از نظر دهخدا «تمدن»، خارج شدن یک جامعه از مرحله ابتدایی و وحشیگری، خوگرفتن به اخلاق و آداب شهرنشینی معنا شده.[۵] ابن خلدون نیز از کلمه حضارت، شهریگری و به خوی و اخلاق شهریان درآمدن و تیپ زندگی شهری پذیرفتن را اراده می کند.[۶]
۲- معنای اصطلاحی
تعاریفی که از تمدن در دوران معاصر شده است، دامنۀ وسیعی را دربرمیگیرد. برای مفهوم اصطلاحی تمدن، تعریفهای بسیاری گفته شده است؛ هنری لوکاس معتقد است که پاسخ به این سؤال که «تمدن چیست؟» دشوار است و راه به مسائل فلسفی میبرد. پدیدههای درهم تنیده تمدن، هم مسائل اجتماعی، اقتصادی و سیاسی را دربرمیگیرد و هم گسترش و کمال هنر، ادبیات، تفریحات، علم، اختراعها، فلسفه و دین را.[۷] و تمدن «مرحله یا نوعی خاص از فرهنگ که در عصر معینی موجودیت یافته و حاصل نبوغ اقلیت مبتکر و نوآور است»[۸]
آقای ولایتی در تعریف تمدن نگاشته، که تمدن، «حاصل تعالی فرهنگی و پذیرش نظم اجتماعی.»[۹]است و آن را « شامل مجموعه پیچیدهای از پدیدههای اجتماعی قابل انتقال حاوی جهات مذهبی، اخلاقی، زیبایی شناختی، فنی و یا علمی و مشترک در همه اعضای یک جامعه وسیع و یا چندین جامعه مرتبط با یکدیگر است » .[۱۰]
آنچه که در تمام این تعاریف وجود دارد و مشترک است این است که تمدن، پویایی و تکامل و پیشرفت جامعه از وضعیت موجود آن است، گرچه برخی تمام افراد جامعه را در ایجاد این تکامل سهیم میدانند و هرکس به نوعی در آن همکاری دارد برخلاف برخی که تنها افراد ممتاز جامعه را در ایجاد آن سهیم میدانند
۳- مولفه های تمدن ساز
در اصطلاح علوم اجتماعی «تمدن» همانند بسیاری دیگر از مفاهیم رایج در علوم انسانی معنای مورد قبول همگان پیدا نکرده است. و لذا در ارکان تمدن ساز هم ممکن است اختلافاتی وجود داشته باشد.
ویل دورانت برای تمدنها چهار رکن و عنصر اساسی را برمیشمارد: ۱. پیشبینی و احتیاط در امور اقتصادی؛ ۲. سازمان سیاسی؛ ۳. سنن اخلاقی؛ ۴. کوشش در راه معرفت و بسط هنر. به نظر ویل دورانت ظهور تمدن هنگامی امکانپذیر است که هرج و مرج و ناامنی پایان پذیرفته باشد؛ زیرا تنها هنگام از بین رفتن ترس است که کنجکاوی و احتیاج به ابداع و اختراع به کار میافتد و انسان خود را تسلیم غریزهای میکند که او را به شکل طبیعی به راه کسب علم و معرفت و تهیه وسایل بهبودی زندگی سوق میدهد.[۱۱]
ابن خلدون بین نشانه های تمدن و عوامل آن که در واقع ارکان و عناصر سازنده تمدن هستند تفکیک می گذارد. در نظر وی این عوامل متعددند که از آن جمله می توان به دین، دولت و رهبر، قانون و ثروت، جمعیت، عصبیت، حرف، عدالت، دانش اشاره کرد. اما نشانه های تمدن عبارتند از چیزهایی چون لباس خوراک، هنر، مسکن که به اقتضای تمدن نمایان می شوند.[۱۲]
امام خمینی قدسسره گرچه برای تمدن تعریف مشخصی ارائه نداده، اما از برخی عبارات وی استفاده میشود مهمترین عنصر تمدن نه در نمادهای فیزیکی آن، بلکه در توان انسانسازی آن نهفته است. با این مقیاس، وی فرهنگ غرب را با تمام تواناییهایی که در تولید مصنوعات بشری و کشف قوانین طبیعت دارد، به لحاظ نگاه تک بعدیاش به انسان، تمدن نمیداند؛ ایشان میفرمایند:
« آیا اروپای امروز که مشتی بیخرد آرزوی آن را میبرند باید جزء ملل متمدنه به شمار آورد؟ اروپایی که جز خونخوارگی و آدمکشی و کشورسوزی مراسمی ندارد و جز زندگی ننگین سرتاسر آشوب و هوسرانیهای خانمانسوز منظوری در پیش او نیست، با قانون اسلام که کانون عدالت و دادگستری است چه کار؟ …..اگر تمدن اسلام در اروپا رفته بود این فتنهها و آشوبهای وحشیانه که درندگان نیز از آن بیزاند در آنجا پیدا نمیشد».[۱۳]
ب-فرهنگ
۱- لغت
واژۀ فرهنگ، در زبان فارسی با مفهوم culture در زبان های انگلیسی و فرانسه شباهت نزدیک دارد. culture از فعل لاتینی colere به معنای پروراندن، گرفته شده است. این واژه نخستین بار در قرن ۱۱ میلادی در اروپا ابداع شد و در دو معنا به کار رفت: ۱. مراسم دینی؛ ۲. کشت و زرع.
