باورها نقش اساسی در شکل گیری شخصیت و تفکر هر شخصی دارند و چون کرامت از مقولات انتزاعی است که از معرفت و ادراک اشخاص نسبت به مرتبه ی وجود انسان انتزاع می شود لذا مهمترین شاخص هایی که می توانند به انتزاع این مفهوم کمک کنند، یا به تعبیری مولّدِ باور به کرامت و ارزشِ انسانی باشند، شاخص هایی هستند که در ساحت بینش وجود دارند؛ انسانی که برخوردار از «خود پنداره «ی واقع گرایانه ای باشد و خویشتنِ خودْ را آن گونه که خدایش آفریده، دریابد برای خود و هم نوعانش کرامتی واقع گرایانه قائل خواهد شد، برای رسیدن به این امر جامعه نیازمند آموزش است، با توجه به اینکه رفتار هر کسی تابع معرفت و درک ذهنی اوست، از بهترین شاخص هایی که می توانند ما را در سنجش کرامت انسان کمک کند شاخص های ساحت بینشِ افراد نسبت به جایگاه انسان و کرامت اوست، علاوه بر آنکه احساس کرامت داشتن نسبت به خویش و انسان های دیگر یک کیف نفسانی است که قائم به ذهن و درک و آگاهی شخص است، لذا شاخص های ساحت خرد و بینش نوعی شاخص ذهنی و از مهمترین شاخص های کرامت انسانی می باشند
برخی دیگر از نماگر های این ساحت، مربوط به مولفه های نگرشی افراد می شود، نگرش افراد برخاسته از باورهای اعتقادی و بنیادین ایشان است لذا جایگاهِ نگرش، نسبت به جایگاهِ باورهای بنیادی، روبنایی و نسبت به رفتار انسان، بنیادی محسوب می شود؛ ما دراین فصل نماگرهای بینشی و نگرشی را جمع می کنیم.
برای دانلود متن کامل پایان نامه به سایت tinoz.ir مراجعه کنید. |
۱٫نماگرهای بینشی
این نماگر ها جزو باورهای بنیادی و اصلی محسوب می شوند این باورها شامل عقایدی ست که مربوط به خلقت انسان و جایگاه انسان در نظام آفرینش و مقایسه انسان با سائر مخلوقات می باشد؛ بررسی و آموزش وجوه انسان شناسی می تواند در تکوین «خود پنداره»ی انسان ها از «کرامت» خویش موثر باشد، آنچه در ادامه می آید برخی از وجوه انسان شناسی اسلام است، شاخص های این بُعدِ از باورها، شاخص های پیشینی هستند، یعنی شاخص هایی که رتبه تحقّقشان پیش از تحقّق باور به کرامتِ انسانی است، و به نوعی این شاخص ها مولّدِ باورِ به کرامتِ انسانی هستند، این شاخص ها در واقع همان مبانی کرامتِ انسان هستند.
اعتقاد به برتری بُعد روحانی انسان بر ابعاد مادی
در نظر قرآن، آفرینش انسان از آن جهت نیکوتر است و ارزش ویژه ای دارد که از روحی خدایی ترکیب یافته و اگر بُعد جسمانی او زمینی و خاکی است، بُعد معنوی و ملکوتی او الهی است«ثُمَّ سَوَّاهُ وَ نَفَخَ فِیهِ مِنْ رُوحِهِ وَ جَعَلَ لَکُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصَارَ وَ الْأَفْئِدَهَ قَلِیلاً مَا تَشْکُرُونَ» (سجده/۹) آن گاه او را درستاندام کرد، و از روح خویش در او دمید، و براى شما گوش و دیدگان و دلها قرار داد; چه اندک سپاس مىگزارید. «فَإِذَا سَوَّیْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِینَ » (حجر/۲۹)پس وقتى آن را درست کردم و از روح خود در آن دمیدم ، پیش او به سجده درافتید.
