نظریه مبادله اجتماعی توسط روانشناسان اجتماعی مثل تیبوت و کلی[۲] (۱۹۵۹) و جامعه شناسانی مانند جورج هومنز[۳] (۱۹۶۱) و پیتر بلاو[۴] (۱۹۶۴) مطرح شد. در تعریف مبادله این گونه آمده است که: نوعی دادوستد اجتماعی بنیادین است که از منطق خاصی در روابط فیما بینی پیروی می کند. آنچه در گیر و دار مبادله از اهمیت زیادی برخوردار است، نفس مبادله است نه لزوما کالاها و اقلام مورد مبادله. همچنین مبادله متضمن ارزش ها و انتظارات مشترک و معرف تعهدمندی، وظیفه شناسی و احساس وابستگی فرد به گروه یا جامعه است. مناسبات مبادله ای به وسیله هنجارهای متقابل نظم می یابند؛ بدین معنا که دریافت یک منبع با ارزش، مستلزم گذشت از منبع یا منابع با ارزش دیگر است (کوزر و روزنبرگ، ۱۳۷۸: ۱۰۳).

 

نظریه مبادله اجتماعی در جهت توزیع و تبیین رابطه بین رفتار بر اساس پاداش یا مجازات است این دیدگاه در مطالعات تجربی و نظری رفتار خانوادگی، عشق و ازدواج گسترش زیادی یافته است (آزادارمکی ،۱۳۸۳ :۲۴۹).

 

تمرکز مبادله اجتماعی روی این است که چه چیزی دریافت می شود و چه چیزی داده می شود. هر رفتار و یا هر مبادله ایی بین اشخاص، مثل هزینه یا پاداش به طور بالقوه بررسی می شود. محققان با بهره گرفتن از این تئوری این سوال را می پرسند که چرا رفتار یک شخص در مقابل دیگری انتخاب می شود؟ اصول عمومی مبادله این است که افراد از رفتار پرهزینه دوری می کنند و به دنبال موقعیت هایی هستند که پاداش ها بر هزینه ها بچربد. دیدگاه مبادله، فایده را به عنوان پاداش هایی که هزینه های منفی دارند، تعریف می کند (کوزر و روزنبرگ،۱۳۷۸: ۱۰۳). فرض اساسی نظریه مبادله آن است که مردم در انتخاب های خود منطقی بوده و درصدد به حداکثر رساندن سود خود از انتخاب و برقراری رابطه با دیگران هستند.

 

نظریه مبادله روابط اجتماعی به خصوص روابط نزدیک را همانند مبادلات تجاری بر حسب مفاهیم سود، زیان، هزینه و پاداش و غیره تبیین می کند و دراین مبادله هردو طرف در پی کسب سود بیشتر با هزینه کمتر است. در روابط شخصی مانند روابط زن و شوهر نیز وضع به همین صورت است به محض آنکه سود از هزینه بیشتر شود شخص در روابط با دیگران احساس خشنودی و آرامش می کند و اما اگر سود از هزینه کمتر باشد مبادله زیان آور خواهد بود و باعث ناخشنودی و احتمالا به هم خوردن رابطه می گردد. در روابط نزدیک افراد انواع گوناگون پاداش را با یکدیگر مبادله می کنند مانند: محبت، حمایت خانواده، ارضاء جنسی، دارایی، موقعیت اجتماعی، جذابیت فیزیکی و غیره (بدار و همکاران ،۱۳۸۰: ۲۰۳).

 

 

مفاهیم اساسی دیگری که در این نظریه مورد توجه قرار گرفته اند عبارتند از ارزش مناسبات جایگزین و میزان سرمایه گذاری شخص در روابط جاری و صاحب نظران مکتب مبادله با بهره گرفتن از این مفاهیم توضیح می دهند که چرا روابط زناشویی مسئله دار همیشه انحلال نمی یابند، بلکه ممکن است استمرار پیدا کنند به گفته آنها ممکن است همسری به دلیل آنکه پاداش های دریافتی او بسیار کمتر از هزینه هایش هستند احساس خشنودی اندکی داشته باشد اما به دلیل آنکه ارزش روابط جایگزین نیز در نظرش پایین است (مثلا فرصت ازدواج مجدد را ندارد) یا به دلیل آنکه در روابط جاری اثر سرمایه گذاری فراوانی کرده است (مثلا چندین فرزند را پرورش داده است) به روابط زناشویی ادامه می دهد (بستان، ۱۳۸۵: ۲۰).

