1. از جوده اقناع برخوردار باشد.

 

    1. از جوده تخییل بهره‏مند باشد.

 

۵٫٫ قدرت بر جهاد داشته باشد.

 

    1. از سلامت بدنى بهره‏مند باشد

 

البته معلم ثانى بین شرایط و ویژگی‏هاى رئیس اول تمایز قائل شده است؛ به این معنا که شرایط را در ثبوت رئیس اول لازم می‏داند و ویژگی‏ها را در تحقق خارجى و اثبات آن ضرورى می‏شمرد. برخى از محققان، بین شرایط و ویژگیها، تفکیک قائل نشده، به زحمت افتاده‏اند و توجه نکرده‏اند که این خصال، دلایل ثبوتى نیستند و ممکن است در آثار مختلف فارابى، کم یا زیاد بشوند؛ همان‏طور که بین دو کتاب «تحصیل السعاده» و «آراء اهل المدینه الفاضله» تفاوت وجود دارد.
نوع دوم رهبرى: ریاست تابعه مماثل
در زمان فقدان رئیس اول، فارابى این سؤال را مطرح می‏کند که تکلیف شریعت و آیین او چه می‏شود؟ به نظر می‏رسد در این‏جا او بیش‏تر از منظر کلام شیعى به تبیین رهبرى مماثل می‏پردازد و با ویژگی‏هایى که براى آن ارائه می‏دهد، فلسفه امامت را در تشیع به نمایش می‏گذارد؛ زیرا او بر این باور است که این نوع از رهبرى از شرط حکمت و اتصال به منبع فیض الهى برخوردار است و در تمام وظایف و اختیارات، مانند رئیس اول عمل می‏کنند و متولّى امور دین و شریعت است که اگر نیاز به وضع قانون و تکمیل یا تغییر باشد، بر اساس مصلحت و مقتضاى زمان خویش عمل می‏کند. او می‏نویسد. «تغییر شریعت، نه به این معنا است که رئیس اول اشتباه کرده است، بلکه خود او هم اگر در این زمان می‏بود، همین تغییرات را اعمال می‏کرد. بنابراین، رفتار سیاسى در توالى ریاست مماثل، که هم چون ملک واحد در زمان واحد هستند، به این صورت است». در «السیاسه المدنیه» در تحلیل موقعیت رهبران مماثل آمده است: «این‏گونه از رهبران اگر در زمان واحدى در یکى از نظام‏هاى سیاسى سه گانه (مدینه فاضله، امت فاضله و معموره فاضله) اجتماع کنند، همه آن‏ها همانند یک پادشاه هستند: «تکون کملک واحد»؛ زیرا رفتار و کردار و اهداف و اراده آنها یکى است و اگر به صورت متوالى، در زمان‏هاى مختلف هم باشند، باز نفوس آن‏ها «کنفس واحده» است و دومى بر اساس سیره اولى عمل می‏کند[۲۸]. همان‏طور که رئیس اول می‏تواند شریعتى را که خودش زمانى بر اساس مصلحت آورده بود، در صورت مصلحت مهم‏تر در زمان دیگر تغییر دهد، جانشین او هم می‏تواند شریعت او را با همین ملاک مصلحت تغییر دهد: «فاذا خلفه [الرئیس الاول] بعد وفاته من هو مثله فى جمیع الاحوال کان الذى یخلفه هو الذى یقدر ما لم‏یقدره الاول». از سوى دیگر، جانشین مماثل می‏تواند مواردى را که رئیس اول ناقص گذاشته است، تکمیل و تقدیر کند. بنابراین، جانشین مماثل، در شرایط شش‏گانه و اوصاف شانزده‏گانه و وظایف و کارویژه‏ها و «حاکمیت و مشروعیت الهى، همانند رئیس اول