کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

آذر 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
1 2 3 4 5 6 7
8 9 10 11 12 13 14
15 16 17 18 19 20 21
22 23 24 25 26 27 28
29 30          


کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کاملکلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل



جستجو




آخرین مطالب


 



او توضیح می دهد که اگر در جمله «۴۱ـ الف» سازه منفی را مفعول اولیه و عنصر قطبی منفی را مفعول ثانویه درنظر بگیریم، رابطه تسلط سازه ای، بین آن ها دقیقاً برعکس می شود.
پول (۲۰۱۱: ۲۷۶) اشاره می کند که برای حل مشکلات یادشده لارسون[۹۹] (۱۹۸۸) پیشنهاد می کند در جایگاهی بالاتر از گروه فعلی، گروه فعلی دیگری قرار دارد که آن را ساختار گروه فعلی پوسته ای می نامد. پول (۲۰۱۱: ۲۷۶) توضیح می دهد که جمله «۴۲» دارای یک گروه فعلی است که در درون آن گروه فعلی دیگری قرار دارد و هسته آن فعل Give است و هسته فعل گروه فعلی بالاتر از فعل سبکی است که چامسکی (۱۹۹۵) آن را فعل کوچک[۱۰۰] می نامد.
۴۲) You gave John a book.
پول نمودار «۴۳» را برای بازنمایی اشتقاق جمله «۴۲» ارائه کرده است.
نمودار «۴۳»
(پول، ۲۰۱۱: ۲۷۶)
سپس پول (۲۰۱۱: ۲۷۷) به ماهیت این فعل کوچک اشاره می کند و یادآور می شود که هله[۱۰۱] و کیسر[۱۰۲] (۲۰۰۲ـ۱۹۹۲) و چامسکی (۱۹۹۵) معتقدند که این فعل کوچک دارای نقش سببی است که نقش معنایی عامل[۱۰۳] را ایجاب می کند. پول (۲۰۱۱: ۲۷۷) جمله های «۴۴» را معادل های سببی ـ آغازی[۱۰۴] یکدیگر می داند.
۴۴ـ الف) John rolled the ball down the hill.
ب) the ball rolled down the hill.
او (۲۰۱۱: ۲۷۸ـ۲۷۷) توضیح می دهد که فعل بزرگ متمم فعل کوچک است و John در مشخص گر فعل کوچک تولید می شود. او نمودار «۴۵» را برای بازنمایی جمله «۴۴» ارائه کرده است.
نمودار «۴۵»
پول (۲۰۱۱: ۲۷۸)
ردفورد (۲۰۰۹: ۳۴۷) گروه فعلی بالاتر را گروه فعلی پوسته ای و گروه فعلی دیگر را گروه فعلی هسته ای[۱۰۵] می نامد.
پس از بررسی تحلیل گروه فعلی پوسته ای لازم است به فرضیه اعطای نقش تتای یکسان (یوتا)[۱۰۶] اشاره شود:

جهت دانلود متن کامل این پایان نامه به سایت abisho.ir مراجعه نمایید.

 

  1. روابط معنایی یکسان میان محمول ها و موضوعات، از رهگذر شکل گیری رابطه های ساختاری یکسان بین این عناصر در زیرساخت، نمود نحوی می یابند (بیکر[۱۰۷]، ۱۹۸۸: ۴۶).

برای مثال، این اصل مانع از آن می شود که گروه اسمی دارای نقش عامل در جمله ای در مشخص گر گروه فعلی پوسته ای و در جمله ای دیگر در جایگاه متمم هسته گروه فعلی تولید شود. بر اساس فرضیه اعطای نقش تتای یکسان نقش های معنایی عامل، کنش پذیر[۱۰۸] و هدف[۱۰۹] به ترتیب به صورت زیر تعبیر می شوند:
۴۷ـ الف) گروه اسمی: دختر، گروه فعلی پوسته ای: عامل.
ب) گروه اسمی: دختر، گروه فعلی: کنش پذیر.
پ) گروه اسمی: دختر، گروه فعلی میانی: هدف (اجر، ۲۰۰۳: ۱۳۹).
در پایان لازم به یادآوری است که فعل سبک مورد نظر دارای مشخصه تعبیرناپذیر و قوی فعلی [uV*] است که با حرکت فعل اصلی به گره V و اتصال به آن بازبینی می شود (اجر، ۲۰۰۳: ۱۸۱).
۳ـ۱۰ـ تحلیل گره های نمود کامل و استمراری
اجر (۲۰۰۳: ۱۷۳ـ۱۷۲) اشاره می کند که فعل های کمکی نمود کامل با گروه فعلی پوسته ای ادغام می شوند. او جمله «۴۸» را شاهدی برای این فرایند می داند.
۴۸) I’d planned to have finished, and [finished] I have.
او یادآور می شود که این فعل های کمکی باعث می شوند که فعل ها در وجه وصفی مفعولی[۱۱۰] به کار روند، مانند جمله «۴۹».
۴۹) I have eaten / *eat / *ate / *eating
در ادامه اجر توضیح می دهد که گروه نمود کامل[۱۱۱] مشخصه تعبیرناپذیر تصریف فعل کوچک را ارزش گذاری می کند و پس از آن هسته زمان تهی با برون داد مرحله پیشین ادغام می شود و مشخصه تعبیرناپذیر تصریف بر روی have را بازبینی می کند و سپس فعل کمکی have به گره زمان حرکت می کند. او در نمودار «۵۰» این فرایند را نشان داده است:
نمودار «۵۰»
(اجر، ۲۰۰۳: ۱۷۴)
اجر (۲۰۰۳: ۱۷۵ـ۱۷۴) همین روند را برای فعل های کمکی استمراری درنظر می گیرد و مرحله های اشتقاق جمله «۵۱» را در نمودار «۵۲» نشان داده است.
۵۱) Gilgamesh is fighting Humbaba.
نمودار «۵۲»
(اجر، ۲۰۰۳: ۱۷۵)
در پایان این مبحث اجر سلسله مراتب فرافکن ها را به صورت زیر نشان می دهد.
۵۳) T > (Perf) > (Prog) > v > V
3ـ۱۱ـ تحلیل شاخه ای گروه متمم نما
در چهارچوب برنامه کمینه گرا گروه متمم نما به گروه های نیرو[۱۱۲]، مبتدا[۱۱۳]، کانون[۱۱۴] و ایستایی[۱۱۵] تقسیم می شود. ردفورد (۲۰۰۹: ۳۳۸ـ۳۲۴) با استناد به ریتزی[۱۱۶] (۱۹۹۷، ۲۰۰۱، ۲۰۰۴) به توضیح این چهار گروه می پردازد. ردفورد (۲۰۰۹: ۳۲۶ و ۳۲۵) توضیح می دهد که گروه نیرو مشخص کننده خبری، پرسشی، امری یا سؤالی بودن بند است و گروه کانون از لحاظ گفتمانی معمولاً اطلاعات کهنه و گروه مبتدا اطلاعات نو را نشان می دهند. او با ارائه مثال «۵۳» به تحلیل بخش ایتالیک آن می پردازد.
۵۳)
He had seen someth
ing truly evil – prisoners being ritually raped, tortured, and mutiliated. He prayed that atrocities like those, never again would he witness.
ردفورد توضیح می دهد که در بند ایتالیک شده مثال «۵۳» متمم نمای That مشخص کننده نیروی خبری بند است و atrocities like those که مفعول فعل witness است به منظور مبتداسازی به سمت ابتدای جمله حرکت کرده است و گروه قیدی نفی never again در کانون جمله قرار گرفته است. او نمودار «۵۴» را برای بازنمایی اشتقاق بخش ایتالیک مثال شماره «۵۳» ارائه کرده است.
نمودار «۵۴»
(ردفورد، ۲۰۰۹: ۳۲۶)
ردفورد (۲۰۰۹: ۳۳۴) با ارائه جمله ایتالیایی «۵۵» (برگرفته از ریتزی) اشاره می کند که هسته گروه ایستایی مشخص کننده خودایستا بودن یا نبودن بند است.
۵۵)
Gianni pensa, il tuo libro, di PRO conoscerlo bene.
Gianni thinks, the your book, of PRO know. it well.
‘Gianni thinks that your book, he knows well.’
او نمودار «۵۶» را برای اشتقاق جمله «۵۵» ارائه کرده است.
نمودار «۵۵»
(ردفورد، ۲۰۰۹: ۳۳۴)
۳ـ۱۲ـ مطابقت و حالت
با استناد به آثار اخیر چامسکی، ردفورد به تحلیل فرایندهای نحوی مطابقت و حالت بخشی[۱۱۷] می پردازد. ردفورد (۲۰۰۹: ۲۸۱) با ارائه جمله «۵۶» رابطه مطابقت را تحلیل می کند.

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
[یکشنبه 1399-12-17] [ 07:45:00 ب.ظ ]




­ای از اثر مؤلف را به زبان مقصد برگرداند. امروزه به دلیل فرصت اندک خوانندگان این نوع ترجمه با اقبال برخی گروه­ها مواجه شده است (همان: ۱۴).

۲ـ ۴ـ ۵ـ ترجمه ادبی

زیبا­ترین نوع ترجمه، ترجمه ادبی است؛ زیرا مترجم مناسب­ترین و خوش­آهنگ­ترین واژگان را بر اساس ذوق ادبی خود برمی­گزیند. در ترجمه­ی ادبی، استفاده از انواع آرایش­های لفظی و معنوی به خوبی مشهود است. یکی از انواع آرایش­های لفظی، بهره جستن از جناس به منظور مسجع کردن ترجمه است. بدون شک این سبک به مراتب دشوار­تر از سایر سبک­های انواع ترجمه است؛ زیرا به کار بردن سجع در زبان مقصد تنها از عهده­ کسانی بر می­آید که حافظه­ا­ی بسیار قوی و قریحه و ذوقی زایدالوصف دارند
(معروف، ۱۳۸۶ : ۱۷). از جمله ترجمه­ها­ی ادبی، ترجمه دکتر سید جعفر شهیدی از کتاب نهج­البلاغه می­ باشد.

۲ـ ۴ـ ۶ـ ترجمه­ی دقیق و روان

ترجمه­ی دقیق و روان، متداول­ترین نوع ترجمه است که در نقل متون مختلف ادبی، دینی و علمی کاربرد وسیعی دارد. زیرا مترجم علاوه بر ترجمه الفاظ، به عبارت معنا و مفهوم می­بخشد. بدین معنا اگر در جمله کنایه، استعاره، ضرب المثل و … به کار رفته باشد آن را به زبانی قابل فهم بر­می­گرداند تا مقبول طبع همگان قرار گیرد. در این نوع ترجمه، مترجم باید مراعات امانت را بنماید تا مبادا چیزی علاوه بر آنچه مؤلف نوشته، بنویسد و احیاناً مطلب تحریف شود. این قسم از ترجمه می ­تواند ادبی نیز نگاشته شود. در ترجمه دقیق و روان، سلاست و انسجام کلام باید طوری باشد که خواننده به کلی فراموش کند که ترجمه­ی کتابی را می ­خواند بلکه احساس کند اثر فصیحی را به زبان اصلی می­خواند (همان: ۱۷).

۲ـ ۴ـ ۷ـ ترجمه­ی شعر

در عالم ترجمه، چیزی دشوارتر از ترجمه­ی شعر نیست. شعر همیشه از ترجمه شدن تن می­زند چرا که به لحاظ وابستگی شدیدش به شگرد­ها و افسون­کاری و ابهام- ابهامی که از خصیصه­ها­ی بارز آن است- ترجمه شدنی نیست و این هنر را به میزان چشمگیری، قائم به شعبده بازی­ها­ی کلامی نموده است (نجف‎دری،۱۳۷۹: ۱۰۱). شعر بنا بر ماهیت خود ریشه در زبانی دارد که به آن سروده شده، و برگردان آن به زبانی دیگر از خصوصیات غنی زبان مبدأ که اثر از آن نشأت گرفته، می­کاهد و عقیده بر این است، کسی که دست به ترجمه شعر­ی می­زند، باید علاوه بر تسلط بر هر دو زبان مبدأ و مقصد، دستی در شعر و شاعری داشته باشد، تا در انعکاس روح متن هر چه موفق عمل نماید (ملکی، ۱۳۸۰: ۲۶).

۲ـ ۴ـ ۷ـ ۱ـ محدودیت­ها­ی ترجمه­ی شعر

در ترجمه­ی شعر مترجم با محدودیت­هایی روبرو است که این محدودیت­ها عبارتند از:

۲ـ ۴ـ ۷ـ ۱ـ ۱ـ محدودیت وزن، قافیه و موسیقی درونی

محدودیت وزن، قافیه و موسیقی درونی یکی از موانع عمده در ترجمه شعر است. زیرا شعر عموماً متکی بر وزن عروضی، قافیه و موسیقی است که هیچ­یک قابلیت ترجمه شدن را ندارند و در صورت ترجمه شدن، علاوه بر تغییر ساختار بیت، وزن و موسیقی نیز مختل می­ شود (معروف، ۱۳۸۶: ۲۴).

۲ـ ۴ـ ۷ـ ۱ـ ۲ـ محدودیت در انتقال صنایع بدیعی

استفاده­ی بجا و مناسب از صنایع ادبی، علاوه بر زیبایی بخشیدن به شعر، بیانگر مهارت شاعران در نیکو سرودن شعر است. ترجمه­ی صنایعی چون توریه، ایهام، مقابله، جناس، تضاد و … محدودیت­ها­یی در مسیر ترجمه ایجاد می­ کند (همان، ۲۵).

۲ـ ۴ـ ۸ـ ترجمه شفاهی

ترجمه شفاهی آن است که مترجم، سخنان یک گوینده را به صورت زنده و فی­المجلس به زبان دیگری برگرداند. این گونه ترجمه، در جلسات، کنفراس­ها، سیمنارها، ملاقات های رسمی، مجامع بین المللی، مصاحبه­ها و دیدارها و با توریست­ها انجام می­گیرد (ketabeqom.com www.).

ترجمه شفاهی دارای دو گونه­ اصلی است:

۲ـ ۴ـ ۸ـ ۱ـ ترجمه­ی همزمان

در ترجمه شفاهی همزمان، مترجم با درک یک یا چند واژه نخست گفته در زبان مبدأ، به برگردان آن می پردازد و با اندک اختلاف زمانی پس از پایان گفته در زبان مبدأ، برگردان آن را در زبان مقصد به پایان می­برد (صفوی، ۱۳۷۱: ۱۱). دشوار­ترین نوع ترجمه، ترجمه­ی همزمان است؛ زیرا مترجم فرصت فکر کردن و یا مراجعه به فرهنگ لغت و غیره را به هیچ عنوان ندارد (معروف، ۱۳۸۶: ۳۲).

۲ـ ۴ـ ۸ـ ۲ـ ترجمه­ی ناهمزمان

در ترجمه­ی شفاهی ناهمزمان یا پیاپی گفته­ی زبان مبدأ برش می­خورد و مترجم پس از درک برش مذکور که معمولاً بیش از یک جمله است، در زمان مکث گوینده، برگردان آن بخش از گفته را در اختیار مخاطب یا مخاطبان قرار می­دهد. امکان به کارگیری ترجمه­ی همزمان به آرایش واژگان دو زبان مبدأ و مقصد وابسته است (صفوی، ۱۳۷۱: ۱۲).

۲ـ ۵ـ انواع ترجمه از نظر پیتر نیومارک

پیتر نیومارک، نظریه‎پرداز سر­شناس ترجمه، ترجمه را با توجه به نوع متن و هدف از ترجمه، به دو نوع معنایی و ارتباطی تقسیم نموده است.

۲ـ ۵ـ ۱ـ ترجمه معنایی

ترجمه معنایی، معنا و مفهوم متن مبدأ را با نزدیک­ترین ساخت­های دستوری و معنایی زبان مقصد، منتقل می­ کند. مترجم در این روش، بی­آنکه تغییرات دستوری یا لغوی در متن ایجاد کند آن را لفظ به لفظ به زبان مقصد بر­می­گرداند. ترجمه معنایی به متن وفادار است و ویژگی­های ترجمه­ی تحت­اللفظی را دارد و به زبان مبدأ متمایل است (ناظمیان، ۱۳۹۰: ۳). ترجمه معنایی، نویسنده را مهم­تر از خواننده در نظر
می­گیرد. در این روش موارد ابهام و نا­همخوانی و حتی اشکالات متن اصلی به ترجمه راه پیدا می­ کند و حاصل رنگ و بوی ترجمه دارد. این روش بیشتر در ترجمه­ی متون ادبی به کار می­رود (www.motarjemarab.blogfa.com).

۲ـ ۵ـ ۲ـ ترجمه ارتباطی

ترجمه ارتباطی ترجمه­ای است که پیام متن مبدأ را با متداول­ترین کلمات و عبارات و ساخت­های دستوری به زبان مقصد برمی­گرداند (ناظمیان، ۱۳۹۰: ۴). در ترجمه ارتباطی، خواننده مهم­تر از نویسنده به شمار می­رود. مترجم سعی بر آن خواهد داشت تا متن ترجمه شده را حتی­الامکان برای خواننده مأنوس سازد، بدین ترتیب این امکان همواره وجود دارد که متن بدست داده شده، به طور کامل گفته­ی نویسنده نباشد (صفوی، ۱۳۷۱: ۱۶).

برای دانلود متن کامل پایان نامه به سایت zusa.ir مراجعه نمایید.

 

در روش ارتباطی، چنان که از عنوان آن برمی­آید، هدف مترجم ارتباط با خواننده است. در این روش مترجم آزادی بیشتری در تفسیر متن دارد؛ مورد ابهام یا اشکال را بر­طرف و متن را در چارچوب قرارداد­ها­ی نحوی و معنایی و کاربردی زبان مقصد، باز­نویسی می­ کند. در این روش، آن­جا که بین دقت و روانی تعارض پیش می­آید، مترجم روانی را بر­می­گزیند (www.motarjemarab.blogfa.com).

تفاوت میان ترجمه­ی ارتباطی و ترجمه­ی معنایی مبتنی بر تفاوت میان مفهوم پیام و معنی است، معنی با محتوا سروکار دارد، در حالی­که پیام ناظر بر تأثیر است و از آن­جا که پیام­ها­ی متون ادبی در ویژگی‎هایی نهفته است که متون ادبی را از بسیاری متون متمایز می­سازد؛ دریافت و انتقال این پیام­ها به زبان دیگر بدون در نظر گرفتن این مشخصه­ها میسر نیست، هر­چند در بسیاری از این ترجمه­ها صرفاً پیام منتقل می شود و بسیاری از مایه­ها­ی زیبایی و مقومات ادبی از قبیل موسیقی شعر، صنایع ادبی، اصطلاحات و برخی از رمز­ها، سمبل­ها و اسطوره­ها انتقال نمی­یابد؛ از این رو ترجمه­ی متون ادبی با محدودیت­ها و مشکلاتی مواجه است (اقبالی، ۱۳۸۱: ۹).

۲ـ ۶ـ روش­های مترجمان عرب در ترجمه

مترجمان پیشین عرب غالباً در ترجمه روش­های خاصی را مد نظر قرار می­دادند که بررسی آن­ها تجربه­ی مفیدی برای علاقه­مندان ترجمه خواهد بود. یکی از کسانی که در کتاب خود از روش­های مترجمان عرب یاد کرده، صلاح­الدین صفدی، متوفی به سال ۷۴۶ هجری است، وی در این باره می­نویسد: «مترجمان در نقل متون دو روش را برگزیده بودند:

روش نخست: روش یوحنا بن بطریق و ابن ناعمه حمصی و دیگران بود. بدین­صورت که به جای واژگان یونانی واژگان عربی قرار می­دادند و با پیوستن کلمات، جمله عربی پدید می­آمد، صفدی عقیده داشت این روش از دو جهت نادرست است: ۱- همه­ی کلمات یونانی معادل عربی ندارند. از این جهت بسیاری از کلمات یونانی در خلال ترجمه به صورت خود باقی مانده­اند. ۲- خواص ترکیب و روابط اسنادی یک زبان همیشه با زبان دیگر منطبق نیست (معروف، ۱۳۸۶: ۱۲).

روش دوم: روش حنین بن اسحاق، جوهری و دیگران است که معنای جمله­ای را در ذهن مجسم و معادل معنایی آن را بیان می­کردند. صفدی عقیده داشت این روش درست­تر است زیرا کتاب­ها­ی حنین بن اسحاق در علوم پزشکی، منطق و الهیات- برخلاف کتاب­های او در علوم ریاضی که مهارتی در آن­ها نداشت- نیاز به اصلاح ندارند».

امروزه روش نخست کاربرد اندکی دارد و غالباً در ترجمه­های تحت­اللفظی مورد استفاده قرار می­گیرد. اما روش دوم کاربرد وسیع­تری دارد (همان: ۱۳).

۲ـ ۷ـ شرایط مترجم

برای دستیابی به ترجمه­ای خوب باید از فنون و ضوابط خاصی پیروی کرد تا فرد در کار ترجمه،
موفق­تر عمل کند. یک مترجم برای ارائه ترجمه­ای دقیق و خوب باید از ویژگی­های زیر برخوردار باشد. برخی از این ویژگی­ها عبارتند از:

۲ـ ۷ـ ۱ـ آشنایی کامل با زبان مبدأ

بی­گمان نخستین شرط لازم برای ترجمه­ی متون، آشنایی کامل با زبان مبدأ است. منظور از آشنایی با زبان مبدأ تنها این نیست که مترجم بتواند معنای کلی متن را دریابد؛ یا مفهوم کلمات به کار رفته در آن متن را بداند، بلکه افزون بر این باید با دقایق معانی و بار عاطفی کلمات در متن مبدأ آشنا باشد؛ ظرایف سبک و شیوه­ بیان نویسنده را نیز بشناسد (فقهی­زاده، ۱۳۸۹: ۱۳). همچنین مترجم باید اصطلاحات خاص«زبان مبدأ» را بداند و از معادل آن نیز در«زبان مقصد» یا زبان دوم آگاه باشد. ندانستن اصطلاحات، کار ترجمه را مشکل می سازد؛ زیرا این کار، تنها از «کتاب لغت» بر نمی آید. ضرب المثل ها، طنز، کنایات و … نیز در همین مقوله است و دانستن معادل آن‎ها در زبان دوم، بسیار کارساز است. از این‏رو آشنایی با فرهنگ دو زبان و دو ملّت و ویژگی های دستوری و ادبی و بلاغی زبان مبدأ و مقصد، لازم است (ketabeqom.com .www).

۲ـ ۷ـ ۲ـ آشنایی کامل با زبان مقصد

مترجم پس از قرائت و فهم متن زبان مبدأ باید مفاهیم آن را در قالب زبان مقصد بریزد و واژه ­ها، تعابیر و جملات خود را چنان برگزیند که گویی نویسنده­ی متن اصلی است و آن مفاهیم را به زبان اصلی بیان می‏کند. مترجم برای دستیابی به این هدف باید دانش زبانی مطلوبی داشته باشد و زیر و بم آن را بشناسد؛ در غیر این صورت از انتقال صحیح پیام به زبان مقصد باز می­ماند و به هدف اصلی ترجمه که انتقال بی کم و کاست معانی زبان مبدأ است دست نمی­یابد (فقهی­زاده، ۱۳۸۹: ۱۳).

۲ـ ۷ـ ۳ـ آشنایی با موضوع متن اصلی

آشنایی با موضوع متن اصلی، نقش مهم و بسزایی در توفیق مترجم برای ارائه­ ترجمه­ای صحیح و روان دارد. علوم و دانش­ها­ی مختلف، سرشار از اصطلاحات و تعابیری­اند که مرز و محدوده­ آن­ها را از یکدیگر تفکیک می­ کند. مترجمی که قصد دارد کتابی را در موضوع روانشناسی ترجمه کند، اگر در این زمینه مطالعه نداشته باشد و اصطلاحات مربوط به آن را نشناسد از عهده­ ترجمه چنین کتابی برنمی­آید (ناظمیان، ۱۳۸۱: ۲۳).

۲ـ ۷ـ ۴ـ امانت و بی‏طرفی

علاوه بر تخصص و مهارت، مترجم نباید نسبت به محتوا یا مؤلف متن یا موضوع خاص، نظرات شخصی خود را اعمال کند و «متعهد» به متن باشد. دخالت دادن دیدگاه ­ها و پیش فرض­ های شخصی در ترجمه، از اعتبار آن می‏کاهد. اگر مترجم دیدگاه مؤلف را قبول ندارد، می ­تواند در پاورقی یا الحاقات، بیان کند؛ نه آن که متن را طبق دلخواه و سلیقه خود ترجمه کند. نکته ای که باید افزود این است که در ترجمه، به خصوص در متون ادبی و مذهبی مثل قرآن، حدیث و دعا، رعایت شیوایی و زیبایی ترجمه، موجب دور شدن از امانت می­ شود و رعایت امانت در ترجمه، نوشته را از زیبایی و شیوایی دور می‏کند. جمع میان این دو به شدت دشوار است و هنرمندترین مترجمان آنانند که شیوایی و امانت را هر چه بیشتر توأماً در ترجمه خود داشته باشند (www.ketabqom.com).

۲ـ ۷ـ ۵ـ استفاده کردن از واژگان مأنوس در ترجمه

از اصول اولیه و مهم در ترجمه، دقت در گزینش واژگان مأنوس در زبان مقصد است؛ زیرا ترجمه نباید از اصل دشوارتر باشد. مترجم باید سعی کند واژه ­هایی را برگزیند که در زبان مقصد قابل فهم باشد. استفاده از واژگان ترجمه نشده در زبان مقصد، غالباً موجب سردرگمی خواننده می­ شود ( معروف،۱۳۸۶: ۵۵).

۲ـ ۷ـ ۶ـ توجه به قواعد دستوری در زبان مبدأ و مقصد

درک درست متن اصلی، به دو عامل بستگی دارد؛ یکی شناخت دقیق دستور زبان مبدأ و مقصد و دیگری بهره بردن از فرهنگ لغت یا پرسش از اهل زبان برای فهمیدن جوانب غیر دستوری. تحلیل دستوری اجزای هر جمله، خواه ناخواه در درست فهمیدن آن اثر­گذار است. در این راه، بهتر است جمله را به نهاد و گزاره تقسیم کنیم و از این رهگذر، فعل، فاعل و مفعول را بشناسیم و بکوشیم دیگر اجزاء سخن مانند قید، صفت، جمله­ پایه، جمله­ پیرو و جز این­ها را نیز تشخیص دهیم؛ زیرا فهمیدن درست این اجزا و نقش دستوری هریک از آن­ها، به درک درست متن اصلی کمک خواهد کرد ( فقهی­زاده، ۱۳۸۹: ۱۵).

۲ـ ۷ـ ۷ـ تسلّط به اصطلاحات خاصّ

همیشه جملات، به صورت عادی و معمولی نیست. گاهی در متن، یک اصطلاح، ضرب المثل، معنای مجازی و کنایی یا تعبیر علمی خاصّی که معنای ویژه ای دارد به کار می رود. مترجم باید هم اصطلاحات خاص«زبان مبدأ» را بداند، هم اصطلاحات معادل آن را در«زبان مقصد» یا زبان دوم. ندانستن اصطلاحات، کار ترجمه را مشکل می‏سازد؛ زیرا این کار، تنها از «کتاب لغت» برنمی آید. ضرب المثل‏ها، طنز، کنایات و … نیز در همین مقوله است و دانستن معادل آن ها در زبان دوم، بسیار کارساز است

(www.ketabqom.com ).

لازم به ذکر است که برای مترجم شرایط دیگری نیز بیان شده که از ذکر آن پرهیز می­کنیم.

۲ـ ۸ـ خصوصیات مترجم

مترجم همواره با دو موضوع نگران­کننده روبروست. این نگرانی از طرفی به خاطر این است که خواننده ترجمه­ی او را نفهمد و از طرف دیگر به خاطر تحریف مطلب نویسنده است. باید مترجم در دو زبان تبحر داشته باشد و همواره به زبان مادری­ش ترجمه کند؛ یعنی زبانی که با آن صحبت می­ کند و قصد دارد به آن زبان ترجمه کند. او باید از نکات و رموز و اشاره­های عاطفی واژه ­ها و اسلوب­های بیگانه آگاهی داشته باشد، همچنین او باید به زبان اصلی، یعنی زبانی که می­خواهد از آن ترجمه کند و قسمت­ های پیچیده­ آن را بشناسد، مسلط باشد (طهماسبی و دیگران، ۱۳۹۰: ۵).

