دانلود مقالات و پایان نامه ها با موضوع امت و امامت در اندیشه فارابی- فایل ۵ |
-
- از جوده اقناع برخوردار باشد.
-
- از جوده تخییل بهرهمند باشد.
۵٫٫ قدرت بر جهاد داشته باشد.
-
- از سلامت بدنى بهرهمند باشد
البته معلم ثانى بین شرایط و ویژگیهاى رئیس اول تمایز قائل شده است؛ به این معنا که شرایط را در ثبوت رئیس اول لازم میداند و ویژگیها را در تحقق خارجى و اثبات آن ضرورى میشمرد. برخى از محققان، بین شرایط و ویژگیها، تفکیک قائل نشده، به زحمت افتادهاند و توجه نکردهاند که این خصال، دلایل ثبوتى نیستند و ممکن است در آثار مختلف فارابى، کم یا زیاد بشوند؛ همانطور که بین دو کتاب «تحصیل السعاده» و «آراء اهل المدینه الفاضله» تفاوت وجود دارد.
نوع دوم رهبرى: ریاست تابعه مماثل
در زمان فقدان رئیس اول، فارابى این سؤال را مطرح میکند که تکلیف شریعت و آیین او چه میشود؟ به نظر میرسد در اینجا او بیشتر از منظر کلام شیعى به تبیین رهبرى مماثل میپردازد و با ویژگیهایى که براى آن ارائه میدهد، فلسفه امامت را در تشیع به نمایش میگذارد؛ زیرا او بر این باور است که این نوع از رهبرى از شرط حکمت و اتصال به منبع فیض الهى برخوردار است و در تمام وظایف و اختیارات، مانند رئیس اول عمل میکنند و متولّى امور دین و شریعت است که اگر نیاز به وضع قانون و تکمیل یا تغییر باشد، بر اساس مصلحت و مقتضاى زمان خویش عمل میکند. او مینویسد. «تغییر شریعت، نه به این معنا است که رئیس اول اشتباه کرده است، بلکه خود او هم اگر در این زمان میبود، همین تغییرات را اعمال میکرد. بنابراین، رفتار سیاسى در توالى ریاست مماثل، که هم چون ملک واحد در زمان واحد هستند، به این صورت است». در «السیاسه المدنیه» در تحلیل موقعیت رهبران مماثل آمده است: «اینگونه از رهبران اگر در زمان واحدى در یکى از نظامهاى سیاسى سه گانه (مدینه فاضله، امت فاضله و معموره فاضله) اجتماع کنند، همه آنها همانند یک پادشاه هستند: «تکون کملک واحد»؛ زیرا رفتار و کردار و اهداف و اراده آنها یکى است و اگر به صورت متوالى، در زمانهاى مختلف هم باشند، باز نفوس آنها «کنفس واحده» است و دومى بر اساس سیره اولى عمل میکند[۲۸]. همانطور که رئیس اول میتواند شریعتى را که خودش زمانى بر اساس مصلحت آورده بود، در صورت مصلحت مهمتر در زمان دیگر تغییر دهد، جانشین او هم میتواند شریعت او را با همین ملاک مصلحت تغییر دهد: «فاذا خلفه [الرئیس الاول] بعد وفاته من هو مثله فى جمیع الاحوال کان الذى یخلفه هو الذى یقدر ما لمیقدره الاول». از سوى دیگر، جانشین مماثل میتواند مواردى را که رئیس اول ناقص گذاشته است، تکمیل و تقدیر کند. بنابراین، جانشین مماثل، در شرایط ششگانه و اوصاف شانزدهگانه و وظایف و کارویژهها و «حاکمیت و مشروعیت الهى، همانند رئیس اول است». در «تحصیل السعاده» بر اساس مبانى فکرى شیعه، با اشاره به مقام «امام» میگوید: «معناى امام در لغت عرب، بر کسى اطلاق میشود که پذیرش همگانى داشته باشد؛ و حکومتش بالفعل موجود باشد؛ اما وى با همان مایههاى تفکر شیعى، در ادامه، امام را مماثل با رئیس اول که در نظر او همان نبى مکرم اسلام است، همانند میبیند: «فالملک او الامام هو بماهیته و بصناعته ملک و امام سواء وجد من یقبل منه اولم یجد، اطیع او لم یطع… لایزیل امامه الامام…»؛ یعنى امام به واسطه امامتش اصالت و حقانیت دارد، خواه مقبول عامه باشد یا نباشد، مطاع باشد یا نباشد، کسانى او را یارى کنند یا نکنند، به واسطه عدم مقبولیت و اطاعت و یاور، امامت او زایل نمیگردد.
