامعهشناسی پزشکی مبدل شده، چشمگیر تر از هر جای دیگر، میداند»(کاکرهام، ۲۰۰۱ به نقل از احمدنیا: ۱۳۸۴).
«موضوع بدن آدمی در نظریه های اجتماعی اخیر به ویژه با نام میشل فوکو در آمیخته است، زیرا وی اولین کسی است که پرسش از بدن را وارد علوم اجتماعی کرده است: یکی از انواع قدرتی که در کارهای فوکو مورد تحلیل قرار گرفته است، قدرت ناشی از جنسیت افراد جامعه است که با ارائه تعریفی از زنانگی و مردانگی موجب میشود جنسی در جامعه پستتر و جنسی فراتر جلوه کند. او در مجموعه چهار جلدی تاریخ جنسیت به توضیح نحوهی شکل گیری قدرت مبتنی بر جنسیت می پردازد»(اباذری و حمیدی: ۱۳۸۷).
از سویِ دیگر، «میشل فوکو نقش موثر و پرنفوذی در فهم ما از پیدایش پزشکی مدرن داشته است، چون ما را متوجه قاعدهمند و منضبط ساختن بدنها به دست دولت کرده است. استدلال وی این است که گرایش جنسی و رفتار جنسی، اهمیت مرکزی در این فرآیند دارند. رابطه جنسی هم راهی برای بازتولید و رشد جمعیت و هم تهدیدی برای سلامت آن بود. گرایشهای جنسی نامرتبط با بازتولید و رشد جمعیت و هم تهدیدی برای سلامت آن بود. گرایشهای جنسی نامرتبط با تولید مثل چیزی بود که باید سرکوب و کنترل میشد. این نظارت بر گرایش جنسی از سوی دولت، تا حدی از طریق گردآوری دادههایی دربارهی ازدواج، رفتار جنسی، مشروع . نامشروع بودن، استفاده از روشهای ضدحاملگی و سقط جنین صورت میپذیرفت. این نظارت و مراقبت شانه به شانهی نیرو گرفتن هنجارهای عمومی دربارهی اخلاق جنسی و فعالیتهای مجاز جنسی پیش میرفت. برای مثال، «انحرافهای» جنسی مثل همجنسخواهی، استمناء و روابط جنسیِ فرا ازدواجی، متهم و محکوم میشد»(گیدنز، ۱۳۸۶: ۲۲۶).
به طورِ کلی، «تقابل ذهن/ بدن از طریق مربوط دانستن مردان به اذهان تعالی یافته تحت کنترل و مرتبط کردن زنان با بدنهای ضعیفی که باید تحت کنترل واقع شوند، بر نابرابریهای جنسیتی صحه میگذارد. چنین باوری کاملا با نیاز سرمایهداریِ مصرفگرا، به فروش محصولاتش رابطه دارد، چراکه بدن و خصوصا بدن زنانه، دایما به عنوان ابژهای معرفی میشود که باید از طریق خرید کالاها روی آن کار کرده و آن را ارتقا داد»(کانیان، ۱۹۹۹: ۱۷۸به نقل از اباذری و حمیدی۱۳۸۷).
« فوکو و دوسرتو بحث خود را با محوریت حک شدن قوانین تنبیهی و انضباطی جامعه بر بدن و پیکرآدمی پِی میگیرند. به نظر فیسک(۱۹۹۸: ۹۴) علیرغم استفاده از بدن برای جسیمکردن و متنی کردن قوانین؛ بدن به صورتی مایوسکننده عرصه ناامنی برای کنترل اجتماعی بود، لذا جامعه سازمانهای قدرتمند و فراگیری را برای نظارت بر بدن خلق کرده و توسعه داد» (اباذری و حمیدی: ۱۳۸۷) «فوکو پیکر آدمی را در ارتباط با مکانیسمهای قدرت مورد تحلیل قرار داده و توجه خود را بیشتر بر ظهور «قدرت انضباطی» در متن جامعه جدید متمرکز کرده است. در این عصر، بدن انسان به صورت کانون قدرت در میآید و این قدرت، به جای آنکه همچون دورههای ماقبل مدرن تجلی پیدا کند، تحت انضباط درونی ناشی از کنترل ارادی حرکات بدن قرار میگیرد»(همان: ۱۳۸۷).