۲ـ ۹ـ فن ترجمه­ی شعر از دیدگاه جاحظ و برخی معاصران

در مورد ترجمه شعر نظرات مختلفی بین صاحب‏نظران بوده و تقسیم‏بندی کلی به این گونه است که گروهی معتقدند شعر قابل ترجمه نیست. نخستین کسی که مدعی‏ست ترجمه شعر محال است، جاحظ (متوفای۲۵۵) است. وی در کتاب الحیوان می­گوید۴:

ترجمه: شعر نمی تواندکه به زبانی دیگر ترجمه شود و انتقال آن از زبانی به زبان دیگر جایز نیست. و اگر چنین شود، نظم شعر بریده و وزن آن باطل می­ شود و زیبایی آن از میان می­رود و نقطه­ی شگفت­انگیز آن از بین می­رود وهمانند سخن منثور می­ شود. نثری که از ابتدا نثر باشد زیباتر از نثری­ست که از تبدیل شعر موزون به وجود آمده باشد.

دلیل مشکل بودن ترجمه­ی شعر (از نظر جاحظ) همان وزن عربی است که دارای تفعیلاتی است که بحور شعری را در میزان­های مشخصی محدود می­ کند، چرا که ترجمه نمی­تواند این اوزان مخصوص را، آن طور که در زبان اصلی وجود دارد، به زبان دوم منتقل کند. در هر صورت، وزن از دیدگاه جاحظ در واقع معجزه­ای است که تأثیرش به هنگام ترجمه باطل می­ شود (حسن، ۱۳۷۶: ۱۰۹).

برخی از مترجمان معاصر نیز با جاحظ هم عقیده هستند از جمله مترجم معاصر ایرانی، احمد پوری معتقد است که اگر قرار باشد شعر در ترجمه آسیب ببیند اصلاً چرا آن را ترجمه کنیم. وی می­گوید: «زمانی که شعر آسیب ببیند و بدانیم که این شعر لذتی را که در زبان مبدأ به خواننده می­دهد و حتی بخشی از آن را منتقل می­ کند، در هر حال من مترجم از آن چشم می­پوشم. من معتقدم که حسرت ترجمه هزاران شعر در هزاران مترجم هنوز مانده و علتش هم این است که حداقل این را خود مترجم می­داند که بسیاری از شعرها غیر قابل ترجمه­اند» (www.tebyan.net ).

حال اگر همه­ی مترجمان همان عقیده­ی جاحظ و برخی دیگر را در خصوص ترجمه­ی شعر
می­پذیرفتند، مسلماَ بسیاری از شاهکار­های شعری که پس از آن زمان ترجمه شدند و از جمله آثار بزرگ ادبی به شمار می­روند از میان می­رفتند و بسیاری از خوانندگان از مطالعه بسیاری از آثار ارزشمند شعری که دروازه‏های‏شان بر روی ناآشنایان با زبان اصلی شعر بسته است، محروم می­شدند (حسن، ۱۳۷۶: ۱۰۹).

گروه دیگری از مترجمان معتقدند که شعر ترجمه‏پذیر است آنان با اشاره به ترجمه­ها­ی صورت گرفته بین زبان­ها و فرهنگ­ها­ی مختلف ترجمه شعر را امکان­ پذیر دانسته ­اند (www.vazeh.com).

ضیاء قاسمی زبان­شناس و مترجم ایرانی در باره ترجمه شعر می­گوید: «اگرچه برخی شعر را غیر قابل ترجمه دانسته ­اند و در صورت ترجمه، بخش بزرگی از زیبایی­های شعر از بین می­رود، اما در مجموع می­توان ترجمه شعر را کار مفید و پر­ثمری دانست؛ زیرا همان مقدار از پیام شعر که انتقال می­یابد نیز مانند پلی است به اندیشه و احساس شاعر (www.tebyan.net).

اما سلیمان بستانی۵، ادیب لبنانی که رباعیات حکیم عمر خیام و حماسه­ی مهابراتا هندی را به شعر عربی برگردانید، با ترجمه­ی شعر به نثر مخالفت ورزیده و از طرفداران سرسخت ترجمه شعری است و
می­گوید: «مترجم شعر باید خودش شاعر باشد و به روح و شخصیت آن شاعری درآید که اثرش را ترجمه
می­ کند و ترجمه نشدن منظومه­ی ایلیاد هومر در دوره­ عباسیان از آن­جا ناشی شد که مترجمان عرب شاعر نبودند و اعراب نیز نسبت به مضامین آن بیگانه بودند» (حسن، ۱۳۷۶: ۱۲۰).

۲ـ ۱۰ـ بحثی در باره­ی ترجمه شعر

ترجمه­ی شعر همواره عرصه­ای بحث­بر­انگیز و قابل تأمل بوده است اما باید دانست که برگردان یک شعر از یک زبان به زبان دیگر با در نظر گرفتن همه­ی عناصر متشکله­ی آن، نظیر آهنگ و نوا، صور خیال، قلمرو و محدوده­ افکار شاعر، زمینه­ شعر و سایر عوامل دیگر نظیر محیط اجتماعی، عصر یا دوران تاریخی و لهجه­ی محلی، کاری است بس مشکل و تقریباً ناممکن؛ زیرا یک شعر وابسته به آهنگ و نوا، سجع و قافیه می­باشد که عیناً برگرداندن این عناصر به زبان دیگر غیر ممکن به نظر می­رسد (لطفی­پور ساعدی، ۱۳۷۳: ۱۷).

 تصویر درباره جامعه شناسی و علوم اجتماعی

با این وجود موضوع ترجمه­ی شعر همچنان مسأله­ بغرنجی برای مترجمان است. به­ طوری­که اغلب علما اتفاق نظر دارند که شعر غیر قابل ترجمه است و در صورت ترجمه، بخش بزرگی از زیبایی­ها­ی شعر، از بین می­رود اما این موضوع، دوستداران ادبیات را از ترجمه بسیاری از متون شعری باز­نداشت
(www.al-watan.com) زیرا بسیاری از آنان معتقدند که هر چقدر از پیام شعر که به خواننده منتقل شود موجب ارتباط خواننده با اندیشه و احساس شاعر و آشنایی با شاعران ملت­ها­ی مختلف می­گردد. بنابراین باید توجه داشت که ترجمه هر ذره­ای از ادبیات جهان، گام بزرگی برای معرفی، نمایاندن و اشاعه افتخارات هر فرهنگ است ( ww.tebyan.net).

۲ـ ۱۱ـ روش­های ترجمه­ی شعر

در میان مترجمان هیچگاه روش واحدی در ترجمه شعر وجود نداشته و بعید به نظر می­رسد در آینده بر سر روش واحدی توافق حاصل شود (خزاعی­فر، ۱۳۷۰: ۵۷). روش­هایی که مترجمان شعر به کار گرفته­اند را می­توان به صورت زیر تقسیم کرد: ترجمه­ی تحت اللفظی، ترجمه­ی موزون، ترجمه منثور، ترجمه به شعر با قافیه، ترجمه به شعر بی­قافیه و ترجمه تفسیری. لازم به ذکر است که امروزه بسیاری از مترجمین، به ترجمه­ی منثور شعر گرایش دارند و علت اصلی آن، ناتوانی مترجمان در مراعات عناصر اساسی شعر است (شمس آبادی، ۱۳۸۱: ۱۳۲).

برخی شعر را به صورت شعر باقافیه ترجمه نمودند اما برخی دیگر که اعتقاد دارند ترجمه­ی منظوم شعر غیرممکن است بر این باورند که باید شعر را تحت­اللفظی ترجمه کرد، اما دشواری­ها­ی معنایی و زبانی آن را در پانویس توضیح داد و شعر را در مقابل متن اصلی به چاپ رساند تا خواننده بتواند با مقایسه شعر و ترجمه­ی آن، شعر را در خود احساس کند (خزاعی­فر، ۱۳۷۰: ۵۷).

روش دیگر آن است که ترجمه را به دست شاعران بسپاریم و به مترجم اجازه بدهیم با حفظ مضمون اصلی شعر، شعر جدیدی در زبان دوم خلق کند. در این صورت اطلاق ترجمه بر آن به کلی بی­مسما­ست. در این ترجمه گاه شعر دوم، آن­چنان با شعر اصلی فاصله می­گیرد که پیدا کردن سرمشق و نمونه اصلی به دشواری صورت می­گیرد (نجف­دری، ۱۳۷۹: ۱۰۱).

وال الایمی[۴] از جهتی این روش را نپذیرفته؛ می­گوید: «بهتر است مترجم خود شاعر نباشد زیرا وقتی نقصی در شعر می­بیند سعی می­ کند این نقص را در ترجمه از میان ببرد و با این کار در شعر تصرف می­ کند.» (خزاعی­فر،۱۳۷۰: ۵۷).

در نیم قرن اخیر شیوه­ جدیدی ابداع شده که در نوع خود کاری جالب و ارزشمند و در عین حال دشوار و سخت است و می ­تواند برای مترجمان آثار شاعران معاصر الگوی مناسبی باشد. شیوه­ کار در این ترجمه­ها بدین شکل است که مترجم می­کوشد با حفظ امانت و وفاداری به متن اصلی، زیبایی­های ساختاری و جذابیت­های زبانی شعر مورد ترجمه را تا جایی که امکان داشته باشد به زبان دوم منتقل کند؛ البته این کاری بسیار دشوار است که از عهده­ مترجم معمولی بر­نمی­آید (نجف‎دری، ۱۳۷۹: ۱۰۱).

حال این سؤال مطرح است که هرکس به زبان مبدأ و مقصد تسلط داشته باشد قادر به ترجمه­ی شعر است؟

همانطور که در بالا گفته شد باید برای ترجمه­ی شعر، همچون سرودن شعر مایه و ذوق شاعری داشت و به صرف آشنایی با زبان مبدأ و مقصد نمی­توان ترجمه مطلوب از شعر به دست داد. مترجم شعر باید استعدادها و امکانات ادبی هر دو زبان را کاملاً بشناسد و از خصوصیات شعر در هر دو زبان آگاه باشد و تلاش کند معنای شاعرانه­ای را که در قالب یک زبان ریخته شده است، به قالب زبان دیگر منتقل کند. شاعر معمولاً با سهولت به زبان خود شعر می­سراید. معنا از درونش می­جوشد و در قالب زبان به بیرون می­تراود و مترجم شعر در واقع می کوشد تا سرّی را که درون شاعر جوشیده است باز­شناسد و آن را در قالب زبانی دیگر باز­سازی کند و این امر مستلزم تلاش و دقت و بردباری است (مشیری، ۱۳۸۰: ۲۵۱).

در ترجمه­ی شعر، بیش از آن که به ترجمه­ی مفهوم الفاظ اهمیت داده شود باید به نقش آنها در ایجاد تأثرات عاطفی لازم توجه نمود. از این‏رو مترجم باید آزادی لازم را داشته باشد، تا چنانچه واژه­ای معادل در زبان مقصد برای واژه­ی خاصی در زبان مبدأ پیدا نکرد، به جای آن از ترکیبات وصفی یا مجازی با همان دلالت­های التزامی استفاده کند (لطفی­پور ساعدی، ۱۳۷۳: ۵۳).

یک جنبه­ مهم از فرم شعر، وزن آن است و انتقال وزن در شعری که ترجمه می­ شود عملاً ممکن نیست؛ چون وزن شعر خاص زبانی است که شعر به آن زبان سروده شده است و این وزن­ها، در زبان­ها­ی مختلف، متفاوت است. به همین دلیل وقتی شعر ترجمه می­ شود، شعر­گونگی خود را از دست می­دهد و به نثر تبدیل می­ شود (www.tebyan.net). اما می­توان به جای موسیقی بیرونی شعر در معنای آن نوعی موسیقی ایجاد نمود تا از لحاظ معنایی دارای وزن و آهنگ باشد.

در ترجمه و برگردان تصاویر شاعرانه، چنانچه آن تصاویر در محدوده­ فرهنگی، قومی و ملی زبان مبدأ قابل درک است، باید به وسیله­ی تصاویری که در زبان مقصد همان مفاهیم را می­رسانند، جایگزین شوند. این جایگزینی برای ترکیبات استعاری و ترکیبات وصفی نیز انجام می­ شود. زیرا مقید بودن به ترجمه­ی الفاظ، مترجم را گاه کاملاً به انحراف از درونمایه و مضمون شعر می­کشاند (داد، ۱۳۷۳: ۵۳).

خلاصه­ی کلام آن که در ترجمه­ی عناصر شعر، تنها هدف مترجم باید اولاً درک درست شعر باشد ثانیاً برگردان همان مفاهیم و مضامین به تأثیرگذارترین شکل بیانی. از آنجا که بخشی از تداوم حیات هر اثر هنری از جمله شعر مدیون ادراک آن توسط خواننده شعر است مترجم به عنوان خواننده حق دارد این تداوم را با القاء و الصاق تعبیرات خود به شعر که احتمالاً وسیع­تر از تعبیرات شاعر است، حفظ کند. ( همان:۵۴).

بنابراین مترجم باید به زبان مبدأ و مقصد تسلط کافی داشته باشد و از ذوق شاعری هم برخوردار باشد. همچنین او باید به تأثیرگذاری الفاظ در خواننده و ایجاد موسیقی معنایی توجه کند تا بتواند در برگردان شعر موفق عمل کند.

فصل سوم

مشکلات ترجمه در اشعار معلقات و صعالیک

درفصل سوم مشکلات ترجمه در اشعار معلقات و صعالیک از لحاظ صرفی و نحوی مورد بحث قرار می­گیرد و به دو مقوله­ی فاصله و حذف پرداخته می­ شود.

۳ـ ۱ـ اعتراض یا فصل

در اصطلاح نحویان اعتراض یا فصل در یک بیت به این معنی است که در اثنای کلام، یا بین دو سخن به هم­وابسته، کلمه و یا عبارتی آورده شود که موجب فاصله­ی بین دو جزء به هم­پیوسته یا نا­پیوسته گردد. چنین کلامی با طرفین خود هیچ تعامل لفظی ندارد و نه از قیود لفظی کلام به حساب می­آید و نه از معمول­های کلام (اقبالی، ۱۳۸۸: ۷۴).

۳ـ ۲ـ فاصله و ترجمه شعر

بی‏تردید درک درست و ترجمه­ی دقیق، حتی معنای ظاهری یک عبارت، به ویژه در شعر عربی بدون شناخت ارکان جمله و متمم­های آن و تعیین نقش کلمات و عبارت­های یک بیت، کاری بس دشوار است، سختی این کار وقتی دو چندان خواهد شد که در بین جمله، کلمات و یا عباراتی آورده شده باشد که موجب فاصله بین ترکیب­های به­هم پیوسته مانند مضاف و مضاف­الیه و صفت و موصوف گردد یا به جدایی ارکانی از قبیل مبتدا و خبر و اسم و خبر بینجامد که بالطبع موجب دشواری درک جمله می­ شود (همان: ۷۸). در این فصل به بررسی فواصل در اشعار معلقات و صعالیک می­پردازیم تا مترجم ضمن توجه به آن­ها بتواند
ترجمه­ی درستی از شعر داشته باشد.

۳ـ ۳ـ انواع فاصله­ها

گاهی بین اجزای یک جمله عبارات و ترکیب­هایی می­آید که باعث ایجاد فاصله بین دو بخش یک جمله می­ شود که ممکن است به صورت یک کلمه و یا جمله باشد.

۳ـ ۳ـ ۱ـ فاصله میان فعل و فاعل

اصل در فاعل این است که به فعلش متصل بوده و همراه آن بیاید زیرا فاعل جزئی از فعل است (الغلایینی، ۲۰۰۶: ۳۶۵). فصل بین فعل و فاعل، تنها در صورتی جایز است که با وجود قرینه، در اعراب آن اشتباهی پیش نیاید؛ ولی در شعر این نوع فصل فراوان است مانند موارد زیر:

لبید بن ربیعه می­گوید:

فاقنَع بِما قَسَمَ الملیکُ فاِنّما قَسَمَ الخلائقَ بینَنَا عَلّامُها (دیوان لبید بن ربیعه، ۱۹۹۷: ۱۵۴).

در بیت بالا، بین فعل «قَسَمَ» و فاعل آن «عَلّامُها»، واژه­ های «الخلائق بیننا» که به ترتیب مفعول، ظرف و مضاف­الیه هستند، فاصله ایجاد کرده است.

ترجمه: به آنچه که خدا تقسیم کرده قانع باش زیرا دانای مطلق به هر چیز، خلق و خوی­ها را در میان ما قسمت کرده است.

عنتره بن شداد می­گوید:

اِنّی عدانی اَن اَزورکِ فاعلمی ماقد عَلِمتِ و بعضُ مالم تعلمی (دیوان عنتره بن شدّاد، ۱۹۹۸: ۱۳۶).

در این بیت، بین فعل «عدانی» و فاعل آن «ما»، جمله­ «اَن ازورکَ فاعلَمِیِ» فاصله ایجاد کرده است.

ترجمه: آنچه که می­دانی و بعضی چیز­هایی که نمی­دانی، مرا از دیدار تو باز­داشت، پس بدان و آگاه باش.

اعشی اکبر می­گوید:

یکاد یصرُعها لولا تشدُّد­ها إذا تقوم إلی جاراتها الکسلُ (المصطاوی ، ۲۰۰۵ : ۱۴۸).

در این بیت، جمله­ «لولا تشدّد­ها إذا تقوم الی جاراتها» بین فعل «یصرعُ» و فاعل «الکسل» فاصله انداخته است.

ترجمه: اگر نیرو و قوت او نبود آن زمانی که همسایگانش را یاری می­کرد، چیزی نمانده بود که ضعف و ناتوانی او را بر زمین بزند.

شنفری می­گوید:

و اِنّی کفانِی فَقدَ مَن لیسَ جازیاً بِحُسنی و لا فی قربهُ مَتَعَلِّلُ

ثلاثهُ أصحابٍ: فؤادٌ مُشیّعٌ وَ اَبیضُ اِصلیتٌ و صفراءٌ عیطلُ (دیوان شنفری، ۱۹۹۶: ۶۰).

در بیت بالا، فعل «کفانی» در مصراع اول ذکر شده اما فاعل آن «ثلاثهُ» در بیت بعد آمده است و بین این فعل و فاعل، به وسیله­ی مفعول «فقد»، مضاف­الیه «من»، فعل ناقصه «لیس» و اسم محذوف آن، خبر «جازیاً»، جار و مجرور « بحسنی» و معطوف «فی قربه متعلل» فاصله­ی زیادی ایجاد شده است.

ترجمه: در نبود کسی که پاداش نیکی مرا نمی­دهد و در کنار او سرگرم نمی­شوم سه چیز مرا کفایت می­ کند: دلی شجاع، شمشیری صیقل یافته و کمانی بلند.

عروه بن ورد می­گوید:

سَتفزعُ بعد الیأس مَن لا یخافُنا کواسعُ فی أُخری السّوامِ المنفّر (دیوان عروه بن الورد، بی تا: ۴۵).

دراین بیت، بین فعل «ستفزع» و فاعل آن «کواسعُ»، ظرف «بعد»، مضاف­الیه «الیأس»، مفعول «مَن» و
صله­ی آن «لایخافنا» فاصله ایجاد نموده است.

ترجمه: اسبان در انتهای گله، کسانی را که ترس از حمله نداشتند، بعد از ناامیدی، خواهد ترساند.

اعشی اکبر می­گوید:

حَتّی تَحَمّلَ مِنهُ الماءَ تکلفهً روضُ القطا فکثِیب الغینه السهلُ (المصطاوی، ۲۰۰۵: ۱۴۹).

در این بیت، جار و مجرور «منه»، مفعول «الماء» و تمییز «تکفلهَ»، بین فعل «تَحَمّل» و فاعل آن «روضُ» فاصله ایجاد نموده است.

ترجمه: تا جائی­که مرغزار قطا و تپه­ها و دشت­ها­ی غنیه با رنج و مشقت، آب ریزان از آن ابرها (باران فراوان) را تحمل کردند.

حارث بن حلّزه می­گوید:

لیسَ یُنجی الذی یوائلُ مِنّا رأس طودٍ و حَرّهُ رَجلاءُ (دیوان حارث بن حلزه، بی تا: ۳۹).

در بیت بالا، بین فعل «ینجی» و فاعل آن «رأسُ»، مفعول «الذی» و صله­ی آن «یوائلُ مِنّا» فاصله ایجاد کرده است.

ترجمه: کسی که از دست ما به قله­ی کوه و سنگلاخ سخت و سیاه فرار می­ کند، این­ها او را نجات نمی­دهند.

شنفری می گوید:

و اَستفُّ تربَ الارض کی لایری له عَلَّی مَِن الطّولِ اِمروءٌ متطوّلٌ (دیوان شنفری، ۱۹۹۶: ۶۲).

در این بیت، میان فعل «لایری» و فاعل آن «امروءٌ» سه جار و مجرور «له ، عَلَّی و مِنَ الطول» فاصله ایجاد کرده است.

ترجمه: خاک زمین را می­خورم تا اینکه انسان متکبری به خاطر آن خاک بر من منت نگذارد.

همانطور که در شاهد مثال­ها دیدیم بین فعل و فاعل، گاهی به وسیله­ی جارو مجرور­های متعدد، مضاف­الیه، حال و … فاصله ایجاد شده بود بنابراین توجه به این فواصل باعث ترجمه­ بهتر ابیات می­گردد.

این ابیات برای ترجمه در اختیار دانشجویان قرار داده شده است. پس از بررسی ترجمه­های دانشجویان دریافتیم که ۲۰ درصد دانشجویان این ابیات را صحیح و ۸۰ درصد آنان اشتباه ترجمه کرده ­اند؛ اما پس از شرح ابیات و بیان فاصله­ی بین فاعل و مفعول، ۳/۹۳ درصد صحیح و ۶/۶ درصد این ابیات را نادرست ترجمه کردند.

۳ـ ۳ـ ۲ـ فاصله بین مفعول و فعل

گاهی بین فعل و فاعل با مفعول به وسیله­ی یک جمله یا چند واژه فاصله ایجاد می­ شود مانند موارد زیر:

عنتره بن شداد می­گوید:

الشاتِمی عِرضی و لَم اَشتِمهُما و الناذِرَینِ إذا لَم اَلقَهُما دَمِی (دیوان عنتره بن شداد، ۱۹۹۸: ۱۳۷).

در این بیت بین شبه فعل «الناذرینِ» و مفعول آن «دَمی»، عبارت «إذا لَم القَهما» فاصله ایجاد کرده است.

ترجمه: دو شخصی که مرا دشنام دادند، در حالی که من آن دو را دشنام نداده­ام و تا وقتی با آن دو روبرو نشده­ام ریختن خونم را نذر کرده ­اند.

شنفری می گوید:

اَقیموا بنی اُمی صدورَ مطیّکم فإنّی إلی قومٍ سواکم لأمیلُ (دیوان شنفری، ۱۹۹۶: ۵۸).

در بیت بالا بین فعل و فاعل «اَقیموا» و مفعول آن «صدور»، منادا «بنی» و مضاف­الیه «اُمّی» فاصله ایجاد کرده است.

ترجمه: ای خویشان من، سینه­های شترانتان را بلند کنید (آماده­ی سفر شوید) براستی که من به گروهی غیر از شما متمایل­ترم.

عمر بن کلثوم می­گوید:

تریکَ اِذا دخلَتَ علی خلاءٍ و قَد اَمِنَت عیونَ الکاشحینا

ذراعَی عیطلٍ أدماءَ بکرٍ هجانِ اللّونِ لَم تَقرأ جنینا (دیوان عمر بن کلثوم، ۱۹۹۶: ۶۸ و ۶۹).

در بیت بالا، فعل و فاعل «تریک» در مصراع اول ذکر شده است، اما مفعول آن واژه­ی «ذراعی» در مصراع سوم آورده شده است. دو جمله «إذا دخلت علی خلاء» و «و قد أمنت عیون الکاشحینا» باعث این فاصله گردیده است.

ترجمه بیت اول: اگر در خلوت بر او وارد شوی و از چشم دشمنان ایمن باشد به تو نشان می­دهد

ترجمه بیت دوم: بازوان زیبایش را که همچون ناقه­ی گردن بلند و سفید و جوانی است که بچه نزاییده است.

زهیر بن ابی سلمی می­گوید:

فأصبحَ یجری فیهم مِن تلادکمُ مغانمُ شتّی مِن إفالٍ مزنّمِ (دیوان زهیر بن ابی سلمی، ۱۹۹۸: ۱۰۸).

ترجمه: از اموال موروثی شما، شتران جوان گوش بریده، در میان آنان پراکنده شد.

در این بیت شاعر به وسیله­ی دو جار و مجرور «فیهم و من تلادکم» و یک مضافٌ­إلیه «کم» بین فعل و فاعل فاصله ایجاد نموده است.

همچنین او می­گوید:

لعمری لَنعمَ الحیّ جرّ علیهم بما لا یُؤاتیهم حصینُ بن ضمضم ( همان: ۱۱۰).

ترجمه: به جانم سوگند، قبیله­ای که حصین بن ضمضم بر آنان جنایت کرد و برخلاف میل و موافقت آنان بود، خوب قبیله­ای هستند.

در این بیت، بین فعل «جرّ» و فاعل آن «حصین» به وسیله­ی دو جار و مجرور«علیهم و بما» و فعل و فاعل و مفعول « لا یُؤاتیهم» فاصله ایجاد شده است.

عنتره بن شداد می­گوید:

و لقد شفی نفسی و أبرأ سُقمها قیلُ الفوارس ویکَ عنترَ أقدمِ (دیوان عنتره بن شداد، ۱۹۹۸: ۱۳۶).

ترجمه: سخن سوارکاران که می­گفتند وای بر تو عنتره حمله کن؛ جانم را شفا می­داد و دردم را درمان
می­کرد.

بین فعل «شفی» و فاعل آن به وسیله­ی مفعول «نفسی» و جمله­ معطوف «و أبرأ سُقمها» فاصله ایجاد شده است.

عروه بن ورد می­گوید:

اَقیموا بنی لُبنی صدورَ رحابکم فاِنّ منایا القوم خیرٌ مِن الهزلِ (دیوان عروه بن الورد، بی تا: ۶۸).

در این بیت، بین فعل و فاعل «اَقیموا» و مفعول «صدور» واژه­ های «بنی و لبنی» که منادا و مضاف­الیه هستند فاصله ایجاد کرده است.

ترجمه: ای بنی لبنی آماده­ی سفر شوید به راستی که مرگ آدمی، بهتر از بازیچه شدن اوست.

اعشی اکبر می­گوید:

فقلتُ للَّشرب فی دُرنی و قد ثَمِلوا شِیموا و کیفَ یشیمُ الشاربُ الثَّمِلُ

برقاً یُضیءٌ علی أجزاعِ مسقطه و بالخبیّه مِنه عارضٌ هَطِلُ (المصطاوی، ۲۰۰۵: ۱۴۹).

در بیت اول، واژه­ی «شیموا» فعل و فاعل بوده و مفعول آن «برقاً» در بیت بعد آمده است و بین آن­ها جمله‏ی حالیه «و کیف یشیمُ الشاربُ الثَّمِلُ» فاصله ایجاد نموده است.

ترجمه بیت اول: به باده­گساران مست در درنی گفتم: بنگرید، اما شراب­خوار مست، چگونه می­نگرد؟

ترجمه بیت دوم: درخششی را بنگرید که بر گذرگاه مسقط می­درخشد و در منطقه­ی خبییّه ابری پرباران است.

عنتره بن شداد می­گوید:

أثنِی عَلیَّ بِما عَلِمتِ فانّنی سَمَحٌ مخالقَتی إذا لم اُظلَمِ (دیوان عنتره بن شداد، ۱۹۹۸: ۱۳۳).

در این بیت، بین فعل و فاعل «اَثنِی» و مفعول آن «مخالقَتی»، جار و مجرور «بما»، صله­ی موصول «علمت» و جمله­ اسمیه «فانّنی سَمَحٌ » فاصله ایجاد کرده است.

ترجمه: آن گونه که می­دانی خلق و خویم را ستایش کن، زیرا من تا وقتی مورد ستم قرار نگیرم باگذشت هستم.

عمربن کلثوم می­گوید:

علینا کُلّ سابغهٍ دِلاصٍ تری فوقَ النّطاقِ لها غُضوناً (دیوان عمر بن کلثوم، ۱۹۹۶: ۹۷).

در بیت بالا، بین فعل «تری» و مفعول آن «غضوناً»، ظرف «فوق»، مضاف­الیه «النطاق» و جار و مجرور «لها» فاصله ایجاد کرده است.

ترجمه: بر تن ما هر زره گشاد و براقی بود که بالا­ی کمربند­ش، چین آن را می­دیدی.