نوع سوم رهبرى: ریاست سنت (ولایت فقیه)
ضرورت ادامه حیات سیاسى، اجتماعى و حفظ آیین و شریعت، بعد از رئیس اول و رئیس مماثل، اقتضا میکند که نظام سیاسى، بدون رهبرى رها نشود. و چون در عصر غیبت رئیس اول و امام، شرایط رهبرى به مراتب دشوارتر میشود، «رئیس المدینه الفاضله لیس یمکن ان یکون اى انسان اتفق»؛ یعنى هر کسى نمیتواند متولى این مسؤولیت شود[۲۹]. لذا معلم ثانى با جامعنگرى و واقع بینى مبتنى بر تفکر شیعى خود، «رئیس سنت» را پیشنهاد میکند و با شرایط و ویژگیهایى که براى آن بیان میکند، این نوع رهبرى را به فقیهان اختصاص میدهد. او در تعریف رهبرى سنت میگوید: «نوعى از رهبرى است که در زمان فقدان رئیس اول و رئیس مماثل، با تدبیر، رهبرى یکى از سه نظام سیاسى را بر عهده میگیرد و سیره و سنت و شریعت گذشته را تثبیت و تحکیم میکند و بر اساس آن، نیازهاى زمان خویش را استنباط و جامعه را به سوى سعادت، هدایت و ارشاد میکند». او در کتاب «الملّه» تصریح میکند که اگر بعد از ائمه ابرار، یعنى کسانى که رهبران حقیقى هستند، جانشین مماثلى نباشد، همه سنتهاى رئیس اول، بدون کم و کاست و تغییرى حفظ میشود و در اختیار رهبرى غیر مماثل گذاشته میشود تا به آنها عمل کند و در امورى که تکلیف آن توسط رئیس اول مشخص نشده، وى به اصول مقدّره رئیس اول مراجعه و از طریق آن، احکام امور مستحدثه و غیر مصرحه را استنباط میکند. در این صورت، رئیس سنت، به صناعت فقه نیازمند میشود و این صناعت است که انسان را قادر میسازد که به وسیله آن، همه امور و احکام وضع نشده توسط واضع شریعت را استخراج واستنباط کند و تکلیف امت را روشن سازد؛ چنین کسى که متولى این امور است، باید «فقیه» باشد. اختلاف تعبیرهایى که در آثار فارابى وجود دارد، سبب اختلاف و تشویش برخى از محققان شده و به دلیل عدم توجه به منظومه فکرى وى، مرتکب خطا شدهاند. در «آراء اهل المدینه الفاضله» و «السیاسه المدنیه» چون رئیس اول، اعم از رئیس مماثل فرض شده، رئیس سنت در مرتبه دوم قرار گرفته است و در «الملّه» و «فصول المدنی»، در مرتبه سوم، بعد از جانشین مماثل آمده است. ویژگیهایى هم که براى رئیس سنت مطرح شده است، با هم تفاوتهایى دارند که بر این اساس، برخى از محققان، مصداق «ملک السنه» را امامان شیعه دانستهاند و برخى، مصداقش را فقیهان بعد از امامان علیهم السلام تلقى کردهاند.به نظر میرسد با توجه به اختلافهایى که در آثار مختلف وجود دارد، در جمع و توفیق آراى مختلف میتوان چنین گفت که رئیس سنت، اگر مماثل باشد، مراد از آن، «امام» است و اگر غیر مماثل باشد، مقصود از آن، فقیه جامع الشرائط است.