 

انسان­ها همواره در زندگی خود با دیگران در ارتباط متقابل هستند و سعی می کنند که در این ارتباط، برای خود نفعی به دست آورند. هر گونه ارتباط با دیگران در حکم نوعی مبادله است. نظریه مبادله، سعی دارد نشان دهد که رفتار برحسب پاداش هایی که دریافت کرده و هزینه­هایی که به همراه می آورد، تغییر میکند. رفتارهای مورد نظر در اینجا، رفتارهایی هستند که بین دوشخص تعامل  ایجاد می کنند، یعنی رفتارهایی که در آنها بین دو شخص تبادل وجود دارد و هر دو نفر پاداش ها و هزینه­ های ناشی از تبادل را محاسبه می کنند. طبق اصل عدالت، تعامل زمانی حفظ می شود که رابطه پاداش ها و هزینه­ های طرفین، برابر باشد. در واقع، فرد آنچه را که برای یک رابطه هزینه می کند و آنچه را که از آن به دست می آورد، با یکدیگر مقایسه می کند؛ سپس نتیجه را با آنچه از نظر او طرف مقابل به دست می آورد، مقایسه می کند. اگر احساس نابرابری کند، احتمالاً این  رابطه با خطر مواجه خواهد شد. برای تبیین روابط بین زن و شوهرها و نیز روابط بین گروه­هایی که باید برای رسیدن به توافق مذاکره کنند، ازدیدگاه مبادله اجتماعی استفاده می­شود (بدار و دیگران، ۱۳۸۶: ۲۶). بدین ترتیب از دیدگاه این نظریه، روابط بین زن و شوهر هم یک نوع مبادله محسوب می شود که از ابتدای زندگی شروع می شود. اگر حقوق متقابل آنان را به عنوان پاداش و هزینه تلقی کنیم، زندگی آنها برمدار مبادله متقابل جریان مییابد. از طرف دیگر، عدم برابری هزینه و پاداش برای زوجین، منجر به احساس بی عدالتی و نابرابری در مبادله می گردد و در نهایت، منجر به گسست روابط متقابل زوجین می شود. برای مثال، زمانی که هر یک از زوجین هزینه های یک رابطه را بیشتر از منافع آن ارزیابی کنند، این نظریه پیش بینی می­ کند که این شخص به رابطه مذکور خاتمه خواهد داد. در واقع، پنداشت فرد از سود یا زیانی که در زندگی زناشویی خود به دست می آورد، اهمیت پیدا میکند (جلیلیان، ۱۳۸۸: ۴۵).

 

 

هر چه پاداش هایی که یکی از زوجین از زوج دیگر دریافت می کند، از پاداش هایی که پرداخت می کند کمتر باشد (به طور واقعی یا خیالی)، یا هزینه های پرداختی یکی از زوجین به زوج دیگر، یا حتی کل خانواده بیشتر از حد واقعی یا مورد انتظار باشد، حالت زیان دیدگی به فرد دست می دهد. در این وضعیت، او خود را در مقام یک فرد زیان دیده می بیند که پایان دادن به رابطه زناشویی، به عنوان یکی از راه حل­های اساسی برای دستیابی به پاداش یا حداقل فرار از پرداخت هزینه های بیشتر، برایش ارزشمند میگردد. بنابراین در جامعه ای که کانون زناشویی سود اندکی را برای فرد به همراه می آورد، به ویژه وقتی فرد می تواند نیازهای خود را با هزینه ی کمتری از طرق دیگر به دست آورد، نگرش نسبت به طلاق مساعدتر میگردد جامعه ای که کانون خانواده را صرفاً ابزاری برای ارضای غرایز و عواطف جنسی می داند، و از طرف دیگر راه را برای ارضای این نیازها از طرق دیگر و با هزینه ی کمتر بازمیگذارد، باید منتظر نگرش سهل گیرانه تر افراد آن جامعه به طلاق و به تبع آن، افزایش روزافزون آمار طلاق باشد (دهاقانی و نظری، ۱۳۸۹: ۲۵).