ریشه کرامت انسان، که همه کرامت ها به آن باز می گردد، اصل انسان است. اسلام بر خلاف مکتب های مادی گرای امروز- که هیچ پیشینه ای قدسی برای انسان نشناخته یا او را وجه تکامل یافته برخی حیوانات می انگارند، و وجه تمایز انسان با دیگر حیوانات را تنها هوش سرشار او می دانند- روح الهی انسان را سرّ برتری او دانسته است؛ روح الهی و قدسی که همه زیبایی ها و کمالات را در خود نهفته دارد و انسان می تواند با پرستش و ارتباط مستمر و خالصانه با خداوند، این روح الهی را به ظهور رسانده و در این دنیای پر از آفت و خطر، از آن حراست و نگاهبانی کند.[۷۵]
وقتی اصل دو بُعدی بودن انسان و برتری بُعد روحی بر بُعد جسمانی او ملاک کرامت است، طبیعی است تا کسی به این اصل باور نداشته باشد، باور به کرامت انسان در فکر و ذهن او جای نخواهد گرفت؛ باور انسان به جایگاه ویژه ای که در پرتو برخورداری از روح الهی به دست آورده، موجب پرورش احساس ارزشمندی و کرامت در وی می شود؛ «انسانی که همواره گذشته خود را به یاد می آورد و به خود تلقین می کند که حامل روح الهی است و اولین معلم او خداست که به وی همه اسماء و حقایق حیات را یاد داده و آن گاه او را به جانشینی خود در زمین و به امانتداری خود رسانده است، چنان احساس عزت، کرامت و شخصیتی به وی دست می دهد که به هیچ وجه قابل مقایسه با انسانی نیست که خود را زاده طبیعت بی شعور می داند، که به طور تصادف و اتفاق وارد صحنه هستی شده، وجودش ماده ای بی درک و عاطفه می باشد. این انسان نه گذشته و خاطره ای خوشایند دارد و نه آینده ای روشن و امیدبخش، از دنیایی تاریک آمده است و دنیایی مبهم و تاریک باز می گردد.»[۷۶]
توجه عمومی به جنبه خلیفهاللهی انسان
باوری که از طریق آیات قرآن برای انسان بیان شده است و نشانی دیگر از نشانه های ارزشمندی و کرامت انسان است باور به خلیفه خدا بودن انسان است. خداوند می فرماید:«وَ إِذْ قَالَ رَبُّکَ لِلْمَلاَئِکَهِ إِنِّی جَاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَهً قَالُوا أَ تَجْعَلُ فِیهَا مَنْ یُفْسِدُ فِیهَا وَ یَسْفِکُ الدِّمَاءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَ نُقَدِّسُ لَکَ قَالَ إِنِّی أَعْلَمُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ »(بقره/۳۰) و چون پروردگار تو به فرشتگان گفت : « من در زمین جانشینى خواهم گماشت » ، [ فرشتگان ] گفتند : « آیا در آن کسى را مىگمارى که در آن فساد انگیزد ، و خونها بریزد ؟ و حال آنکه ما با ستایش تو ، [ تو را ] تنزیه مىکنیم; و به تقدیست مىپردازیم . » فرمود : «من چیزى مىدانم که شما نمىدانید».
همچنانکه مفسر بزرگ علامه طباطبائی می فرماید: سیاق آیات مشعر به اینست که مراد از خلافتی که در آیه ذکر شده است جانشینی خداوند است….و جانشینی خداوند نیز منحصر در حضرت آدم نیست بلکه شامل همه فرزندان آدم می شود.[۷۷] انسانی که در ذهن او جانشینی بالقوه برای خداوند به باوری بنیادی تبدیل شده باشد با همه وجود احساس بزرگی و کرامت و ارزشمندی می کند ومیل به تعالی در درونش شعله ور می شود.