در جمله­های فعلیه اصل بر این است که ابتدا فعل و بعد از آن فاعل و مفعول بیاید اما گاهی بین مفعول با فعل و فاعل فاصله ایجاد می­ شود که توجه به این فواصل باعث می­ شود هر یک از ارکان جمله در جای خود معنی شود.

۳ـ ۳ـ ۳ـ فاصله بین موصوف و صفت

گاهی بین دو جزء یک ترکیب به وسیله­ی جار و مجرور یا جمله وصفیه فاصله ایجاد می­ شود مانند فاصله­ای که بین موصوف و صفت در ابیات زیر می­بینیم. مانند:

عبید بن ابرص می­گوید:

بل رُبّ ماءٍ وردتُه آجنٍ سبیله خائفٌ جدیبُ (شامی،۱۹۹۴: ۱۴۰).

در بیت بالا، بین موصوف «ماءٍ» و صفت «آجن» جمله­ وصفیه­ی «وردته» فاصله ایجاد کرده است. مترجم باید به این فاصله­ی پیش­آمده بین موصوف و صفت توجه کند و باید صفت «آجن» را بعد از موصوف «ماءٍ» ترجمه کرده سپس جمله وصفیه «وردته» ترجمه نماید.

ترجمه: چه بسا وارد آب بدمزه­ای شدم که راهش پر خطر و ترسناک بود.

امرؤ­القیس می­گوید:

الا رُبَّ یومٍ لکَ مِنهُنَّ صالحٍ و لاسیما یومٍ بدارهِ جلجل (دیوان امرؤ­القیس، ۱۹۹۴: ۱۰).

در این بیت، بین ترکیب وصفی «یومٍ صالحٍ» به وسیله­ی جار و مجرور «لک و مِنهُنَّ» فاصله ایجاد شده است.

ترجمه: هان، چه بسیار روزها­ی خوب و خوشی که تو با آن زنان داشتی، به ویژه در روز داره جلجل.

طرفه بن عبد می­گوید:

فطوراً به خلفَ الزّمیلِ و تارهً علی حَشِفٍ کالشّنّ ذاوٍ مُجِّددِ (دیوان طرفه بن عبد، ۱۹۵۳: ۳۰).

در بیت بالا، بین موصوف «حشفٍ» و صفت «ذاوٍ»، جار و مجرور «کالشَّنّ» فاصله ایجاد کرده است از این­رو ابتدا صفت و بعد جار و مجرور ترجمه شود.

ترجمه: گاهی با آن (با دمش) بر پشت سوار و گاهی بر PESTAN(به خاطر محدودیت سایت در درج بعضی کلمات ، این کلمه به صورت فینگیلیش درج شده ولی در فایل اصلی پایان نامه کلمه به صورت فارسی نوشته شده است)­های خشک و بی­شیر که همانند مشک کهنه است می­زند.

عنتره بن شداد می­گوید:

هزجاًٌ یَحُکُّ ذارعه بذارعه قدحَ المُکبَّ علی الزّنادِ الاجذمِ (دیوان عنتره بن شدّاد، ۱۹۹۸: ۳۲).

در بیت فوق، بین موصوف «المکبّ» با صفتش «الأجذم» به وسیله­ی جارومجرور «علی الزّنادِ» فاصله ایجاد شده است، بنابراین نباید جار و مجرور را بعد از موصوف ترجمه نمود بلکه باید آن را بعد از صفت ترجمه کرد.

ترجمه: در حالی که سروصدا می­ کند بازو­هایش را به هم می­مالد مانند آتش روشن کردن شخص انگشت‏بریده­ای که به چخماخ روی آورده است.

تأبط شراً می­گوید:

وِ اِنّی قد لقیتُ الغول تهوی بسهبٍ کالصحیفهِ، صحصحانِ (البستانی، ۱۳۸۹: ۱۵).

در بیت بالا، بین ترکیب وصفی «سهبٍ صحصحان»، جار و مجرور «کالصحیفهِ» فاصله ایجاد کرده است.

ترجمه: من غول را در بیابانی صاف و مسطح که همچون کاغذ بود افتاده دیدم.

امرؤ­القیس می­گوید:

و وادٍ کجوف العیرِ قفرٍ قطعتُه به الذئبُ یعوی کالخلیع المعیّل (دیوان امرؤ­القیس، ۱۹۹۴: ۱۷).

در این بیت، بین موصوف و صفت «وادٍ قفر»، جارو مجرور «کجوفٍ» و مضاف­الیه «العیر» فاصله ایجاد کرده است.

ترجمه: چه بسا بیابانی خالی را پیمودم که مانند شکم گورخر بود و گرگ در آن همچون قمارباز عیال­وار، زوزه می­کشید.

عمر بن کلثوم می­گوید:

و أیامٍ لنا غُرٍّ طوالٍ عصینا الملک فیها اَن ندینا (دیوان عمر بن کلثوم، ۱۹۹۶: ۷۳).

در بیت بالا، بین موصوف «أیام» و صفت «غُرٍ طوالٍ»، جار و مجرور «لنا» فاصله انداخته است.

ترجمه: چه بسیار روز­های مشهور و طولانی داشتیم که در آن روز­ها، از پادشاه سرپیچی کرده­ایم تا از کسی اطاعت نکرده باشیم.

امرؤ­القیس می­گوید:

وَ قربه اقوامٍ جَعَلتُ عصِامَها علی کاهلٍ مِنّی ذلولٍ مُرَحّلِ (دیوان امرؤ­القیس، ۱۹۹۴: ۱۷).

در این بیت، بین موصوف «کاهل» و صفت «ذلول»، جار و مجرور «منّی» فاصله ایجاد نموده است.

ترجمه: چه بسیار مشک اقوامی را بر دوش شانه­ی کارکرده و رام خود قرار داده­ام.

موصوف و صفت از ترکیب­هایی است که باید به­هم پیوسته بیاید، اما گاهی یک جمله یا یک واژه میان آن دو فاصله ایجاد می­ کند. بنابراین لازم است به هنگام ترجمه، این فاصله­ها در­نظر گرفته نشوند و دو جزء به همراه هم ذکر شوند.

با بررسی­های انجام شده در ترجمه دانشجویان،این نتایج حاصل شد؛ ۳/۹۳ درصد دانشجویان، این ابیات را اشتباه و ۶/۶ درصد آنان، آن را صحیح ترجمه کردند، اما پس از توضیح این فاصله­ی ایجاد شده ۳/۹۳ درصد صحیح و ۶/۶ درصد، نادرست ترجمه کردند.

۳ـ ۳ـ ۴ـ فاصله بین مبتدا و خبر

در ساختار زبان عربی، خبر مکمل مبتدا و در حکم وصف آن می­باشد. از این رو اگر بین مبتدا و خبر، کلمه ­یا عبارتی بجز وابسته­ی مبتدا (مضاف­الیه، صفت و …) فاصله شود، مصداق فصل خواهد بود
( اقبالی، ۱۳۸۸: ۹۶ و ۹۷).

به عنوان نمونه عبید بن ابرص می­گوید:

المرءُ ما عاشَ فی تکذیبٍٍ طولُ الحیاه له تعذیبُ (شامی، ۱۹۹۴: ۱۴۰).

در این بیت، بین مبتدا «المرء» و خبر «طول الحیاه له تعذیب»، با جمله­ «ما عاش فی تکذیب» فاصله ایجاد شده است.

ترجمه: انسان تا زمانی که در دروغ و انکار زندگی کند سراسر زندگی برای او شکنجه است.

أعشی اکبر می­گوید:

جاوزتها بطلیحٍ جَسرهٍ سُرحٍ فی مرفقیها إذا استعرضتها فتلُ (المصطاوی، ۲۰۰۵: ۱۴۹).

در بیت بالا، بین مبتدا «فتل» و خبر «فی مرفقیها»، جمله­ «اذا استعرضتها» فاصله ایجاد کرده است.

ترجمه: آن بیابان­ها را با ناقه­ای قوی پیمودم که خسته نمی­ شود و هرگاه او را ببینی تنه­ی قوی­اش به چشمت می‏آید.

همچنین می­گوید:

لا یَتَنَمیّ لها بالقیظ یرکبها الّا الّذینَ لهم فیما اَتوا مهلُ (همان: ۱۴۹).

در این بیت نیز، بین مبتدا «مهلُ» و خبر «لهم»، به وسیله­ی جار و مجرور «فیما» و جمله­ صله « اَتوا» فاصله ایجاد شده است.

ترجمه: آن بیابان­های خالی از سکنه را جز کسی که نیاز و حاجتی داشته باشد قصد نمی­کند.

شنفری می­گوید:

شکا و شکت، ثم ارعوی بعدُ و ارعوَت و لَلصّبرُ اِن لَم یَنفَع الشکوُ، أجملُ (دیوان شنفری، ۱۹۹۶: ۶۵).

در بیت فوق، بین مبتدا «للصبرُ» و خبر «أجملُ»، جمله­ «اِن لم ینفع الشکوی» فاصله انداخته است.

ترجمه: او (گرگ تنها) شکایت کرد و آن گرگ­ها نیز شکایت کردند. او دست از شکایت کشید و آنان نیز این چنین کردند و زمانی که شکایت فایده نداشته باشد، صبر زیباتر است.

لبید بن ربیعه می­گوید:

و لقد حمیتُ الحَیّ تحملُ شِکّتِی فرطٌ وِشاحِی اِذ غدوتُ لجامُها (دیوان لبید بن ربیعه،۱۹۹۷: ۱۵۱).

در این بیت، بین مبتدا «وشاحی» و خبر «لجامُها»، با جمله­ «اذ غدوتُ» فاصله ایجاد شده است.

ترجمه: قطعاً من از قبیله حمایت کردم در حالی­که اسب سریع و تندرو، اسلحه­ام را حمل می­کرد و صبح زود لگامش را همچون گردنبند زنان بر گردن می­آویختم.

عمر بن کلثوم می­گوید:

و نحنُ اِذا عمادُ الحِیّ خَرّت عَن الأخفاضِ نمنعُ مَن یلینا (دیوان عمر بن کلثوم، ۱۹۹۶: ۷۹).

دربیت بالا، بین مبتدا «نحن» و خبر «نمنعُ مَن یلینا»، عبارت «اِذا عمادُ الحَیّ خَرّت عن الأخفاضِ» فاصله انداخته است.

ترجمه: هنگامی که خیمه­ها و اثاث خانه از روی شتران بیفتد (یعنی به هنگام خطر)، ما از خود و نزدیکان خود دفاع می­کنیم.

شنفری می­گوید:

و فاءَ و فاءَت بادراتٍ و کلها علی نکظٍ مِمّا یکاتم مُجملُ (دیوان شنفری، ۱۹۹۶: ۶۵).

در این بیت، بین مبتدا «کُلّها» و خبر «مُجملُ»، دو جار و مجرور «علی نکظٍ و مِمّا» و صله­ی موصول «یکاتم» فاصله ایجاد کرده است.

ترجمه: او (آن گرگ) برگشت، آن­ها (گرگ­ها) نیز بسرعت برگشتند و همه­ی آنها بر سختی و شدت گرسنگی که پنهانش می کردند، شکیبا بودند.

عروه بن ورد می­گوید:

یریحُ عَلیّ اللیلُ أضیافَ ماجدٍ کریمٍ، و مالی، سارحاً، مالُ مُقترِ (دیوان عروه بن الورد، بی تا: ۴۶).

در این بیت، بین مبتدا «مالی» و خبر «مالُ مقتر»، حال «سارحاً» فاصله ایجاد کرده است.

ترجمه: شب مهمانانی ارجمند و بزرگوار را بر من وارد می­ کند در حالی­که مالم اندک است و از دستم رفته.

عمر بن کلثوم می­گوید:

و نحنُ غداه اُوقِد فی خزازی رَفدنا فوقَ رِفدَ الرافدینا (دیوان عمر بن کلثوم، ۱۹۹۶: ۹۳).

در بیت بالا، بین مبتدا «نحن» و خبر «رفدنا»، عبارت «غداه اوقد فی خزازی» که متشکل است از مفعول فیه «غداه»، فعل مجهول ونایب فاعل آن «اوقد»، و جار و مجرور «فی خزازی» فاصله ایجاد کرده است.

ترجمه: ما در صبح روزی که در کوه خزازی آتش برافروخته شد از همه بیش­تر کمک کردیم.

بنابراین اگر فاصله­ای که بین مبتدا و خبر به وجود آمده است به وسیله­ی جمله باشد باید به صورت یک جمله­ مستقل در نظر گرفته شود و در بین جمله ترجمه گردد.

۳ـ ۳ـ ۵ـ فاصله بین اسم و خبر

بین اسم و خبر رابطه­ محکوم و محکوم­علیه برقرار است و اصل این است که به دنبال یکدیگر بیایند، ولی در شعر به حکم ضرورت شعری، بین آن­ها فاصله می­افتد (اقبالی، ۱۳۸۸: ۹۶). مانند ابیات زیر:

نابغه ذبیانی می­گوید:

کأنّ رحلی و قد زالَ النهارُ بنا بذی الجلیل علی مستأنس وحدِ (دیوان نابغه ذبیانی، ۲۰۰۵: ۳۳).

در این بیت، بین اسم کأنّ «رحلی» و خبر«علی مستأنس وحد»، جمله­ حالیه­ی «و قد زال النهار بنا بذی الجلیل» فاصله انداخته است.

ترجمه: در حالی که روز به پایان رسیده بود گویا رحل من در ذی الجلیل روی اسبی تنها بود.

همچنین می­گوید:

کأنّه خارجاً مِن جنب صفحته سفّودُ شربٍ نسُوه عند مفتأد (همان: ۳۴).

در بیت بالا، بین اسم کأنّ «ه» و خبر«سفّود»، حال «خارجاً»، جار و مجرور«مِن جنب» و دو مضاف­الیه «صفحته» فاصله ایجاد کرده است.

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 07:44:00 ب.ظ ]




مختصر گات به بالا بردن سطح زندگی، تامین اشتغال کامل و ” حجم گسترده و دائم رو به رشد درآمد واقعی و تقاضای موثر”، با گسترش تولید و مبادله کالا نظر میکند. دولت های مشارکت کننده می خواهند این اهداف را با ورود به ترتیبات مزیت دار طرفینی و متقابل در جهت کاهش اساسی تعرفه ها و سایر موانع تجارت، و از میان بردن رفتار تبعیض آمیز در بازرگانی بین المللی تحقق بخشند. بدین نحو اصول زیر برقرار شده است:۱٫ اصول ملت کامله الوداد: تجارت بر مبنای عدم تبعیض صورت گیرد، یعنی تمام طرف های متعاهد در ماده ۱ می پذیرند که عوارض و هزینه های مشابه بر واردات کالاها را بطور براربر اعمال کنند، بدون توجه، در میان طرف های متعاهد، به منشا کالا.۲٫ ممنوعیت افزایش موانع تجاری: همه طرف های متعاهد در ماده ۲ متعهد می شوند نسبت به همه طرف های متعاهد دیگر عوارضی را اعمال کنند که در جداول تقدیم شده در پایان مذاکرات تعرفه مشخص شده است، یعنی ملزم به پیشنهادهای پذیرفته شده منعکس در این جداول باشند. عوارض تعهد شده ممکن است هر ۳ سال یکبار غیر الزامی شود، ولی موازنه امتیازها باید حفظ شود خواه با توافق باذینفع اصلی امتیاز یا عرضه کننده اصی دیگر، یا به شرط پس گرفتن متقابل امتیازها توسط ذینفع .۳٫ فقط تعرفه ها: شکل پذیرفته شده شده محدودیت تجاری ، تعرفه گمرکی است، یعنی مالیاتی که دولت وارد کننده به عنوان شرط ورود کالا به سرزمین خود وضع میکند. ۴٫ رفتار ملی: مالیات ها، هزینه ها و سایر مقررات نباید به گونه ای وضع شوند که میان محصولات تولید شده داخلی و محصولات وارداتی تبعیض قائل شوند. ۵٫ مذاکرات منظم: طرف های متعاهد باید به طور منظم تشکیل جلسه داده و وارد مذاکراتی با هدف کمتر کردن موانع تجاری بر اساس عمل متقابل در چارچوبی چندجانبه شوند(ماده ۲۸ مکرر) (لوونفلد، حقوق بین الملل اقتصادی،۳۲ ـ ۳۰).

عکس مرتبط با اقتصاد

به طور کلی موافقت نامه عمومی تعرفه و تجارت(گات) اهداف زیر را دنبال می کرد: دستیابی به یک نظام تجاری بین المللی آزاد و بدون تبعیض؛ ارتقاء سطح زندگی مردم در کشورهای عضو. ؛ فراهم ساختن امکانات نیل به اشتغال کامل در اثر گسترش تجارت جهانی؛ افزایش درآمد واقعی و سطح تقاضای موثر؛ بهره برداری کامل و کارا از منابع جهانی؛ گسترش تولید و تجارت بین المللی کالا؛ رفع موانع ومشکلات موجود در زمینه گسترش تجارت جهانی (موسی زاده، ۱۳۸۹، سازمان های بین المللی، ۲۶۳).

گات با آغاز تقریبا تصادفی خود در دهه ۱۹۴۰ به صورتی نامرتب به سازمانی بسیار بزرگ و پیکره حقوقی سترگ تکامل یافت. در پنج دور اول مذاکرات تجاری چند جانبه (۱۹۴۷ _ ۶۱)، عمدتا بر کاهش تعرفه ها بر مبنای رفتار ملت کامله الوداد و ” تبادل طرفینی منافع” تاکید می شد. از دور کندی (۱۹۶۴ _ ۷) و بطور خاص در دور توکیو (۱۹۷۳ _ ۹) طرف های متعاهد توجه خود را به ایجاد قواعدی معطوف کردند که بر اقدامات غیر تعرفه ای متاثر کننده تجارت کالا، شامل دامپینگ و ضد دامپینگ، یارانه ها و عوارض خنثی کننده، خرید دولتی، و فنون گوناگون ارزشیابی کالا برای مقاصد ارزیابی عوارض گمرکی حاکم باشد. در دور اروگوئه (۱۹۸۶ _ ۹۳)، دولت های متعاهد گات که هم اینک به بیش از ۱۰۰ کشور می شدند، به مذاکره پیرامون قواعد ناظر بر تجارت بین المللی ادامه دادند، ولی بسیار فراتر از تجارت کالا رفته و مالکیت معنوی و ابعادی از خدمات و سرمایه گذاری فراملی را هم مورد توجه قرار دادند. آنها همچنین به توافقاتی نائل آمدند که پیش تر از آن ها طفره می رفتند و به آنچه “حفاظت ها” موسوم شده بود و به مسائل مربوط به کشاورزی مربوط می شد؛ آنان رسما سازمان جدید تجارت جهانی را تاسیس کردند و نظامی از حل و فصل الزامی اختلافات در انداختند که بر این مجموعه بزرگ حقوقی که در دور اروگوئه و اسلاف آن رشد و نمو کرده بود قابل اعمال بود (لوونفلد، ۱۳۹۰، حقوق بین الملل اقتصادی، ۷۲).

جهت دانلود متن کامل این پایان نامه به سایت jemo.ir مراجعه نمایید.

 

اگر چه گات به عنوان یک سازمان و حتی یک سازمان غیر رسمی دیگر وجود ندارد، تکالیف ماهوی گات و اسناد و مقررات فرعی بی شمار آن همچنان بخش اصلی قواعد سیستم تجارت جهانی را تشکیل می دهد. در حقیقت، موضوعات جدیدی مثل تجارت خدمات یا دارایی معنوی بطور وسیعی برخی از مفاهیم اساسی گات را به عاریت گرفته اند (جکسون، ۱۳۸۲، ۱۸۹).

امروزه دیگر گات به عنوان یک سازمان وجود ندارد، اما تمامی اسناد و تکالیف و مقررات فرعی ایحاد شده توسط گات در سطح حقوق بین الملل اقتصادی وجود دارند و در روابط و تبادلات میان اعضای جامعه بین المللی اجرا می شوند، حتی برخی از رویه های ایجاد شده توسط گات از جمله رفتار ملی و رفتار ملتهای کامله الوداد تبدیل به عرف شده و قابل احترام جامعه جهانی در مبادلات اقتصادی می باشند. در حقیقت تمام طول عمر گات در جهت پیشرفت و ترقی حقوق بین الملل اقتصادی صرف شد و نقش خود را به عنوان مرکزی پیشرو در این عرصه به خوبی ایفا کرد.

۲ : سازمان تجارت جهانی

از تاریخ لازم الاجرا شدن موافقت نامه گات( ۱۹۴۸) تا کنون مذاکرات متعددی در زمینه تجارت جهانی در چارچوب موافقت نامه مزبور صورت گرفته است. آخرین دور مذاکرات که به دور اوروگوئه مشهور است که در سال ۱۹۸۶ آغاز شد و پس از ۷ سال مذاکره، تصمیم مهمی در زمینه تجارت جهانی توسط کشورهای عضو اتخاذ گردید. این تصمیم مهم، همانا تاسیس سازمان جهانی تجارت می باشد که عملا نیز جایگزین موافقت نامه عمومی تعرفه و تجارت می گردد (موسی زاده، ۱۳۸۹، سازمان های بین المللی، ۲۶۴).

سازمان تجارت جهانی به زبان انگلیسی World Trade Organization و به شکل مخفف WTO. این مجموعه یک سازمان بین المللی است؛ که قوانین جهانی تجارت را تنظیم و اختلافات بین اعضا را حل و فصل می کند. اعضای سازمان تجارت جهانی کشورهایی هستند که موافقت نامه های (حدود ۳۰ موافقت نامه) این سازمان را امضا کرده اند. مقر سازمان تجارت جهانی در ژنو، سویس قرار دارد. تا مارس ۲۰۱۳، ۱۵۹ کشور عضو این سازمان شده اند (www.fa.wikipedia.org).

تحولات اخیر در اقتصاد جهانی متاثر از مذاکراتی است که در ۹ دور مذاکرات بین المللی مربوط به موافقت نامه عمومی تعرفه و تجارت بر جهان حاکم شده است. هشتمین دور این مذاکرات که به دور اوروگوئه مشهور است از سال ۱۹۸۶ شروع شد و پس از بحث های طولانی و فشرده در ۱۵ آوریل ۱۹۹۴ در مراکش امضاء شد. ماحصل مذاکرات دور اوروگوئه، تدوین موافقتانمه های جدیدی در زمینه محصولات کشاورزی، منسوجات و پوشاک، حقوق مالکیت معنوی، خدمات و تاسیس سازمان تجارت جهانی که از سال ۱۹۹۵ شروع به کار نموده می باشد.نکته ای که باید توجه داشت آن است که هر چند پیوندهایی بین گات و سازمان تجارت جهانی وجود دارد ولی نمیتوان از سازمان تجارت جهانی به عنوان گات سابق یاد نمود، چون تفاوتهای حقوقی، سیاسی و اقتصادی زیادی میان گات و سازمان تجارت جهانی وجود دارد که باید مورد توجه و مداقه قرارگیرد (اکبریان، ۱۳۷۹، ۳۱ ـ ۳۰).

سند نهایی دور اروگوئه رسما در کنفرانس وزیران در ۱۵ آوریل ۱۹۹۴ در مراکش به امضاء رسید. وزیران، به نمایندگی از ۱۱۱ کشور، کامل شدن کار کمیته مذاکرات تجاری و ختم دور اروگوئه را اعلام داشتند. آنان خود را متعهد دانستند همه گام های ضروری برای تاسیس سازمان جدید تجارت جهانی را تا ۱ ژانویه ۱۹۹۵ بردارند و (و بر خلاف همه مهلت های قبلی ) به این مهلت وفادار ماندند (لوونفلد، ۱۳۹۰، حقوق بین الملل اقتصادی، ۷۳).

دور اروگوئه، به مثابه نشست هست ساله قانونگذاری، باید دستاوردی شگرف قلمداد شود. نه فقط گات لرزان و شکننده به سازمان تجارت جهانی آشکارا قوی و نزدیک به جهانشمول تحول پیدا کرد؛ بلکه گسترشی حیرت آور در قلمرو اقتصادی تحت پوشش اصول مقرر در اواخر دهه ۱۹۴۰ – رفتار ملی، رفتار ملت کامله الوداد، وتلاش های اداواری جمعی برای کاهش موانع آنسوی مرزها- به وقوع پیوست ( لوونفلد، ۱۳۹۰، حقوق بین الملل اقتصادی، ۱۱۷).

الف : ارکان سازمان تجارت جهانی

سازمان تجارت جهانی دارای ارکان ذیل است: ۱٫کنفرانس وزیران: کنفرانس وزیران بالاترین رکن سازمان تجارت جهانی است و نمایندگان همه اعضا را دربر می گیرد. اختیارات کنفرانس وزیران عبارت است از: محقق ساختن کارکردهای سازمان، اتخاذ اقدام های لازم در این راستا و تصمیم گیری در زمینه توافقنامه های تجارت چندجانبه در صورت درخواست هریک از اعضا ۲ .شورای عمومی: . شورای عمومی، عالی ترین رکن تصمیم گیری بعد از کنفرانس وزیران در سازمان تجارت جهانی است که درباره موضوعات روزمره و کارکردهای این سازمان نظر می دهد. مقر این شورا در ژنو قرار دارد و معمولاً هردو ماه یک بار تشکیل جلسه می دهد. شرکت کنندگان در جلسات شورای عمومی را نمایندگان همه اعضا معمولاً سفرا یا معادل آنها تشکیل می دهند. شورای عمومی مستقیماً به کنفرانس وزیران گزارش می دهد (www.fa.wikipedia.org).

۲٫رکن حل اختلاف : بر اساس مقررات سازمان تجارت جهانی اعضا نباید ب اتخاذ تصمیمات یکطرفه علیه یکدیگر اقدام کنند. آنها موظف هستند تا دعاوی خود را از طریق رکن حل و فصل و دعاوی سازمان تجارت جهانی و طبق مقررات سازمان حل و فصل کنند (شیروی، ۱۳۷۸، ۲۰).

  1. رکن بررسی خط مشی تجاری : عمده ترین وظایف این رکن عبارتست از: بررسی خط مشی های و رویه تجاری همه اعضا از لحاظ تاثیر آنها بر نظام چند جانبه تجاری و ارزیابی عملکرد مکانیسم بررسی خط مشی تجاری. ۵٫ شوراهای تخصصی: سازمان تجارت جهانی دارای شوراهای تخصصی متعددی است که از آن جمله می توان به «شورای تجارت کالا»،«شورای تجارت خدکات»، «شورای جنبه های مرتبط با تجارت حقوق مالکیت های معنوی» اشاره کرد. ۶٫ کمیته های تخصصی: کنفرانس وزیران در جهت اجرای وظایف خود کمیته های تخصصی مختلفی را ایجاد می نماید (موسی زاده، ۱۳۸۹، سازمان های بین المللی، ۲۶۵ ـ ۲۶۴).

۴٫دبیر خانه: دبیرخانه نهاد اداری سازمان جهانی تجارت و در راس آن مدیر کل قرار دادردکه توسط کنفرانس وزیران انتخاب می شود (بیگ زاده ،۱۳۹۱، ۶۶۲).

ب : اهداف سازمان تجارت جهانی

اهدافی که سازمان تجارت جهانی برای خود تعریف کرده است بدین شرح می باشد:

۱: ارتقای سطح زندگی؛ ۲: تامین اشتغال کامل در کشورهای عضو؛ ۳: توسعه تولید و تجارت و بهره وری بهینه از منابع جهانی؛ ۴: دستیابی به توسعه پایدار ؛ ۵: بهره برداری بهینه از منابع؛ شش. حفظ محیط زیست؛ ۶: افزایش سهم کشورهای در حال توسعه و کمتر توسعه یافته از رشد تجارت بین المللی (www.fa.wikipedia.org).

عکس مرتبط با محیط زیست

اهداف مطرح شده در گات ۱۹۴۷ در موافقت نامه تاسیس سازمان تجارت جهانی تکمیل شد. در طول این نیم قرن، تحولاتی در سطح بین المللی اتفاق افتاد که نقطه نظرهای عمومی را نسبت به اهداف یک سازمان تجاری بین المللی تحت تاثیر قرار داد. این تحولات که درموافقت نامه تاسیس سازمان تجارت جهانی منعکس شده اند عبارتند از: یک. توجه به تجارت خدمات در کنار تجارت کالا؛ دو. توجه به کشورهای در حال توسعه و شناسایی حق مشروع این کشورها در دستیابی به توسعه اقتصادی؛ سه. کوشش جهانیبرای حفظو حراست از محیط زیست و تقویت وسایل انجام آن با توجه به تفاوت سطح اقتصادی کشورها (شیروی، ۱۳۷۹، ۱۲).