 

همچنین قدرت در درون خانواده، در دیدگاه مبادله نیز مطرح شده است. ، مهمترین اثری که در این زمینه از رهیافت مبادله ارائه شده، کتاب « مبادله و قدرت در زندگی اجتماعی» از پیتر بلا است، به اعتقاد والاس، بلا در کاربرد رهیافت مبادله برای تحلیل قدرت موفق بوده ­است، اسکیدمور بر این باور است که در این که در این کتاب بیشتر از اصول نظریه اقتصاد در دیدگاه مبادله اجتماعی استفاده شده­است( اسکیدمور، ۱۳۷۲: ۱۰۶). مطالعات بلاد و ولف در زمینه قدرت بین زن و شوهر از مطالعاتی است که متأثر از رهیافت مبادله است (والاس، ۱۹۸۶:­ ۱۷۹)، دیدگاه بلاد و ولف به نظریه منابع معروف است، این نظریه بر اساس رهیافت مبادله توزیع قدرت در اخذ تصمیمات بین زن و شوهر را تبیین می­ کند، بنیاد این نظریه برای توزیع قدرت در خانواده بر حسب منابعی است که هر یک از زن و شوهر در ازدواج به خانواده آورده­اند( ریتزر، ۱۳۷۴: ۴۰۲). از آنجا که مردان درآمد بیشتری در خانه دارند، به همین دلیل زنان بیشتر از مردان برای انجام کارهای خانگی تمایل دارند، این رویکرد بیان می­ کند که مناسبات قدرت بین زن و شوهر را تسط آنان بر منابع تعیین می­ کند و همین امر بر تقسیم کارخانگی تأثیر می­گذارد، در نتیجه چنانکه مشارکت مادی یک زن در خانواده افزایش یابد، قدرت او جهت کاهش مسئولیت خانگی­اش بیشتر می­شود، پس به نظر این دیدگاه شاغل شدن زنان را نمی­توان عاملی در نظر گرفت که باعث کاهش یافتن کارهای آنان در منزل شود، تنها تفاوتی که بین زن شاغل و خانه­دار احساس می­شود این است که زنان به واسطه اشتغال قدرتی به دست می­آورند، شاغل شدن زنان ساختار قدرت در خانواده را تغییر می­دهد و این امر می ­تواند باعث تغییر در روند انجام کارهای منزل شود، به عبارت دیگر هر چه بر میزان درآمد زنان افزوده شود احتمال انجام کارهای منزل درآنها کاهش می­یابد، در نتیجه شوهرانشان بیش از پیش به انجام کارهایی مجبور می­شوند (خسروی، ۱۳۷۰: ۲۱۸).

 

بدین ترتیب از دیدگاه این نظریه، روابط بین زن و شوهر هم یک نوع مبادله محسوب می شود که از ابتدای زندگی شروع می شود. اگر حقوق متقابل آنان را به عنوان پاداش و هزینه تلقی کنیم، زندگی آنها برمدار مبادله متقابل جریان مییابد. از طرف دیگر، عدم برابری هزینه و پاداش برای زوجین، منجر به احساس بی عدالتی و نابرابری در مبادله می گردد و در نهایت، منجر به گسست روابط متقابل زوجین می شود. برای مثال، زمانی که هر یک از زوجین هزینه های یک رابطه را بیشتر از منافع آن ارزیابی کنند، این نظریه پیش بینی می­ کند که این شخص به رابطه مذکور خاتمه خواهد داد. در واقع، پنداشت فرد از سود یا زیانی که در زندگی زناشویی خود به دست می آورد، اهمیت پیدا میکند (جلیلیان، ۱۳۸۸: ۴۵).