باور همگانی به برتری انسان بر سایر مخلوقات
اگر چه به ظاهر حضرت آدم ابوالبشر مسجود ملائکه قرار گرفته است اما خصوصیتی در شخص حضرت آدم نبوده است که نوع انسانی فاقد آن باشد؛ برخی از آیات قرآن هنگام بیان قصه خلقت به گونه ای این داستان را نقل می کنند که در آن نامی از حضرت آدم برده نمی شود بلکه به عنوان بشر از انسان یاد می کنند و بدون اینکه از حضرت آدم نامی ببرند از سجده برای بشر یاد میکنند نظیر آیات شریفه سوره حجر که می فرماید: وَ إِذْ قَالَ رَبُّکَ لِلْمَلَئکَهِ إِنىِّ خَلِقُ بَشَرًا مِّن صَلْصَالٍ مِّنْ حَمَإٍ مَّسْنُونٍ فَإِذَا سَوَّیْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِن رُّوحِى فَقَعُواْ لَهُ سَاجِدِینَ(حجر/۲۸-۲۹) و البته طبیعی است که تنها فرد موجود از افراد انسان در هنگام امر به سجده یعنی حضرت آدم مسجود واقع شد اما این سجده به منزله سجده برای نوع آدمی می باشد. علامه طباطبائی در تفسیر المیزان تصریح می کنند بر اینکه سجده ملائکه، سجده برای همه فرزندان آدم، یعنی نوع انسان بود و آدم سمبل انسان بود … نه اینکه آدم به جهت خصوصیات شخصی اش مسجود واقع شود، واین مفهوم از آیاتی که قصه خلافت انسان در آن ذکر شده بود قابل فهم است؛ زیرا برداشت از آیات در آنجا این بود که امر به سجده متفرع بر خلافت است و همچنان که خلافت برای عموم آدمیان بود، سجده نیز برای همه انسان هاست[۷۸]. و البته این روشن است که سجده برای آدم نوعی تکریم انسان بود همچنانکه خود ابلیس در مکالمه با خداوند به این تکریم اشاره می کند آنجا که قرآن به نقل از ابلیس می فرماید: قالَ أرَأَیْتَکَ هذَا الَّذی کَرَّمْتَ عَلَیَّ ….(اسراء/۶۲) علامه طباطبائی می فرمایند: «تکریمه على إبلیس تفضیله علیه بأمره بالسجده و رجمه حیث أبى[۷۹]»؛ منظور از تکریم در آیه شریفه همان امر به سجده به انسان و رانده شدنش در هنگام عصیان است.
بیان امیرالمومنین علیه الصلاه والسلام در خطبه اول نهج البلاغه نیز تصریح دارد بر اینکه سجده فرشتگان برای انسان، کرامت انسان بود، حضرت می فرماید: «واستادی الله و سبحانه الملائکه ودیعته لدیهم و عهد وصیه الیهم فی الاذعان بالسجود له و الخشوع لتکرمته فقال سبحانه…اسجدو لآدم الا ابلیس اعترته الحمیه و غلبت علیه الشقوه و تعزز بخلقه النار و استوهن خلق الصلصال…[۸۰]. «سپس از فرشتگان خواست تا آن چه در عهده دارند انجام دهند، و عهدى را که پذیرفتهاند وفا کنند، اینگونه که بر آدم سجده کنند، و او را بزرگ بشمارند، و فرمود: «بر آدم سجده کنید پس فرشتگان همه سجده کردند جز شیطان» غرور و خود بزرگ بینى او را گرفت و شقاوت و بدى بر او غلبه کرد، و به آفرینش خود از آتش افتخار نمود، و آفرینش انسان از خاک را پست شمرد.