است». در «تحصیل السعاده» بر اساس مبانى فکرى شیعه، با اشاره به مقام «امام» می‏گوید: «معناى امام در لغت عرب، بر کسى اطلاق می‏شود که پذیرش همگانى داشته باشد؛ و حکومتش بالفعل موجود باشد؛ اما وى با همان مایه‏هاى تفکر شیعى، در ادامه، امام را مماثل با رئیس اول که در نظر او همان نبى مکرم اسلام است، همانند می‏بیند: «فالملک او الامام هو بماهیته و بصناعته ملک و امام سواء وجد من یقبل منه اولم یجد، اطیع او لم یطع… لایزیل امامه الامام…»؛ یعنى امام به واسطه امامتش اصالت و حقانیت دارد، خواه مقبول عامه باشد یا نباشد، مطاع باشد یا نباشد، کسانى او را یارى کنند یا نکنند، به واسطه عدم مقبولیت و اطاعت و یاور، امامت او زایل نمی‏گردد.
پایان نامه - مقاله - پروژه
نوع سوم رهبرى: ریاست سنت (ولایت فقیه)
ضرورت ادامه حیات سیاسى، اجتماعى و حفظ آیین و شریعت، بعد از رئیس اول و رئیس مماثل، اقتضا می‏کند که نظام سیاسى، بدون رهبرى رها نشود. و چون در عصر غیبت رئیس اول و امام، شرایط رهبرى به مراتب دشوارتر می‏شود، «رئیس المدینه الفاضله لیس یمکن ان یکون اى انسان اتفق»؛ یعنى هر کسى نمی‏تواند متولى این مسؤولیت شود[۲۹]. لذا معلم ثانى با جامع‏نگرى و واقع بینى مبتنى بر تفکر شیعى خود، «رئیس سنت» را پیشنهاد می‏کند و با شرایط و ویژگی‏هایى که براى آن بیان می‏کند، این نوع رهبرى را به فقیهان اختصاص می‏دهد. او در تعریف رهبرى سنت می‏گوید: «نوعى از رهبرى است که در زمان فقدان رئیس اول و رئیس مماثل، با تدبیر، رهبرى یکى از سه نظام سیاسى را بر عهده می‏گیرد و سیره و سنت و شریعت گذشته را تثبیت و تحکیم می‏کند و بر اساس آن، نیازهاى زمان خویش را استنباط و جامعه را به سوى سعادت، هدایت و ارشاد می‏کند». او در کتاب «الملّه» تصریح می‏کند که اگر بعد از ائمه ابرار، یعنى کسانى که رهبران حقیقى هستند، جانشین مماثلى نباشد، همه سنت‏هاى رئیس اول، بدون کم و کاست و تغییرى حفظ می‏شود و در اختیار رهبرى غیر مماثل گذاشته می‏شود تا به آن‏ها عمل کند و در امورى که تکلیف آن توسط رئیس اول مشخص نشده، وى به اصول مقدّره رئیس اول مراجعه و از طریق آن، احکام امور مستحدثه و غیر مصرحه را استنباط می‏کند. در این صورت، رئیس سنت، به صناعت فقه نیازمند می‏شود و این صناعت است که انسان را قادر می‏سازد که به وسیله آن، همه امور و احکام وضع نشده توسط واضع شریعت را استخراج واستنباط کند و تکلیف امت را روشن سازد؛ چنین کسى که متولى این امور است، باید «فقیه» باشد. اختلاف تعبیرهایى که در آثار فارابى وجود دارد، سبب اختلاف و تشویش برخى از محققان شده و به دلیل عدم توجه به منظومه فکرى وى، مرتکب خطا شده‏اند. در «آراء اهل المدینه الفاضله» و «السیاسه المدنیه» چون رئیس اول، اعم از رئیس مماثل فرض شده، رئیس سنت در مرتبه دوم قرار گرفته است و در «الملّه» و «فصول المدنی»، در مرتبه سوم، بعد از جانشین مماثل آمده است. ویژگی‏هایى هم که براى رئیس سنت مطرح شده است، با هم تفاوت‏هایى دارند که بر این اساس، برخى از محققان، مصداق «ملک السنه» را امامان شیعه دانسته‏اند و برخى، مصداقش را فقیهان بعد از امامان علیهم‏ السلام تلقى کرده‏اند.