نوع چهارم رهبرى: رؤساى سنت
در صورتى که انسان واجد شرایط ریاست سنت یافت نشود، فارابى در «آراء اهل المدینه الفاضله» پیشنهاد ریاست دو نفرى را مطرح میکند. او چون روى شرط ترجیحى حکمت، اصرار دارد، میگوید: اگر یک نفر از اعضاى رهبرى، حکیم باشد و نفر دوم، شرایط پنجگانه دیگر را داشته باشد، به شرط همکارى و سازگارى آنها، رهبرى سیاسى را در یکى از سه نظام سیاسى (مدینه، امت و معموره) بر عهده میگیرند. چون این نوع از رهبرى ادامه ریاست سنت است، لذا تمام شرایط (حکمت، فقاهت، دین شناسى، زمان شناسى، هدایتگرى و قدرت بر جهاد) باید در آن دو موجود باشد.البته جاى این سؤال وجود دارد که آیا نبودن شرایط در یک نفر، منجر به جدایى حوزههاى دین و فقاهت از حکمت و سیاست نخواهد شد؟ که در بحث فلسفه سیاسى به آن پرداخته شده است. فارابى در «فصول المدنی» بر خلاف «آراء اهل المدینه الفاضله» رؤساى سنت را بعد از رؤساى افاضل آورده است و رئیس سنت را در مرتبه پنجم قرار داده است و تعداد اعضاى رؤساى سنت رابه تعداد شرایط، افزایش داده است[۳۰].
نوع پنجم رهبرى: رؤساى افاضل
این نوع رهبرى، عبارت است از شورایى مرکب از شش نفر کارشناس فقیه که در صورت فقدان رؤساى سنت، رهبرى و اداره جامعه را به دست میگیرند. چون این شورا جانشین رؤساى سنت است، بالطبع همه شرایط آنها را دارد. بنابراین، شرایط ششگانه رؤساى سنت، در اینجا نیز ضرورى مینماید. و هر کدام از اعضاى شورا باید دست کم یک شرط را داشته باشد. اگربعضى از آنها بیش از یک شرط داشته باشند، به همان تعداد، اعضاى شوراى رهبرى تقلیل خواهد یافت و ممکن است تا سه نفر هم برسد؛ اما کمتر از آن نخواهد بود. در «فصول المدنی» فارابى با توجه به سؤالى که درباره رؤساى سنت مطرح شد که تعدد رهبرى ممکن است به جدایى حوزههاى دین، فقاهت، حکمت و سیاست منجر شود، آنها را مقید به هماهنگى و سازگارى کرده است. «و کانوا متلائمین». بنابراین قید، اگر واجدان شرایط رهبرى با یکدیگر همسو و سازگار نباشند و امکان جایگزینى و یا سازش آنها هم نباشد، این مرحله از رهبرى، منتفى خواهد شد.
۲٫نهادهای حکومتی
فارابی از پنج نهاد مهم در نظام سیاسی مدنظرش یاد می برد:
۱٫نهاد «افاضل»؛ بخش فضایل و علوم
-
- نهاد «ذوواالالسنه»؛ بخش فرهنگ
-
- نهاد «مقدرون»؛ بخش کارگزاران
۴٫نهاد «مالیون»؛ بخش اقتصاد
-
- نهاد «مجاهدون»؛ بخش جنگ و دفاع
۳٫گروه های مخالف
فارابی دو نوع گروه مخالف در نظامی سیاسی را شرح می دهد:
اول)گروه های ده گانه نوابت:
گروه های نوابت به این دلیل که متصف به ارزشها و فضایل مشترک نیستند، در ردیف مدینههاى مضاده ذکر شدهاند. در تعریف آنها در کتاب «السیاسه المدنیه» میگوید: «النوابت فى المدن منزلتهم فیها منزله الشیلم فى الحنطه او الشوک النابت فیما بین الزرع او سائر الحشایش غیر النافعه و الضاره بالزرع او الغرس»؛ یعنى نوابت گروههاى خودسر و خودرو در مدینه فاضله هستند که در حکم علفهاى هرزه مزارع گندم و یا در حکم خارهایى که در بین زراعت رشد میکنند و یا در حکم گیاهان غیر سودمند و زیان آور به زراعت یا درخت هستند. این گروهها در میان اهل مدینه فاضله، بدون سازماندهى انسجام پراکنده هستند و به علفها و انگلهایى میمانند که سبب مزاحمت دیگر شهروندان هستند و هیچگاه نمیتوانند بهطور مستقل حکومت تشکیل دهند و صاحب مدینه مستقلى گردند. ارزش و پایگاه اجتماعى این گروهها به قدرى سست و بى پایه است که فارابى آنها را لایق این که جزء ساختار مدینه فاضله تلقى شوند، نمیداند و تصریح میکند که «لیس ینبغى ان یجعلوا اجزاء المدینه الفاضله»؛ یعنى سزاوار نیست که نوابت، جزء ساختار مدینه فاضله باشند؛ اما علیرغم عدم لیاقتشان، در مدینه فاضله حضور دارند و با فعالیتهاى مختلف براى کسب قدرت و سلطه و ریاست و ثروت و کرامت مبارزه میکنند. این گروه ها عبارت اند از[۳۱]:
-
- گروه مقتنصان: گروهى از نوابت هستند که به افعال و اعمالى که موجب سعادت حقیقى است، تمسک میکنند؛ اما قصد و غرضشان از آن کارها و اعمال، رسیدن بدان سعادت نیست، بلکه از انجام آن اعمال و رفتار چیز دیگرى را میطلبند؛ یعنى امورى را که میتوان از راه تظاهر به فضیلت بدانها رسید؛ مانند تحصیل کرامت و ریاست، ثروت و سلطه و غلبه. این گونه افراد و گروهها را مقتنص و شکارگر مینامند.