باور عمومی به اینکه انسان امانت دار خداوند است
إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَهَ عَلَى السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ وَ الْجِبَالِ فَأَبَیْنَ أَنْ یَحْمِلْنَهَا وَ أَشْفَقْنَ مِنْهَا وَ حَمَلَهَا الْإِنْسَانُ إِنَّهُ کَانَ ظَلُوماً جَهُولاً (احزاب/۷۲) «ما امانت [ الهى و بار تکلیف ] را بر آسمانها و زمین و کوهها عرضه کردیم ، پس ، از برداشتن آن سر باز زدند و از آن هراسناک شدند ، و [ لى ] انسان آن را برداشت ; راستى او ستمگرى نادان بود». بر اساس این آیه شریفه انسان شایستگی به دوش کشیدن امانت الهی را دارد در حالی که آسمانها و زمین و کوه ها با اینکه به تصریح خود قرآن از خلق بزرگتری برخوردارند استعداد قبول این امانت را نداشتند «لَخَلْقُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ أَکْبَرُ مِنْ خَلْقِ النَّاسِ وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُونَ»(غافر/۷۹) امانت یعنی چیزی که شخص امین شمرده می شود تا آن را حفظ کند،[۸۱] به فرموده علامه طباطبائی صاحب تفسیر المیزان منظور از امانت در آیه شریفه ولایت الهی است که خداوند به بشر استعداد نیل به آن را عطا کرد اما به آسمان ها و زمین آن استعداد را نداد[۸۲] این نیز خود کرامتی است که خداوند به انسان عنایت کرد و آسمان ها و زمین با همه بزرگیشان فاقد این ارزش و کرامت اند.
باور جمعی به آزادی و اختیار توام با مسئولیت انسان
یکی دیگر از وجوه امتیاز انسان که موجب کرامت و ارزش ویژه انسان می شود آزادی انتخاب و اراده آزاد انسان است، انسان می خواهد هر چه را که خواست انتخاب کند و این میل به آزادی از فطریات بشر است و در همه افراد بشر نهاده شده است همه فلاسفه اسلامی و حکمای دینی نیز بر ضرورت آزادی انتخاب و اراده تاکید کرده اند.
در قرآن نیز به این حق تکوینی بشر تصریح شده است و خداوند به یکی از مصادیقی که انسان در پذیرش یا رد آن اختیار دارد اشاره کرده است و شاید اشاره به این مصداق به دلیل این است که از بارزترین مصادیقی ست که اگر اجبار روا بود باید در این مصداق اجبار و اکراه وارد می شد، خداوند می فرماید: لاَ إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ قَدْ تَبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ فَمَنْ یَکْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَ یُؤْمِنْ بِاللَّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَهِ الْوُثْقَى لاَ انْفِصَامَ لَهَا وَ اللَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ (بقره/۲۵۶) «در دین هیچ اجبارى نیست . و راه از بیراهه بخوبى آشکار شده است . پس هر کس به طاغوت کفر ورزد ، و به خدا ایمان آورد ، به یقین ، به دستاویزى استوار ، که آن را گسستن نیست ، چنگ زده است . و خداوند شنواىِ داناست.» هیچ اجبار و اکراهی در اعتقادات دینی نیست زیرا اعتقاد و قبول قلبی یک معنا، با اجبار و اکراه ممکن نیست شاید بتوان کسی را اکراه بر انجام یک کار کرد اما نمی توان او را بر قبول قلبی یک مفهوم و معنا اکراه کرد؛[۸۳] خداوند در سوره کهف پس از آنکه در ابتدای سوره پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله را نسبت به کفر و تکذیب آیات الهی دلداری می دهد و خبر از نهایت دلسوزی رسول الله صلی الله علیه و آله می دهد که در راه انذار مردم آنقدر خودش را به غم انداخته که نزدیک است از فرط غصّه قالب تهی کند[۸۴] در آیه بیست و نهم می فرماید:«وَ قُلِ الْحَقُّ مِنْ رَبِّکُمْ فَمَنْ شاءَ فَلْیُؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْیَکْفُر…»(کهف/۲۹) ای پیامبر بگو حق از جانب پروردگار شماست هر کس خواست ایمان بیاورد و هر کس خواست کفر بورزد….گویا کفار فکر می کردند اگر ایمان بیاورند سودی عاید خداوند و رسولش می شود یا ضرری متوجه ایشان می شود یا شاید عده ای چنین گمان می کردند که ایمان آوردن یک امر اجباری است، اما خداوند می فرماید:«من شاء فلیومن و من شاء فلیکفر» به راه حق آمدن الزامی نیست اما به طور منطقی هر کس نتیجه رفتار خود را می بیند؛ این باور موجب اعتقاد به حقوقی برای انسان می شود که در فصلی دیگر به آن می پردازیم.