ج : پیامدهای ایجاد سازمان تجارت جهانی در حقوق بین الملل اقتصادی

یکی از پیامدهای طبیعی سازمان تجارت جهانی، جهانی شدن اقتصاد می باشد. در علم اقتصاد، جهانی شدن به معنای افزایش آزادی افراد و بنگاه ها جهت انجام معاملات با افراد و سایر کشورها تعریف می شود. در این فرایند بازارهای داخلی به روی عرضه کنندگان خارجی باز می شوند و عرضه کنندگان داخلی نیز به بازارهای خارجی دسترسی پیدا میکنند. خصوصیت کلیدی این فرایند عبارتست از اینکه موانع بر سر راه انجام معاملات با افراد و بنگاه های فرامرزی کاهش یافته و بدین ترتیب هزینه انجام معاملات با آنها با هزینه های مشابه در داخل کشور یکسان می شوند (اکبریان، ۱۳۷۹، ۳۱).

تشکیل سازمان تجارت جهانی مسلما یک تحول مهم در قرن بیستم است واهمیت آن از تشکیل سازمان ملل متحد کمتر نیست. این سازمان کشورهای عضو را متعهد می کند تا روابط تجاری خود با دیگران هر چه بیشتر بر اساس مقررات حقوقی تنظیم کنند و از تکیه بر قدرت اقتصادی و منافع صرفا ملی اجتناب نمایند.زمانی که اکثریت کشورهای جهان صمیم می گیرند تا خود را متعهد کنند که از اصولی در روابط تجاری خود تبعیت کنند و صرفا به منافع کوتاه مدت خود توجه نکنندو دعاوی تجاری خود بر اساس اصول حقوقی و طبق روشی مشخص حل و فصل کنند، این یک موفقیت بزرگی برای جامعه بین الملل است. این بدان معنا نیست که این سازمان هیچ نقصی ندارد، بلکه منظور اینست که تشکیل سازمان تجارت جهانی یک گام رو به جلو است.نتیجه توافق دور اروگوئه تنها ایجاد سازمانی بین المللی نبود بلکه اهدافی خاص از این تصمیم نشات گرفته بود که در قالب این سازمان حجم بسیار زیادی از فعالیت های اقتصادی اعضای جامعه ی بین المللی تابع یکسری اصولی درآمد که در زمان گات به صورت جسته و گریخته موجودیت داشت، اما با این گستردگی قابلیت اجرایی نداشته بود. اینها همه خود گواهی بر تاثیرات مثبت و شگرف سازمان تجارت جهانی در حقوق بین الملل اقتصادی می باشند، و به نوعی سازمان تجارت جهانی قالب ها و چهارچوب های جدیدی را برای حقوق بین الملل اقتصادی ایجاد کرد و راه را برای توسعه حقوق بین الملل اقتصادی روشن ساخت.

گفتار سوم : صندوق بین المللی پول

پس از جنگ جهانی دوم، این عقیده در میان کارشناسان اقتصادی اغلب کشورها ایجاد شد که دنیای بعد از جنگ به ثبات در زمینه روابط پولی و مالی بین المللی نیاز مبرمی دارد و ایجاد رقابت پولی بین کشورها و هرج و مرج بازرگانی، حتمی به نظر می رسید، به همین دلیل متخصصان پولی آمریکا و انگلستان تشکیل یک سازمان پولی بین المللی را با میدان وسیع فعالیت که قادر به استقرار نظم پولی در جهان باشد پیشنهاد کردند.

۱ : ظهور صندوق بین الملل پول

منشا پیدایش صندوق بین المللی پول را باید در بحران عظیمی که در اکتبر ۱۹۲۹ اقتصاد ایالات متحده آمریکا را متزلزل ساخت و پس از مدت کوتاهی نیز جهان سرمایه داری غرب را فرا گرفت، جستجو کرد. طی دهه ۱۹۳۰ و پیش از وقوع جنگ دوم جهانی، بسیاری از دولت ها برای جلوگیری از بحران، ارزش پول خود را کاهش دادند و محدودیت های تجاری و ارزی بیشتری را نسبت به سایر دولت ها اعمال کردند. ولی از آنجا که دولت های طرف تجارت آنها نیز به اقدامات مشابه دست می زدند، آثار سوئی بر اقتصاد و تجارت بین الملل گذارد که از آن جمله می توان به کاهش حجم تجارت بین المللی، تنزل اشتغال و عدم تخصیص مطلوب منابع در سطح جهانی اشاره کرد. با وقوع جنگ خانمانسوز دوم جهانی ضرورت تهیه و تدوین مقرراتی فراگیر راجع به تجارت ومالیه بین المللی بیش از پیش احساس شد (موسی زاده، ۱۳۸۹، سازمان های بین المللی، ۲۴۲).

در ماه ژوئیه ۱۹۴۴ وزمانی که هنوز چندماهی به شکست نهایی متحدین وخاتمه جنگ جهانی باقی نمانده بود، ۴۵ کشور جهان در برتون وودز ایالت نیو همپشایر آمریکا گرد هم آمدند تا پگونگی کمک به بازسازی اقتصاد جنگ زده اروپا را بررسی کنند. و طی آن سعی داشتند از وقوع مجدد حوادثی که پس از شکست مذاکرات صلح پاریس رخ داد ونهایتا جنگ جهانی دوم منجر شد جلوگیری به عمل آورند. از پیامدهای این اجلاس ایجاد دو نهاد عمده در روابط اقتصاد بین الملل، یعنی صتدوق بین المللی پول و بانک بین المللی بازسازی و توسعه (بانک جهانی) است که هنوز هم با همان اهداف اولیه خود فعالیت می کند (بافتون، ۱۳۸۴، ۴۲).

۲ : اهداف صندوق بین المللی پول

اهداف صندوق بین المللی پول بر اساس ماده یک اساس نامه این صندوق عبارت است از:

یک: تشریک مساعی مالی به وسیله ایجاد یک مؤسسه دائمی که وسایل تبادل نظر و همکاری را در مسائل پولی فراهم آورد؛

دو: تسهیل و توسعه و ازدیاد تجارت میزان یافته بین المللی و مساعدت به پیشرفت و افزایش عده افراد مشغول به کار و تأمین درآمد حقیقی و توسعه منابع مولده ثروت تمام
اعضاء منظور اساسی سیاست اقتصادی این مؤسسه خواهد بود

سه: تثبیت قیمت ارزها و حفظ ترتیبات منظم برای معاملات ارزی بین اعضاء صندوق و اجتناب از رقابت در تنزل قیمت ارزها.

چهار: مساعدت به برقراری یک سیستم جمعی برای پرداختهای مربوط به معاملات جاریه بین اعضاء و رفع تضییقات ارزی که مانع پیشرفت و ازدیاد تجارت جهانی گشته است.

پنج: برای ایجاد اعتماد در میان اعضاء این مؤسسه، منابع مالی آن در مقابل وثیقه های
کافی در اختیار اعضاء گذاشته خواهد شد تا بدین وسیله فرصت داشته باشند که اختلال
موازنه پرداخت خود را بدون تشبث به وسایلی که لطمه به بهبود اقتصادی ملی و
بین المللی می زند اصلاح نمایند.

شش: کوتاه ساختن دوره عدم توازن در موازنه های پرداخت بین المللی اعضاء و تخفیف درجه شدت آن با رعایت مواد فوق (www.rc.majlis.ir).

با توجه به تحولاتی که از زمان تاسیس صندوق بین المللی پول تا بحال رخ نموده اند می توان اهداف عمده صندوق را بطور خلاصه تشویق همکاری پولی بین المللی، تضمین ثبات مالی، تسهیل مبادلات بین المللی، مشارکت در افزایش میزان کار، ثبات اقتصادی و فقر زدایی دانست (بیگ زاده، ۱۳۹۱، ۶۵۳).

صندوق بین المللی پول برای نیل به اهداف خود فعالیت های متنوعی را انجام می دهد:

الف: بررسی وپیگیری تحول وضعیت اقتصادی و مالی داخلی و بین المللی دولتها وارائه مشورتهای لازم به آنها در قلمرو اقتصادی ؛ب : اعطای وام ارزی به دولتها برای حمایت از سیاستهای اصلاحی آنها جهت کم کردن کسری موازنه پرداختهای خود و تشویق رشد و توسعه پایدار آنها؛ ج : ارائه کمک های فنی متنوع به دولتها و آموزش کارمندان و ماموران بانکهای مرکزی آنها در قلمروهای واقع در صلاحیت خود (بیگ زاده، ۱۳۹۱، ۶۵۴ ـ ۶۵۳).

ماده ۱۲ اساسنامه صندوق یک سازمان ۳ رکنی را تاسیس می کند، متشکل از یک هیئت نمایندکان دولت ها، یک هیئت مدیره، و یک مدیر کل که بر جمع کارکنان ریاست می کند و به عنوان رئیس بدون حق رای هیئت مدیره هم عمل می کند (لوونفلد، ۱۳۹۰، حقوق بین الملل اقتصادی، ۶۲۷).

عالی ترین مرجع تصمیم گیری در صندوق بین المللی پول هیات نمایندگان می باشد. این هیات از یک نماینده اصلی (رئیس بانک مرکزی یا وزیر دارائی) و یک عضو علی البدل که توسط نمایندگان اصلی انتخاب می شود، تشکیل می شود. اجلاس هیات نمایندگان با به صورت عادی توس این هیات از قبل تعیین می شود و یا به صورت فوق العاده و با تقاضای هیات مدیره و یا تقاضای پانزده کشور عضو که حداقل یک چهارم کل آرا را دارا باشند تشکیل می شود. اجلاس عادی هیات نمایندگان که معمولا پاییز هر سال به مدت یک هفته تشکیل می شود. در این جلسات به مواردی شامل بررسی وضع کلی اقتصاد جهانی، رسیدگی و بررسی مشکلات موجود در سیستم پولی بین المللی، بحث و تبادل نظر در زمینه مسائل عمرانی کشورهای در حال توسعه در چهارچوب مناسبات و نظام اقتصاد کنونی، پرداخت می شود.هیات مدیره یا مدیران اجرایی زبق اساسنامه صندوق بین المللی پول، اداره امور و عملیات کلی را بر عهده دارد. هیات مدیره مرکب از مدیرعامل و تعدادی مدیر اجرایی است. ریاست هیات مدیره با مدیر عامل است. هر مدیر اجرایی دارای یک قائم مقام است که در صورت غیبت به جای او در جلسات هیئت مدیرع شرکت می کند و در صورتی که هم مدیر و هم قائم مقام غایب باشد، مدیر موقتی برای حضور در جلسات انتخاب می شود. در زمانی که مدیر اصلی حضور داشته باشد، قائم مقام وی می تواند در جلسات حضور یابد ولی حق رای ندارد .مدیرعامل توسط هیات مدیره برای مدت ۵ سال انتخاب می شود. حداقل سن وی باید ۶۵ و حداکثر ۷۰ سال باشد و به طور سنتی معمولا مدیرعامل صندوق از اتباع کشورهای اروپایی عضو صندوق انتخاب می شود. مدیرعامل بالاترین مقام کارکنان اجرایی صندوق است و ریاست هیات مدیره را به عهده دارد ولی نمی تواند یکی از اعضای هیات مدیره باشد. مدیر عامل زیر نطر هیات مدیره یا هیات نمایندگان به انجام امور عادی صندق می پردازد و رئیس کارکنان صندوق است. مدیر عامل به طور معمول حق رای ندارد مگر هنگامی که تساوی آرا حاصل شده باشد (هاشمی دیزج، ۱۳۸۶، ۴۸۹ ـ ۴۸۷).

۳ : جایگاه صندوق بین المللی پول در توسعه حقوق بین الملل اقتصادی

در سیستم برتون وودز محدودیتهایی وجود داشت که بعد از جنگ جهانی نمودار شد. با رشد اقتصادی کشورهای اروپایی و ژاپن و سایر مناطق و رکود اقتصادی آمریکا در دهه ۱۹۷۰ باعث شد آمریکا حمایت خود را از سیستم برتون وودز را بردارد و برابری قیمت دلار و طلا از بین رفت و دلار مبنی قرار گرفت (www.fa.wikipedia.org).

درست از سال ۱۹۷۱ که نظام نرخ مبادله ثابت ارزی کنار گذاشته شد، نقش صندوق بین المللی پول مورد سوال قرار گرفت. با توجه به اینکه کنار گذاشتن این نظام به بحران پایان نداد، و بسامد آن را فزونی بخشید و به عمق یافتن آن انجامید، برخی مدعی شدند که صندوق بین المللی پول در ایجاد محیط بین المللی ناپایدار نقش جدی داشته است (استیگلیتز، ۱۳۸۳، ۳۵ ـ ۳۴).

صندق بین المللی پول از دو جنبه، نقش مهمی در حیات اقتصادی بین المللی ایفا می کند. نقش اصلی صندوق بین المللی پول، صرف نظر از تلاش برای حفظ ارزش اسمی پول رایج، توزیع «حقوق برداشت ویژه» از صندوق هایی است که با سهمیه اعضا تامین شده است. «حقوق برداشت ویژه » ارزی اعتباری مرکب از چندین پول رایج است. حقوق برداشت ویژه یک پول بین المللی است که به منظور استفاده انحصاری دولت ها و موسسات بین المللی ایجاد شده است (زایدل هوهن فلدرن، ۱۳۹۱، ۲۰۶).

برنامه صندوق در نظارت بر خط مشی های اقتصادی همه دولت های عضو به موجب ماده ۴ اساسنامه اصلاحی در دستیابی به هماهنگی خط مشی اقتصادی میان قدرت های بزرگ مالی موفق نبوده است و این قدرت ها در موارد بسیار چشم به محافل دیگر دوخته اند. در مجموع صندوق همچنان مرجعی عمده برای بحث از موضوعات مالی بین المللی است، و اساسنامه منبع مهمی برای حقوق بین الملل اقتصادی می باشد. البته انصافا نمی توان گفت حکم ماده ۴ (۳) اساسنامه که “صندوق بر نظام پولی بین المللی نظارت خواهد کرد تا کارکرد موثر آن تضمین شود”، تحقق یافته است (لوونفلد، ۱۳۹۰، حقوق بین الملل اقتصادی، ۶۹۳).

صندوق بین المللی پول به مثابه یک کنفراانس جهانی می باشد که در خصوص تمام چالش های موجود در اقتصاد جهانی بحث می کند و برای آن به دنبال راهکار می گردد و در مواقع بحران در اقتصاد جهانی بسیاری از چشم ها به سوی این صندوق برای حل مشکل دوخته می شوند این مساله را می توان با توجه به هدف این صندق تحت عنوان بررسی وپیگیری تحول وضعیت اقتصادی و مالی داخلی و بین المللی دولتها و ارائه مشورتهای لازم به آنها در قلمرو اقتصادی متوجه شد. این که چنین سازمانی وجود دارد و این چنین وظایفی را متقبل شده ، خود نشان دهنده اثرات مثبت این صندوق در حقوق بین الملل اقتصادی می باشد و بار بسیار زیادی را در مواقع بحران در حقوق بین الملل اقتصادی تحمل می کند و خود را به عنوان یکی از پایه های این گرایش از حقوق بین الملل که برای بحث از اقتصاد جهانی، و مشارکت کننده اصلی در برخی انواع فعالیت های چندجانبه، مثل تامین بخشودگی و تجدید ساختار بدهی نشان داده است.

فصل سوم:

تحول تابعان

حقوق بین الملل

و

حقوق بین الملل اقتصادی

پیشگفتار

تابعان حقوق بین الملل را در فصل قبل مورد بررسی قرار دادیم که دولت ها و سازمان های بین المللی اصلی ترین این تابعان قلمداد می شوند و در این میان تابعان منفعلی نیز وجود دارند که از میان آنها می توان به کشور واتیکان و جنبش های آزادی بخش ملی و سازمان های بین المللی غیر دولتی اشاره کرد. اما آیا این تابعان به صورت ثابت باقی مانده اند یا امکان گسترش آنها وجود دارد و شامل عناصری جدید می گردند؛ حقوق بین الملل اقتصادی با ایجاد حقوق و تکالیفی برای اشخاص از جمله افراد و شرکت های چند ملیتی در عرصه حقوق بین الملل به ابهام در این خصوص دامن زده است. با بررسی نحوه گسترش تابعان حقوق بین الملل در قرن اخیر و همچنین برشمردن تابعان حقوق بین الملل اقتصادی می توان به این ابهامات تا حدودی پاسخ داد. برای پاسخ به ابهامات فوق در این فصل ضمن تحلیل روند تاریخی تحول در تابعان حقوق بین الملل در بخش اول، در بخش دوم به عوامل موثر در توسعه تابعان حقوق بین الملل اقتصادی می پردازیم و نهایتا در بخش سوم تابعان جدید حقوق بین الملل را مورد بررسی قرار خواهیم داد.

بخش اول : روند تاریخی تحول در تابعان حقوق بین الملل

امروزه، آنچه که در تعریف حقوق بین الملل مورد توجه است تعیین (اشخاص) یا (موضوعات) این رشته از حقوق است. نویسندگان جدید حقوقی معمولا بنابر روشی که در بررسی علمی خود اختیار کرده اند عقاید گوناگون درباره حقوق بین الملل و اشخاص یا موضوعات آن دارند و به همین دلیل هم تعریف های آنان نیز از حقوق بین الملل متفاوت است (ذوالعین، ۱۳۸۸، ۴).

دیر زمانی است که بخشی از علما (دکترین) علاوه بر دولت که موضوع اصلی حقوق بین الملل عمومی است اشخاص خصوصی را نیز ذکر می کنند. ما فکر می کنیم این طور حرف زدن خوب نیست و سوء تفاهماتی ایجاد می کند. آنچه منشا اشکال است کلمه sujet یا موضوع است. sujet یکجا به معنی وضع کننده یا فاعل است، مانند اینکه می گوییم این جمله دارای فعل و فاعل است، و در جای دیگر به معنای موضوع، یعنی دریافت کننده قاعده حقوقی یا کسی که قاعده در مورد او وضع شده و موضوع حق و تکلیف قرار گرفته است. دولت (کشور)، هم سوژه به عنوان فاعل و بازیگر صحنه بین المللی است و هم موضوع به معنای دریافت کننده؛ اما شخص فقط سوژه به معنای دوم است (فرانسوا اویر، ۱۳۶۹، ۲۵۶ ـ ۲۵۵).

گفتار اول : تحول تابعان حقوق بین الملل در قرن ۱۹

رشد و نمو بذرهای حقوق بین الملل، به طور سنتی در قرن شانزدهم صورت گرفت؛ هر چند تمرکز زدایی از حکومت مسیحی اروپا، یعنی آغاز واقعی این حقوق، اندکی زودتر به وقوع پیوست. ظهور پروتستانیزم نه تنها یگانگی سنتی جهان مسیحیت را به هم ریخت بلکه همچنین داوری پاپ در مشاجرات دنیوی را برای حکم پروتستان ناپذیرفتنی ساخت. رویداد برجسته قرن، ظهور دولت ملی، نخست در انگلیس، سپس در فرانسه و اسپانیا بود. شمار فزاینده ای از نویسندگان، بحث درباره مسائل ملی و بین المللی را آغاز کردند، و بخش زیادی از آن مسائل مستقیما به حوزه حقوق بین الملل مربوط می شد (فن گلان، ۱۳۸۶، ۴۵ ).

اما حقوق بین الملل به عنوان یک سیستم، پایه و اساسی جدید دارد. حقوق بین الملل مدرن، نتیجه پیدایش حکومت های غیر مذهبی در اروپای غربی است. همانند ضوابط و مناطهای حاکم بر هر جامعه، حقوق بین الملل تنظیم کننده روابط دولتها با یکدیگر است. قواعد جنگ و مقررات مربوط به مصونیت دیپلماتیک قدیمی ترین جلوه گاه حقوق بین الملل بوده است. عصر اکتشافات(قرن های شانزدهم و هفدهم)، توسعه قواعد حاکم بر تصاحب سرزمینها را نیز ضروری ساخت. در همان زمان شالوده اصل آزادی دریاها ریخته شد. به واقع حقوق بین الملل به ضرورت پاسخ به نیاز دولت ها (همزیستی) رشد کرد و گسترش یافت. حقوق بین الملل شاخص ها و معیارهایی برای ارزیابی عملکرد دولت ها معین می سازد که این شاخص ها با تعیین صلاحیت ملی، دولت ها را از آزادی عمل برخوردار می نمایند. توسعه حقوق بین الملل به موازات افزایش مراودات بین المللی ادامه یافت تا اینکه در قرن نوزدهم دست کم از لحاظ جغرافیایی به یک نظام جهانی مبدل شد (ربکا والاس، ۱۳۹۰، ۷ ).

۱ : نظریه کلاسیک؛ دولت ها تابعان اولیه و اصلی حقوق بین الملل

تا اندکی پیش از پایان سده نوزدهم، تقریبا همه حقوقدانان توافق داشتند که دولتهایی که به اجتماع ملتها تعلق دارند، از حقوقی، اساسی بهره مندند. از جمله اینها حق برابری، بقا، استقلال خارجی، دفاع مشروع، برتری سرزمینی(حاکمیت)، مبادله و احترام است. بیان می شد که این حقوق اعلام شده، اساسی و مطلق اند و عقیده بر این بود که برای هر اجتماعی که ادعای دولتمندی می کند، اساسی هستند. پایه آنها دکترین حقوق طبیعی یافت می شد، و تعبیری کلیدی از آن نظریه، مدعی آن بود که حقوق مورد نظر مبین آن اصول حقوقی است که حقوق بین الملل موضوعه بر مبنای آن ساخته می شود ومی توان آنها را ذات و طبیعت آن حقوق استنتاج کرد. آن تعبیر، این موافقت مسلم را نادیده می گرفت که اصول حقوقی تنها با فرمن حقوقی ایجاد می شوند و نمی توان آنها را قبل از این مسلم فرض کرد (فن گلان، ۱۳۸۶، ۱۴۱).

 تصویر درباره جامعه شناسی و علوم اجتماعی

در اوخر قرن نوزدهم، دو تن از حقوقدانان آلمانی به نامهای «آیهرینگ» و «یلی نک» تحت تاثیر فلسفه هگل، نظریه خود محدود سازی ارادی را مطرح کردند. قسمت عمده فعالیت یلی نک صرف کاوش مبنای حقوقی برای محدود کردن حاکمیت، چه در قلمرو داخلی و چه در عرصه بین المللی گردید. مبنای عقیده یلی نک مبتنی بر تلقی حاکمیت به مثابه یک مفهوم حقوقی بود. به نظر وی، حقوق ناگزیر به تحمیل یک سلسه تعهداتی بر تابعان خود است و چون هر کشور به تنهایی تابع حقوق است و قدرت او باید به عنوان یک قدرت حقوقی مورد توجه قرار گیرد، بنابراین، فقط حود اوست که خود را مقید به رعایت قواعد حقوقی می داند و هیچ قدرتی نمی تواند او را مقید و مجبور به این عمل نماید. در قرن نوزدهم، به دنبال تحولاتی که در آلمان و برخی دیگر از کشورهای اروپایی، در بیان مفاهیم حاکمیت و استقلال کشورها پیش آمد، نظریاتی در زمینه نقش اراده در وضع قواعد حقوقی اعم از داخلی و بین المللی، ابراز گردید که جلوه بارز آن را می توان در مکتب اصالت دولت یا دولت گرایی و توتالیتاریسم ملاحضه نمود (ضیائی بیگدلی ، ۱۳۹۰، ۶۵ ـ ۶۳).

نظام بین الملل کلاسیک که، همانند نظامهای استبدادی ،نظامی از هم گسسته است هیچگاه میان آزادی اعضای جامعه بین الملل و الزام ناشی از واقعیات تعادلی بایسته ایجاد نکرده و این بدان سبب بوده است که جامعه بین المللی اعضایی داشته که هر یک ، به لحاظ سوابق نژادی و تاریخی و نابرابری در برخورداری از منابع اقتصادی و قلت روابط متقابل اجتماعی، با دیگری متفاوت بوده است. در این جامعه «ناهمگن» منافع فردی پیوسته بر منافع جمعی غلبه داشته و مقررات اجتماعی از عمومیت برخوردار نبوده است. در جامعه بین المللی به رغم گسترش اقدامات فراملی، تاثیر مقررات کلاسیک بر نظام معاصر تا آنجا بوده که، فقط دولتها می توانند ضامن اجرای مقررات بین المللی باشند، در نتیجه ، این دولتها در همان حدی که واضع و ضامن اجرای قاعده حقوقی هستند می توانند از حدود آن تخطی نمایند، آن را تهدید کنند، و سرانجام آن را از میان بردارند (www.ghavanin.ir).

از دیدگاه حقوق بین الملل کلاسیک ، تابعین حقوق بین الملل را فقط دولت ها تشکیل میدادند و نظریه پردازان کلاسیک، حقوق بین الملل را منحصراً (حقوق روابط بین دولت ها) می پنداشتند (www.golwazhah.blogfa.com).

نویسندگانی که فقط دولت را شخص حقوقی و موضوع بین الملل دانسته ، حقوق بین الملل را اینگونه تعریف می کنند: حقوق بین الملل مجموعه قواعدی است که منحصرا روابط بین دول را تنظیم می کند. این تعریف از نظر تاریخی، مقدم بر سایر تعریف ها در خصوص حقوق بین الملل است. تا قرن نوزدهم دولتها تقریبا تنها گروه های مرکب از افراد بشر بودند که، از شخصیت حقوقی، در روابط بین الملل برخوردار می شدند. نویسندگان کلاسیک عموما در تعریف فوق هم عقیده بودند و فقط در بیان این مقصود گاه توضیحات اضافی از قبیل «حقوق و تکالیف متقابله دولت» ، «روابط مشترک دول» ، « اصول و قواعد حاکم بر روابط دول»، «قراردادها و عرف مورد قبول دول»، «دول متمدنه»، «دول مستقل» را بکار می بردند و گاه نیز (ملل) را بجای (دول) و به همان معنی جانشین می کردند. چنانکه دیده می شود عنصر اصلی در این تعریف (دولت) است و مقصود از آن، دولتهای مستقلی است که ، از شخصیت بین المللی برخوردار ند. دولی که از نظر حقوق بین الملل دارای شخصیت نباشند، از قبیل دولتهای عضو یک دولت فدرال(دول متحده) و دول تحت الحمایه در این تعریف منظور نیستند زیرا، رابطه آنها با حقوق بین الملل و مؤسسات بین المللی، غیر مستقیم و یا واسطه دولت مرکزی یا دولت حامی است. این عقیده که، تنها دول، عناصر اصلی و انحصاری حقوق بین الملل هستند، هنوز هم، بین بعضی از دانشمندان مشهور حقوقی معاصر طرفدارانی دارد و مورد قبول بعضی از مکتبهای حقوق و سیاسی است (ذولعین، ۱۳۸۸، ۶ ـ ۵).

با موشکافی حقوق بین الملل کلاسیک ، متوجه این مطلب می گردیم که طرفداران این مکتب، تاسی و تاثیر گذاری ویژه ای از حقوق داخلی گرفته و به نوعی رفتارهای حقوقی در سطح بین المللی را با الگوگیری از نظم موجود در حقوق داخلی متناسب می دانند، از جمله این الگوگیری ها می توان به مبحث تابعان اشاره کرد که نظم در حقوق داخلی را تنها برای افراد می داند چرا که تابعان نهایی این حقوق را افراد می داند و در حقوق بین الملل، تابعان تنها دولتها می باشند چرا که فقط دولتها از این حقوق بهره می برند. بنابراین در قرن نوزدهم که حقوق بین الملل کلاسیک منشا نظریات حقوقدانان بین المللی بوده، یگانه تابع حقوق بین الملل دولت ها بودند و فقط دولتها اشخاص حقوق بین الملل محسوب می شوند.

۲ : سازمان های بین المللی تابع فعال حقوق بین الملل

اختلاط میان دو نهاد دولت و سازمان بین المللی و بطور دقیق تر میان حاکمیت و شخصیت حقوقی دهه ها شناخت شخصیت حقوقی را برای سازمان های بین المللی با مشکل مواجهه کرده بود زیرا زمانی که یک سازمان بین المللی عملی را انجام می داد برخی این عمل را متوجه دولت های عضو آن سازمان می دانستند چرا که شخصیت حقوقی برای سازمان بین المللی قائل نبودند و آن را موجودیتی مستقل نمی دانستند. این اختلاط در کشورهای سوسیالیستی سابق به مراتب بیشتر ملاحظه می شد، چون که وجود سازمان های بین المللی را تهدیدی برای حاکمیت خود می پنداشتند. اما این وضعیت رفته رفته تغییر پیدا کرد و این تغییر ناشی از فهم این نکته بود که نهادی می تواند شخصیت حقوقی داشته باشد بدون آنکه حاکم باشد. گستره این شخصیت حقوقی هم می تواند محدود به اختیارات و اشتغالات آن نهاد باشد (بیگ زاده، ۱۳۹۱، ۱۱۵ ـ ۱۱۶).