-
- گروه محرّفه: گروهى از نوابت هستند که به هدفهاى مدینههاى جاهله گرایش دارند و امیال و اغراض جاهلانه را تعقیب میکنند؛ اما چون شریعت و سنت قوانین مردم مدینه، مانع آنان است، به ناچار تکیه بر کلمات و الفاظ شارع و واضع سنت میکنند و کلمات قانونگذار را در سنتها و توصیههایش، موافق با خواستها و امیال خود، تأویل و تفسیر میکنند و حتى از راه تأویل، خواستها و امیال خود را موجه جلوه میدهند. اینگونه افراد و گروهها در فلسفه سیاسى فارابى، با عنوان «محرفه» معرفى شدهاند.
-
- گروه مارقه: گروهى از نوابت هستند که قصد تحریف و تأویل ندارند؛ اما به واسطه قصور فهم خود و نارسایى آنان به هدف و قصد قانونگذار و واضع سنت، و نقصان و کوتاهى علمشان به سخنان شارع، سنتها و مسائل مربوط به قوانین و سنتهاى مدینه را بدین جهات، وارونه میفهمند؛ یعنى بر خلاف هدف و قصد شارع برداشت میکنند. بنابراین، کارها و اعمال آنان خارج از خواست ریاست مدینه فاضله خواهد بود و آنها در گمراهى به سر میبرند در حالى که خود نمیدانند. اینگونه افراد را «مارقه» مینامند.
۴٫گروه مسترشدین: گروهى از نوابت هستند که در قوه متخیله خود، مسائل راحاضر میکنند و تقریبا معرفت خیالى نسبى بدانها دارند؛ اما بدان چه از این اصول میدانند، نمیگروند و در حقیقت، قانع نمیشوند و بدین وسیله، با بیانات خود، اقدام به بطلان آنها میکنند. البته رفتار و اعمال این گروه، براى دشمنى و عناد با مدینه فاضله نیست، بلکه اینان طالب حقند و میخواهند راهنمایى شوند. فارابى معتقد است کسانى که در این وضعیت قرار میگیرند،باید در مقام تربیت و راهنمایى آنان برآمد و به طبقه بالاتر از متخیلات موجودشان، هدایت کرد و آنهارا به امورى که با آن، گفتارهاى ایشان قابل ابطال نباشد، ارشاد کرد که اگر قانع شدند، مطلوب حاصل است و رهایشان باید کرد و اگر قانع نشدند و دوباره به موارد شک و ایراد و عنادى که ممکن است بیابند، رجوع کردند و انتقاد را از سر گرفتند، باز هم به وسیله امور تخیلى بالاتر باید با آنان بحث و مجادله کرد، و همینطور تا آن گاه که به وسیله امورى از این نوع، نهایتاً در مراتب بالاتر، قانع شوند و هرگاه چنین پیش آید که مطلقا به وسیله اینگونه امورى که فراخور آنان است و از متخیلات و تمثیلات است، قانع نشوند، باید به وسیله طرح حقایق و طرح مسائل دیگر عقلى، با آنان وارد بحث شد تا حقایق بدانها تفهیم شود که قهرا در اینجا استقرار رأى و عقیده یابند.