«در حقیقت فوکو میخواهد بداند تکنیکهایی که به واسطهی آنها انسان بدن خود را تحت انقیاد انضباطی عقلانی درآورده چیست؟ برای این کار فوکو به تحلیل گفتمان دانش و بدنهای مطیعی می پردازد که به واسطهی انضباطهای ارتش، کارخانهها، مدرسهها، بیمارستانها و … فرمانبردار شده اند. فوکو به تفصیل در کتاب مراقبت و تنبیه، ساز و کارهای انضباطی را مطالعه می کند که به انقیاد بدن پرداختهاند»(همان: ۱۳۸۷).
«فوکو ] در کتاب «مراقبت و تنبیه»[ نظام تنبیهی مدرن را نوعی “اقتصادِ سیاسی بدن” معرفی می کند. در این نظام، بدن و نیروهای آن و نیز فایدهمندی و مطیع بودن آن هدف اصلی است. دانشی که در اینجا در مورد بدن و نحوهی تسلط بر آن وجود دارد، منجر به شکل گیری چیزی میشود که فوکو آن را “تکنولوژی سیاسی بدن” مینامد»(همان: ۱۳۸۷)
«انقیاد همیشگی نیروهای بدن را تضمین میکرد و رابطه اطاعت/ فایدهمندی را بر این نیروها تحمیل میکرد، انضباط مینامد»(فوکو به نقل از اباذری و حمیدی:۱۳۸۷). «هدف اصلی انضباط، افزایش تسلط فرد بر بدن خود بود. البته هدف فقط افزایش مهارتهای بدن یا تشدید انقیاد آن نبود، بلکه شکل بخشیدن به رابطهای بود که در درون همان ساز و کار، بدن را به آن اندازه مطیعتر سازد که مفیدتر است و برعکس»(همان: ۱۳۸۷).
«فوکو در بررسی نظارت بر جنسیت، جایگاه خاصی را به علم پزشکی میدهد. از نظر فوکو داوریهای پزشکان در مورد مسایل جنسی بیشتر اخلاقی هستند تا علمی. این همان مسالهای است که در مورد روانپزشکان و شیوه های نظارت آنان بر بیماران روانی نیز به چشم میخورد. او مطرح می کند که پیش از سدهی هجدهم، جامعه در پی نظارت بر مرگ بود، اما با آغاز دهه نوزدهم، جامعه دست از تاکید پیشین خود برداشت و به بررسی ابعاد مختلف زندگی نظیر جنسیت و دیوانگی پرداخت (ریترز، ۱۳۷۹: ۵۶۴-۵۶۵ به نقل از اباذری و حمیدی:۱۳۸۷ ).
«فوکو در درون گفتمانهایی که دربارهی جنسیت تولید و تکثیر شده اند. چهار وحدت استراتژیک بزرگ را تمیز میدهد که در آنها قدرت و دانش در درونِ سازوکارهای خاصی درآمیختند که حول جنسیت ساخته شد … نخستین استراتژی، هیجانپذیر شمردن بدن زنان است. بدن زنان به عنوان بدنی کاملا اشباع شده از جنسیت مورد تحلیل قرار گرفت و در نتیجه این پیشرفت پزشکی، بدن زن به واسطهی آسیبشناسی درونی خودش تمیز و تشخص مییافت و در ارتباطی انداموار با پیکر جامعه قرار داده میشد، پیکری که بدن زن، ضامن بارآوری منظم آن بود … جنسیتی رمزآمیز و سراسری و واجد اهمیت بسیار در سراسر بدن خانه کرده است، همین حضور رمزآمیز جنسیت چیزی است که بدن زن را وارد گفتمانهای تحلیلی علم پزشکی کرد. دومین استراتژی، آموزشپذیر شمردن زندگی جنسی کودکان بود… سومین استراتژی، قراردادن زاد و ولد در کانون توجه جامعه و دولت بود. در این استراتژی زن و شوهر مسئولیتهای طبی و اجتماعی پیدا کردند. آنها اینک از دیدگاه دولت وظیفه ای نسبت به اجتماع داشتند، به این معنی که میبایست جامعه را از تاثیر عوامل بیماریزایی که ممکن است به واسطه جنسیت بیبند و بار افزایش یابند، مصون بدارند… آخرین استراتژی، تلقی لذات ناشی از انحرافات جنسی به عنوان بیماری روانی بود … در هر چهار استراتژی، بدن، علم جنسی جدید و خواست تنظیم و مراقبت با هم پیوند داشتند و به موجب برداشتی از جنسیت عمیق و سراسری و معنیداری که هر چیزی را که با آن تماس داشت فرا میگرفت و خود تقریبا همهچیز بود، در مجموعه ای همبسته گرد میآمدند»(دریفوس و رابینو، ۱۳۷۸: ۲۹۳-۲۹۵).