بر همین اساس و با توجه به این تغییرات دیدگاه ها گروهی از نویسندگان حقوقی ، حقوق بین االملل را اینگونه تعریف می کنند: حقوق بین الملل مجموعه قواعدی است که روابط بین دول و همچنین سازمان های بین الملل را تنظیم می کند. در این تعریف در کنار دول که، قبلا موضوعات منحصر به فرد حقوق بین الملل محسوب می شدند، اشخاص حقوقی جدیدی که، سازمان های بین الملل باشند، اضافه شده است. مقصود از سازمان های بین الملل موسسات و تشکیلات بین المللی است که بعضی از طرف دولتها ایجاد گردیده و بعضی هم مستقل از دول و بدون دخالت آنها بوجود آمده اند. این سازمان ها که اجتماعات متشکل و سازمان یافته هستند موقعی موضوع حقوق بین الملل قرار می گیرند که در جوار دولتها بوده و از شخصیت بین المللی برخوردار باشند. با اینکه ترقی و توسعه این سازمانها بیشتر در ۵۰ سال اخیر صورت گرفته ولی پیدایش اینها سابقه تاریخی دارد. کلیسای کاتولیک از قدیمی ترین موسساتی است که مدتها بدون آنکه عناصر لازم برای تشکیل دولت را جمع داشته باشد مانند یک دولت عمل می کرد، نمایندگان دیپلماتیک نزد سایر دربارها می فرستاد و نمایندگان آنها را می پذیرفت، با دولتهای مختلف قرارداد می بست و پاپ جنبه سلطان را داشت. با اینکه بسیاری از نویسندگان حقوق ببین الملل این وضع را بیشتر مبتنی بر نزاکت بین المللی می دانستند مع ذلک همیشه حکومت روحانی پاپ در کتب و رساله های مربوط به حقوق بین الملل مورد بحث و مطالعه قرار میگرفت (ذوالعین، ۱۳۸۸، ۹).

اما از قرن نوزدهم که سازمان های بین الملل طبق حوائج روز پیدا شد و به سرعت به ازدیاد نهاد، موضوع جنبه دیگری به خود گرفت. این سازمان ها در بسیاری از مسائل اداری، فنی، علمی، بهداشتی، فرهنگی، قضایی، اقتصادی و سیاسی قسمتی از اختیارات و صلاحیت دولتها را در دست گرفتند و به صورت اشخاص حقوقی و موضوعات مستقیم حقوق بین الملل درآمدند. اهمیت روزافزون این موسسات موجب شد که گروهی از نویسندگان حقوقی معاصر، این سازمان ها را به عنوان موجودات یا موضوعات مجزا و مستقل از دولت تلقی کنند و به همین دلیل هم، هنگام تعریف حقوق بین الملل، اینها را در کنار دول و هم پایه آنها قرار می دهند. نویسندگانی که در تعریف خود از حقوق بین الملل غیر از دولت صریحا یا به طور ضمنی موسسات و سازمان های بین الملل را هم منظور داشتند بسیارند. کارل اشتروپ در این باره می گوید: حقوق بین الملل مجموعه مقررات حقوقی است که موضوعش حقوق و تکالیف دول یا سایر اشخاص حقوق بین الملل است. ژان اسپیرو پولس حقوق بین الملل را مجموعه قواعد حقوقی حاکم بر روابط دول و سایر موجودات شخصیت داده شده می داند ولی خود گفته است که این تعریف نسبی است. آنتونیو ترویول می گوید: می توانیم حقوق بین الملل را اینطور تعریف کنیم که مجموعه قواعدی است که به اتکای عدالت روابط بین دول و سایر موجودات اجتماعی که قدرت (صلاحیت) اتخاذ تصمیم را دارند، تنظیم می کند. شارل روسو هم در تعریفی از که از حقوق بین الملل کرده همین معنی را در نظر داشته است و می گوید که حقوق بین الملل اساسا موضوعش اداره روابط بین دول و یا بهتر گفته شود روابط بین موضوعات حقوق بین الملل است ذکر موضوعات بین المللی از این نظر است که دو لفظ دولت و موضوعات بین المللی یکی نیستند. وی در توضیحات بعدی از موسسات بین المللی ، برای مثال جامعه ملل و سازمان ملل متحد را نام می برد (ذوالعین، ۱۳۸۸، ۱۱ـ ۹).

با توجه به دیدگاه هایی که در قرن نوزدهم وجود داشت رفته رفته اولین سازمان های بین المللی نیز در قرن ۱۹ بوجود آمدند تا تبدیل به روندی شوند که در نهایت به تابع حقوق بین الملل بدل گردند و در تعریف حقوق بین الملل جای گیرند. در قرن نوزدهم دو دسته سازمان بین المللی شکل گرفتند. ابتدا سازمان های سیاسی بودند که در پی جنگ ناپلئون در اروپا بوجود آمدند؛ سپس با پیشرفتهای علمی و فنی سازمان هایی در قامرو همکاری های فنی ایجاد شدند (بیگ زاده، ۱۳۹۱، ۶۴).

اولین سازمان های بین الملل ـ آنهم نه به صورت کامل ـ عبارتند از: ۱) کمیسیون مرکزی رود راین که در سند نهایی کنگره وین ۱۸۱۵ پیش بینی شده بود؛ ۲) کمیسیون اروپایی رود دانوب که به موجب معاهده پاریس ۱۸۵۶ تاسیس گردید؛ ۳) اتحادیه بین الملل تلگراف ۱۸۶۵؛ ۴) دفتر بین المللی اوزان و مقادیر ۱۸۷۵؛ ۵) اتحادیه پست جهانی؛ ۶) اتحادیه حمایت از آثار ادبی و هنری ۱۸۸۳؛ از آن زمان، به رغم فرد گرایی کشورها، احساس مشارکت در گسترش سازمانهای بین المللی و لزوم همکاری هر چه بیشتر میان کشورها به تدریج شدت یافته و در نتیجه زیست بین المللی را آسانتر کرده است (ضیائی بیگدلی، ۱۳۹۰، ۲۳۴).

ایجاد دولت ها در جامعه بین المللی باعث شد که ساخنتار این جامعه از جامعه ای قبیله ای به جامعه ای نظام مند تغییر کند و دولت های ایجاد شده برای نظم دادن به روابط خود بیش از پیش نیاز به همکاری میان یکدیگر را احساس کنند و برای پاسخگویی به این نیاز کم کم و با شکل ابتدایی سازمان های بین المللی ایجاد گشتند و بعد از آن این سازمان ها بر اساس و پیرو نیازهای روز جامعه بین المللی توسعه پیدا کردند. نیت اولیه ایجاد سازمان های بین المللی در قرن نوزدهم ایجاد سلطه به سبک نوین خود بوده و با ایجاد این سازمان ها هزینه استعمار و استثمار کشورهای ضعیف جامعه ی بین المللی پایین می آمد، اما در ادامه روند رو به رشد این سازمان ها سبب شد که همکاری ها فنی و اقتصادی فارغ از مسائل سیاسی در قالب این سازمان ها شکل بگیرد و جامعه بین المللی به کارایی بالای اینگونه سازمان ها پی ببرد و به این نتیجه برسند که برای نظم بخشی به شکل گرفتن این سازمان های روبه رشد باید به آنها شخصیت بین المللی اعطا کرد تا کارایی آنها دوچندان شود و از برخی بی نظمی ها و خلا های قانونی جلوگیری شود و در پی این اعطای شخصیت، این سازمان ها تابع حقوق بین الملل قلمداد شدند و هر روزه به طرفداران تابع قلمداد شدن سازمان های بین المللی بیشتر افزوده می شد.

۳ : حقوق بین الملل؛ نظامی برای تنظیم رفتار افراد

در قرن هفدهم وقتی که اعتقاد رایج مبنی بر این بود که همه حقوق ناشی از حقوق طبیعی و ذاتی است، تفکیک جدی بین حقوق داخلی و حقوق بین المللی وجود نداشت و بالنتیجه می شود گفت که افراد هم در حقوق بین الملل صاحب شخصیت بودند. اما در قرن نوزدهم که مکتب اثباتی[۳۰] فلسفه غالب گردید، دولتها به عنوان تنها موضوعات حقوق بین الملل شناخته می شدند (اکهرست، ۱۳۷۳، ۹۸).

اعتقاد بر این بود که حقوق بین الملل، به طور سنتی به تنظیم و کنترل روابط میان دولتها می پرداخت و دولت ها تابعان حقوق بین الملل محسوب می شوند. با این حال بسیاری بر این باورند که «فرد انسانی، ذینفع اصلی و نهایی حقوق بین الملل است.» بر این اساس فرد محورتر بودن حقوق بین الملل به چه معنایی می تواند باشد؟ تمرکز بر فرد انسانی که از اجزای ذاتی امنیت انسانی است، خواستار توجه خاص به نیازها و منافع افراد است و از جهت اخلاقی و تحلیلی، منافع و نیازهای افراد را بر منافع و نیازهای دولتها مقدم می داند (تیشگروم، ۱۳۸۹، ۸۵).

اگر دو نگرش در حقوق بین الملل داشته باشیم، نخست نگرشی سیاسی ـ حقوقی (کلاسیک) که تاکنون علی رغم افکار حقوقی ناب به جریان خود ادامه داده است و جامعه بین المللی را مرکب از دول حاکمی می داند که به شکل جمعیتهای متحدالمال (ملت) در سرزمین های مختلف در جهت کسب منفعت مادی خود در رقابت زندگی می کنند و روابط خود را بر همین مبنا تنظیم می نمایند و دوم نگرشی حقوقی ـ سیاسی که به جای آن که جامعه بین المللی را مرکب از قدرتهای غیر

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 07:44:00 ب.ظ ]




جامعه ی آماری آن ها، شامل کلیه ی دانشجویان متأهل دانشگاه پیام نور ارومیه (۶۰۰ زوج) بود که در سال تحصیلی ۹۱-۹۰ مشغول به تحصیل بودند. نمونه ی پژوهش نیز شامل ۶۰ نفر (۳۰ زوج) می شد که حداقل یکی از زوجین در سال مورد اشاره در بالا، دانشجوی دانشگاه پیام نور ارومیه بود.
روش پژوهش شبه آزمایشی و از نوع نیمه تجربی بوده است. در این پژوهش از طرح پیش آزمون- پس آزمون با گروه کنترل استفاده شده و زوجین به شیوه ی تصادفی انتخاب و در گروه های آزمایشی و کنترل جایگزین شدند.
متغیر مستقل برنامه ی آموزشی غنی سازی روابط بود که در ۱۰ جلسه روی گروه آزمایش انجام شد. در گروه کنترل نیز که شامل ۱۵ زوج بود هیچ مداخله ای صورت نگرفت. ابزار پژوهش پرسشنامه سازگاری زناشویی (اسپاینر، ۱۹۷۶ ) بود.
یافته ها: ابتدا پیش آزمون برگزار شد و بررسی های آماری نشان داد که بین زوج ها از نظر متغیرهای سازگاری، رضایت و همبستگی زناشویی و همینطور توافق زوجی و ابراز محبت زوجی در مرحله پیش آزمون تفاوت معناداری وجود ندارد.
پس از اجرای برنامه آموزشی و مقایسه نمرات پس آزمون با نمرات پیش آزمون، مشخص شد که آموزش غنی سازی زوجین بر سازگاری زناشویی زوجین مؤثر بوده و این اثر در ابعاد رضایت زناشویی، همبستگی زوجی، توافق زوجی و ابراز محبت زوجی معنی دار بوده است. این نتایج نشان می دهد که برنامه ی آموزشی غنی سازی ارتباط، باعث افزایش معنادار نمرات مؤلفه های سازگاری زوجی شده است.
از جمله پیشنهادات این پژوهش، اجرای برنامه ی آموزشی مستمر و منظم برنامه غنی سازی ارتباط زوجین به منظور افزایش سازگاری زناشویی زوجین در مراکز دانشگاهی؛ و جایگزینی برنامه آموزش غنی سازی ارتباط با درس جمعیت و تنظیم خانواده و اجرای این آموزش قبل از ازدواج به شکل الزامی، می باشد.

با توجه به پژوهش های ذکر شده، اثربخشی برنامه های پیشگیری از مشکلات زناشویی، تاحدودی روشن می باشد. با مروری بر تاریخچه این نوع مطالعات، می توان دریافت که، بیشتر مطالعات اثرات مثبتی را گزارش کرده اند. برخی از مطالعات تأثیر حداقل یا خنثی از این برنامه ها را گزارش نموده اند؛ اما هیچ مطالعه ای اثر منفی برای این برنامه ها گزارش نکرده است. با توجه به تنوع مطالعات در این حوزه و مشخص شدن اثرات نسبی آن ها، باید در جامعه ی ما مطالعات بیشتری در این رابطه انجام گیرد. بدون شک با توجه به شرایط و مقتضیات فرهنگی، کارایی انواع برنامه ها می تواند متفاوت باشد. شاید که بتوان با تکیه بر پژوهش های متناسب با فرهنگ، برنامه هایی طراحی کرد و یا اینکه در چارچوب عملی برنامه های موجود، تغییراتی ایجاد نمود.

 

جهت دانلود متن کامل این پایان نامه به سایت jemo.ir مراجعه نمایید.

 

۲-۶- مبانی نظری

رویکردهای مختلف برای پیشگیری از مشکلات زناشویی کوشش هایی را انجام داده است. احتمالاً گسترده ترین خدمات برای آماده سازی ازدواج را، نهادهای مذهبی فراهم کرده اند. این خدمات عموماً در آموزش زوج ها به اهمیت انجام اعمال مذهبی و راهنمایی و پند و اندرز درباره ی مسائل جاری و مشکلات احتمالی آینده، محدود می شدند. درحالیکه این خدمات در سطح وسیعی قابل دسترسی اند، اما آنها از نظر محتوا، مدت زمان و چارچوب عملی متفاوت بوده است. همچنین درباره ارزیابی عملی آنها به جز اثرات فوری، پژوهشهای کمتری موجود است.
برنامه های دیگر، به تاریخچه خدمات حرفه ای ازدواج مربوط می شد. این برنامه ها به جای اینکه که به رفع یا جلوگیری از آسیب زناشویی توجه کند، بیشتر به تقویت جنب های مثبت رابطه تمرکز دارند. احتمالاً این برنامه ها برای جلوگیری از درماندگی زناشویی، از طریق افزایش کیفیت رابطه ی زناشویی نقش غیر مستقیم دارند.
بیشتر برنامه های مطالعه شده با تمرکز جدی بر پیشگیری، آن هایی هستند که بر نظریه ی رفتاری زناشویی مبتنی می باشد. اصل اساسی این رویکرد آن است که زوج ها طبق تجارب شرطی شده به همسرشان پاسخ می دهند. تصور بر آن است که روابط خوشحال کننده، زمانی اتفاق می افتند که به طور کلی تعاملات تجربه شده، پاداش بخش باشند و روابط ناراحت کننده از تعاملات ناخشنود ناشی می شدند. بنابراین برنامه های مبتنی بر نظریه های رفتاری به زوج ها کمک می کنند تا تعاملات زناشویی مثبت را از طریق تقویت کردن به حداکثر برسانند و تعاملات انزجاری را به حداقل کاهش دهند(برگر،۱۹۹۹).
۲-۶-۱- نظریه های مرتبط با آسیب شناسی زندگی زناشویی

۲-۶-۱-۱- رویکرد روان تحلیلی

این رویکرد که با نظرات فروید آغاز شده، بر گذشته ی فرد و تعارض های کودکی وی تأکید دارد. فروید و رویکرد روان کاوی وی تأکید دارد که فرد را باید در گذشته اش به ویژه دوران کودکی اش جستجو کرد. مسلما دوران کودکی هرشخصی در ارتباط با افرادی بوده است که در اکثر مواقع خانواده وی بودند. پس از نظر این رویکرد هم دوران کودکی و هم خانواده اهمیت فراوانی دارند. اما آنچه که مهم است تجربیات افراد در ناخودآگاه آنان ذخیره شده است که رفتارهای شان را شکل می دهد. بنابراین می توان گفت مشکلات و آسیب های زناشویی ناشی از تعارض های درونی ناخودآگاه یک زوج یا هر دوی آن ها می باشد. برای حل تعارض ها، فرد باید نسبت به مسائل ناخودآگاه، آگاهی پیدا کند. برای این منظور فرد تشویق به بیان آزاد افکار و اندیشه های خود بدون سانسور می گردد، و با بیان افکار خود به بینش عاطفی دست پیدا می کند و ممکن است پدیده ی انتقال یا ضد انتقال در درمان رخ دهد.
از دیدگاه های این رویکرد می توان به نظریه ی روابط فردی اشاره نمود؛ که بر اساس آن هر فرد با تاریخچه ای فردی و شخصیتی منحصر به فرد و مجموعه ای از روابط با افراد دیگر دارد؛ که موجب شکل گیری شخصیت درونی وی می گردد. هریک از زوجین دارای شخصیت مجزا از یکدیگر هستند که در طی سالها و قبل از ازدواج در ارتباط با اعضای خانواده شکل گرفته است. ممکن است این تجارب خشنود و یا ناخشنود باشند. که در هرصرورت بر رابطه زوجین تأثیر می گذارد ودر صورت هر گونه اخنلال در این رابطه باید به گذشته فرد و ارتباطات او رجوع کرد. فرامو یکی از نظریه پردازان این رویکرد، ریشه ی مشکلات زناشویی را تعارضات حل نشده ی فرد در خانواده ی پدری می داند.
ساتیر یکی دیگر از نظریه پردازان این رویکرد، به نیازهای عاطفی زن و شوهر توجه ویژه کرده و اظهار می دارد افراد با ازدواج امیدوارند که به صورت هوشیارانه و یا ناخودآگاه این نیازها را برآورده کنند. درواقع آنان با این هدف که نیازهای آنان به ویژه نیازهای عاطفی شان تأمین شود ازدواج می کنند و در غیر این صورت دچار مشکل می شوند.

۲-۶-۱-۲- رویکرد شناختی- رفتاری

 

از دیدگاه شناختی- رفتاری، انسان سازگار کسی است که توانایی و قدرت پردازش صحیح اطلاعات را داراست؛ و چون قادر به چنین کاری است، بنابراین یک نظام ارزشی واقع بینانه برای خود تنظیم می کند؛ تا تحت تأثیر نوسانات روانی دردناک و اختلاف با دیگران، دچار آسیب نشود. این روند به او کمک می کند به احساس بهتری دست یابد.

طبق این دیدگاه زوج هایی که سازگاری بیشتری دارند بیش از زوج های ناسازگار، افکار، احساسات و انتظارات یکدیگر را می پذیرند. در این دیدگاه، احساسات نامطلوب بیان می شود و به اندازه ی احساسات مطلوب مورد توجه قرار می گیرند. در مقابل زوج های ناسازگار به طور معناداری از برقراری ارتباط کلامی امتناع می کنند و حاضر نیستند هیچ نوع از احساسات خود را ابراز کنند.
در این دیدگاه، بر شناخت و اجزای آن توجه خاصی می شود؛ زیرا شناخت درست، رفتار و برخورد صحیح را در زندگی فرد فراهم می کند؛ و در مقابل خطاهای شناختی به قدری مهم و بازدارنده هستند که اساس تمام مشکلات و مسائل را تشکیل می دهند.
دیدگاه شناختی- رفتاری با این فرض که علت اصلی ایجاد اختلاف، ادراک تحریف شده و یا یک نوع تفکر غیرمنطقی است؛ بدین صورت که تفاوت در نحوه ی نگرش افراد باعث بروز اختلافات و پیامدهای ناشی از آن می شود؛ بنابراین محور فعالیت های درمانی خود را بر اصلاح تفکر و رفع خطاهای شناختی قرار می دهند.
۲-۶-۱-۳– رویکرد سیستم ها
مواردی که در چارچوب نظری سیستم ها قرار می گیرند، بسیار گسترده هستند. این دیدگاه ها به رابطه های زناشویی به عنوان یک نظام تعاملی کاملاً پایدار می نگرند. یک زوج زمانی سراغ درمان می آید که نظام پایداری خود را از دست می دهد و یا اینکه پایدار است ولی رضایت بخش نیست. اصول اساسی رویکرد سیستم ها، متنوع می باشد و بسته به موضع درمانگر به کار می رود. وردن ( ۱۹۹۴ ) اصول زیر را مطرح می کند.

  • لازم است زوج ها پیامدهای بین خودشان را اصلاح کنند، به جای اینکه آن را متوجه عضو دیگر خانواده نمایند.
  • مرزهای بین اعضای خانواده و نظام نسل ها ( کودکان، والدین، پدر و مادربزرگ ها ) باید دارای انعطاف باشد.
  • قدرت در خانواده عبارت است از توانایی تأثیر گذاردن بر دیگری به صورت آشکار و پنهان.
  • صمیمیت برای هر کس مهم است و راه های مثبت زیادی جهت ایجاد صمیمیت بین زوجین وجود دارد.
  • نقش ارتباط بسیار مهم می باشد به طوریکه ارتباط مناسب، اساس تغییرات دیگر است.

نظریه ی ساختاری مینوچین به نقش قواعد و مرزهای خانوادگی، قدرت میان اعضای خانواده، تکالیف و نقش ها توجه می کند. وی معتقد است اگر مرزها خیلی سفت و سخت یا نفوذناپذیر باشند، موجب اختلال عملکرد خانواده می گردند. همچنین عدم رعایت سلسله مراتب خانواده (والدین تصمیم گیران اصلی نباشند و کودکان بزرگ تر بیش از کودکان کوچک تر مسئولیت نداشته باشند) موجب آشفتگی نظام خانواده می گردد. گاهی صف بندی های درون خانواده مخرب و به مثلث سازی منجر می شوند. همچنین در این خانواده ها قدرت روشن و صریح نیست.
نظریه ی تجربه نگر ویتاکر، علاوه برآنکه اختلال خانواده را از جنبه ساختاری بررسی نموده، به بعد فرآیندی نیز توجه داشته است. وی معتقد است اگرچه از لحاظ ساختاری امکان دارد که مرزهای خانوادگی درهم ریخته یا نفوذ ناپذیر باعث عملکرد ناکارساز خرده نظام ها، تبانی های مخرب انعطاف ناپذیری نقش ها و جدایی نسل ها از هم گردند، ولی مشکلات مربوط به فرایند نیز با فروپاشی امکان مذاکره و توافق اعضا برای حل تعارض موجب از بین رفتن صمیمیت، دلبستگی یا اعتماد می گردد. درکل نشانه های اختلال هنگامی ظهور می کنند که فرآیندها و ساخت های مختل به مدت طولانی تداوم می یابند و مانع توان خانواده برای اجرای تکالیف زندگی می شوند(گلدنبرگ، ترجمه برواتی و همکاران، ۱۳۸۲).
۲-۶-۱-۴- رویکرد ارتباطی
این رویکرد از عقیده ای ریشه می گیرد که می گوید: افراد مجبور به برقراری ارتباط باهم هستند و آن ها زمانی می توانند به طور اثربخش تر ارتباط برقرار کنند که ارتباط آن ها روشن و باز باشد. گرچه از نظر این رویکرد همه چیز در رابطه ی بین فردی به خلاصه نمی شود؛ اما ارتباط را دارای اهمیت اصلی می داند. برخی از پیش فرض های دیگر این رویکرد عبارتند از:

  • در یک رابطه امکان دارد زوج آنچه را که همسرش می گوید، بداند، اما نباید تصور کند، آنچه را که برای همسرش معنی می دهد، می داند.به عبارتی دیگر ممکن است برداشت همسر او متفاوت از مفهوم پیامی باشد که زوج بیان کرده است.
  • اگر درباره ی یک ارتباط هیچ سوالی وجود ندارد، مهم است برای روشن شدن سوال کنیم. همچنین مهم است که همسران بخواهند و بتوانند ارتباطاتشان را برای یکدیگر روشن کنند.
  • تربیت ذهنی در رابطه ها تأثیری ندارد.
  • ارتباط برقرارکننده های با کارکرد خوب، پیام های کامل و روشن ارسال می کنند و بیش از اندازه تعمیم نمی دهند.
  • زوج ها نیاز دارند، بتوانند چیزی را که از رابطه می خواهند، جستجو کنند. پرسیدن موجب اطمینان از کسب آن نمی شود؛ اما نپرسیدن عدم حصول آن را اطمینان می بخشد.
  • رابطه ها نیازمند گفتگو می باشند و گفتگو نیازمند ارتباط خوب.

درمانگرانی که با دیدگاه ارتباطی کار می کنند، ابتدا سبک ارتباطی کلامی و غیرکلامی زوج ها را مشاهده می کنند و سپس سعی می کنند به روش های زیر آن را تغییر دهند.

  1. الگوپذیری روشن ارتباطی
  2. جستجوی روشن سازی به طور مکرر
  3. بیان کردن آنچه را درمانگر می بیند و می شوند.

اگرچه درمانگران ممکن است به عنوان انتقال دهنده برای زوج عمل کنند، اما هدف نهایی افزایش شایستگی ارتباطی است. آموزش مخصوص در مهارت های ارتباطی بخشی از این رویکرد درمانی است.

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 07:43:00 ب.ظ ]




نوشته: این کتاب را زین العابدین رهنما به سبک بیوگرافی نویسان معاصر اروپا، شبیه به کتاب هایناپلئون،گوته، بیسمارک به رشته تحریر و توصیف درآورده است. پس نباید از آن انتظار یک کتاب تاریخ یا اثر تاریخی مرجع را برای استناد داشت. با این رویکرد به بررسی عناصر داستانی این اثر می­پردازیم.

جهت دانلود متن کامل این پایان نامه به سایت abisho.ir مراجعه نمایید.

 

۳-۱بررسی عناصر داستان راویت اصلی

۳-۱-۱خلاصه داستان

ابرهه پادشاه یمن، به مکه لشکرکشی می کند و قصد تخریب کعبه را دارد. انگیزه­ی او برای این کار، انتقام گرفتن از اعراب است؛ زیرا عرب نادانی، در کلیسای یمن کار ناشایستی انجام داده بود.

سپاه ابرهه با فیل ها و شترهایش به نزدیکی مکه می رسد. عبدالمطلب به دیدار ابرهه می رود و از او می خواهد شترهایی که سپاهیانش تصاحب کرده اند را پس بدهد و می گوید: «خدا از خانه­ی خود دفاع می کند.» (ص۱۰۱)

ابرهه به مکه نزدیک می شود، ولی سپاهیانش توسط پرندگان سنگ باران و نابود می شوند.

محمّد (ص) در این سال به دنیا می آید. آمنه او را به حلیمه می سپارد تا همراه او از شهر خارج شده و در دامان صحرا بزرگ شود. حضور محمّد (ص) برکت فراوانی به میان قبیله­ی حلیمه می برد و آن ها از قحطی و خشک سالی چندساله نجات پیدا می کنند.

حلیمه پس از پنج سال، محمّد (ص) را به مادرش باز پس می دهد. کمی بعد، آمنه برای دیدار بستگان خود همراه محمّد (ص) به یثرب می رود. در آنجا بیمار می شود و جان می سپارد. عبدالمطلب سرپرستی محمّد (ص) را برعهده می گیرد. کمی بعد او نیز به دیار باقی می شتابد و ابوطالب، سرپرست محمّد (ص) می شود.

محمّد (ص) همراه ابوطالب به سفر تجارتی شام می رود. در این سفر، راهب سالخورده ای به نام بحیرا او را می بیند و نشانه های پیامبری را در وجودش می شناسد.

پس از بازگشت از شام، در بازار عکاظ (بازاری که سالی یک بار برای تجارت میان اعراب برپامی شد) میان چند قبیله، اختلافاتی به وجود می آید که منجر به جنگ می شود. ابوطالب و محمّد (ص) در این جنگ شرکت می کنند، ولی آسیبی نمی بینند.

محمّد (ص) جوان از دیدن اختلافات طبقاتی در جامعه­ اعراب و خرافات و عقاید نادرست شان، در رنج است و مدام به صحرا و غار حرا پناه می برد. ابوطالب که تنگدست و عائله مند است به محمّد (ص) کار برای خدیجه راپیشنهاد می دهد. محمّد (ص) می پذیرد همراه کاروان خدیجه برای تجارت به شام برود. این سفر سود سرشاری برای خدیجه به همراه دارد ولی محمّد (ص) چیزی بیشتر از مزد خود (دو شتر) دریافت نمی کند و آن را هم به ابوطالب می دهد.