 

هر چه پاداش هایی که یکی از زوجین از زوج دیگر دریافت می کند، از پاداش هایی که پرداخت می کند کمتر باشد (به طور واقعی یا خیالی)، یا هزینه های پرداختی یکی از زوجین به زوج دیگر، یا حتی کل خانواده بیشتر از حد واقعی یا مورد انتظار باشد، حالت زیان دیدگی به فرد دست می دهد. در این وضعیت، او خود را در مقام یک فرد زیان دیده می بیند که پایان دادن به رابطه زناشویی، به عنوان یکی از راه حل­های اساسی برای دستیابی به پاداش یا حداقل فرار از پرداخت هزینه های بیشتر، برایش ارزشمند میگردد. بنابراین در جامعه ای که کانون زناشویی سود اندکی را برای فرد به همراه می آورد، به ویژه وقتی فرد می تواند نیازهای خود را با هزینه ی کمتری از طرق دیگر به دست آورد، نگرش نسبت به طلاق مساعدتر میگردد جامعه ای که کانون خانواده را صرفاً ابزاری برای ارضای غرایز و عواطف جنسی می داند، و از طرف دیگر راه را برای ارضای این نیازها از طرق دیگر و با هزینه ی کمتر بازمیگذارد، باید منتظر نگرش سهل گیرانه تر افراد آن جامعه به طلاق و به تبع آن، افزایش روزافزون آمار طلاق باشد (دهاقانی و نظری، ۱۳۸۹: ۲۵).

 

 

 

۲-۷-۶-۱٫ نظریه هومنز

 

دنیای اجتماعی از دید هومنز تشکیل شده از افرادی است که در حال مبادله پاداش یا تنبیه اند. او معتقد بود انگیزه عمل انسان را فقط پول و کالا تشکیل نمی دهد بلکه تأیید، احترام، عشق، عاطفه و دیگر نشانه های غیر مادی و نمادین از اهمیت برخوردار است. انسان از نظر هومنز، موجود خرد باوری است که به محاسبه شادی ها  و لذت های خود می پردازد تا اینکه سود خود را به حداکثر برساند و از زیان خود بکاهد (فولادیان و رمضانی فرخد،۱۳۸۷: ۱۴۵).

 

هومنز در مطالعاتش بر عناصر خاصی تاکید می کند که از آن ها تحت عنوان قضایای اصلی هومنز یاد شده است. این قضایا چارچوب اصلی نظریه مبادله را تشکیل داده که عبارتند از:

 

۱٫قضیه محرک: اگر در گذشته کنش انسان در برابر انگیزه یا محرکی خاص پاداش گرفته باشد، هرچه وضعیت کنونی شبیه گذشته باشد احتمال اینکه فرد به همان فعالیت یا فعالیت مشابه آن دست بزند زیاد است.

 

 

    1. قضیه موفقیت: طبق این نظریه، در یک محدوده زمانی معین، هرقدر پاداش کنش برای فرد ارزشمندتر باشد، احتمال انجام آن کنش بیشتر می شود. به بیان دیگر هر کنشی که برای فرد پاداش به همراه داشته باشد، احتمال زیاد دارد که شخص به انجام آن دست بزند.

 

    1. قضیه ارزش: در اینجا، هرچه نتایج عمل فرد با ارزش تر باشد، احتمال تکرار آن زیاد تر است.

 

    1. قضیه محرومیت (اشباع): هر قدر تعداد پاداش ها در دوران گذشته نزدیک، بیشتر باشد ارزش پاداش های دریافتی بعدی از پاداش دهنده در نظر پاداش گیرنده کمتر خواهد شد.

 

  1. قضیه پرخاشگری و تایید: اگر به نقش فرد، پاداش مورد انتظار داده نشود، احتمال عصبی شدن وی وجود دارد، به گونه ای که به انجام رفتار پرخاشگرانه متمایل می شود و در عصبانیت آثار و نتایج ناشی از رفتار پرخاشگرانه برایش ارزشمند می شود. و این نتایج در حکم جبران پاداش خواهد بود (توسلی،۱۳۸۰: ۳۷۷-۴۰۶).