در حال حاضر، این کلمه در فرهنگ های اروپایی به معنای دوم، یعنی کشت و زرع نیز به کار می رود این وژه در قرون وسطی به معنای پرستش نیز به کار میرفت. از قرن ۱۶ میلادی، دانشوران و هنرمندان واژه culture را برای نخستین بر در بعد معنوی اش به کار گفتند. به عبارت دیگر، از عصر رنسانس معنای لغوی این واژه که به رشد طبیعی، یعنی کشت و زرع گرایش داشت، گسترش یافت و در فراگرد توسعه انسانی نیز به کار برده شد.[۱۴]
اما برخلاف رویکرد غربیان، فرهنگ در زبان فارسی بیشتر بار معنوی داشته است تا مادی؛ مثلا دهخدا میگوید: « فرهنگ در فارسی از فر، و هنگ، ترکیب یافته است. فر، پیشوند است، به معنای جلو، پیش، بالا، و هنگ، از ریشه اوستایی است به معنای کشیدن؛ بنابراین فرهنگ، یعنی بالا کشیدن و اعتلا بخشیدن است»[۱۵]
آموزش، پرورش، تعلیم و تربیت، علم و دانش، معرفت، عقل، بزرگی، سنجیدگی، حکمت، کتاب لغت، آثار علمی و ادبی یک قوم وملت، هنر، صنعت، ارزشهای گوناگون یک جامعه، خود نخواستن، راه و رسم زندگی یک جامعه و…معناهای گوناگون واژۀ فرهنگ در زبان فارسی است.[۱۶] همگی از معانی است که در لغت نامه های فارسی از آن صحبت به عمل آمده است.
۲- اصطلاح
وقتی سخن از فرهنگ در میان است، چنین تصور می گردد که مفهوم روشنی از آن درذهن مخاطب وجود دارد. ولی وجود اختلاف ها در تعریف، چنین برداشتی را منتفی می کند؛ چرا که برخی به فرهنگ، به عنوان مجموعه آداب و رسوم و عادات جمعی می نگرند؛ دستهای دیگر، تصویر فرهنگ را با نمودار تاریخی یک قوم، یعنی مجموعه دستاوردهای علمی، فنی و هنریِ آنان معادل می دانند و پارهای دیگر، دستارِ این واژه را با مفهوم آموزش و تعلیم و تربیت گِرِه می زنند و واژه های (با فرهنگ) را در تعمیم این معانی ابداع کرده اند. و با تغییر نگاه تعریی که از فرهنگ ارائه می شود متفاوت میگردد.