خدیجه از طریق پسرعمویش که مرد عالمی است می فهمد که آینده­ی بزرگی در انتظار محمّد (ص) است. به او پیشنهاد ازدواج می دهد و کمی بعد آن دو با هم ازدواج می کنند.

باران بی سابقه ای در مکه می بارد که منجر به سیل و ویران شدن بخش هایی از کعبه می شود. هنگام بازسازی کعبه، بین قبایل مختلف برای نصب حجرالاسود اختلاف شدیدی در می گیرد و کار به درگیری می کشد، تا اینکه قرار می گذارند نخستین کسی که وارد شد را حَکـَم کار ِ خود قرار دهند. محمّد (ص)، وارد می شود سنگ را در پارچه ای می گذارد و از نمایندگان قبایل مختلف می خواهد که اطراف پارچه را بگیرند، سپس خود سنگ را نصب می کند.

محمّد (ص) برای کمک به عمویش ابوطالب و جبران محبت های او، علی (ع) را به خانه خود می آورد و همانند فرزند خود او را، دامانش می­پرود.

محمّد (ص) به عادتِ ماه رمضان های گذشته به حرا می رود و در آنجا فرشته­ی وحی بر او فرود می آید و نخستین آیات قرآن را می خواند. محمّد (ص) به خانه بازمی گردد و آنچه دیده است را با خدیجه در میان می گذارد. خدیجه و علی (ع) مسلمان می شوند. مدتی می گذرد و محمّد (ص) دیگر فرشته­ی وحی را نمی بیند و غمگین می شود تا اینکه انتظارش به سر می رسد و آیاتی جدید فرود می آید.

ابوبکر، مسلمان می شود و اندک اندک اسلام میان جوانان مکه نفوذ می کند. محمّد (ص) به صورت پنهانی مردم را به دین جدید دعوت می کند. پس از سه سال، از جانب خدا فرمان دعوت قریش به اسلام می رسد. محمّد (ص) خاندان خویش را به خانه اش دعوت می کند و آنها به اسلام تشویق می کند، ولی هیچ کدام جز علی (ع) دعوت او را اجابت نمی کنند.

سران مکه که از کارهای محمّد (ص) به تنگ آمده اند، بارها نزد ابوطالب می روند و از او می خواهند برادرزاده اش را از دعوت به دین جدید، بازدارد. حتی او را تهدید می کنند و پیشنهاد ثروت و مقام می دهند، ولی هیچ کدام اثرگذار نیست.

ابوجهل تصمیم می گیرد هنگام نماز در کعبه محمّد (ص) را با کوبیدن سنگی برسرش، به قتل برساند، ولی هنگام اجرای نقشه، آتشی افروخته می بیند و دستش خشک می شود.

عده ای از مسلمانان مکه برای رهایی از آزار کفار تصمیم به مهاجرت به حبشه می گیرند. کفار پس از اطلاع از این موضوع، چند نماینده را با هدایایی گران­قیمت نزد نجاشی، پادشاه حبشه، می فرستند تا مهاجرین را دستگیرکرده و به مکه بازگردانند.

حمزه، عموی محمّد (ص) و عمر، مسلمان می شوند. اسلام آوردن این دو و زیادشدن شمار مسلمانان، بارِ دیگر سران کفار را به چاره جویی وامی دارد. آنها در دارالندوه جمع می شوند و قراردادی ضد مسلمانان، امضا می کنند. طبق این قرارداد هرگونه معامله و رابطه و ازدواج با مسلمانان ممنوع می شود. محمّد (ص) و یارانش به ناچار به شعبِ ابی طالب می روند و در آنجا در نهایت سختی و تنگ دستی در چادر زندگی می کنند. ثروت خدیجه در طول سه سال اقامت در شعب، مصرف می شود و ابوطالب در مکه همچنان پشتیبان محمّد (ص) است.

نماینده­ی کفار به حبشه می رسند و به دربار نجاشی می روند. نجاشی پس از شنیدن سخنان جعفربن ابی طالب، پسر عموی محمّد (ص)، رأی به ماندن مهاجران در حبشه و آزادی آنها می دهد و نمایندگان کفّار دستِ خالی بازمی گردند.

به محمّد (ص) وحی می شود که موریانه قرارداد قریش را خورده است و به این ترتیب این قرارداد خودبه خود لغو می شود. پس از بازگشت مسلمانان به مکّه، ابوطالب و خدیجه، در مدت کوتاهی فوت می کنند و محمّد (ص) یاوران قدرتمند خود را از دست می دهد.

محمّد (ص) برای یاری گرفتن از بزرگان طائف به آن شهر می رود ولی آنجا، مردم او را سنگ می زنند و به ناچار به مکّه بازمی گردد. در همین ایّام ماجرای معراج اتّفاق می افتد و محمّد (ص) به آسمان ها می رود و مشاهدات خود از عوالم غیبی را برای پیروانش بازگو می کند.

محمّد (ص) به بازار عکاظ می رود و دین خود را به مردم عرضه می کند. عدّه ای از مردم یثرب به صورت مخفیانه نزد محمّد (ص) می آیند و با او بیعت می کنند. قریش از این بیعت باخبر شده و تصمیم می گیرد با حمله­ی گروهی، به خانه­ی محمّد (ص) شبانه در خواب او را بکشد. محمّد (ص) با وحی الهی از این موضوع باخبر شده به سمت خانه ابوبکر می رود. حمله کنندگان، علی (ع) را در بستر محمّد (ص) می بینند و او را نمی کشند.

همان شب ابوبکر همراه محمّد (ص) با یک بلدِ راه از مکّه خارج می شوند و سه روز در غار ثور می مانند. سپس به سمت یثرب حرکت می کنند و بعد از دوازده روز به قبا می رسند. مردم یثرب به استقبال پیامبر(ص) می آیند و محمّد (ص) اوّلین نماز جمعه را اقامه می کند.

محمّد (ص) پس از ورود به مدینه، زمینی می خرد و همراه با مسلمانان، مسجد و خانه­ی خود را در آن بنا می کند. سلمان فارسی، نزد پیامبر(ص) می آید و مسلمان می شود. مسلمانان مکّه کم کم به مدینه می آیند. پیامبر(ص)، عایشه را که قبلا در مکّه عقد کرده بود به خانه­ی خود می آورد. کمی بعد، پیمان برادری میان مهاجرین و انصار بسته می شود و انصار (مردم یثرب) و مهاجرین (مردم مکّه) را در خانه­ی خود جای می دهند و اموال خود را با آنان شریک می شوند.

پیامبر(ص) انگشتری برای خود در نظر می گیرد که پای نامه هایش را با آن مُهر می کند، سپس قرارداد صلح با یهودیان مدینه امضا می کند. عبدالله بن اُبَی که پیش از ورود پیامبر(ص) به مدینه، قراربوده شاه شود، کینه­ی پیامبر(ص) را به دل می گیرد و مخالفان محمّد (ص) را پیرامون خود جمع می کند. یهودیان هم از سوی دیگر به توطئه مشغول می شوند. این توطئه ها آتش اختلاف میان اوس و خزرج (دو قبیله­یمدینه) را دوباره شعله ور می کند و تصمیممی گیرند با یکدیگر بجنگند. محمّد (ص) آتش این فتنه را خاموش می کند.

کم کم آیاتی مربوط به زندگی روزمرّه و قوانین اجتماعی در مدینه فرود می آیند. عدّه ای از مهاجران که کفار اموالشان را در مکه ضبط کرده بودند، به کاروا ن های تجارتی (که متعلق به ثروتمندان مکه هستند) حمله می کنند و زمینه­ یک جنگ فراهم می شود. سپاهِ هزارتوی کفّار در مقابل سپاه سی صد نفری مسلمانان قرار می گیرد و شکست سختی می خورد. بسیاری از افراد سرشناس مکّه کشته می شوند. قریش فدیه­ی اسرا را می پردازد و آنها آزاد می شوند.

 تصویر درباره جامعه شناسی و علوم اجتماعی

کفّار دوباره برای جنگ تدارک می بینند و این بار یاران محمّد (ص) به دلیل غفلت و طمع برای جمع آوری غنائم شکست می خورند. پیامبر(ص) زخمی می شود و افراد زیادی از سپاهش شهید می شوند. اندکی بعد اندوه ساکنان مدینه با ازدواج علی (ع) و فاطمه (س) از بین می رود.

در یک سفر، عایشه از کاروان جا می ماند و سوار بر شتر، همراه یکی از جوانان مدینه، به شهر باز می گردد و این موضوع باعث حرف و حدیث های فراوانی میانِ مردم می شود تا اینکه با نزول آیاتی پاکیِ او بر همگان آشکار می شود.

کفّار مکّه باز با سپاهی بزرگ تر در اطراف مدینه خیمه می زنند. پیامبر(ص) و یارانش به توصیه­ی سلمان فارسی در اطراف شهر، خندقی حفر می کنند. فقط چند نفر از سران کفار از خندق رد می شوند که همگی به دست علی (ع) کشته می شوند. دشمن که نمی تواند از خندق عبور کند پس از مدّتی از اقامت بیهوده خسته شده و باز می گردد.

پیامبر(ص) نامه هایی به سران کشورهای مختلف برای دعوت به اسلام می فرستد. خسروپرویز، شاه ایران، نامه را پاره می کند. مقوقس، پادشاه مصر هدایایی می فرستد و نجاشی،پادشاه حبشه، اسلام آوردن خود را بیان می کند.

محمّد (ص) به قصد زیارت کعبه، از مدینه خارج می شود، ولی کفار مانع ورود او به مکّه می شوند. بعد از کشمکشی کوتاه، بین مسلمانان و کفّار، قرارداد صلح حدیبیه امضا می شود. پیمان شکنی کفّار و پایبند نبودنشان به قرارداد صلح، باعث می شود پیامبر(ص) با سپاهی ده هزارنفری به سمت مکّه حرکت کند. دیدن انبوه سپاهیان، مردم مکّه را به وحشت می اندازد و ابوسفیان را برای مذاکره نزد پیامبر(ص) می فرستند. او مسلمان می شود و مردم را به تسلیم کردن شهر راضی می کند.

پیامبر(ص) بت های کعبه را می شکند. مردم مکه با او بیعت می کنند. زنان نیز با گذاشتن دستشان در ظرف آب، در این بیعت شریک می شوند. او همه دشمنان خود را می بخشد. پیامبر(ص) پس از سه ماه اقامت در مکه، عازم مدینه می شود. هنگام بازگشت در حضور هزاران مسلمان، علی (ع) را جانشین خود معرفی می کند. سپس به مدینه باز می گردد و اندکی بعد بیمار شده و به دیدار پروردگارش می شتابد.

۳-۱-۲ طرح

رمان پیامبر(ص) در ۲۳ فصل و حدود هفتصد صفحه نگاشته شده است که پیش از شروع فصل نخست دو صحنه آمده است:

صحنه­ی اول : بارگاه انوشیران

صحنه­­ ی دوم : دربار ژوستین

طرح کلی داستان ، داستان زندگی پیامبر اسلام (ص) است همراه با جزئیات فراوانی که در این رمان حائز اهمیت است، داستان پیش از تولد پیامبر(ص) (حتی پیش از تولد پدرش) شروع می­ شود و با دو منظره و سپس چند خرده روایت ، روایت اصلی آغاز می­ شود.

طرح رمان پیامبر(ص) شامل یک روایت اصلی( طرح کلی) و تعدادی روایت فرعی است که البته بین روایت­های فرعی با هم و با روایت اصلی، ارتباط خطی و منطقی وجود دارد.

نویسنده در برخی روایت­های فرعی از شیوه بازگشت به گذشته استفاده می­ کند. به عنوان نمونه در روایت فرعی فصل دوم ، روایت از دوران عبدالمطلب به دوران ابراهیم خلیل الله منتقل می­ شود که شامل بازگشت به گذشته با توجیه منطقی و در تعامل با روایت اصلی است. علت این پرش، حفر زمزم است. نویسنده برای آگاهی دادن به خواننده در مورد زمزم، به گذشته می رود و روایت ابراهیم را بیان می کند.( ص ۳۹-۴۶)

در روایت فرعی فصل سوم از زمان ابراهیم نیز به گذشته ی دورتری می­رود ، هر چند این بازگشت دوم بسیار کوتاه است و اسباب شکل گیری روایت فرعی دیگری فراهم نمی­ شود. فصل سوم در واقع دنباله­ی روایت فرعی فصل دوم است. ( ص ۳۷-۴۶).

همچنین در رمان پیامبر(ص) از شیوه­ «روایت در روایت» به وفور استفاده شده است که شکل­ گیری خرده روایت ها نیز به همین دلیل است. مثلا در میانه روایت اصلی، روایت فرعی تهمت به عایشه بیان می شود. یا در جای دیگری، سلمان فارسی سرگذشت خود را روایت می­ کند.

به دلیل وجود روایت­های کلان و خرد متعدد و شیوه روایت در روایت بکار برده شده در اثر، تعیین برخی نقاط عطف طرح چون تعلیق، بحران و گره گشایی، به آسانی ممکن نیست یا شاید بتوان چندین نقطه برای هریک متصور شد. با این توضیح به بررسی عناصر طرح می پردازیم.

۳-۱-۲-۱ گره افکنی

محمد (ص) مدام در حال تفکر است. او روزها و شب های زیادی را در صحرا و غار حرا می گذراند.

«روح محمد در مقابل هریک از این مناظر می لرزید و رگ آبی رنگ که در پیشانی اش خفته بود برجسته می شد. مانند شیری که از زنجیر این اسارتها در رنج و عذاب باشد راه بیرون شهر را در پیش می گرفت و به صحرا می رفت» (ص ۱۸۹)

همسرش خدیجه، پیش از این از پسر عمویش نوفل، شنیده است که در آینده تحول بزرگی در زندگی محمد رخ خواهد داد.

۳-۱-۲-۲ کشمکش

کشمکش و تضاد درونی محمد (ص) با دنیای پیرامون خود و جامعه فاسد عرب، او را به شدت می آزارد. محمد می­کوشد به فقرا کمک کند و اوضاع را بهبود بخشد، به همین دلیل پیمان حلف الفصول را پایه­گذاری می­ کند تا به کمک جوان­مردان مکه بیچارگان و ستم دیدگان را یاری کند.

«محمد به تمام جریانها و اعمال محیط خود با واقع بینی و موشکافی توجه می­کرد. از بدبختی بینوایان و مستمندان و بردگان و تیره بختان …نه تنها تا اعماق جان و روحش متاثر و دردمند می شد، بلکهبا تمام نیروی خود به کمک و مساعدت آنها برمی خاست. بر اساس همین عقیده و اندیشه اساسی بود که با عده یی از جوانان پاک نهاد مکه پیمان حلف الفصول را منعقد کرد. هم پیمانان حلف الفصول سربازان و ارتش ناپیدای مظلومان و ستم دیدگان بودند. هرکجا مظلومی می­دیدند دست یاری به سویش دراز می­کردند.» (ص ۱۹۰)

پس از بعثت، این کشمکش شدیدتر می­ شود. ثروتمندان و افراد سرشناس مکه کم کم احساس خطر می­ کنند، و شیوه مخالفت و آزار محمد(ص) و پیروانش را در پیش می­گیرند. اینها همان کسانی هستند که پیش از بعثت، محمد را امین می نامیدند و به او احترام می­گذاشتند. ولی بعد، به دلیل به خطر افتادن منافع شان، شدیدترین آزارها را به محمد(ص) می­رسانند.

با بیشتر شدن تعداد مسلمانان و اسلام آوردن چند تن از افراد سرشناس مکه، کشمکش بین دو طرف بیشتر می شود.

در حقیقت پیش از بعثت، کشمکش، درونی است و در وجود محمد(ص) و تعدادی محدودی از مکیان وجود دارد. ولی پس از بعثت، این کشمکش، صورت بیرونی پیدا می کند و حتی به آزار و شکنجه و قتل هم می­رسد.

۳-۱-۲-۳ تعلیق

مسلمانان در برابر این همه آزار فقط صبر می کنند. عده ای به حبشه مهاجرت می­ کنند. آزار مشرکان روز به روز بیشتر می­ شود. حتی ابوجهل تصمیم می­گیرد محمد(ص) را به قتل برساند، ولی موفق نمی­ شود. او هنگامی که می خواهد سنگی را هنگام نماز بر سر پیامبر(ص) بکوبد، شعله هایی از آتش را مشاهده می­ کند و ناگهان دستش خشک می شود:

« ناگهان واهمه و خیالی دود مانند فکر ابوجهل را سیاه کرد. دیدگانش مانند شخص دیوانه به نقطه یی خیره ماند. دستش که سنگ را بالای سر محمد(ص) گرفته بود بیحرکت، مانند چوب خشک، باقی ماند. رنگ زردی گونه هایش را فراگرفت» (ص ص ۳۱۱-۳۱۲)

مشرکان مدام از ابوطالب می­خواهند با تهدید یا تطمیع، محمد(ص) را از دعوت مردم به اسلام بازدارد که محمد(ص) نمی­پذیرد.

۳-۱-۲-۴ بحران

سرانجام مشرکان تعهد­نامه­ای امضا می­ کنند و طبق آن هرگونه ارتباط اقتصادی و اجتماعی با مسلمانان را قطع می­ کنند. مسلمانان به ناچار به شعب ابوطالب می روند و سه سال در نهایت تنگ­دستی در آنجا می مانند:

عکس مرتبط با اقتصاد

«این وضعیت و این سکونت اجباری آنها در شعب ابوطالب، سه سال طول کشید. تمام آنها از بی غذایی بیمار و ناتوان شدند و کمبود خور و خواب خود را از پندار و ایمان خود می­گرفتند» (ص ۳۷۸)

سرانجام موریانه تعهد نامه را می خورد و به این ترتیب مسلمانان به مکه باز می گردند، ولی فضای مکه همچنان آزار دهنده است. پیامبر(ص) به مدینه هجرت می کند.

مشرکان همچنان در پی ریشه کردن اسلام هستند. جنگ های بدر و احد و خندق بین دو گروه در می گیرد. پیامبر(ص) از دعوت مردم به اسلام و تلاش برای اصلاح جامعه خود، دست نمی­کشد. سرانجام کفار مجبور می­شوند جامعه اسلامی را به رسمیت شناخته و با محمد(ص) قرارداد صلح امضا کنند و حق مسلمانان برای انجام فریضه حج را بپذیرند.

۳-۱-۲-۵ نقطه اوج

کفار قرارداد صلح را زیر پا می­گذارند. پیامبر(ص) تصمیم می گیرد مکه را فتح کند و با ده هزار نفر به سمت مکه حرکت می­ کند. اهالی مکه ابوسفیان را نزد پیامبر(ص) می­فرستند و شهر را تسلیم می­ کنند مکه بدون خونریزی فتح می­ شود. همه اهل مکه مسلمان می­شوند و با پیامبر(ص) بیعت می­ کنند. بت ها شکسته شده و کعبه از وجودشان پاک می شود.

«افراد متعصب مکه، می­دیدند که تمام بت هایشان سرنگون شده و زیرپا خرد می شود و چیزی نمی­گفتند» (ص ۶۸۶)

۳-۱-۲-۶ گره گشایی

پیامبر(ص) پانزده روز در مکه می ماند و اوضاع را سامان می دهد، سپس به مدینه بازمی­گردد. کم کم همه قبایل عرب مسلمان می­شوند و اسلام در کل شبه جزیره حجاز گسترش می یابد.

«در فاصله فتح مکه و سال دهم هجری، پیروزی اسلام به نظر قبایل و عشایر جزیره عربستان قطعی جلوه گر شد. این عقیده درونی مردم، آنها را وادار ساخت که در پذیرفتن اسلام بر همدیگر سبقت جویند» (ص ۶۸۹)

پیامبر(ص) دو سال پس از فتح مکه، برای حج عازم می شود. در مسیر بازگشت از مکه، علی(ع) را به عنوان جانشین خود معرفی می کند. اندکی بعد، پیامبر(ص) در مدینه بیمار شده و رحلت می­ کند.

۳-۱-۳ شخصیت و شخصیت پردازی

داستان مملو از شخصیتهای مختلف است که برخی مورد توجه و پرداخت از سوی نویسنده قرار می­گیرند و برخی در حد اشاره و توصیف باقی می­مانند اما در مجموع شخصیت­ اصلی و شخصیت­های فرعی از پرداخت خوبی برخوردارند.

شخصیت پردازی در این اثر، بیشتر به شیوه مستقیم است تا به شیوه نمایشی؛ یعنی نویسنده، ظاهر و باطن شخصیت ها را به صورت کامل توصیف می کند و به خواننده می شناساند و از عناصر نمایشی مانند گفتگو و نشان دادن رفتار شخصیت ها برای شناخت آنها، به ندرت بهره برده است.

شخصیت اصلی داستان که در کانون توجه اثر قرار دارد، حضرت محمد(ص) است و شخصیت های فرعی که مورد توجه و پردخت ضمنی قرار می­گیرند و حتی فرازی از داستان به قصه زندگی یا رویدادی درباره آنان می­گذرد، اینانند: خدیجه، علی(ع)، فاطمه(س)، ابوطالب، ابوبکر، عمر، عثمان، عایشه، سلمان، ابوسفیان، ابوجهل، ابولهب، زید، ابوذر، حمزه.

محمّد (ص):

از همان لحظه­ی تولّد انسانی متفاوت از دیگران بود. هنگامی که آمنه را درد فراگرفت، فرشتگان و زنان بهشتی برای کمک به او آمدند: «]آمنه[ ناگهان زن های نورانی را در نظر آورد که اطراف بالینش نشستند. فکرکرد زنان قریشند ولی متحیّر بود چگونه خبریافته اند که او نوزادی به دنیا می دهد. صدایی بسان زمزمه­ی فرشتگان و پچپچه­ی ارواح از میان آن ها بلندشد. یکی گفت: من آسیه زن فرعون هستم. دیگری گفت: من مریم دختر عمرانم. آمنه بر روی آنها تبسّمی کرد… آمنه که دیدگانش به دنبال فرزندش بود سه فرشته را به نظر آورد که در دست یکی ابریق نقره و در دست دومی تشت زمردین و در دست سومین حریر سپید بود. این فرشتگان هفت مرتبه طفل را شستند و بین دو کتفش مُهر زدند.» (ص ۱۱۰)

علاوه بر این، معجزات دیگری هم در ایران و جاهای دیگر رخ می دهد.

« این همان شب بود که …آتشکده آذرگشسب که هزارسال روشن بود خاموش شد. آتش آن سرد شد و مرد. و همان شب بود که یک یهودی در یثرب بر فراز قلعه خودشان رفت و فریاد برآورد: این ستاره احمد است. ستاره پیامبر(ص) جدید است.» (ص ۱۱۱)

حضور محمد(ص) به قبیله­ی قحطی زده­ی حلیمه برکت و فزونی می دهد. او به شوهر خود می گوید: «تو پنداری که این خوشبختی و این بهروزی از کجاست؟ من می گویم اثر وجود همین یتیمی است که ما پرستاری می کنیم. از وقتی این طفل به میان ما آمده تا کنون که دو سال می گذرد همه چیز ما از همان ساعت اول برکت پیدا کرد و دیگر یک روز بد ندیده ایم.» (ص ۱۱۸)

ذکاوت او از کودکی فراتر از سنّ خود است. وقتی حلیمه برای جلوگیری از آسیب های احتمالی در صحرا به گردنش تعویذی می آویزد. محمد(ص) آن را پاره می کند و می گوید: «من کسی را دارم که حفظم کند.» (ص ۱۲۰)

همان روز ضمره (فرزند حلیمه و برادر رضایی محمد(ص)) صحنه­ی عجیبی می بیند: «وقتی که ما روی تپه بودیم دو نفر سفیدپوش آمدند و محمد(ص) را خواباندند. یکی از آنها خنجر خود را کشید پهلوی او را درید. نمی دانم آنها از دل او چه می خواستند. من فرار کردم.» (ص ۱۲۰)

وقتی حلیمه و حارث (همسر حلیمه) خود را دوان دوان به محمد(ص) می رسانند. او را سالم می بینند. حلیمه می گوید: «فاطمه­ی خثعمیّه که دانشش مثل آفتاب می درخشید، همیشه می گفت در دل هر کس نقطه­ی سیاه گناه است. هر کس را که خدا دوست بدارد آن نقطه را بیرون می آورد.» (ص ۱۲۱)

این اتّفاق باعث می شود حارث تصمیم بگیرد محمد(ص) را نزد آمنه به مکّه بفرستد. «محمد(ص) به دامان پر نوازش مادر و به حمایت و توجّه عمویش ابوطالب بازگشت و در آنجا باز به گله داری گوسفندان و بزان در بیابان و در دل صحرایی که آن همه دوست می داشت مشغول گردید. در بیابان غذای او شیر بود با ریشه­ بعضی از گیاهان و بیشتر از آنها غذایش خودداری و امساک بود.» (ص ۱۲۲)

نوجوانی و جوانی محمد(ص) با فراز و نشیب های فراوانی همراه بود. مرگ پدربزرگ و مادرش قلب او را به درد می آورد بعد چنان محبّتی به عمویش ابوطالب پیدا کرد که هنگام سفر رفتن او به گریه افتاد. ابوطالب گفت: «به خدا تو را همراه می برم و از خود دورت نمی سازم.» (ص ۱۴۰) در همین سفر بحیرا او را دید و آینده­ی او را پیش بینی کرد.

محمد(ص) بیشتر اوقات خود را به چوپانی و تفکر در صحرا می گذراند. البته گاهی هم به میان مردم می رفت و با طرز زندگی قبایل دیگر آشنا می شد.

«در ماه های حرام وقتی که زیارت کنندگان از تمام عربستان، به مکه می­آمدند، محمد(ص) به میان آنها می رفت. با آنها گفت­گو می کرد، از آنها پرسش­هایی می­نمود. در کعبه می ایستاد، به سبعه معلقه که با حروف طلایی روی پارچه­های سفید مصری نوشته شده و در چارچوب زرد بر در کعبه آویزان بود نگاه می­کرد…ابوطالب محمد(ص) را با خود به بازارهای عمومی عرب، مانند عکاظ و مجنه و ذی المجاز می برد. محمد(ص) به درون موج جمعیت می رفت، طرز معاشرت و داد و ستد و طرز زندگی آنها را می­دید. به قصاید و غزلیاتی که در آنجا می­خواندند آشنا می­شد و از همه چیز پرسش هایی می­کرد.» (ص ۱۴۰)

محمد(ص) در جوانی در محیط پیرامون خود دقیق می شود. زشتی های جامعه­ عرب او را بسیار آزار می دهد. خرافات، شکاف عمیقی که بین فقرای مکه و ثروتمندان بود، وضعیت زنان و زنده به گورکردن دخترها و غیره او را می آزرد.

«محمد(ص) از تاریکی محیط مکه و عادات آنها نفرتی در خود حس می­کرد که نمی توانست آن را تحمل کند. خستگی و فرسودگی خود را از مشاهدات محیط خود به وسیله گردش های تک و تنها در خارج مکه تخفیف می داد.» (ص ۱۸۶)

همین تفکرات باعث می شود برای بهبود وضعیت اقدام کند. او تنها به تاسّف خوردن اکتفا نمی کند بلکه در اصلاح جامعه­ پیرامون خود نقشی فعّال دارد و با چند تن از جوانان مکه، پیمان حلف الفضول را منعقد می کند و به یاری ستم دیدگان و گرفتن حق آنها از ستمکاران می شتابد.

محمد(ص) کم کم به امانت داری در بین مردم مشهور می شود و مردم اموال خود را به او می سپارند. خدیجه هم از پیشنهاد فرستادن او با کاروان تجاری اش استقبال می کند. خدیجه به محمد(ص) می گوید: «امین، تو به شام می روی و کارهای تجارتی مرا عهده دار می شوی. خرید اینجا و خرید شام را به اختیار تو وامی گذارم… خدیجه به غلامش میسره دستور داد پول بیاورد. در زمان چند کیسه پول طلا، سکه­ی ساسانی و روم آورد و جلوی محمد(ص) گذارد.» (ص ۲۰۰)

وقتی محمد(ص) و ابوطالب از خانه­ی خدیجه خارج می شوند، خدیجه از حیا و پاکی او تعریف کرده و به دوستانش می گوید: «دیدید چشم­های سیاه او هیچ گاه به صورت من نیفتاد. مردم راست می گویند که حیای امین از یک دختر باکره ای که پشت پرده باشد بیشتر است. چه فرق بسیاری است بین او و جوان های قریش که از روز مرگ ابوهاله تاکنون در خانه­ی مرا رها نکرده اند.» (ص ۲۰۱)

محمد(ص) دستمزد خود از این سفر را به عمویش تقدیم می کند. پس از این سفر محمد(ص) دوباره به روال قبلی زندگی خود باز می گردد.