 

 

 

۲-۷-۷٫ داغ اجتماعی

 

واژه داغ[۵]، به لحاظ تاریخی دارای دلالت های بسیاری است. یونانیان باستان این اصطلاح را برای ارجاع به نشانه های بد و غیر معمول بدنی بکار می برند. یک فرد نشانه گذاری شده که دیگران از او دوری می کردند، با وجود داغ مشخص می شد. سالیان بعد این اصطلاح با پستی و تنزل رتبه مرتبط شد. در معنای عمومی داغ به نشانه یا ننگی اطلاق می شود که فرد را به دلیل دلالت های منفی اش، به شخص متفاوت دیگری بر می گرداند. استانفورد و اسکات[۶](۱۹۸۶) داغ را به عنوان ویژگی های فردی که با هر قانون اجتماعی در تقابل است، تعریف کرده اند. اما گافمن مفهوم داغ را با گستردگی کاربرد امروزی اش معرفی کرد. به نظر او داغ می تواند به عنوان رابطه میان یک صفت و یک عقیده قالبی نگریسته شود و به خصوصیات سرزنش آور، تحقیر آمیز، ضعف ها و عدم برتری ها ارجاع دارد. به عبارت دیگر شخص داغ خورده به عنوان فردی در نظر گرفته می شود که دارای ویژگی های متمایزی از دیگران است، که به وسیله جامعه پذیرفته شده اند و اجتماع رفتار متفاوتی از دیگران را به دلیل سوء تعبیر و اعتقاد غلط با او دارد (فرناندز،۲۰۰۴: ۲۱۳).

 

گافمن[۷]، داغ را به شکاف میان هویت اجتماعی بالقوه[۸]، آن شرایطی که فرد باید باشد تا بهنجار و عادی به نظر برسد با هویت اجتماعی بالفعل[۹]، یعنی آنچه یک شخص واقعا است، اطلاق می کند. او همچنین میان دو نوع بدنامی یا داغ، تمایز قایل می شود: داغ احتمال بی اعتباری[۱۰] و داغ بی اعتباری[۱۱]. به نظر او در داغ بی اعتباری بازیگر فرض میکند حضار تفاوت ها را می دانند و این تفاوت ها برایشان آشکار است. اما در داغ احتمال بی اعتباری، حضار تفاوت ها را نمی دانند و نه می توانند تصورش را بکنند. به نظر او کسی که از داغ بی اعتبار شدگی رنج می برد، مسأله بنیادی نمایشی اش، تخفیف تنش ناشی از این واقعیت است که دیگران قضیه را می دانند. اما کسی که دچار داغ احتمال بی اعتباری است، مسأله نمایشی اش بر سر نگهداری است، تا قضیه همچنان برای دیگران ناشناخته بماند (ریتزر، ۱۳۸۵: ۲۹۸).

 

در پژوهش اسکمبر و هاپکینز[۱۲](۱۹۸۶)، در راستای دو نوع داغ بی اعتباری و داغ احتمال بی اعتباری، دو نوع داغ دیگر نیز شناخته شد. نخستین نوع، داغ تصویب شده[۱۳] بود که عبارت از شرایط افرادی است که به واقع واکنش های بدنام کننده را از سوی دیگران، تجربه کرده بودند. دومین نوع، داغ احساس شده یا تصور شده[۱۴] بود. این نوع داغ، نمایانگر شرایط افرادی است که احساس می کنند دیگران نسبت به آنها واکنش بدنام کننده خواهند داشت (مسعود نیا،۱۳۸۹: ۶۰۸).

 

گافمن در مطالعاتش سه نوع داغ را از یکدیگر متمایز می سازد: ۱٫ زشتی بدنی(بد شکلی های جسمی) ۲٫ ناکامیهای شخصیت فردی (بیکاری، الکلیسم، اعتیاد، همجنس گرایی) ۳٫ گروه های اجتماعی (نژاد، ملیت، مذهب). ناتوانی در ایفای نقش های عادی و مورد انتظار از سوی جامعه در کار فرناندز به عنوان عامل اساسی در داغ خوردن افراد در نظر گرفته شده است. او داغ را در سه حوزه فردی، اجتماعی و پزشکی از یکدیگر متمایز می سازد و از ابعاد شناختی که به احساس و ادراک فرد داغ زده شده و سایرین مربوط است و ابعاد رفتاری که به عکس العمل سایرین به شرایط مربوط است، آن را مورد بررسی قرار می دهد (فرناندز،۲۰۰۴: ۲۱۳).