به نظر می‏رسد با توجه به اختلاف‏هایى که در آثار مختلف وجود دارد، در جمع و توفیق آراى مختلف می‏توان چنین گفت که رئیس سنت، اگر مماثل باشد، مراد از آن، «امام» است و اگر غیر مماثل باشد، مقصود از آن، فقیه جامع الشرائط است.
نوع چهارم رهبرى: رؤساى سنت
در صورتى که انسان واجد شرایط ریاست سنت یافت نشود، فارابى در «آراء اهل المدینه الفاضله» پیشنهاد ریاست دو نفرى را مطرح می‏کند. او چون روى شرط ترجیحى حکمت، اصرار دارد، می‏گوید: اگر یک نفر از اعضاى رهبرى، حکیم باشد و نفر دوم، شرایط پنج‏گانه دیگر را داشته باشد، به شرط همکارى و سازگارى آن‏ها، رهبرى سیاسى را در یکى از سه نظام سیاسى (مدینه، امت و معموره) بر عهده می‏گیرند. چون این نوع از رهبرى ادامه ریاست سنت است، لذا تمام شرایط (حکمت، فقاهت، دین شناسى، زمان شناسى، هدایت‏گرى و قدرت بر جهاد) باید در آن دو موجود باشد.البته جاى این سؤال وجود دارد که آیا نبودن شرایط در یک نفر، منجر به جدایى حوزه‏هاى دین و فقاهت از حکمت و سیاست نخواهد شد؟ که در بحث فلسفه سیاسى به آن پرداخته شده است. فارابى در «فصول المدنی» بر خلاف «آراء اهل المدینه الفاضله» رؤساى سنت را بعد از رؤساى افاضل آورده است و رئیس سنت را در مرتبه پنجم قرار داده است و تعداد اعضاى رؤساى سنت رابه تعداد شرایط، افزایش داده است[۳۰].
نوع پنجم رهبرى: رؤساى افاضل
این نوع رهبرى، عبارت است از شورایى مرکب از شش نفر کارشناس فقیه که در صورت فقدان رؤساى سنت، رهبرى و اداره جامعه را به دست می‏گیرند. چون این شورا جانشین رؤساى سنت است، بالطبع همه شرایط آن‏ها را دارد. بنابراین، شرایط شش‏گانه رؤساى سنت، در این‏جا نیز ضرورى می‏نماید. و هر کدام از اعضاى شورا باید دست کم یک شرط را داشته باشد. اگربعضى از آن‏ها بیش از یک شرط داشته باشند، به همان تعداد، اعضاى شوراى رهبرى تقلیل خواهد یافت و ممکن است تا سه نفر هم برسد؛ اما کم‏تر از آن نخواهد بود. در «فصول المدنی» فارابى با توجه به سؤالى که درباره رؤساى سنت مطرح شد که تعدد رهبرى ممکن است به جدایى حوزه‏هاى دین، فقاهت، حکمت و سیاست منجر شود، آن‏ها را مقید به هماهنگى و سازگارى کرده است. «و کانوا متلائمین». بنابراین قید، اگر واجدان شرایط رهبرى با یکدیگر همسو و سازگار نباشند و امکان جایگزینى و یا سازش آن‏ها هم نباشد، این مرحله از رهبرى، منتفى خواهد شد.