باور عمومی به اینکه انسان دارای فطرتی الهی است
کلمه فطرت از ماده فَطَرَ (ف،ط،ر) و بر وزن «فِعلَه» است . این وزن دلالت بر نوع و گونه خاصّی از مادّه فعل خود می کند؛ مثل «جِلسَه»، یعنی نوعِ خاصی از نشستن؛ واژه «فَطَرَ» در لغت به معنای شکافتن، گشودن شیء و ابراز آن ، ابتداء و اختراع، شکافتن از طول، ایجاد و ابداع آمده است. از آنجا که آفرینش و خلقت الهی، به منزله شکافتن پرده ی تاریکِ عدمْ و اظهارِ هستی امکانی است، یکی از معانی این کلمه، آفرینش و خلقت است البته آفرینشی که ابداعی و ابتدایی باشد. در قرآن کریم، مشتقات کلمه «فطر» به صورت های گوناگون آمده است؛ مانند: فَطَرَهنَّ(انبیاء،۷۶)، فاطِرِ السَّماواتِ وَ الْأَرْض(انعام،۱۴)، إِذَا السَّماءُ انْفَطَرَ(انفطار،۱)، السَّماءُ مُنْفَطِرٌ بِه(مزمل،۱۸)؛ لکن کلمه فطرت فقط یک بار، آن هم درباره انسان به کار رفته است، فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنیفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْها لا تَبْدیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُون(روم، ۳۰) این آیه صراحت دارد که انسان به گونه ای خاص آفریده شده است. این باور یکی از باورهای بنیادی پیرامون انسان است که انسان مخلوقی است که در طی فرایند خلقت مورد توجه ویژه حضرت رب العالمین بوده است و در خلقت او کیفیت خاصی لحاظ شده است که به مثابه نرم افزاری درونی به باورها و احساسات و رفتار انسان جهت می دهد که قرآن از آن به «فطرت» یاد می کند. «فطرت انسان یعنی ویژگیهایی در اصل خلقت و آفرینش انسان[۸۵]». بنابراین فطرت، به معنای سرشت خاص و آفرینش ویژه انسان است، و امور فطری، یعنی آنچه نوع خلقت و آفرینش انسان اقتضای آن را دارد و بین همه انسان ها مشترک است.[۸۶]
ترکیب اضافی «فطره الله» از نوع اضافه تشریفیه است، زیرا این فطرت و این گونه خاص خلقت به دلیل شرافتی که دارد به «الله» اضافه شده است و دلیل شرافت آن، این است که ساخت و ریخت این انسان به گونه ای است که به سمت خداوند گرایش دارد؛ برخی دانشمندان قلمرو فطرتی را که آیات و روایات از آن حکایت می کنند، به توحید و خداگرایی منحصر ندانسته اند و معارف متنوعی را جزء آن می دانند و می گویند: «گرچه برخی از احادیث فطرت را تفسیر به توحید فرمودند، ولی این از قبیل بیان مصداق است؛ یا تفسیر به اشرف اجزای شیء است…و اختصاص به توحید ندارد».[۸۷] یکی از مهم ترین دلایل کرامت انسان برخورداری از همین فطرت خدائی است در واقع فطرت مقوله ای است که جامع همه وجوهی است که می توان کرامت را ناشی از آن دانست و انسانِ در وضعیتِ فطرت همان انسان دارای کرامت است و انسانی که از وضعیت فطرت سقوط کرده است در واقع از وضعیت کرامت حداقلی خدادادی سقوط کرده و انسانی که فطرت و فطریات خود را رشد داده است در واقع کرامت خود را رشد داده و به مراتب بالای کرامت رسیده است. به دلیل شاخص بودن فطرت در کرامت انسان می توان برای سنجش وضعیت کرامت انسان وضعیت فطریات انسانی را سنجید هر چه انسان به وضعیت فطری خود نزدیک تر باشد به کرامت انسانی نزدیک ترست و هر چه از وضعیت فطرت فاصله بگیرد از کرامت انسانی دور شده است.
