ازمیان نظریاتی که به بحث درباره ((خود)) ، (( تحقق خود )) ، ((خودپنداره))، عزت نفس و … می‌پردازند، همگی مربوط به جنبه ای مهمی از رشد شخصیت محسوب می شود نظریات بعضی از روان شناسان و نظریه پردازان انسان گرا در این مورد مهم‌تر و قابل بحث است. به همین دلیل ابتدا به جندین نظریه از روان شناسان مکاتب مختلف می پردازیم و بعد به تفصیل به بحث در مورد این امر از دیدگاه انسان گرایی می پردازیم.

 

نظرفروم :

 

فروم[۱] از مکتب روان کاوی، عزت نفس را یک نوع «تحقق مثبت» یا «فعلیت یافتن نفس» می داند که فرد را نفی می سازد. به عقیده فروم، شخصی که قادر باشد واقعاً خودش را دوست بدارد، در نتیجه به دیگران نیز بیشتر می‌تواند علاقمند باشد. همچنان فردی که قادر به دوست داشتن دیگران نیست، خودش را نیز نمی‌تواند دوست بدارد. به نظر فروم «خودشیفتگی نخستین» صفت علاقه به خود را دارد. در صورتی که «خودشیفتگی ثانوی» نوعی دفاع است علیه آگاهی به از دست دادن عزت نفس. خودشیفتگی ثانوی آنچنان که در خودستایی و در مورد توجه شدید به بدن خود و در خودمرکزی دیده می شود، دیگر عشق به خود نیست بلکه نفرت از خویشتن است که از احساس شکست و تصور مورد محبوبیت نبودن تولید می شود (بلوم، ۱۳۵۲).

 

 

 

 

 

 

دیدگاه بک:

 

بک[۲] (۱۹۸۵)، می‌گوید: افرادی که عزت نفس پایین دارند می‌کوشند موفقیت‌ها را به بیرون نسبت دهند و شکست‌ها را به درون، شواهد بیانگر این مطلب است که کودکان نیز از این شیوه‌ها استفاده می‌کنند. بک متذکر می‌شود که اغلب واکنش‌های منفی احساس ناشی از فقدان عزت نفس است (سلحشور، ۱۳۷۹).

 

دیدگاه هورنای:

 

هورنای[۳] معتقد است عزت نفس یکی از نیازهای انسان است و عبارتست  از ارزش خود را در درجه اهمیت وارزشی که دیگران برای او قائل هستند، دانستن. به عقیده هورنای، آگاهی شخص از خود واقعی و از استعدادهای بالقوه و امکاناتی که دارد او را قادر می‌سازد به اینکه کاملاً تسلیم محیط اجتماعی نباشد و احیاناً از خود ابتکار به خرج دهد و شخصیت خود را به رنگ مخصوصی درآورده و آنرا از شخصیت افراد دیگری که تحت تأثیر همان عوامل اجتماعی و فرهنگی قرار گرفته‌اند ممتاز سازد، شخصی که عزت نفس پایین دارد از اینکه صاحب قدرت و سیادت شود مأیوس شده و حتی این امید را ندارد که بتواند روی پای خود بایستد یعنی قائم بذات باشد از اینرو می‌خواهد از آزار و ایذاء دیگران در پناه قرار گیرد و ضمناً برای خود حامی و پشتیبان فراهم سازد تا در زندگی او را یاری کنند از این رو سخت می‌کوشد مورد محبت دیگران واقع شود و همه او را دوست بدارند (سیاسی، ۱۳۷۱).

 

 

دیدگاه ماریون:

 

ماریون[۴] (۱۹۹۵)، معتقد است که عزت نفس دارای سه نشانه مهم و اساسی است که عبارتند از: حس ارزشمندی، کنترل و شایستگی. منظور از «حس ارزشمندی» این است که کودک خود را دوست بدارد و احساس کند که برای دیگران مهم و باارزش است. دوم، کودکی که مفهوم کنترل کردن را درک کند، به سادگی نمی‌پذیرد که سایرین او را تحت کنترل و سلطه‌ی خود درآورند، زیرا می‌خواهد خودش تصمیم بگیرد. اگر والدین و مربیان کودک نسبت به انتظارات و خواسته‌های او عکس‌العمل مناسبی نشان دهند و شیوه تصمیم‌گیری درست را به او بیاموزند، می‌توانند موجب رشد و پرورش حس کنترل درونی کودک شوند. سوم، ایجاد «حس صلاحیت و شایستگی» در کودکان می‌تواند موجب موفقیت‌های آموزشی تحکیم روابط اجتماعی و رشد مهارت‌های بدنی شود. به عبارت دیگر، می‌توان با تقویت این طرز تفکر که تو می‌توانی این کار را انجام دهی، حتماً موفق خواهی شد، حس لیاقت و شایستگی را در او پرورش داد (سلحشور، ۱۳۷۹).