کارشناسان علوم اجتماعی، در تعریف و تبیین واژه فرهنگ اختلاف دارند؛ پژوهشگرانی چون «هنری لوکاس» فرهنگ و تمدن را به یک معنا دانسته؛ با این حال، ترجیح داده از واژه فرهنگ به جای تمدن بهره گیرد. وی در توضیح فرهنگ چنین مینویسد:فرهنگ، راه مشترک زندگی، اندیشه و کنش انسان است و دربرگیرنده، سازگاری کلی با نیازهای اقتصادی؛ سازمان مشترک برای فرونشاندن نیازهای اجتماعی و سیاسی، مجموعه مشترکی از اندیشههاو دستاوردها و بالاخره فرهنگ شامل هنر، ادبیات،علم، آفرینشها، فلسفه و دین است.[۱۷]
به اعتقاد تایلور، فرهنگ مجموعه علوم، دانش، هنر، افکار و عقاید، اخلاقیات، مقررات و قوانین، آداب و رسوم و سایر آموخته ها و عاداتی است که انسان به عنوان یک عضو جامعه کسب می کند.[۱۸] و به نحوه زیستن گفته می شود که هر جامعه ای برای رفع احتیاجات اساسی خود، از حیث بقاء، ادامه نسل و انتظام امور اجتماعی اختیار می کند.[۱۹]
یک فرهنگ شامل معانی و ارزشهای تقسیم شده ای است که اعضای هر گروه، به طور مشترک دارا می باشند[۲۰] و دربردارنده شیوه های تفکّر، احساس و عمل در هر جامعه انسانی برای ساخت انسان.[۲۱]
به اعتقاد ادوارد سایپر: فرهنگ عبارت است از نظام رفتارهایی که جامعه به افراد تحمیل می کند و در عین حال، نظام ارتباطی که جامعه بین افراد برقرار می کند.[۲۲]
ساترلند تعریف دیگری دارد: فرهنگ، شامل هر آن چیزی است که بتواند از نسلی به نسلی فرا رسانده شود. فرهنگ یک قوم، همان میراث اجتماعی آن است. (به عبارت دیگر)کلیت هم تافته ای است شامل: دانستن، دین، هنر، اخلاقیات، قانون، فنون، ابزار سازی و کاربرد آنها و روش فرا رساندن آنها.[۲۳]
کاملاً مشخص است که دیدگاه ها و طرز تلقیهای متنوعی درباره مفهوم فرهنگ وجود دارد و در معنای گستردهتر، فرهنگ معادل با واژه تمدن در نظر گرفته میشود و بر این اساس، شامل تمامی دستاوردهای مادی و معنویِ بشر خواهد بود. و در پذیرش همین معناست که اندیشهوران علوم اجتماعی، فرهنگ رابه دو بخش متفاوت، امّا ملازم با یکدیگر، تقسیم می کنند: فرهنگ مادی و فرهنگ معنوی.
فرهنگ مادی شامل ابزارها و اشیائی است که به دست مردم ساخته می شود وشیوهها و فرایندهای ساخت و ساز بشر از مواد طبیعی است. فرهنگ معنوی شامل ارزش ها دیدهها و باورها، اندیشه و فنها و..می باشد.بنابراین فرهنگ شامل همه سازمایههای مادی و معنوی زندگی اجتماعی است که فرد درون آن زاده و پرورد می شود.و در این جامعه به فرد شخصیتی داده می شود که به آن هویت فرهنگی می گویند.[۲۴]
ج- رابطۀ فرهنگ و تمدن
در یک دید کلی، تمدن را به امور مادی(تکنولوژی و علم) و محسوس، و فرهنگ را به امور معنوی(عقاید، اسطوره و دین) مربوط داتسته است. واحتمالا بر همین اساس است که برخی فرهنگ را وجه معنوی و متعالی زندگی اجتماعی و تمدن را وجه مادی و فنی زندگی اجتماعی معنا کرده است.[۲۵]
خصوصا اگر ما تعریف ویل دورانت در نظر داشته باشیم متوجه میشویم که ایشان در تعریف تمدن چنین خاطر نشان می کنند که تمدن نظم اجتماعی است که باعث خلاقیت فرهنگی میشود و لذا تمدن را در بردارنده فرهنگ می دانند و گویا در نظر وی وجه اعلای تمدن وجود فرهنگ و ویژگیهای فرهنگی و اجتماعی مردم می باشد.