۲٫نهادهای حکومتی

فارابی از پنج نهاد مهم در نظام سیاسی مدنظرش یاد می برد:
۱٫نهاد «افاضل»؛ بخش فضایل و علوم

 

    1. نهاد «ذوواالالسنه»؛ بخش فرهنگ

 

    1. نهاد «مقدرون»؛ بخش کارگزاران

 

۴٫نهاد «مالیون»؛ بخش اقتصاد

 

    1. نهاد «مجاهدون»؛ بخش جنگ و دفاع

 

 

۳٫گروه های مخالف

فارابی دو نوع گروه مخالف در نظامی سیاسی را شرح می دهد:

اول)گروه های ده گانه نوابت:

گروه های نوابت به این دلیل که متصف به ارزش‏ها و فضایل مشترک نیستند، در ردیف مدینه‏هاى مضاده ذکر شده‏اند. در تعریف آن‏ها در کتاب «السیاسه المدنیه» می‏گوید: «النوابت فى المدن منزلتهم فیها منزله الشیلم فى الحنطه او الشوک النابت فیما بین الزرع او سائر الحشایش غیر النافعه و الضاره بالزرع او الغرس»؛ یعنى نوابت گروه‏هاى خودسر و خودرو در مدینه فاضله هستند که در حکم علف‏هاى هرزه مزارع گندم و یا در حکم خارهایى که در بین زراعت رشد می‏کنند و یا در حکم گیاهان غیر سودمند و زیان آور به زراعت یا درخت هستند. این گروه‏ها در میان اهل مدینه فاضله، بدون سازماندهى انسجام پراکنده هستند و به علف‏ها و انگل‏هایى می‏مانند که سبب مزاحمت دیگر شهروندان هستند و هیچ‏گاه نمی‏توانند به‏طور مستقل حکومت تشکیل دهند و صاحب مدینه مستقلى گردند. ارزش و پایگاه اجتماعى این گروه‏ها به قدرى سست و بى پایه است که فارابى آن‏ها را لایق این که جزء ساختار مدینه فاضله تلقى شوند، نمی‏داند و تصریح می‏کند که «لیس ینبغى ان یجعلوا اجزاء المدینه الفاضله»؛ یعنى سزاوار نیست که نوابت، جزء ساختار مدینه فاضله باشند؛ اما علی‏رغم عدم لیاقتشان، در مدینه فاضله حضور دارند و با فعالیت‏هاى مختلف براى کسب قدرت و سلطه و ریاست و ثروت و کرامت مبارزه می‏کنند. این گروه ها عبارت اند از[۳۱]:

 

    1. گروه مقتنصان: گروهى از نوابت هستند که به افعال و اعمالى که موجب سعادت حقیقى است، تمسک می‏کنند؛ اما قصد و غرضشان از آن کارها و اعمال، رسیدن بدان سعادت نیست، بلکه از انجام آن اعمال و رفتار چیز دیگرى را می‏طلبند؛ یعنى امورى را که می‏توان از راه تظاهر به فضیلت بدان‏ها رسید؛ مانند تحصیل کرامت و ریاست، ثروت و سلطه و غلبه. این گونه افراد و گروه‏ها را مقتنص و شکارگر می‏نامند.

 

    1. گروه محرّفه: گروهى از نوابت هستند که به هدف‏هاى مدینه‏هاى جاهله گرایش دارند و امیال و اغراض جاهلانه را تعقیب می‏کنند؛ اما چون شریعت و سنت قوانین مردم مدینه، مانع آنان است، به ناچار تکیه بر کلمات و الفاظ شارع و واضع سنت می‏کنند و کلمات قانون‏گذار را در سنت‏ها و توصیه‏هایش، موافق با خواست‏ها و امیال خود، تأویل و تفسیر می‏کنند و حتى از راه تأویل، خواست‏ها و امیال خود را موجه جلوه می‏دهند. این‏گونه افراد و گروه‏ها در فلسفه سیاسى فارابى، با عنوان «محرفه» معرفى شده‏اند.