 

دیدگاه الیس:

 

به نظر الیس[۵]، انسان تمایلی به عشق و محبت، توجه به مراقبت و تشفی آرزوها دارد و از مورد تنفر قرار  گرفتن بی‌توجهی و ناکامی دوری می‌جوید، زمانی‌که حادثه فعال کننده‌ای برای فرد اتفاق می‌افتد او براساس تمایلات ذاتی خود ممکن است در برداشت متفاوت و متضاد از حادثه فعال کننده داشته باشد. یکی افکار و عقاید و باورهای منطقی و عقلانی و دیگری افکار ، عقاید و برداشت‌های غیرعقلانی و غیرمنطقی در حالتی که فرد تابع افکار و عقاید عقلانی و منطقی باشد به عواطف منطقی دست خواهد یافت و شخصیت سالمی خواهد داشت در حالتی که فرد تابع و دستخوش افکار و عقاید غیرمنطقی و غیرعقلانی قرار گیرد  با عواقب غیرمنطقی مواجه خواهد شد. که در این حالت او فردی است مضطرب و غیرعادی که شخصیت ناسالمی دارد. بطور خلاصه در نظریه الیس، انسانها تا حد زیادی خود موجد اختلافات و ناراحتی‌های روانی خود هستند انسان با استعداد و آمادگی مشخص برای مضطرب شدن متولد می‌شود و تحت تأثیر عوامل فرهنگی و شرط شدنهای اجتماعی این آمادگی را تقویت می‌کند (سیف‌پناهی، ۱۳۷۸).

 

نظریه بندورا :

 

بندورا[۶] معتقد است که ایجاد خودباوری در شخص، یا تقویت پندارهای هر فرد در مورد خودش و یا برداشت‌های او درباره توانایی‌های خاص خودش در یک زمینه، پس از عبور از یک سلسله فرایندهای روان شناختی باعث تغییر رفتارها و فعالیت‌های او می گردد. خودباوری بر نوع فعالیت‌هایی که شخص انتخاب می‌کند، تلاشی که صرف آن می کند، اشتیاقی که برای انجام آن دارد و در نتیجه ای که ارائه می دهد تاثیر می‌گذارد (بندورا، ۱۹۸۹).

 

دیدگاه اریکسون:

 

اریکسون[۷] معتقد است بحران‌هایی که در هر مرحله از رشد بوجود می‌آید اساس سلامت و یا تا سلامت بعدی شخصیت فرد را پایه‌‌ریزی می‌کنند اگر هر یک از این مراحل با این بحران‌ها که جنبه‌های مثبت و منفی دارند و قسمتی از جنبه‌های طبیعی رشد محسوب می‌شود برخورد رضایت‌بخش شود جنبه‌های مثبت شخصیت مانند اعتماد به دیگران، خودکفایی و عزت نفس به میزان بالایی جذب خود می‌شوند و به این ترتیب شخصیت به رشد خود ادامه می‌دهد برعکس اگر تعارض استمرار یابد و یا در اصل به نحو راضی کننده‌ای حل نشود «خود» در حال رشد صدمه می‌بیند و عناصر منفی شخصیت مانند بی‌اعتمادی شکست و تردید، احساس حقارت جذب «خود» می‌شود و در نتیجه شخصیت به شکل ناسالمی رشد می‌یابد. به عقیده اریکسون والدینی که به کودکان خود اجازه بروز ابتکار نمی‌دهند باعث می‌شوند که در آنها احساس گناه، کم ارزشی و گوشه‌گیری بوجود آید این کودکان از ابراز وجود می‌ترسند و ضمن اتکاء شدید به بزرگسالان در گروه‌ها به صورت فعال شرکت نمی‌کنند و بیشتر و در حاشیه آنها زندگی می‌کنند آنها بی‌هدف می‌شوند و یا جرأت اینکه به دنبال هدف بروند را نخواهند داشت (شاملو، ۱۳۷۰). اریکسون نیز با اصطلاح «من که هستم» سعی دارد نوعی تقابل خلاق میان تجسمی که شخص از خود دارد و تجسمی که دیگران از او دارند، را بیان کند «من که هستم» یعنی اینکه فرد احساس کند به گروه خود تعلق دارد و گذشته او به اعتبار آینده‌اش دارای معنای خاص است و در این (کیستی) عوامل خودآگاه و ناخودآگاه نقش دارند. اما فرایند (کیستی) را از فرایند «عزت نفس» ناخودآگاه‌تر می‌داند (بلوم[۸]، ۱۳۵۲).

 

[۱] .Fromm,E

 

[۲] .Beck,A

 

[۳] .Horney,K

 

[۴] .Marion,F

 

[۵] .Elice,P

 

[۶] .Bandura,A

 

[۷] .Erikson,E

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...