«چهارمین استراتژی، تلقی لذات ناشی از انحرافات جنسی به عنوان بیماری روانی است. تا پیش از پایان سدهی نوزدهم، زندگی جنسی به عنوان پدیدهای مجزا تشخص یافته بود و یا به گفتهی فوکو به عنوان غریزهای وضع گردیده بود. باور بر این بود که این انگیزهی غریزی، هم در سطح زیستی و هم در سطح روانی عمل می کند و این انگیزه ممکن است منحرف، مخدوش، مغلوب و مغشوش گردد و یا این که به صورتی طبیعی و سالم عمل کند. در هر مورد غریزهی جنسی و سرشت فرد بهطور تنگاتنگی وابسته به یکدیگر شمرده میشدند. علم جنسی بدینسان تصویری وسیع از انواع ناهنجاریها، کژرویها و جنسیتهای مخدوش تصویر کرد. روانپزشکان در پایان قرت نوزدهم بهویژه در خصوص نوعشناسی انحرافات فراست بسیار به خرج میدادند. اختلاط دوستان ، مردنماها، دوستداران پیرزنها، مبتلایان یه انحراف در مرکز حس جنسی و زنان مبتلا به حزن جنسی، هر یک جایگاهی داشتند. تصور میرفت که با تشخیص این انواع بر مبنایی علمی، توصیف و تشریح ویژگیهای افراد آسان خواهد شد. حوزه تازهی کاملی برای تشریح و تنظیم دقیق حیات فردی باز شد. از دیدگاه روانپزشکان، جنسیت در کل ابعاد و وجوه زندگی فرد منحرف رسوخ داشت؛ از همینرو کل ابعاد زندگی او میبایست شناخته شود. در حالی که لواط در گذشته انحرافی موقتی به شمار میرفت، اینک همجنسبازی به صورت نوعی از بیماریها ظاهر میشد. آنچه زمانی مجموعه ای از از اعمال ممنوعه بود اینک به صورت عوارض ترکیب معناداری از زیستشناسی و عمل درمیآمد. باز هم دستگاه قدرتی که بر کل این عارضهی بیگانه متمرکز میشد، هدفش سرکوب آن نبود بلکه میخواست به ان واقعیتی تحلیلی، مشهود و پایدار ببخشد. اینک بر حسب میزان بهنجار شدن یا بیمارگونشدن چنین غریزهی جنسی مرموزی، کل رفتار فرد قابل طبقه بندی میشد. به محض اینکه تشخیص پزشکی در مورد انحرافات،از لحاظ علمی اثبات میشد، تکنولوژیهایی اصلاحگر میبایست به نفع فرد و جامعه اعمال شوند. بدین سان «علم شکستهبندی جنسی» تام و تمامی رسمیت مییافت. در این استراتژی نیز چون سه استراتژی دیگر، بدن، علم جنسی جدید و خواست تنظیم و مراقبت همه با هم پیوند داشتند و به موجب برداشتی از جنسیت عمیق و سراسری و معنیداری که هر چیزی را که با آن تماس داشت فرا میگرفت و خود تقریبا همه چیز بود، در مجموعه ای همبسته گردآمدند»(دریفوس و رابینو،۱۳۸۹: ۲۹۵).