 

    1. گروه مارقه: گروهى از نوابت هستند که قصد تحریف و تأویل ندارند؛ اما به واسطه قصور فهم خود و نارسایى آنان به هدف و قصد قانون‏گذار و واضع سنت، و نقصان و کوتاهى علمشان به سخنان شارع، سنت‏ها و مسائل مربوط به قوانین و سنت‏هاى مدینه را بدین جهات، وارونه می‏فهمند؛ یعنى بر خلاف هدف و قصد شارع برداشت می‏کنند. بنابراین، کارها و اعمال آنان خارج از خواست ریاست مدینه فاضله خواهد بود و آن‏ها در گمراهى به سر می‏برند در حالى که خود نمی‏دانند. این‏گونه افراد را «مارقه» می‏نامند.

 

۴٫گروه مسترشدین: گروهى از نوابت هستند که در قوه متخیله خود، مسائل راحاضر می‏کنند و تقریبا معرفت خیالى نسبى بدان‏ها دارند؛ اما بدان چه از این اصول می‏دانند، نمی‏گروند و در حقیقت، قانع نمی‏شوند و بدین وسیله، با بیانات خود، اقدام به بطلان آن‏ها می‏کنند. البته رفتار و اعمال این گروه، براى دشمنى و عناد با مدینه فاضله نیست، بلکه اینان طالب حقند و می‏خواهند راهنمایى شوند. فارابى معتقد است کسانى که در این وضعیت قرار می‏گیرند،باید در مقام تربیت و راهنمایى آنان برآمد و به طبقه بالاتر از متخیلات موجودشان، هدایت کرد و آن‏هارا به امورى که با آن، گفتارهاى ایشان قابل ابطال نباشد، ارشاد کرد که اگر قانع شدند، مطلوب حاصل است و رهایشان باید کرد و اگر قانع نشدند و دوباره به موارد شک و ایراد و عنادى که ممکن است بیابند، رجوع کردند و انتقاد را از سر گرفتند، باز هم به وسیله امور تخیلى بالاتر باید با آنان بحث و مجادله کرد، و همین‏طور تا آن گاه که به وسیله امورى از این نوع، نهایتاً در مراتب بالاتر، قانع شوند و هرگاه چنین پیش آید که مطلقا به وسیله این‏گونه امورى که فراخور آنان است و از متخیلات و تمثیلات است، قانع نشوند، باید به وسیله طرح حقایق و طرح مسائل دیگر عقلى، با آنان وارد بحث شد تا حقایق بدان‏ها تفهیم شود که قهرا در این‏جا استقرار رأى و عقیده یابند.

 

    1. گروه جاهله: گروهى هستند که همه ذهنیات و متخیلات خود را مرتباً باطل می‏کنند و هرچه از این امور و بالاتر از آن، در برابر آنان قرار دهند، باز در صدد ابطال آن بر می‏آیند و حتى در مرتبه‏اى که مسائل عقلى و خود حقایق مطرح است، براى خودنمایى و افتخار به این که غالب شده‏اند و یا براى این که چیز دیگرى را که مطلوب آنان است، نیکو و درست بنمایانند، از امورى که منظور و مطلوب جاهلیت است، سخن می‏گویند. این افراد، با تمام نیروى خود، سعى در باطل نشان دادن آن‏ها می‏کنند و دوست ندارند به چیزى که مؤید و مثبت حق و سعادت است، گوش فرا دهند و بشنوند و نیز دوست ندارند به گفتارى که حق و سعادت را به خوبى و درستى می‏نماید و در نفوس آدمیان منقوش و مرتسم می‏سازد، گوش فرا دهند، بلکه سعى می‏کنند این گونه گفتارها را از نوع گفتارهاى فریب دهنده تلقى کنند؛ زیرا گمان می‏کنند که موجب سقوط سعات آنان می‏شود. بسیارى از این گونه افراد، سعى می‏کنند زمانى که به سوى اهداف و اغراض جاهلیت متمایل شدند، خود را در ظاهر، معذور جلوه دهند.