۲٫ نماگرهای نگرشی
نگرش ها و نوع نگاه و فکری که یک انسان نسبت به انسان های دیگر دارد می تواند نماگری از میزان کرامت مندی انسان باشد.
۲-۱٫ نیک اندیشی (حسن ظنّ)
شاید جای اصلی این بحث در روان شناسی باشد اما ما در حدّ اختصار در این جا به آن اشاره می کنیم؛ ما در معارف دینی مفهومی داریم و در آیات قرآن کریم و روایات ائمه علیهم السلام به آن اشاره شده، که ضامن روابط انسانی کرامت محور در جامعه هست، و آن نگرش نیک و مثبت و خوب نسبت به افراد جامعه داشتن است، بر اساس این مفهوم نسبت به عموم افراد که وضعیت آنها برای ما روشن نیست که اینان چگونه افرادی هستند؟! نگرش مثبت داشته باشیم و آنان را خوب بپنداریم؛ از امیرالمومنین علی علیه السلام نقل است که ایشان در وصیت خویش به فرزندشان محمدبن حنفیه فرمودند: وَ اعْلَمْ أَنَّ رَأْسَ الْعَقْلِ بَعْدَ الْإِیمَانِ بِاللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مُدَارَاهُ النَّاسِ وَ لَا خَیْرَ فِیمَنْ لَا یُعَاشِرُ بِالْمَعْرُوفِ مَنْ لَا بُدَّ مِنْ مُعَاشَرَتِهِ حَتَّى یَجْعَلَ اللَّهُ إِلَى الْخَلَاصِ مِنْهُ سَبِیلًا فَإِنِّی وَجَدْتُ جَمِیعَ مَا یَتَعَایَشُ بِهِ النَّاسُ وَ بِهِ یَتَعَاشَرُونَ مِلْءَ مِکْیَالٍ ثُلُثَاهُ اسْتِحْسَانٌ وَ ثُلُثُهُ تَغَافُلٌ[۸۸] «بدان که سرِعقل بعد از ایمان به خدا مدارای با مردم است و آنکه مجبور است با مردمی به خوبی معاشرت کند تا خداوند برای او، راه نجاتی از این مدارا قرار دهد ولی این گونه معاشرت نمی کند در او خیری نیست؛ همانا همه آنچه را که مردم به واسطه آن با یکدیگر زندگی می کنند، یک ظرفی دیدم که دوثلث آن نیک اندیشی(حسن ظنّ) بود و یک سوم آن تغافل و ندیدن عیب مردم» این همان نگرش مثبت می باشد که به عنوان یک نماگر برای کرامت انسانی برشمردیم در آیات و روایات ذیل نیز رگه های این مفهوم یافت می شود.