ازدواج محمد(ص) با خدیجه او را به دنیای جدیدی وارد می کند.

«محمد(ص) در زندگی پر ناز و نعمتی ورود کرد…مرواریدها و پارچه های نازک ابریشمی موصل، پرند و پرنیان شام، سکه های ساسانی و رومی و…تاثیری در محمد(ص) نکرد و زندگی پیشین او را از دستش نربود. همان سادگی و همان دوری از اجتماع و همان دیدارهای گاه و بیگاه را از فقرا و بینوایان و گردش های تک و تنها را در کوه ها ادامه داد.» (ص ۲۰۹)

پس از ازدواج محمد(ص) در کنار خدیجه به آرامش می رسد و با به دنیا آمدن فرزندانش، زندگی او رنگ و رونق بیشتری می­گیرد:

«همه­ی خوشحالی محمد(ص) در خانه بود و مطالعاتش در بیابان و ستاره ها و معاشرتش در خانه های دردمندان و توجّه و دقّتش در عادات و آداب زندگی افراد.» (ص ۲۱۱)

محمد(ص) از جانب خدا مبعوث می شود و تلاش او برای تغییردادن جامعه­ فاسد عرب بیش ازپیش می گردد اذیت ها و آزارهای مشرکان و ثروتمندان مکه، تهدید او به مرگ و در کنار همه­ی این ها حتی تطمیع های بی اندازه هیچ سودی ندارد. او فقط به یک چیز می اندیشد و آن اطاعت از امر پروردگارش برای هدایت مردم است. حتی ثروت خدیجه هم لحظه ای او را از رسالتش دور نمی کند و همه­ی این ثروت را در راه گسترش دین خرج می کند.

محمد(ص) سیزده سال در مکه آزار مشرکان را تحمل می کند. پس از هجرت به مدینه رویّه­ی او پیمان بستن با یهودیان و آشتی دادن دو قبیله­ی اوس و خزرج است که البته به دلیل پیمان شکنی های مکرّر یهودیان آنها را از مدینه بیرون می راند.

جنگ های او با مشرکین هم به دلیل آزارهای آنهاست و در ماجرای فتح مکّه بخشش و بزرگواری شخصیت او بیش از پیش نمایان می شود و کسانی که سال­ها آزارش داده بودند را می­بخشد.

محمد(ص) در اوج قدرت، ساده زندگی می­ کند. وقتی به مدینه می رود و زمام جامعه اسلامی را در دست می گیرد، مانند ساده ترینِ مردم زندگی می کند:

«پیامبر(ص) از یک چیز بسیار اجتناب داشت، از اینکه او را سلطان بدانند و با فرمانروای مطلق بپندارند و پیروان خود را همیشه منع می کرد که این گونه القاب و عناوین را درباره اش استعمال کنند.او نه درباری داشت و نه وزیری. فقط چند نفر مشاور و منشی داشت و یک مهر که در آن کنده شده بود: محمد(ص) رسول الله» (ص ۵۴۴)

ویژگی­های ظاهری پیامبر(ص) این­گونه توصیف شده است: « چشمان سیاه و درشتش با پلک چشمش هم­رنگ بود. مژه­های بلند و پر پشت و برگشته­اش به طور وضوح نمایان و حلقه­ی چشمش از هوش و ذکاوت آکنده بود … ابروهایش کمانی ولی موهای آن پرپشت و انبوه نبود … پیشانیش بلند و نیم صفحه­ی سپیدی در میان موهای سیاهش تشکیل داده بود … در دیدگان او نفوذ و تأثیر غریبی بود … وریدی آبی میان پیشانیش خفته بود که هنگام خشم برجسته و کبود می­شد … موهای سرش اندکی مجعد، ریش بسیار انبوه و سیاهش نیم دایره­یی به صورتش زده بود ولی گونه­ های روشنش را نپوشانده بود. سرش بزرگ و استخوان­بندی عضلاتش محکم، دست و پایش نسبتاً بزرگ ولی ظریف و می­گفتند کف دستش بسان ابریشم نرم بود … هنگام سخن گفتن دندان­های سپیدش لمعه­یی مانند مروارید داشت. دو دندان جلوش از هم باز بود … غالباً تبسمی بر لب­های درشت او می­درخشید …. قامتش متوسط ولی بلند به دید می­آمد … گیسوان دو شقه­ی سیاهش از طرفین گوشش آویزان بود. عمامه­یی به شکل هاله­ی نوری بر سر داشت … قوت جسمی او مانند نیروی معنویش فراوان بود.» (ص ۲۰۰)

نتیجه تصویری برای موضوع هوش

خدیجه:

نخستین همسر محمد(ص) است که هنگام ازدواج با او چهل سال دارد. او بانویی محترم و ثروتمند است و در میان قریش به لقب های «سیده­ی قریش» و «مادر یتیم ها» معروف است. حتی پیش از اسلام، او به نیکوکاری بین مردم مکه معروف است و در همه حال از نیازمندان و فقرا دست­گیری می­ کند:

« خدیجه دوست داشت به فقرا و ستم دیدگان کمک کند. آنها را در هر موقع از روز یا شب می پذیرفت، مهربانی می کرد، با آنها سخن می گفت و به درد دل آنها گوش می داد، دست نوازش به سر و صورت بچه های آنها می­کشید و اشک­های چشم مادران را پاک می­کرد که بوسه­های آنها با قطرات اشک­شان به دست او می­نشست. آنگاه میسره را می­خواند، کیسه­های پول را می­آورد و میان آنها تقسیم می­کرد.» (ص ۱۹۳)

او نخستین انسانی است که مسلمان می شود، در همه حال یاور پیامبر(ص) است و همه­ی دارایی خود را در راه دین خرج می کند، به گونه ای که هنگام وفات دیناری ندارد: «خدیجه از آن خدا بود و وقتی که در سن شصت و پنج سالگی از دنیا رفت همه­ی دارایی هنگفت خود را در راه خدا و دین خدا به مصرف رسانده بود. نوشتند که در آن روز دیگر دیناری از مال دنیا نداشت.» (ص۴۰۲)

او هفت فرزند برای پیامبر(ص) به دنیا می آورد. سه پسر و چهاردختر که همگی جز فاطمه پیش از رحلت پیامبر(ص) از دنیا می روند.

علی :

پسر ابوطالب است که بعدها داماد محمد(ص) می شود. محمد(ص) او را از کودکی در خانه­ی خود می پرورد. در هشت سالگی خواندن و نوشتن می­آموزد و به شعر علاقه نشان می­دهد. (ص ۲۵۷)

او نخستین مردی است که مسلمان می شود. « همان شب وحی، علی پیش از فرزندان خدیجه به کارها و گفتگوهای محمد(ص) و خدیجه مجذوب شد و همان چند آیه­ای که بر محمد(ص) نازل گشته بود به روی پوست بره نوشت و از بر کرد… همان شب، نزدیک صبح، علی همراه با محمد(ص) و خدیجه، وضو می گیرد ونماز می­گزارد.» (ص ۲۵۷)

علی در همه حال یار و یاور محمد(ص) است. هنگام هجرت در خوابگاه او می خوابد و جان خود را به خطر می اندازد. در جنگ ها برای اسلام می جنگد و فداکاری می­ کند.

نویسنده ظاهر ایشان را این گونه توصیف می­ کند:

«علی قامتی متوسط متمایل به کوتاه داشت. صورتی سبز و گندم گون، چشمانی مشکی و تا اندازه یی درشت،خوش صورت و خوش رو که غالباً تبسمی روی لبان او بود. گردن بلند او مانند نقره­ی سپید بود. چهار شانه بود. کتف­ها او با ساعدش، مانند کتف و دست شیر تکپارچه به نظر می­آمد. عضلاتی در آن دیده نمی­شد. نیروی جسمانی او به قدری زیاد بود که می­گفتند یک مرد سوار را بسان یک طفل کوچک با یک دست خود از روی اسب بلند می­ کند. شجاعت و قوت و ایمان او زبان­زد خاص و عام بود.» (ص ۶۵۳)

کمالات معنوی او به حدی است که حتی رقبای او هم به این مسأله اعتراف می کنند و از عمر و ابوبکر جملاتی در مدح او نقل شده است.

«کارهای علی چه در زمان خلافتش و چه پیش از آن، طوری برجستگی داشت که در پیشانی عدالت و وجدان بشریت برای همیشه درخشنده باقی می­ماند.» (ص ۶۵۶)

عمر در مورد فضایل حضرت علی(ع) می­گوید: « ما در زمان پیغمبر به علی چنان می­نگریستیم که به ستاره نگاه می­کردیم.»(ص ۶۵۵)

ویا « مشکلی که ابوالحسن آن را حل و تصفیه نکند خداوند ان را مبارک نسازد.» (ص۶۵۵)

فاطمه (س):

فرزند محمد(ص) و خدیجه است که در هجده سالگی به عقد علی در می آید. هنگامی که علی به خواستگاری او می آید و پیامبر(ص) از او درباره این ازدواج سوال می کند سکوت اختیار کرده و از شرم سر را پایین می اندازد: «سرخی حجب و حیا بر گونه های فاطمه بالارفت و تبسم نازکی بر روی لبانش نمایان گردید. دیدگان را چنان که به زمین دوخته بود برنداشت. فقط لنگه­ی در را تکان داد و این علامتی بود که در آن تاریخ دختران از همسری با مردی بدان­سان اظهار رضایت می­کردند.»(ص ۶۵۴)

تنها صحنه ای که بار دیگر فاطمه را در آن می بینیم زمان بیماری پیامبر(ص) است. او هر روز به عیادت پدر می رود: «محمد(ص) او را خیلی دوست داشت. هر وقت نزد پدرش می آمد برمی خواست و روی او را می بوسید. پهلوی خود و گاهی به جای خود می نشاند و می گفت فاطمه برای من حرف بزن.» (ص ۷۰۰)

در یکی از همین روزها پیامبر(ص) سخنی به فاطمه می گوید که ابتدا او می گرید و بعد می خندد: «بعدها وقتی که از فاطمه پرسیدند که آن روز پیامبر(ص) به تو چه گفت که گریه و خنده­ی پشت سر هم نمودی جواب داد: ابتدا پدرم گفت که از این مرض وفات خواهد یافت بی اختیار گریستم سپس گفت از میان خانواده­ی او پیش از دیگران من به او ملحق می شود. بدین جهت خندیدم.» (ص ۷۰۱)

ابوطالب:

عموی پیامبر(ص)، سرپرست او در کودکی و یار و یاور او در مقابل آزارهای قریش است. او تا آخرین لحظه­ی زندگی، دست از حمایت از پیامبر(ص) برنمی دارد. حتی در بستر بیماری وقتی سران قریش نزد او می آیند سعی می کند میان آنها و پیامبر(ص) آشتی برقرار کند که موفق نمی شود. در واپسین لحظات عمر ابوطالب پیامبر(ص) به او اسلام را عرضه می کند ولی او نمی پذیرد: «گفتگوهای آن روز وی با ابوطالب که ساعت های آخر عمر خود را می گذراند و پیشنهادی که برای قبول اسلام به وی کرد و جواب امتناع آمیزی که از او شنید، هر کدام به جای خود نشان دهنده­ی دو روحیه­ی قوی و استوار بود و گفتند که این آیه­ی قرآن نتیجه­ گفتگوی همان روز محمد(ص) با عمویش بود. تو نمی توانی هرکس که بخوای راهنمایی کنی بلکه خدا هرکس را خواست راهنمایی خواهد کرد.» (ص ۳۹۳) البته در پاورقی کتاب نظر اکثریت علمای شیعه مبنی بر مسلمان بودن ابوطالب ذکر شده است.

مهم ترین نکته در مورد شخصیت ابوطالب بزرگ منشی او در عین تنگ دستی است. چرا که با وجود تنگ دستی محمد(ص) را به خانه می برد و بزرگ می کند: «این مرد بزرگ قریش با اینکه از بزرگان قبیله بود هیچ گونه ثروتی نداشت.» (ص ۱۹۱)

ابوبکر:

از نخستین افرادی است که ایمان می آورد. نویسنده او را این­گونه توصیف می کند:

« ابوبکر قیافه­ای محبوب داشت. مردی بود کوتاه قد، لاغر اندام، سفید پوست، دیدگانی با نفوذ، باهوش و زیرک و ملایم که همیشه خرد و درایت در اعمالش دیده می شد ولی در عین حال در مواقع لازم تصمیم قاطع داشت.کار او تجارت بود. از این راه ثروتی به دست آورده بود. بیشتر آن را در راه خرید غلامانی که اسلام آورده و مورد آزار قریش قرار گرفته بودند، صرف کرد.» (ص۲۶۹)

« ابوبکر سادگی و صداقت اطفال را داشت و این صفت تا آخر عمر با وی ماند.» (ص ۲۷۰)

مهم­ترین نکته در مورد ابوبکر، هجرت او همراه با پیامبر(ص) به مدینه است. او سه روز با پیامبر(ص) در غار ثور مخفی می شود و به همین دلیل به یارِ غار معروف می شود. موقعیت ممتاز عایشه در میان سایر همسران پیامبر(ص) وابسته به موقعیت ابوبکر در جامعه عرب آن زمان و نزدیکی اش به محمد(ص) بود.

عمر:

بارزترین ویژگی شخصیت او خشونت است. او هنگامی که خبر مسلمان شدن خواهر و شوهرخواهرش را می شنود با شتاب به خانه­ی آنها می رود تا آنها را به قتل برساند، ولی با شنیدن آیات قرآن مجذوب شده و مسلمان می شود.

او این خشونت را تا آخر عمر حفظ می­ کند. پیوسته شلاق به همراه دارد و گاهی با آن زنان را می زند:« عمر خیلی خشن بود و ابوبکر خیلی نرم و با تدبیر. عمر مرد با انرژی و دارای اراده شدید و سخت بود. قدش بلند و رنگ صورتش زیتونی که این صفت را از مادر سیاه خود به ارث برده بود. یک شلاق از زه گاو همیشه به دست داشت. با زنها به خشونت و سختی رفتار می کرد…خشونت عمر آنقدر شهرت گرفته بود که حتی وقتی به مقام خلافت رسید دو زن از ازدواج با او خودداری کردند، گفتند که وی همیشه اخمو و عبوس است و زنان خود را در خانه محبوس نگه می دارد و به آنها غذایی جز نان جو و کمی گوشت شتر نمک زده که آب پز کرده باشند چیز دیگری نمی دهد.» (ص ۵۳۸-۵۳۹)

عثمان:

ابوبکر او را نزد پیامبر(ص) می برد و مسلمان می کند. او از ثروتمندان مکه است: «پیشه­ی عثمان مانند ابوبکر بزازی بود.» (ص ۲۷۶)

اسلام آوردن او باعث می شود عمویش حَکَم بن العاص او را شکنجه و مجازات کند ولی او از دین خود دست بر نمی دارد. عثمان بعد ها با رقیه و امّ کلثوم دختران پیامبر(ص) ازدواج می کند. او و رقیّه از مهاجرین به حبشه هستند: «عثمان بن عفان هم که داماد پیامبر(ص) بود با همسرش رقیّه جزء مهاجرین در آمد. معروف بود آن دو نفر خوشگل ترین زن و شوهر مکه هستند و بعدها وقتی که عثمان دختر دوم محمد(ص) را گرفت ملقب به ذوالنورین (صاحب دو نور) شد.» (ص ۳۲۰)

عایشه:

سومین همسر محمد(ص) و دختر ابوبکر است. او در نوجوانی به عقد پیامبر(ص) در می آید، در حالی که هنوز از دنیای کودکی فصله نگرفته و با عروسک هایش بازی می­ کند: «عایشه خیلی باهوش، با لطف، دارای رفتار و حرکاتی زنده و جذّاب بود…آن روز همین که مراسم عقد انجام گرفت، دوباره به سوی حیاط دوید و به بازی­های خود با دختران و پسران دیگر مشغول گردید… غالباً وقتی که محمد(ص) بر او وارد می­شد وی را مشغول عروسک بازی با هم­بازی­های دیگرش می­دید.» (ص۵۳۲-۵۳۱)

رفتار او اغلب بچگانه و به دور از فکر و متانت است: «عایشه گرچه در آن تاریخ زن بالغه ای شده بود ولی به طور مسلّم دل و فکر یک بچه را داشت. دلش نمی خواست با دنیای بچّگی خود وداع کند و آن ساعات خوش و بی خیالی را دور اندازد.» (ص ۵۳۲)

عایشه به زیبایی و هوش معروف بوده است: « از طفولیت باهوش و کنجکاو به نظر می­رسید. هنگام سخن دهانی گرم و لهجه­ی گیرایی داشت. عایشه در ابراز شخصیت خیلی متظاهر بود.»(ص ۵۶۰)

مهمترین مسأله ای که در مورد عایشه در داستان دیده می شود ماجرای تهمت مردم به عایشه و نازل شدن آیات پاکی و عفّت اوست که در صفحات ۶۵۹ تا ۶۶۴ نقل شده است. پیامبر(ص) پس از اثبات بی گناهی عایشه دستور می دهد تهمت زنندگان را حد بزنند.

سلمان فارسی:

او از اهالی اصفهان است. پدرش مردی دهقان و ثروتمند است. در نوجوانی به مطالعه و درس می ­پردازد و در آیین زدتشت مطالعه می­ کند. کمی بعد به آیین نصرانی متمایل می­ شود خانه و خانواده را رها کرده و برای خدمت در کلیسا به شام و سپس به موصل می­رود. در موصل کشیش بزرگ مژده ظهور پیامبر(ص) آخر را به او می­دهد.

« ظهور پیامبر(ص)ی که مبعوث به دین ابراهیم است نزدیک شده. این مرد از میان عرب ظهور میکند و نقطه ای مهاجرت می­نماید که میان اراضی پر از سنگ سیاه می­باشد. در آن جا درخت­های خرما بسیار است. این پیامبر(ص) دادای علایم و آثار گوناگون است. یکی آنکه هدیه را می­گیرد ولی صدقه را نمی­پذیرد. بین دو کتفش مهر نبوت است.» (ص ۵۲۲)

سلمان به امید یافتن گمشده­اش راهی عربستان می شود ولی هم­سفرانش او را در میانه راه به عنوان برده می­فروشند و صاحبش او را به طور اتفاقی به مدینه می­آورد.وقتی پیامبر(ص) به مدینه می­رود سلمان با دانشی که از کشیش پیر آموخته بود درباره پیامبر(ص) تحقیق می­ کند و پس از اطمینان یافتن از صحت پیامبری محمد(ص) به او ایمان می­آورد.

مسلمانان به­دستور پیامبر رای آزاد شدن سلمان تلاش می­ کنند و با سختی زیاد و کاشتن سیصد نهال خرما سرانجام رضایت صاحب او را به دست می­آورند و سلمان آزاد می­ شود.

سلمان انسان خداجویی است که برای یافتن حقیقت سختی­های فراوانی را متحمل می­ شود. حتی از ثروت پدری چشم می­پوشد و رنج بردگی را تحمل می­ کند تا اینکه سرانجام تلاش­هایش نتیجه داد و به حقیقت می­رسد. او انسانی قانع و بخشنده بود:

« از کار خودش نان می­خورد و مازاد ان را به فقرت می­داد.» (ص ۵۲۸)

پیامبر(ص) بعدها درباره او می­فرمایند: « سلمان از ما و از خانواده ماست.» (ص ۵۲۶)

« اسم زدتشتی سلمان «مابه­بن­بودخشان» بود و در زمان پیامبر(ص) از طرف رسول خدا » سلمان الخیر» نامیده شد. بعدها پیامبر(ص) درباره او و حضرت علی (ع) امیر مؤمنان و عماریاسر گفت: بهشت در انتظار این سه نفر است. سلمان در همه­ی غزوات پیامبر(ص) حضور یافت و جنگ خندق را تدبیر و رای او به پیروزی رسانید. در خلافت عمر به سمت ولایت مدائن تعیین شد. اداره کننده­ واقعی جنگ­های ایران بود.» (ص ۵۲۸)

ابوسفیان:

یکی از مخالفان سرسخت محمد(ص) است که سال ها علیه اسلام مبارزه می کند و تا آخرین لحظه از عقاید خود دست نمی کشد. او فقط زمانی که سپاه پیامبر(ص) را نزدیک مکه می بیند به ناچار تسلیم شده و اسلام می آورد. او از ثروتمندان و افراد با نفوذ مکه است: «ابوسفیان سرکرده­ی معروف بنی امیّه و بزرگترین تاجر و ثروتمند ]بود…[ کاروان های سنگین شام را ریاست و رهبری می کرد و به بردباری و حلم خود شهرت یافته بود.» (ص ۱۸۷) او این بردباری را در راه مبارزه با اسلام به کار می گیرد.

ابولهب:

عموی محمد(ص) و از دیگر مخالفان سرسخت اوست.نام واقعی او عبدالعزی است.

« عبدالعزی مردی بسیار تندخو و بد زبان و گره به پیشانی بود. او مرد سوداگری بود و جهان را تنها از دیده تجارت و منفعت می دید. او از ابتدای بعثت محمد(ص) پرچم مخالفت و ضدیت را برافراشت و از هیچ گونه ناسزا و بدگویی به او و اسلام فروگذار نکرد. او عقیده مند بود که نظم کهن مکه و اجتماع قریش نباید به هم بخورد، زیرا در این صورت تجارت و ریاست آنها دگرگون خواهد شد.» (ص ۲۹۱)

دو دختر محمد(ص)، با پسران ابولهب ازدواج کرده بودند که بعد از ظهور اسلام، جدا شدند. دشمنی ابولهب و آزار او و زنش جمیله به حدی بود که آیاتی از طرف خداوند در نکوهش رفتار این دو و نشان دادن عذابشان در آخرت، نازل شد.

ابوجهل:

سومین مخالف بزرگِ دین پیامبر(ص) است که تصمیم می گیرد او را در حال نماز با کوبیدن سنگی به قتل برساند که موفق نمی شود، زیرا در آن لحظه شعله های آتش را مشاهده می کند و دستش خشک می شود.

زید:

غلام ِخدیجه است که در کودکی به خانه­ی آنها می آید. خدیجه او را به محمد(ص) می بخشد و محمد(ص) او را آزاد می کند. پدر زید که از گم شدن فرزندش در اضطراب است و حالت دیوانگی پیدا کرده، سرانجام پس از مدت­ها جستجو، او در مکه می یابد و می خواهد با خود ببرد، ولی زید ترجیح می دهد نزد محمد(ص) و خدیجه بماند:

«زید از پدرش خواست اجازه دهد نزد محمد(ص) بماند. حارثه مانند هر پدری، جز خوشی فرزند، آرزویی نداشت. محمد(ص) او را به فرزندی قبول کرد. از آن به بعد به نام زید بن محمد مشهور شد.»(۲۱۴ص)

زید، از نخستین کسانی است که ایمان می آورد و از یاران نزدیک محمد(ص) می شود.

ابوذر:

از مسلمانان و اصحاب نزدیک محمد(ص) است. او شخصیتی پویا دارد. در ابتدا او راهزن است، سپس از کارش توبه کرده و به پرستش خدا می پردازد و به جستجوی حقیقت می رود:

«طایفه­ی او در شمال به راه زنی معروف بود… روزی شاهد بی رحمی ها و کشت وکشتارهای قبیله­ی خود شد و چنان وجدانش او را عذاب داد که قبیله­ی خود را ترک گفت و سه سال پرستش خدای یگانه را کرد تا اینکه خبر محمد(ص) را شنید و برادرش انیس را به مکه فرستاد که در این باره تحقیق کند.» (ص ۲۸۱)

ابوذر به میان قبیله­ی خود بازگشت و با کمک مادر و برادرش نیمی از افراد قبیله را مسلمان کرد. نیم دیگر هم قول دادند وقتی محمد(ص) به مدینه آمد مسلمان شوند.

حمزه:

عموی محمد(ص) است که اسلام آوردنش در مکه باعث دلگرمی تعداد اندک مسلمانان می شود. او در جنگ احد به دست وحشی به دست غلام هند شهید شده و بدنش مثله می شود. این مسأله پیامبر(ص) را به شدت متأثّر می کند. «]محمد(ص)[ بر سر جنازه­ی عمویش تاب و توان مردانه­ی خود را از دست داد و بلندبلند گریست و در میان صدای بلند گریه­ی او این کلمات شنیده می شد: هیچگاه چنین ضربت دردناکی به قلب من وارد نشده بود.» (ص ۶۵۱)

۳-۱-۴ زاویه دید

دانای کل نامحدود است. گویی نویسنده همه­ی وقایع را به اضافه­ی احساسات و درونیات شخصیت های داستان می داند و البته در بعضی از قسمت ها به صورت علنی خود را نشان می دهد، اظهارنظر می کند یا نسبت به یک موضوع ابراز تردید می­ کند. مانند قصه گویی که شنونده را برای شنیدن ادامه­ی داستان کنجکاو می کند.

مثلاً در صفحه­ی ۳۱ کتاب راوی پس از پایان یافتن روایت مربوط به دربار ژوستنین این جملات را می گوید: «برویم در میان اقوام و قبایل جاهل و تندخو که مانند تیرِ عریان و بسان سوسمار، از میان صحرا چابک می گذرند… برویم و مقدّمات یک ظهور شگفت آور تاریخی را تماشا کنیم. برویم و به مکه ورود کنیم.» (ص ۳۱) به این ترتیب ذهن خواننده را برای آغاز روایت های مربوط به سرزمین مکه آماده می کند.

در جای دیگر می گوید: «اینجا کمی بیشتر در زندگی محمد(ص) دقیق شویم و جزییات آن را ببینیم.» (ص ۱۴۰) و از این دست جملات در روایت خود بسیار دارد.

و حتی در فراز­هایی روایت را همراه با « این­گونه گفته می­ شود» و … می­آورد که به نوعی عدم قطعیت موضوع از نظر راوی را می­رساند. « یکی از آنها ارقم بود. می­گویند او همین شخصی بود … » (ص ۲۸۷)

۳-۱- ۵ موضوع

زندگی پیامبر اسلام (ص)

۳-۱-۶ زمان

زمان روایت اصلی، ۶۳ سال از زمان تولد پیامبر (ص) تا وفات آن حضرت، از عام الفیل تا سال ۱۱ هـ . ق است. نوع روایت زمان، خطی است البته گاهی نویسنده به گذشته و آینده هم گریز می زند. مثلا در صفحه­ی ۵۵۲ از واقعه­ی عاشورا می گوید که سال ها بعد اتفاق می افتد یا در صفحه­ی ۶۵۴ به جنگ جمل اشاره می کند.

در فصل آخر رمان، نویسنده به توصیف قیامت پرداخته است که از نظر تقویمی زمان آن مشخص نیست.

۳-۱-۷ مکان

اصلی ترین مکانِ داستان، شهر مکه است که توصیف آن در روایت فرعی چهارم آورده شد.

دومین مکان مهم، مدینه است که از نظر آب و هوایی، از مکه بسیار بهتر است و مردم آرام­تری هم دارد. نویسنده، شهر مدینه را این گونه توصیف می­ کند:

«شهر یثرب در جلگه ای واقع است و به دو قسمت اساسی تقسیم شده است. قسمت جنوبی آن مرتفع و به نام عالیه خوانده می شد و قسمت شمالی آن منحفض و آن را سافله می نامیدند. قسمت جنوبی تا قبا می­کشد و قسمت شمالی به کوه­های احد می­رسد…یثرب چشمه­های آب فراوانی داشت که خیلی کمک به مزارع و باغات آن می­کرد.» (ص ۵۰۹)

چند مکان فرعی هم در داستان توصیف شده اند.