 

    1. گروه قاصرین: گروهى هستند که سعادت و مبادى و اصول آن را به نوعى در تخیل خود مجسم می‏کنند؛ اما در شأن نیروى ذهنى آنان نیست که بتوانند حقیقت آن را تصور کنند و یا نیروى فهم آنان در حدى نیست که بتوانند به‏طور کامل و کافى دریابند. بنابراین، صور خیالى را که از سعادت دارند، مورد نقض و جرح و ابطال و عناد و شک و تردید قرار می‏دهند و هر اندازه در مقام راهنمایى و بحث، امور محاکى و متخیلاتى که نزدیک به حقایق است، مطرح شود، باز هم باطل می‏دانند و از طرفى امکان ندارد که رأسا مسائل منطقى و حقیقى براى آنان مطرح گردد؛ زیرا نیروى ذهنى آنان استعداد درک استدل‏هاى حقیقى را ندارد و چه بسا اتفاق می‏افتد که اکثر اینان بسیارى از متخیلات خود را که درباره حقایق دارند، باطل می‏دانند، نه براى این که مورد شک و عناد و تردیدند و نمی‏توانند نمودار حق و حقیقت باشند، بلکه بدین سبب که فهم آنان وافى نیست و تخیل آنان ناقص است.

 

    1. گروه گمراهان: این گروه چون امکان آن را ندراند که بتوانند به اندازه کافى از اصول و مبادى حقیقت، تصورات و تخیلات برخوردار باشند و یا این که در مواردى که امکان عناد و شک و تردید است، به موارد آن‏ها واقف شوند و یا نیروى درک آنان به اندازه‏اى نیست که حقایق را درک کنند، لاجرم دیگران را دروغ‏گو می‏دانند و گمان می‏کنند که آنان دروغ می‏گویند تا بتوانند مردم را فریب داده و خود، مکرم و محترم باشند و یا در نیل به هدف خود، توفیق یابند و بر مردم دیگر، چیره شوند. یا گمان می‏برند که آنان فریب خورده‏اند و هدف آنان باطل نشان دادن حقایق است و از این راه، مقام و موقعیت آنان را که حقایق را دریافته‏اند، پست نشان می‏دهند. همین اندیشه‏ها بسیارى از آنان را بر آن می‏دارد که گمان برند همه مردم در مدعاى خود، که حقایق را دریافته‏اند، دروغ‏گو هستند و فریب خورده‏اند. این نوع تفکر، بسیارى از آنان را حیران و سرگردان می‏کند و برخى از آنان را بر آن می‏دارد که گمان کنند هیچ یک از مدرکات و معارف انسانى حقیقت ندارد و هرکس که گمان می‏برد چیزى را دریافته است و به امرى معرفت حاصل کرده است، دروغگو است، در حالى که خود در آن چه می‏گویند، نه یقین دارند و نه به آن چه می‏گویند، واثقند. این‏گونه افراد، به نظر عقلا و فلاسفه، نادان و گمراهند.

 

    1. گروه نسبى گرایان: گروهى از نوابت بر این تصورند که حق عبارت است از امرى که براى هر فردى از افراد حاصل شده و بدان معرفت پیدا می‏کند و در هر زمان، همان اندیشه‏اى که حاصل می‏شود، حق است و حقیقت، همان است که هر فردى، آن را در می‏یابد.