-
- گروه جاهله: گروهى هستند که همه ذهنیات و متخیلات خود را مرتباً باطل میکنند و هرچه از این امور و بالاتر از آن، در برابر آنان قرار دهند، باز در صدد ابطال آن بر میآیند و حتى در مرتبهاى که مسائل عقلى و خود حقایق مطرح است، براى خودنمایى و افتخار به این که غالب شدهاند و یا براى این که چیز دیگرى را که مطلوب آنان است، نیکو و درست بنمایانند، از امورى که منظور و مطلوب جاهلیت است، سخن میگویند. این افراد، با تمام نیروى خود، سعى در باطل نشان دادن آنها میکنند و دوست ندارند به چیزى که مؤید و مثبت حق و سعادت است، گوش فرا دهند و بشنوند و نیز دوست ندارند به گفتارى که حق و سعادت را به خوبى و درستى مینماید و در نفوس آدمیان منقوش و مرتسم میسازد، گوش فرا دهند، بلکه سعى میکنند این گونه گفتارها را از نوع گفتارهاى فریب دهنده تلقى کنند؛ زیرا گمان میکنند که موجب سقوط سعات آنان میشود. بسیارى از این گونه افراد، سعى میکنند زمانى که به سوى اهداف و اغراض جاهلیت متمایل شدند، خود را در ظاهر، معذور جلوه دهند.
-
- گروه قاصرین: گروهى هستند که سعادت و مبادى و اصول آن را به نوعى در تخیل خود مجسم میکنند؛ اما در شأن نیروى ذهنى آنان نیست که بتوانند حقیقت آن را تصور کنند و یا نیروى فهم آنان در حدى نیست که بتوانند بهطور کامل و کافى دریابند. بنابراین، صور خیالى را که از سعادت دارند، مورد نقض و جرح و ابطال و عناد و شک و تردید قرار میدهند و هر اندازه در مقام راهنمایى و بحث، امور محاکى و متخیلاتى که نزدیک به حقایق است، مطرح شود، باز هم باطل میدانند و از طرفى امکان ندارد که رأسا مسائل منطقى و حقیقى براى آنان مطرح گردد؛ زیرا نیروى ذهنى آنان استعداد درک استدلهاى حقیقى را ندارد و چه بسا اتفاق میافتد که اکثر اینان بسیارى از متخیلات خود را که درباره حقایق دارند، باطل میدانند، نه براى این که مورد شک و عناد و تردیدند و نمیتوانند نمودار حق و حقیقت باشند، بلکه بدین سبب که فهم آنان وافى نیست و تخیل آنان ناقص است.
-
- گروه گمراهان: این گروه چون امکان آن را ندراند که بتوانند به اندازه کافى از اصول و مبادى حقیقت، تصورات و تخیلات برخوردار باشند و یا این که در مواردى که امکان عناد و شک و تردید است، به موارد آنها واقف شوند و یا نیروى درک آنان به اندازهاى نیست که حقایق را درک کنند، لاجرم دیگران را دروغگو میدانند و گمان میکنند که آنان دروغ میگویند تا بتوانند مردم را فریب داده و خود، مکرم و محترم باشند و یا در نیل به هدف خود، توفیق یابند و بر مردم دیگر، چیره شوند. یا گمان میبرند که آنان فریب خوردهاند و هدف آنان باطل نشان دادن حقایق است و از این راه، مقام و موقعیت آنان را که حقایق را دریافتهاند، پست نشان میدهند. همین اندیشهها بسیارى از آنان را بر آن میدارد که گمان برند همه مردم در مدعاى خود، که حقایق را دریافتهاند، دروغگو هستند و فریب خوردهاند. این نوع تفکر، بسیارى از آنان را حیران و سرگردان میکند و برخى از آنان را بر آن میدارد که گمان کنند هیچ یک از مدرکات و معارف انسانى حقیقت ندارد و هرکس که گمان میبرد چیزى را دریافته است و به امرى معرفت حاصل کرده است، دروغگو است، در حالى که خود در آن چه میگویند، نه یقین دارند و نه به آن چه میگویند، واثقند. اینگونه افراد، به نظر عقلا و فلاسفه، نادان و گمراهند.
-
- گروه نسبى گرایان: گروهى از نوابت بر این تصورند که حق عبارت است از امرى که براى هر فردى از افراد حاصل شده و بدان معرفت پیدا میکند و در هر زمان، همان اندیشهاى که حاصل میشود، حق است و حقیقت، همان است که هر فردى، آن را در مییابد.