 

زمانی که افراد عادی و داغ خورده در واقعیت به شکلی بی واسطه در حضور یکدیگر قرار می گیرند، بویژه وقتی که سعی می کنند یک برخورد گفتگویی مشترک را ادامه دهند، یکی از صحنه های اساسی جامعه شناسی خلق می شود؛ زیرا در موارد زیادی این لحظه ها، لحظه هایی هستند که علت و معلول های داغ ننگ می بایست از جانب هر دو طرف مستقیما در مقابل هم عرضه شوند (گافمن،۱۳۸۶: ۴۵).

 

فرد داغ خورده ممکن است در این باره که ما آدم های عادی او را چگونه تعریف و ادراک خواهیم کرد اطمینان خاطر نخواهیم داشت. بارکر[۱۵]بیان می کند که افراد داغ خورده روی یک مرز اجتماعی– روانشناختی زندگی می کنند و مداوما با موقعیت های جدید مواجه می شوند. او معتقد است افراد به شدت بدریخت تردید های کمتری نسبت به واکنش افراد در کنش متقابل از خود نشان می دهند تا افرادی که بدریختی آنها کمتر عیان است (بارکر،۱۹۴۸: ۳۴).

 

گافمن، از سه راهبرد برای مقابله با صفات بدنام کننده، در افراد دارنده داغ اجتماعی در تعامل های اجتماعی یاد می کند. این راهبردها عبارتند از: انکار و اجتناب[۱۶]؛ تلاش برای کتمان کردن صفت بی اعتبار کننده و مورد پذیرش قرار گرفتن به عنوان فرد به هنجار، لاپوشانی[۱۷]؛ تلاش برای کاهش اهمیت شرایط بدنام کننده و نه انکار وجود آن و انزوا[۱۸]؛ کناره گیری از فعالیت های اجتماعی با افراد بهنجار. گافمن یادآور می شود که این راهبردها، تنها از سوی دارندگان داغ به کار برده نمی شوند، بلکه ممکن است گاه و بیگاه، توسط افراد بهنجار نیز استفاده شوند (مسعودنیا،۱۳۸۹: ۶۱۰-۶۱۱).

 

 

 

۲-۷-۸٫ نظریه برچسب زنی[۱۹](انگ زنی)

 

نظریه برچسب زنی از مهمترین نظریات رویکرد کنش متقابل به حساب می آید از این رو شالوده نظریه برچسب زنی را می توان در رویکرد کنش متقابل نمادین و آثار مید و کولی دید (مسعودنیا، ۱۳۸۹: ۵۹۵).

 

نظریه برچسب زنی با کار فرانک تاننبوم، لمرت و بکر توسعه یافت. آنان معتقدند که معانی اجتماعی مثل ارزش ها و قواعد همیشه از برخی جهات برای اعضای جامعه در موقعیت های واقعی نامعلوم و غیر مسلم است. که توجه به معانی اجتماعی را ابتدا جامعه شناسانی مثل چارلز هورتون کولی و جرج هربرت مید مدنظر قرار دادند. کولی با مفهوم «دیگری تعمیم یافته» و مید با طرح «خود آینه سان» نظریه برچسب زنی را در تبین بزهکاری و جرم توسعه دادند، به این دلیل که این نظریه، بر تغییرات در «تصورات از خود» در بزهکاران و مجرمان تاکید می کند. کانون اصلی و مهمترین مفهوم این نظریه، انحراف (به معنای عدم اطاعت و تبعیت فرد از قواعد گروه) می باشد که جرائم، بیماری های روانی، روسپیگری، اعتیاد و شرایط اجتماعی غیرطبیعی از مصادیق عینی آن تلقی شده اند (آزاد ارمکی،۱۳۸۱: ۳۱۵).