خداوند متعال می فرماید:یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لاَ یَسْخَرْ قَوْمٌ مِنْ قَوْمٍ عَسَى أَنْ یَکُونُوا خَیْراً مِنْهُمْ وَ لاَ نِسَاءٌ مِنْ نِسَاءٍ عَسَى أَنْ یَکُنَّ خَیْراً مِنْهُنَّ وَ لاَ تَلْمِزُوا أَنْفُسَکُمْ وَ لاَ تَنَابَزُوا بِالْأَلْقَابِ بِئْسَ الاِسْمُ الْفُسُوقُ بَعْدَ الْإِیمَانِ وَ مَنْ لَمْ یَتُبْ فَأُولئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ (حجرات/۱۱) «اى کسانى که ایمان آوردهاید ، نباید قومى قوم دیگر را ریشخند کند ، شاید آنها از اینها بهتر باشند ، و نباید زنانى زنانِ [ دیگر ] را [ ریشخند کنند ] ، شاید آنها از اینها بهتر باشند ، و از یکدیگر عیب مگیرید ، و به همدیگر لقبهاى زشت مدهید ; چه ناپسندیده است نام زشت پس از ایمان . و هر که توبه نکرد آنان خود ستمکارند.» در این آیه شریفه استهزاء دیگران مورد نهی خداوند قرار گرفته به این ملاک که چه بسا کسی که مورد طعن و سخره قرار می گیرد بهتر از مسخره کننده باشد به هر حال این آیات، این گمان را که «من بهتر از اویم» ردّ می کند و این گمان را که «چه بسا او بهتر از من باشد»، القاء می کند. در آیه شریفه بعد می فرماید: یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا کَثِیراً مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ وَ لاَ تَجَسَّسُوا وَ لاَ یَغْتَبْ بَعْضُکُمْ بَعْضاً أَ یُحِبُّ أَحَدُکُمْ أَنْ یَأْکُلَ لَحْمَ أَخِیهِ مَیْتاً فَکَرِهْتُمُوهُ وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ تَوَّابٌ رَحِیمٌ(حجرات/۱۲) «اى کسانى که ایمان آوردهاید ، از بسیارى از گمانها بپرهیزید که پارهاى از گمانها گناه است ، و جاسوسى مکنید ، و بعضى از شما غیبت بعضى نکند ; آیا کسى از شما دوست دارد که گوشت برادر مردهاش را بخورد ؟ از آن کراهت دارید. (پس) از خدا بترسید، که خدا توبهپذیر مهربان است» بلکه در برخی از آیات شریفه مومنین مواخذه می شوند که چرا نسبت به یکدیگر گمان خوب ندارند؟ لَوْ لاَ إِذْ سَمِعْتُمُوهُ ظَنَّ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِنَاتُ بِأَنْفُسِهِمْ خَیْراً وَ قَالُوا هذَا إِفْکٌ مُبِینٌ( نور/۱۲) «چرا هنگامى که آن (بهتان) را شنیدید، مردان و زنان مؤمن گمان نیک به خود نبردند و نگفتند: این بهتانى آشکار است» مطابق این آیه شریفه هر گاه خبری می شنویم که نگرش ما نسبت به مومنین دیگر را منفی می کند باید با انکار آن خبر و گمان خوب بردن به آن مومن مانع تاثیرگذاری این منفی سازی شویم، روایتی صحیحه از حضرت موسی بن جعفر علیهما السلام نقل شده است که محمدبن فضیل به ایشان عرضه می دارد: «جعلت فداک، الرجل من اخوانی یبلغنی عنه الشیء الذی اکرهه فاساله عن ذلک فینکر ذلک و قد اخبرنی عنه قوم ثقات فقال لی یا محمد کذب سمعک و بصرک عن اخیک فان شهد عندک خمسون قسامه و قال لک قولا فصدقه و کذبهم لا تذیعن علیه شیئا تشینه به و تهدم به مروءته»[۸۹] فدایتان شوم گزارشی ناخوشایند از یکی از دوستانم به من رسیده است از او درباره آن سوال کردم او منکر این گزارش است در حالی که گزارش دهندگان مورد وثوق هستند؛ حضرت فرمود: ای محمد! گوش و چشم خود را نسبت به برادر دینی ات تکذیب کن اگر پنجاه نفر نزد تو بر علیه برادر دینی ات شهادت دادند و خود او چیز دیگری گفت، او را تصدیق کن و شهادت دهندگان را تکذیب کن مبادا بر علیه او خبری را منتشر کنی که او را لکه دار می کند و آبروی او را می برد…
موضوعات: بدون موضوع
لینک ثابت