 

    1. گروه شکاکان: این گروه از نوابت، همواره در تکاپو هستند و نفس خویش را به زحمت می‏اندازند و می‏کوشند که این توهم را در خود بپرورانند که هر چه تاکنون گمان برده‏اند و بدان معرفت یافته‏اند، نادرست بوده است و اگر چه در جهان «وجود حقیقی» وجود دارد، اما تاکنون شناخته نشده است. براى برخى دیگر از آنان، صورتى و شبحى خیالى، بسیار دور از حقایق، در نیروى خیالشان در می‏آید، درست همانند خواب‏هاى شوریده و یا شبحى که از دور دیده می‏شود، بر این اساس که ممکن است حقایقى در عالم باشد و در نفس آنان چنان نموده می‏شود که ممکن است مدعیان درک حقایق، راست بگویند و ادراک کرده باشند ویا این که ممکن است بعضى از آن مدعیان، حقیقتى را درک کرده باشند و آن گاه، خود احساس می‏کند که این امر را از دست داده است و نتوانسته است به درک آن توفیق یابد. یا از این جهت که محتاج به زمان طولانى و رنج و مشقت است و وى فرصت کافى نداشته است و یا قدرت تحمل زحمت در این راه را نداشته است. و یا فکر می‏کند که اشتغال به لذات و امور دیگر، او را به خود مشغول داشته است و آن‏طور اعتیاد یافته است که ترکش بر او دشوار است. و یا این‏طور می‏اندیشد که اگر همه اسباب درک حقایق هم براى او فراهم شود، براى او درکش ناممکن است. در پى این‏گونه اندیشه‏ها تأسف و حسرتى براى او حاصل می‏شود، به دلیل بدگمانی‏اى که دارد که دیگران به حقیقت رسیده باشند. سپس از روى حسد به این که ممکن است دیگران دریافته باشند و او بازمانده باشد، سعى می‏کند با گفتارهاى تعریض آمیز بگوید: آنان که مدعى درک حقایقند، فریب خورده و جاهلند و خود را هم هنوز نشناخته‏اند و دروغ‏گو هستند، یا این که این ادعاهاى دروغ براى آن است که به کرامت و احترام و ثروت و خواست‏هاى دیگر نایل شوند. البته بسیارى از این‏گونه افراد نادانى خود را احساس کرده و رنج بسیار می‏برند و همواره در دنیا از ناراحتى و غم و اندوه رنج می‏برند و راهى به جایى ندارند، راهى که موجب شود از نادانى در آیند و عالِم به حقایق شوند تا لذت ادراک آن را دریابند. و بدین وسیله، یأس بدان‏ها دست می‏دهد و به سوى اهداف و اغراض جاهلیت روى می‏آورند و خود را به آن‏ها سرگرم می‏کنند تا توجه به هزل و لهو و لعب، براى آنان راحتى ایجاد کند و تمام خوشى زندگى خود را در آن‏ها جستجو می‏کنند تا آن گاه که مرگشان فرا رسد و از رنج و دردى که گرفتار آن هستند، راحت شوند.

 

    1. گروه پندارگرایان: گروهى هستند که به علت جهل و نادانى خود، در وضعیت بحرانى و سرگردانى به سر می‏برند و در صدد یافتن راهى هستند که خود را نجات دهند. لذا نفس خود را وادار می‏کنند که توهم کند که هدف‏هاى نهایى زندگى، همان است که آنان برگزیده‏اند و سعادت واقعى، همان است که آنان انتخاب کرده‏اند و دیگران همه، فریب خورده‏اند و در اعتقاداتشان در اشتباهند. اینان کوشش می‏کنند که هدف‏هاى جاهلیت را نیکو نشان دهند و آن چه به عنوان سعادت پذیرفته‏اند، خوب نشان دهند و چنین وانمود کنند که بعد از بحث‏هاى بسیار و جستجوهاى فراوان در اعتقادات و اقوال دیگران، این حقایق را برگزیده‏اند و می‏گویند: اعتقادات دیگران را بدین سبب رها کرده‏اند که پس از تحقیق و تفحص، دریافته‏اند که بى حاصل است. بنابراین، آن چه را ما برگزیده‏ایم، از روى بصیرت است و بر این باوریم که هدف‏هاى زندگى و سعادت، همین‏ها است، نه آن چه دیگران می‏گویند.

 

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...