 

پیش فرض اصلی نظریه برچسب زنی این است که اساس و مبنای انحراف اجتماعی تعریفی است که جامعه از برخی رفتارهای انسان دارد. نظریه پردازان این نظریه، انحراف را یک پدیده اجتماعی می دانند و معتقدند که کج رفتاری اجتماعی ناشی از عوامل روان شناختی یا زیست شناختی نیست و منحرفان ذاتا منحرف نیستند، بلکه این جامعه است که هویت انحرافی را در افراد بوجود می آورد (ستوده،۱۳۷۸: ۱۳۲)؛ یعنی گروهی در جامعه با تصویب قوانینی که تخطی از آنها کج رفتاری محسوب می شود، مفهوم کج رفتاری را می سازند. نظریه انگ زنی در واقع بر فرایند اجتماعی تاکید دارد که به کمک ضوابط و قوانین آن، فرد از دید سایرین به عنوان «خاطی» قلمداد می شود. فرآیندی که طی آن فرد انگشت نما خواهد شد، معمولا هنگامی صورت می پذیرد که عمل فرد مورد قبول و پذیرش تعداد خاصی از مردم نباشد (ریتزر،۱۳۷۴: ۱۶۹).

 

برچسب ناشی از واکنش های اجتماعی به افراد انگ خورده باعث صدمه دیدن تصور آنان از خودشان، هویت کجروانه و انبوهی از انتظارات منفی اجتماعی می شود، علاوه براین، صدمه دیدن تصور از خود می تواند به پیش بینی معطوف به آرزوی جرم در فرد شود. ادوین شور (۱۹۷۳) می نویسد، اولین بار که فردی به عنوان یک گناهکار[۲۰] انگ می خورد، پذیرش چنین هویت جدیدی برای او مشکل است (چنانی نسب،۱۳۹۱: ۶۵).

 

وقتی برچسب منحرف به فرد یا گروهی زده می شود، نتایج اخلاقی، سیاسی، ایدئولوژیک و اجتماعی برای فرد برچسب زده شده در پی دارد:

 

اول اینکه، فرد از نظر دیگران به عنوان نیروی پایین تر و دارای حقوق کمتری تلقی می شود. به عبارت دیگر به عنوان شهروند دست دوم خوانده می شود.

 

دوم اینکه، حاشیه نشینی یا انزوای از عمل جمعی به طور غیر رسمی برای او مد نظر گرفته می شود.

 

سوم، جامعه به طور ناخواسته او را به ادامه عمل قبلی (انحرافی) ترغیب می نماید.

 

چهارم، مفاهیم خوب و بد بودن، درست و غلط، سالم و ناسالم بودن، خطرناک بودن، جانی بودن قضاوت اخلاقی در پی دارد و حکم تابو می یابد.

 

پنجم، تلاش جامعه این خواهد شد تا برای کنترل و یا بازسازی و بازخوانی فرد به جامعه، کاری انجام دهد. مثلا مجازات، درمان، اجبار و … مکانیسم هایی در کنترل اجتماعی برای حفظ و یا تصحیح ارتباط فرد با گروه و با جامعه به شمار می آیند.

 

ششم، معمولا مکان هایی نیز برای استقرار یا بازپروری این افراد از قبیل زندان، بازداشتگاه، بازپروری و … تهیه می گردد (آزاد ارمکی،۱۳۸۱: ۳۱۹).

 

نکته مورد توجه این نظریه آن است که بدنامی حاصل از مشهور شدن به نام کج رو در واقع نوعی پیش گویی تحقق یابنده است چرا که اولا دیگران حتی به رفتارهای متعارف وی با بدنامی می نگرند و ثانیا رفتاری متفاوت و گاه نامناسب را نسبت به او در پیش می گیرند از این رو بیش از آنکه فرد را به همنوایی تشویق کنند موجب افزایش تمایل او به شرکت در گروه های کجرو و ایفای نقش های کجروانه می شود (چنانی نسب،۱۳۹۱: ۶۸).

 

[۱]. Exchange Theory

 

[۲]. Tibot & Kelly

 

[۳]. George Homans

 

[۴]. Peter Blau

 

[۵] .stigma

 

[۶]. Stanford & Scott

 

[۷] .Goffman

 

[۸] .Virtual social identity

 

[۹] .Actual social identity

 

[۱۰] .Discreditable stigma

 

[۱۱] .Discrediting stigma

 

[۱۲]. Askmbr & Hopkins

 

[۱۳] .Enacted stigma

 

[۱۴]. Felt stigma

 

[۱۵]. Barker

 

[۱۶] .Passing

 

[۱۷] .Covering

 

[۱۸] .Withdrawal

 

[۱۹]. Labeling Theory

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...