«همهی این استراتژیها به پیدایش پیوند غریبی میان قدرت و لذت میانجامند. از آنجا که بدن کانون جنسیت به شما میرفت و جنسیت دیگر نمیبایست نادیده گرفته شود، بنابراین علم مجبور بود کل رموز زیستشناسانه و روانی موجود در بدن را به دقت هر چه تمامتر بشناسد. در نتیجه بیشک پیشرفتی در علم حاصل شد، لیکن شهوانی ساختن قدرت و کسب لذت نیز ممکن گردید. پیشرفت علمی انگیزهی نهفتهی تازهای پیدا میکرد که به لذت درونی خود علم تبدیل میشد. معاینه به عنوان اصل و هستهی کل روشهای جدید، فرصتی بود که در آن گفتمان جنسی در قالب واژگان طبی مقبول بیان میشد. از انجا که مشکل طبی پنهان و نهفته است، معاینه مستلزم اعتراف از جانب بیمار بود. معاینه مستلزم تماس و نزدیکی … و مبادله سخنان از طریق پرسشهایی بود که به اخذ اعتراف به کُره و اجبار میانجامید و صمیمیتهایی را بر میانگیخت که از حد پرسشهای مطرح شده فراتر میرفت. به علاوه فردی که معاینه میشد از شکل خاصی از لذت هم برخوردار میشد: این همه توجه مراقبتآمیز، این همه اخذ اعتراف به شیوهای نوازشگرانه دربارهی خصوصیترین جزئیات زندگی و این همه تفحصات عاجل، موجب لذت او میشدند. معاینهی پزشکی، تحقیق روانپزشکانه، گزارش و شرح حال و مراقبت خانوادگی ممکن است همگی دارای این هدف کلی و ظاهری باشند که هرگونه جنسیت منحرف یا غیرمولد را نفی کنند، لیکن واقعیت این است که آنها همچون دستگاههایی عمل می کنند که دو محرک دارند، یکی لذت و دیگری قدرت. قدرت پزشکی در رسوخ و نفوذ از یک سو و لذات ناشی از طفره و تجاهل بیمار از سوی دیگر هر دو طرف را اغوا میکرد»(دریفوس و رابینو،۱۳۸۹: ۲۹۶).
«از طریق پیدایش این تکنولوژیهای جدید است که فرآیندهای توسعه اجتماعی افراد را به بدنهایشان تاثرات و نحوهی تجربهی بدن علاقمند می کنند»(ویلیامز، ۱۹۹۷؛ فدرستون و باروز، ۱۹۹۵). «مرزهای میان بدنهای فیزیکی و فنآوری شده ما با سرعتی هر چه بیشتر فرو میریزد. در این ادغام فنآوریهای بیولوژیکی و تکنولوژیکی جسمانی، بدن دیگر به مثابهی جزء ثابتی از طبیعت مفهوم سازی نمی شود، بلکه به سانِ سوژهی زورآزمایی ایدئولوژیک میان نظامهای معنایی رقیب ظاهر میشود»(بالسامو، ۱۹۹۶: ۲۱۵ به نقل از اباذری و حمیدی:۱۳۸۷)
«قانون، متن خود را با خشونت و با داغ گذرادن بر بدن سوژههایش حک می کند. ابزارهای این کار از ایجاد خراش در بدن، تاتو کردن، استفاده از احساسات غریزی دربارع عدالت تنبیهی و … همه ابزارهایی هستند که بر بدن عمل می کنند. هدف آنها حک کردن نیروی قانون بر سوژه است، تا به نحوی این اجبار را بر وی وارد کنند تا قاعده اثبات شود، و یک کپی ایجاد شود که هنجارها را مشروعیت بخشد»(دوسرتو، ۱۹۹۷؛ ۱۴۱ به نقل از اباذری و حمیدی:۱۳۸۷ ).
[۱] Bryan Turnre
فرم در حال بارگذاری ...
[شنبه 1399-09-15] [ 04:31:00 ب.ظ ]
|