لذا تمدن در مقایسه با فرهنگ حوزه وسیعتری دارد و مردمانی بسیار و از دیدگاه فرهنگی منفک و متمایز را در برمیگیرد»[۲۶]
نکتهای که تمایز این دو را قدری روشنتر می کند این است که تمدن امری تاریخی و فرهنگ مربوط به زمان حال است؛ نوربرت الیاس در تبیین این تمایز، که بر مبنای مصطلح آلمانی این دو واژه مطرح شده است، میگوید: «تمدن معرف یک روند یا دست کم معرف سرانجام یک روند است» ، اما فرهنگ با فراورده های انسانی مربوط می شود که «همچون شکوفه در کشتزارها» حضور دارند».[۲۷]
ساموئل هانتینگتون، تمدن را بالاترین گروهبندی فرهنگی و گستردهترین سطح هویت فرهنگی به شمار میآورد.[۲۸]
تعدد تعریف ها از این دو واژه کار را برای ارائه ما به الامتیاز این دو مشکل می کند ولی با توجه به تعریف ها از فرهنگ و تمدن، با وجود ارتباط فرهنگ و تمدن این دو لازم و ملزوم یکدیگر نیستند؛ تمدن بیشتر در حوزه نظم فراگیر در همه حوزه ها و پیشرفت علمی و تکنیکی در زمینه های گوناگون را در ذهن تداعی می کند و فرهنگ نیز بر مبنای همان معنایی که در زبان فارسی در نظر گرفته شد بیشتر بار معنوی دارد تا مادی. و به قول علامه جعفری، ممکن است که اعتلای فرهنگی موجب دست یابی جامعه به مدنیت شود؛ همچنین جامعه می تواند صرفا برپایه اقتباس از تمدنی دیگر رشد کند و به تمدنی دیگر تبدیل شود که با تمدن مادر متفاوت است. در سوی دیگر، این نکته نیز ضروری است که جامعه غیر متمدن نیز دارای فرهنگ باشد.[۲۹]
ارزشهای فرهنگی، اساس حرکت و فعالیتهای فردی و اجتماعی یک قوم محسوب می گردند.به تعبیر دیگر، می توان فرهنگ را به عنوان زمینه رویش و جوشش رفتار، عادات، کنش و واکنشهای فردی و جمعی یک ملت وجامعه تلقی نمود. به همین دلیل، برخی جامعه شناسان، با برداشتن فاصله میان زمینه پیدایش رفتارهای عمومی، و خود این رفتار و فعالیت، فرهنگ را بر مجموعه رفتار، عادات و توانایهای یک قوم اطلاق می کنند[۳۰].
د- باور
کلمه باور » از لغاتی است که متناسب با ترکیبی که با کلمات دیگر پیدا می کند مفهومی متناسب با آن پیدا می کند و در کتاب های لغت به معانی زیر آمده است:
معین، میگوید: باور یعنی قبول سخن کسی، یقین و اعتقاد، باور کردن سخن کسی را به معنای راست دانستن و باطنا تصدیق قول کسی کردن است.[۳۱] ودر لغت نامه دهخدا چنین آمده: باور به معنای داشتن، استوار داشتن، راست پنداشتن، قبول داشتن، پذیرش، تصدیق ککردن و ایمان داشتن هم آمده است.[۳۲]
ه- دین
دین نیز در تعاریف در حیطه های مختلف مورد بحث و بررسی قرار گرفته است. که ما به شمهای از این تعاریف میپردازیم:
۱- معنای لغوی
دین و شریعت و ملت، هر سه لغات عربی هستند و در لغت، تقریبا به یک معنی آمدهاند و شاید به همین جهت در تعریف هر کدام از آن سه، آن دوی دیگر نیز داخل شدهاند؛ حال برخی تعاریف لغوی را در ذیل میآوریم:
راغب اصفهانی، گفته است: « دین عبارت است از پرستش و پاداش و به طور استعاره، درباره شریعت به کار می رود» بعد میگوید: «دین مثل ملت است ولی آن را به اعتبار پرستش و اطاعت از شریعت، دین می گویند.»[۳۳]
در العین آمده است: الدین، جمع الادیان و الدین الجزاء کقولک: « دان الله العباد یدینهم یوم القیامه، ای یجزیهم»[۳۴] پس به معنای جزا آمده است و دیگر معنی ای که اختیار میکند: «و الدین: الطاعه و دانوالفلان ای اطاعوه» دین به معنای اطاعت می باشد. واژه دین در این لغت نامه به معنای :« الدین: العاده» نیز آمده است
در لسان العرب، آمده: الدیان: القهار، و قیل: الحاکم و القاضی و هو فعال من دان الناس، ای قهرهم علی الطاعه یقال: دنتهم فدانوا: قهرتهم فأطاعوا[۳۵] یعنی دیان به معنی قهار نیز آمده است. و دیان صیغه مبالغه است . آمده، دان الناس، یعنی وادار کرد آنان را بر اطاعت. گفته می شودد« دنتهم فدانوا» یعنی آنا را وادار کردم پس وادار و مجبور شدند.