-
- گروه شکاکان: این گروه از نوابت، همواره در تکاپو هستند و نفس خویش را به زحمت میاندازند و میکوشند که این توهم را در خود بپرورانند که هر چه تاکنون گمان بردهاند و بدان معرفت یافتهاند، نادرست بوده است و اگر چه در جهان «وجود حقیقی» وجود دارد، اما تاکنون شناخته نشده است. براى برخى دیگر از آنان، صورتى و شبحى خیالى، بسیار دور از حقایق، در نیروى خیالشان در میآید، درست همانند خوابهاى شوریده و یا شبحى که از دور دیده میشود، بر این اساس که ممکن است حقایقى در عالم باشد و در نفس آنان چنان نموده میشود که ممکن است مدعیان درک حقایق، راست بگویند و ادراک کرده باشند ویا این که ممکن است بعضى از آن مدعیان، حقیقتى را درک کرده باشند و آن گاه، خود احساس میکند که این امر را از دست داده است و نتوانسته است به درک آن توفیق یابد. یا از این جهت که محتاج به زمان طولانى و رنج و مشقت است و وى فرصت کافى نداشته است و یا قدرت تحمل زحمت در این راه را نداشته است. و یا فکر میکند که اشتغال به لذات و امور دیگر، او را به خود مشغول داشته است و آنطور اعتیاد یافته است که ترکش بر او دشوار است. و یا اینطور میاندیشد که اگر همه اسباب درک حقایق هم براى او فراهم شود، براى او درکش ناممکن است. در پى اینگونه اندیشهها تأسف و حسرتى براى او حاصل میشود، به دلیل بدگمانیاى که دارد که دیگران به حقیقت رسیده باشند. سپس از روى حسد به این که ممکن است دیگران دریافته باشند و او بازمانده باشد، سعى میکند با گفتارهاى تعریض آمیز بگوید: آنان که مدعى درک حقایقند، فریب خورده و جاهلند و خود را هم هنوز نشناختهاند و دروغگو هستند، یا این که این ادعاهاى دروغ براى آن است که به کرامت و احترام و ثروت و خواستهاى دیگر نایل شوند. البته بسیارى از اینگونه افراد نادانى خود را احساس کرده و رنج بسیار میبرند و همواره در دنیا از ناراحتى و غم و اندوه رنج میبرند و راهى به جایى ندارند، راهى که موجب شود از نادانى در آیند و عالِم به حقایق شوند تا لذت ادراک آن را دریابند. و بدین وسیله، یأس بدانها دست میدهد و به سوى اهداف و اغراض جاهلیت روى میآورند و خود را به آنها سرگرم میکنند تا توجه به هزل و لهو و لعب، براى آنان راحتى ایجاد کند و تمام خوشى زندگى خود را در آنها جستجو میکنند تا آن گاه که مرگشان فرا رسد و از رنج و دردى که گرفتار آن هستند، راحت شوند.
-
- گروه پندارگرایان: گروهى هستند که به علت جهل و نادانى خود، در وضعیت بحرانى و سرگردانى به سر میبرند و در صدد یافتن راهى هستند که خود را نجات دهند. لذا نفس خود را وادار میکنند که توهم کند که هدفهاى نهایى زندگى، همان است که آنان برگزیدهاند و سعادت واقعى، همان است که آنان انتخاب کردهاند و دیگران همه، فریب خوردهاند و در اعتقاداتشان در اشتباهند. اینان کوشش میکنند که هدفهاى جاهلیت را نیکو نشان دهند و آن چه به عنوان سعادت پذیرفتهاند، خوب نشان دهند و چنین وانمود کنند که بعد از بحثهاى بسیار و جستجوهاى فراوان در اعتقادات و اقوال دیگران، این حقایق را برگزیدهاند و میگویند: اعتقادات دیگران را بدین سبب رها کردهاند که پس از تحقیق و تفحص، دریافتهاند که بى حاصل است. بنابراین، آن چه را ما برگزیدهایم، از روى بصیرت است و بر این باوریم که هدفهاى زندگى و سعادت، همینها است، نه آن چه دیگران میگویند.
فرم در حال بارگذاری ...
[پنجشنبه 1400-07-22] [ 11:33:00 ب.ظ ]
|