با بررسی اجمالی متوجه میشویم دین در کتب لغت به معانی،۱- جزا ۲- اطاعت ۳- عادت و شأن ۴- حاکم ۵- اعتقاد ۶- شریعت ۷- حساب ۸- خداپرستی ۹- قاضی ۱۰- قانون ۱۱- بندگی امده است.
۲- معنای اصطلاحی
پژوهشگران ،مفهوم دین و آموزههای دینی را از زوایای مختلف بررسی کردهاند؛ دینپژوهان مغرب زمین در تعریف دین، گاه دایرۀ دین را چنان وسیع گرفتهاند که شامل اسطوره و خرافات شده و گاه دایرۀ آن را به گونهای تنگ گرفتهاند که فقط بر بعضى از ادیان منطبق است. نتیجۀ این امر آن بوده که تعریفهای گوناگونی از دین ارائه شده است و تأمل درباره هر یک نشان میدهد که مشکل بتوان تعریفی جامع و مانع از دین ارائه کرد.[۳۶] و در نتیجه هر تعریفی برگرفته از دین یا ادیان خاصی است و « در غرب طی روزگاران، آن قدر تعریف های فراوان از این پدیده آمده که حتی ارائۀ فهرستی ناقص ازآان غیر ممکن است»[۳۷].
۱) تعریف دین از نگاه غربیان
تعریف دین یکی از مشکلات متخصصین هر رشته به حساب می آید:
برخی نیز در تعاریف ماهوی و توصیفی در جستجوی این امر هستند که دین چه ماهیتی دارد؟
پارسونز، بر مجوعهای از باورها، اعمال، شعایر و نهادهای دینی که افراد بشر در جوامع مختلف بنا کردهاند را دین می نامد؛ و برخی هم به دین نگاه کارکردگرایانه دارند؛ و این دسته از تعاریف یکنواخت نیستند و بر این مطلب دلالت دارند که دین، چه کاری را انجام می دهد. پاره ای از آن ها کارکرهای فردی یا اجتماعی دین و برخی دیگر کارکردهای منفی یا مثبت را گزارش کرده اند[۳۸]
برخی نیز به گونهای تعریف ازدین ارائه داده اند که انوع گوناگونی از تعریف اعتقادی-اخلاقی، اعتقادی- سمبلیک، و اعتقادی – آدابی را در بر میگیرد[۳۹]
برخی از اندیشمندان غربی مانند گلاک و استارک با بررسی پژوهش های دینی، دینداری را در بردارنده جنبههای زیر دانستهاند:۱. جنبه اعتقادی یا باورهای دینی.۲. کارهای دینی که شامل شعایر و مناسک و پرستش و دعاست. ۳. بعد تجربی دین که در موقعیت های برتر ایجاد شده، فرد ، خود را با شعور برتر رو به رو می بیند. ۴. دانش دینی(آگاهی فرد مؤمن از دین پذیرفته او).۵. پی آمدها (این بعد از دین بر رفتار روزمره و غیر دینی افراد اشاره می کند.[۴۰]از دیدگاه این دو دانشمند، در همه دین ها با وجود تفاوت هایی که در امور جزئی وجود دارد، عرصه های مشترکی به چشم می خورد که دین داری در آن آشکار می شود. این عرصه ها شامل جنبه های اعتقادی، کارهای دینی، فکری، عاطفی و پی آمدهای است .
۲) تعریف دین از دید متفکران اسلامی
[پنجشنبه 1400-07-22] [ 10:51:00 ب.ظ ]
|