  • خانه پیامبر(ص) و مسجد مدینه:

مهم­ترین ویژگی این مسجد و خانه، سادگی آن است و با خانه خدیجه بسیار تفاوت دارد:

«ساختمان مسجد و حجره های منزلگاه رسول خدا پس از دوازده ماه به پایان رسید. سقف مسجد و حجره ها از جدوع (تنه درخت خرما) بود. قبله آن را سوی بیت المقدس نهادند. بعدها…قبله مسلمین به طرف کعبه قرارداده شد.گوشه فضای سرپوشیده مسجد چند اتاق برای سکونت پیامبر(ص) ساخته شد. همه اتاق های رسول خدا که در آنجا ساخته شد، ۹ اتاق بود. اغلب آنها از گل و سقفش از چوب درخت خرما و بعضی از آنها هم دیوارش از سنگ و سقف کوتاه آن از درخت خرما بود، به طوری که دست بدان می­رسید. به در حجره ها حلقه یی نبود و با ناخن در را می­کوبیدند. در اتاق پیامبر(ص) سریری از چوب درخت خرما بود که چوب­های خرما را با فاصله های کم پهلوی هم نهاده و با لیف خرما به هم بسته بودند.» (ص ص ۵۵۰-۵۶۰)

  • خانه ابوسفیان:

خانه ای بزرگ و تجملی است و پر از نمادهای اشرافی­گری است:

« ابوسفیان صاحب بیرق عقاب بود. یکی از قشنگ­ترین خانه های مکه مال او بود. مردم قصر ابوسفیانش می نامیدند. در خانه­اش فضای بزرگی بود که اطرافش ستون­هایی از سنگ داشت، و مردم آن را مرمر می­پنداشتند. بهترین مجسمه­ها و بت­ها را در خانه داشت. بر در خانه­اش همیشه جوانان شجاع عرب هریک با لباس بلند و شمشیر منحنی و خنجرهای سنگ نشان، دیده می­شدند.» (ص ۱۲۸)

  • خانه خدیجه:

پر از وسایل گران­بها و زیباست:

« فرش­های گران­بهای خانه خدیجه، سینی­ها و چراغ های پرنگ شام که با دست، مانند تور، مشبک و قلمزنی شده بود، صندلی ها و میزهای عاج و صدف نشان، ظرف های بدل چینی و…در اتاق های خدیجه می­درخشیدند.» (ص ۲۰۹)

۳-۱-۸ درونمایه

مهم ترین درونمایه داستان، پیروزی بدون شکِ خیر بر شر و دین بر کفر است. هرچند مشرکان تلاش زیادی برای نابودی اسلام می­ کنند، ولی استقامت و پایداری پیامبر(ص)و پیروانش سرانجام آنها را پیروز می­ کند.

درونمایه دیگر، استقامت و صبر است. پیامبر(ص) و مسلمانان سختی­های زیادی را متحمل می­شوند، ولی حتی یک لحظه از دین خود و هدف خود دست نمی­کشند و ناامید نمی­شوند.

۳-۱-۹ لحن

لحن کلی اثر، آرکائیک است. نویسنده واژه ­هایی را بر می­گزیند که بار معنایی تاریخی دارند و فضای خاصی را بر فضای داستان حاکم می­ کنند. مانند زناشویی به جای ازدواج، دیدگان به جای چشم ها، هماندم به جای همان لحظه و…؛ در عین حال زبان و بیان نقل راوی، در فرازهایی شبیه نقل نقال­ها، صمیمانه و مخاطبه­ای با خواننده می­ شود.

تفاوت لحن، در گفتار شخصیت ها برجسته و مشهود نیست. زیرا نویسنده از عنصر گفتگو برای شخصیت پردازی خیلی کم بهره برده و بیشتر، شخصیت­ها را به صورت مستقیم توصیف و تحلیل می­ کند. مثلا به جای اینکه رفتار خشن عمر را در بافتی داستانی نشان دهد، می­گوید: عمر مرد خشنی بود. بنابراین نمی­توان در مورد لحن شخصیت­ها نظر دقیقی ارائه داد.

لحن راوی لحنی جدی اما دوستانه و شیرین است وگاهی شکل مخاطبه با خواننده را می­یابد.

بعه عنوان نمونه «خدیجه که بود؟ از تعریف­های متداول کتاب­ها خارج شویم، چه فایده دارد ما بدانیم او دختر خویلد بود یا پسر عمویش ورقه، حکیم عرب. خدیجه شخصیتی داشت که بعدها خویشاوندان او با نسبت به وی نامور شدند و… » (ص ۱۹۳)

نثر اثر گرم، روان و دلنشین، ادبی و از حیث دستوری، استوار و سالم و متناسب با فضای اثر انتخاب شده است. نویسنده در بسیاری مواقع، از تشبیه در تصویر صحنه ­ها یا حالات شخصیت­ها نیز بهره می­برد که بر وزن ادبی نثر می­افزاید:

« روز اول شوال هزاران سوار شجاع که با مرگ چون توپ بازی می­کرند، بر زیر اسب­های هشیار و حساس خود در راه عکاظ پدید آمدند…»(ص۱۶۴)

« نخست برای آنکه عکاظ مزرعه ای بود که علاوه بر تجارت، بذر شعر و حکمت عربی در آن، همه ساله پاشیده می شد.»(ص۱۶۵)

«سعی داشت چهره خود را به دوستان خویش، خندان و بشاش جلوه دهد ولی قلب او به هیچوجه یاریش نکرد.»(ص۱۶۶)

۳-۲ بررسی عناصر داستان روایت­های فرعی

۳-۳ روایت فرعی اول

۳-۳-۱خلاصه داستان روایت فرعی اول

در اواخر دوره ی ساسانی در ایران، فاصله طبقاتی و تبعیض های میان رعایا و اشراف، مردم را ناراضی و خشمگین کرده بود. در این فضا و شرایط، مزدک ظهور کرد که پیام او برابری و مساوات فقرا با اشراف را بود. ولی قیام او به دست اشراف (مالکان و موبدان)، سرکوب شد وقباد، پادشاه ایران که از مزدک حمایت می کرد، به زندان افتاد.

قباد کمی بعد به کمک خواهرش از زندان گریخت، در راه فرار شب به روستایی رفت و در آن جا با دختر دهقانی ازدواج کرد (فقط یک شب در منزل دهقان بود). سپس به نزد خاقان هفتالیان رفت و از او تقاضای کمک کرد. خاقان به قباد سپاهی سی هزار نفری داد، و قباد به قصد بازپس گیری سلطنت به سوی ایران حرکت کرد. برادرقباد وقتی از قصد او با خبر شد، بدون جنگ، تاج و تخت را به او واگذار کرد.

قباد به نزد همسرش بازگشت و دید که پسری به دنیا آورده، نام او را انوشیروان گذاشت و او را ولیعهد خود کرد. انوشیروان پس از مرگ پدر، پادشاه ایران شد.

۳-۳-۲ طرح

۳-۳-۲-۱گره افکنی

فضای داخلی ایران ملتهب است. اشراف از امتیازات زیادی برخوردارند ولی رعیت ها و مردم عادی مثل بردگان زندگی می کنند و هیچ حقی ندارند.

«در آن دوران مالکان و موبذان، دو طبقه ممتاز کشور بودند. یکی بر نیازمندی های مردم چیره شده بود، دیگری بر عقاید و افکارشان. در دست یکی دنیای مردم بود و در دست دیگری آخرتشان.» (ص ۸)

خشم فرو خورده مردم از تبعیض های اجتماعی، ادامه دارد.

«مردم در طبقات اجتماعی همیشه در جای خود ثابت بودند. هیچ کس حق نداشت از طبقه یی به طبقه دیگر برود. رعیت برای همیشه رعیت و اشراف زاده پیوشته اشراف زاده بود…این امتیازات و طبقه بندی اجتماعی مانند خنجری بود که در نهان، قلب توده مردم را مجروح نگه داشته بود» (ص ص۱۲ -۱۱)

۳-۳-۲-۲ کشمکش

قیام دو طبقه­ی پر نفوذ و مؤثر مالکان و مؤبدان که به دشمنی مزدک و نهضت او قیام کردند و با نبرد­های خونین موفق شدند مزدک رییس جنبش بزرگ مردمی و کئاذ را که طرفدار این جنبش بود را دستگیر کنند و به زندان بفرستند.

۳-۳-۲-۳ تعلیق

کواذ در قلعه زندانی می­ شود. مجلس اشراف و نجنبا زاماسب برادر کواذ را بر تخت شاهی می­نشانند. قیام مزدک به ظاهر از بین می­رود و آرامشی ظاهری فضا را فرا می­گیرد.

« کواذ در آن قلعه افتاد. مجلس اشراف و نجبا، زاماسب، برادر کواذ را بر تخت شاهنشاهی می­نشاند و… آرامش را بر صورت آراسته­ی جامعه و نه بر دل­های تپیده و رمیده­ی مردم مستقر ساختند.» (ص ۸)

۳-۳-۲-۴ بحران

مزدک ظهور می کند و اندیشه اشتراکی بودن ثروت را در ذهن مردم بیدار می کند. افراد زیادی به او می گروند، حتی شاه ایران، قباد، از او حمایت می کند.

«گفته های او به سرعت شگفت آوری در سراسیر کشور پخش شد. دل ناراضی و اندیشه مردم به سوی صاحب این آیین گروید.» (ص ۱۲)

۳-۳-۲-۵ نقطه اوج

قباد با کمک خواهرش از زندان می گریزد، برای پس گرفتن تاج و تخت نزد خاقان هفتالیان رفته و از او کمک می خواهد (در میانه راه به خانۀ دهقانی پناه می برد و در آنجا با دختر دهقان ازدواج می کند.)

«کواذ از عشق دختر و مهر پدر، فال نیکی برای کارآینده خود برداشت. دختر را از پسر خواستگاری کرد» (ص ۱۰)

۳-۳-۲-۶ گره گشایی

برادر قباد وقتی می فهمد که او سپاهی سی هزار نفری از خاقان گرفته، تاج و تخت را به او تحویل می دهد. قباد به نزد همسرش می رود و فرزندش انوشیروان را به دو پسر خود ترجیح داده و او را به عنوان جانشین خود معرفی می کند.

«وقتی که کواد دوباره زمام کشور را به دست گرفت، بر آن شد که در میان فرزندان خود انوشیروان را جانشین خود سازد» ( ص ۱۴)

۳-۳-۳ شخصیت وشخصیت پردازی

کواذ(قباد):

پادشاه ایران است که آئین مزدک را می پذیرد و به همین دلیل از سلطنت خلع می شود. سپس موفق می شود از زندان بگریزد و دوباره تاج شاهی را بدست آورد.

زاماسب:

برادر کواذ است که توسط مجلس اشراف و نجبا، به عنوان جانشین کواذ معرفی می شود (ص۸) وی پس از اینکه می فهمد کواذ سپاهی سی هزار نفری از خاقان هفتالیان گرفته، تاج و تخت را به کواذ تسلیم می کند. (ص۱۴)

خواهر کواذ:

نام او در داستان مشخص نیست. او زنی زیبا رو و با تدبیر است که از زیبایی خود برای فریفتن زندانبان و آزاد کردن برادرش بهره می گیرد، (ص۹) و به جای او زندان می ماند. از سرنوشت او بعد از فرار کواذ اطلاعی داده نمی شود.

مزدک:

فردی که برای از میان بردن فاصله طبقانی، قیام کرد و بسیاری از رعایای ایران به او گرویدند. او فردی« زاهد و پرهیزکار و دور از شهوت بود و همیشه تاکید می کرد که نجابت آدمی در این است که راه زهد را در پیش گیرد.» (ص۱۳)

او به دست اشراف زندانی می شود، ولی «مزدک که به زندان افتاده بود مدت بسیاری در زندان نپایید. طرفدارانش هجوم آوردند و درهای زندان را شکستند و او را نجات دادند.» (ص۱۴)

انوشیروان:

پسر قباد است. او از زنی روستایی متولد می شود، نام مادرش بیان نشده است.

« دورۀ سلطنت این فرزندش [انوشیروان] بزرگترین و درخشنده ترین دوره های تاریخ ساسانیان بشمار رفت و لقب دادگستری به خود گرفت» (ص۱۴)

۳-۳-۴ زاویۀ دید

دانای کل نامحدود است. نویسنده از همه چیز خبر دارد و اطلاعات را به صورت کامل در اختیار خواننده قرار می دهد.

۳-۳-۵ موضوع

سرگذشت قباد و انوشیروان( شاهان ساسانی)

۳-۳-۶ زمان

دو زمان در روایت می بینیم. زمان حال، که دوران پادشاهی انوشیروان است و از نظر زمانی، اشاره ای به سال آن نشده است.

زمان گذشته که مربوط به پادشاهی قباد و خلع شده او از پادشاهی و بازگشت به تاج و تخت می باشد.

روایت با زمان حال شروع شده به گذشته می رود و باز به حال بر می گردد. هر دو زمان مربوط به اواخر سلسلۀ ساسانی در ایران هستند.

۳-۳-۷ مکان

روایت از توصیف قصر باشکوه انوشیروان آغاز می شود:

« باغ بزرگ کاخ با درختانی بزرگ و خرم، گل­های رنگارنگ، باغچه ها و حوض ها مرمری که ازمیان آن فواره ها به آسمان جست می کند، زینت یافته است… نمای این ساختمان به سوی شرق و ارتفاعش بیست و هشت گزواندی بود. پهنای کاخ ۳۵ گز بود.» (ص۲)

نویسنده چند صفحه را به توصیف شکوه و جلال کاخ و وسایل تجملی داخل آن اختصاص می دهد وسپس مراسم سلام شاهی را توصیف می کند:

« در یکی از بزرگ­ترین تالارهای این کاخ قالی سپید بزرگی دیده می­شد که صنعتگران ماهر ایرانی برای کاخ شاهنشاهی بافته بودند این قالی به نام بهارستان کسری نامیده می­شد. دارای یک صدو پنجاه ذراع طول و هفتاد ذراع عرض بود … برگ درخت­ها همه از زمرد و شکوفه­ها همه از مروارید و غنچه­ها از یاقوت قرمز ساخته شده بودند…) (ص۳)

« در آخر تالار پرده­ای با حاشیه­ی مروارید آویزان بود، به واسطه ده ذراع پس از پرده از طرف راست بزگ فرماندار، در یک بذ( وزیر دربار) و وزرای دیگر ایستاده بودند…» (ص ۴)

از خانۀ دهقانی کواذ به آن پناه می برد و با دخترش ازدواج می کند، توصیفی نشده است. همین طور از قلعه ای که کواذ در آن زندانی بود. در مورد قلعه فقط این جمله به چشم می خورد:

« این قلعه جایگاه متهمان سیاسی و کسانی بود که از حیث فکر در جامعه ی آن روز ایران پشرو و مترقی بودند و بدین سبب خطرناک بشمار می آمدند» (ص۸)، ولی توصیفی از فضای آن دیده نمی شود.

۳-۳-۸ درونمایه

نویسنده با توصیف فضای اجتماعی و سیاسی پیش از ایران، می خواهد علل شکست ایران از اعراب در سال های آینده را بیان کند، زیرا اختلاف طبقاتی و ظلم به رعیت یکی از دلایل اصلی این شکست بوده است.

۳-۳-۹ لحن

لحن قباد و همسرش نسبت به هم سرشار از محبت است. او هنگام وداع به همسرش می­گوید:

«آن خدایی که مرا پیش تو فرستاد و این همسری را در خانه تو فراهم آورد، یکبار دیگر مرا به سوی تو خواهد کشاند. یقین دارم من و تو در آن بار شادمانتر از امروز خواهیم بود و بدان که من آن همه نیکی ها و مهربانی های تو و خانواده ات را فراموش نخواهم کرد.» (ص ۱۰)

سایر وقایع به صورت گزارش روایت می شوند، گفت­گویی وجود ندارد که لحنی هم داشته باشد.

۳-۴ روایت فرعی دوم

۳-۴-۱ خلاصه داستان روایت فرعی دوم

مردی به نام اکاسیوس، درگذشت و از او سه دختر باقی ماند. مادر آنها، دختران را با خود به تئاتر قسطنطنیه برد و به دلیل فقر در آنجا رها کرد. تئودورا، دختر میانه، کار خود را با تقلید صدا در تئاتر آغاز کرد.

وقتی تئودورا به جوانی رسید، تبدیل به فاحشه ی گران قیمت شد که مشتریانش اغلب اشراف بودند.

تئودورا پس از یک شکست عشقی، از کار خود توبه کرد و زندگی نوینی را آغاز نمود و با پشم ریسی و فقر روزگار می گذراند. کمی بعد ژوستنین، ولیعهد رم، عاشق تئودورا شد و با وجود مخالفت های درباریان با او ازدواج کرد.

در دوران حکومت ژوستنین، شورشی در قسطنطنیه اتفاق افتاد که چند روز ادامه داشت. روز پنجم شورشیان قسمت های مهمی از شهر را تصرف کردند و به آتش کشیدند. ژوستینین تصمیم گرفت خزانه را خالی کرده و از راه دریا فرار کند. تئودورا او را از این تصمصم منصرف کرد. همان روز، قوای اندک دولتی بار به دیگر شورشیان حمله کرد و آنها را مغلوب نمود. ژوستنین قدرتِ دوباره یافت.

۳-۴-۲ طرح

۳-۴-۲-۱ گره افکنی

ژوستینین، عاشق تئودورا می شود و تصمیم می گیرد با او ازدواج کند. « ژوستینین از آن روز بیشتر احساس کرد که نه تنها وجودش در بند عشق او گرفتار آمده بلکه به فهم و درایت بلند او نیز بسیار نیازمند است.» (ص ۲۲)

۳-۴-۲-۲ کشمکش

ملکه، درباریان و مادر ژوستینین با این ازدواج مخالفت می کنند، ولی او با وجود مخالفت ها، سرانجام تئودورا به همسری خود در می آورد. شورشی در روم در می گیرد و هستی شاه و حکومتش به خطر می افتد.

۳-۴-۲-۳ تعلیق

شاه از سرکوب شورش ناتوان می شود و شورشیان بخش های مهمی از شهر را در اختیار می گیرند:

« شورشیان یک قسمت مهم شهر را تصرف کردند. کلیساها، ابنیه و حجاری­های شهر را خرد و خراب نمودند و…» ( ص ۲۷)

۳-۴-۲-۴ بحران

شاه تصمیم می گیرد خزانه را خالی کرده و از راه دریا، به نقطه ای امن پناه ببرد.

« او تصمیم گرفت که شهررا ترک گوید و عائله­اش را با هر چه در خزانه­اش داشت به نقطه­ی امنی و امانی دور از پاییتخت ببرد.» (ص ۲۷)

۳-۴-۲-۵ نقطه ای اوج

تئودورا سخنان شورانگیزی بر زبان می­آورد و شاه را از تصمیمش منصرف می کند.

۳-۴-۲-۶ گره گشایی

نیروهای دولتی دوباره به شورشیان حمله برده و به آنها چیره می شوند.

۳-۴-۳ شخصیت و شخصیت پردازی

تئودورا:

دختری یتیم است که مادرش به دلیل فقر او را به تئاتر قسطنطیه می برد و آن جا رها می کند. او در جوانی تبدیل به زنی بدکاره می شود، ولی در نهایت توبه می کند و راه عفاف در پیش می گیرد. سرانجام ژوستینین، شاه روم، عاشق او می شود و با او ازدواج می کند.

تئودورا شخصیتی پویا دارد، و پس از مدتی انجام کارهای نادرست، توبه کرده و راه پرهیزگاری را در پیش می گیرد. زنی زیباست که علاوه بر زیبایی، هوش و درایتی ویژه هم دارد و با زبان آتشین و قوی خود، شاه را از فرار منصرف می کند.

« برافروختگی سیما، لرزانی صدا، قوت و حرارت آتشین قلب این زن، به دل ها شجاعت و به فکرها اراده داد.» (ص۲۸)

ژوستینین:

راوی، شخصیت او را این گونه بیان می کند:

« ژوستینین گرچه خودنما، بدگمان و شبه ناک و در جمع آوری مال حریص و بیباک و در روابطش ناسپاس و بی وفا بود ولی معذلک دارای مزایایی بود که از درایت عالی و تربیت برجسته که توانست خدمات حقیقی نسبت به روم انجام دهد.» (ص ۲۸-۲۹)

۳-۴-۴ زاویه دید

دانای کل نامحدود است. نویسنده از همه چیز خبر دارد و اطلاعات خود را به صورت گزارش در اختیار خواننده قرار می دهد.

۳-۴-۵ موضوع

اوضاع سیاسی و اجتماعی امپراطوری رم شرقی( قسطنطنیه) در زمان ژوستینین.

۳-۴-۶ زمان

زمان شورش در شهر ۵۳۲ میلادی است. از آنجا که داستان از زمان کودکی تئودورا آغاز می شود، به اوایل قرن ششم میلادی بر می گردد.

۳-۴-۷ مکان

رم شرقی( قسطنطنیه). از مکان های فرعی مانند تئاتر قسطنطنیه یا قصر ژوستنین توصیفی وجود ندارد.

۳-۴-۸ درونمایه

تحول ناگهانی انسان ها که تئودورا نماینده آن است. او با درایت خود توانست کشور خویش را از هرج و مرج نجات دهد.

۳-۴-۹ لحن

لحن تئودورا خطاب به شاه و درباریان، سرزنش گرانه و آمرانه است.

«سزار بترس از اینکه میل به رندگی تو را به مرگ توهین آمیز بکشاند» (ص ۲۸)

گفت­گو های بیشتری در این خرده روایت نقل نشده و لحن شخصیت ها نامشخص است. لحن نویسنده هم با سایر بخش های رمان تفاوتی ندارد.

۳-۵ روایت فرعی سوم

۳-۵-۱ خلاصه داستان روایت فرعی سوم

ابراهیم در زمان نمرود به دنیا آمد. نمرود خوابی دید که تعبیر آن، تولد فردی بود که حکومتش را نابود خواهد کرد. بنابراین تصمیم گرفت همه نوزادان را بکشد.

پدر ابراهیم او را به غاری در بیرون شهر برد تا در آنجا از دست ماموران نمرود در امان باشد. ابراهیم بزرگ شد و پس از چندی پدرش او را به شهر آورد، و از آنجا که قوی جثه بود به ماموران نمرود گفت پیش از دستور قتل نوزادان به دنیا آمده است. ابراهیم جوان بر ضد نمرود قیام کرد. نمرود فرمان داد ابراهیم را در آتش افکنند، آتش سرد شد.

نمرود، ابراهیم و پیروانش را از بابل بیرون کرد. ابراهیم و همسرش ساره به مصر رفتند. فرعون مصر، عاشق ساره شد و می خواست به او دست درازی کند. ولی به اذن خدا دستش خشک شد. ساره دعا کرد شفا یابد، فرعون او را آزاد کرد و هاجر را به ساره بخشید.

ساره، هاجر را به ابراهیم بخشید تا از او فرزندی بیابد. وقتی اسماعیل بدنیا آمد، آتش حسد ساره شعله ور شد. ابراهیم به فرمان خدا هاجر و اسماعیل را به عربستان برد و در میان صحراهای سوزان و نامسکون رها کرد. هاجر به امید بافتن آب هفت بار میان دو کوه صفا و مروه دوید. وقتی نزد کودکش بازگشت دید از زیر پای او چشمه ای روان شده است، نام این چشمه زمزم بود.کم کم قبایل عرب دور زمزم جمع شدند.

اسماعیل هفت ساله شد. ابراهیم از جانب خدا فرمان یافت او را قربانی کند. شیطان بارها ابراهیم را وسوسه کرد، ولی پدر و پسر از این آزمون سربلند بیرون آمدند و خدا برای ابراهیم قوچی را فرستاد تا جای اسماعیل قربانی کند.

اسماعیل بزرگ شد و ازدواج کرد. ابراهیم از جانب خدا فرمان یافت که کعبه را همراه اسماعیل بازسازی کند. پس از اتمام کعبه، فرشته ای از جانب خدا آمد و به او آداب حج را آموخت.

قبایل عرب در طول زمان به مکه آمدند و در آن ساکن شدند و زیارت کعبه بین اعراب رواج یافت.

۳-۵-۲ طرح

۳-۵-۲-۱ گره افکنی

در همان ابتدای داستان، این پرسش وجود دارد که آیا نمرود بر ابراهیم دست خواهد بافت و سرانجام قیام ابراهیم چه می شود.

در دو جای دیگر روایت هم گره افکنی دیده می شود. وقتی ابراهیم هاجر و اسماعیل را در صحرا رها می کند، و وقتی که می خواهد اسماعیل را قربانی کند.

ابراهیم می­گوید:« من تو را با فرزندت به امید خدا همین­جا می­گذارم.» (ص۴۶)

۳-۵-۲-۲ کشکمش

کشمکش هم در چند جای روایت هست، کشمکش ابراهیم و نمرود،کشمکش درونی ابراهیم برای قربانی کردن اسماعیل، کشمکش هاجر با طبیعت پیرامون خود و تشنگی.

« ابراهیم دست فرزند خود را گرفت و به طرف کوه برد پای سنگی خواباند. کارد برهنه را بر گلوی نازکش نزدیک ساخت. نگاه پر مهر اسمعیل دست پدر را لرزاند و…» (ص ۴۹)

۳-۵-۲-۳ تعلیق

وقتی نمرود تصمیم می گیرد ابراهیم را در آتش بیفکند، وقتی هاجر در صحرا به دنبال آب است و وقتی اسماعیل برای قربانی شدن آماده می شود و شیطان، ابراهیم را وسوسه می کند.

۳-۵-۲-۴ بحران

ابراهیم را به دستور نمرود به سمت آتش می برند. « شعله­های زبانه کش، ابراهیم را در آغوش گرفت. دود غلیظ، او را از دیدگان همه ناپدید ساخت.» (ص ۴۴)

ابراهیم کارد را به گلوی فرزندش می فشارد.

هاجر بین صفا و مروه در حرکت و اضطراب است.

۳-۵-۲-۵ نقطه ی اوج

آتش به فرمان خدا بر ابراهیم سرد می شود.

از سوی خدا قوچی برای ابرهیم می رسد که به جای فرزندش قربانی کند.

« فرشته به وی چنین گفت: این قوچ را به جای اسمعیل به فرمان خدا قربان کن.» (ص ۴۹)

هاجر به سمت اسماعیل بر می گردد و می بیند از زیر پاهای او چشمه ای جاری شده است.

۳-۵-۲-۶ گره گشایی

نمرود با دیدن معجزه سرد شدن آتش نسبت به ابراهیم احساس احترام می کند، از فکر کشتن او بیرون می آید و او را از بابل بیرون می کند. ابراهیم قوچ را به جای اسماعیل قربانی می کند.

هاجر و اسماعیل از آب زمزم بهره مند می شوند و کم کم مردم به سمت آنان می آیند.

۳-۵-۳ شخصیت و شخصیت پردازی

عاذر:

پدر ابراهیم است که از مقربان درگاه نمرود است. (ص ۳۹) او پدری دلسوز است که برای نجات جان فرزندش او را به خارج از شهر می برد و در غاری پنهان می کند.

این مسأله که او بت تراش بوده در داستان ذکر نشده است.

ابراهیم:

پیامبر(ص) خداست که به دستور نمرود در آتش افکنده می شود و دستورات الهی را اجرا می کند. او از همه آزمون های الهی سربلند بیرون می آید.

نمرود:

پادشاهی ستمگر که نویسنده او را این گونه توصیف کرده است.

« دماغ درشت و ورم کرده ای او، چشم های گرد بی فروغ و خشک او، در صورت کوچکش که لکه های نفام داشت، قیافه ی جغد را در چهره ای او می نمود.» (ص ۳۹) او بسیار ستمگر است و برای حفظ حکومتش دستور می دهد نوزادان بی گناه را قربانی کنند.

ساره:

همسر زیباروی ابراهیم است، خدا برای محافظت او از شر فرعون، دست فرعون را مانند چوب خشک می کند. دعای ساره باعث می شود شفا یابد.

شخصیت او پویا است. ابتدا کنیزش را به ابراهیم می بخشد تا از او دارای فرزند شود ولی پش از تولد اسماعیل، به آنها حسد می ورزد و نمی تواند حضورشان را تاب بیاورد. سرانجام ابراهیم به فرمان خدا، هاجر و اسماعیل را از ساره دور می کند و به میان صحرای عربستان می برد.

هاجر:

کنیزی است که فرعون مصر به ساره می بخشد. او به خواست ساره همسر ابراهیم می شود و اسماعیل را به دنیا می آورد. او با سخت کوشی به دنبال نجات خود و فرزندش از تشنگی است و بین صفا و مروه هفت بار می دود.

اسماعیل:

فرزند نخست ابراهیم است، او مطیع فرمان خداوند و پدر خویش است و در ماجرای قربانی شدن و بازسازی کعبه، با پدر همکاری می کند. درباره تولد اسحاق، در داستان چیزی گفته نشده است.

۳-۵-۴ زاویۀ دید

دانای کل نامحدود است، نویسنده همه رویدادها را می داند و خواننده را از آن ها آگاه می کند.

۳-۵-۵ موضوع

زندگی حضرت ابراهیم و خانواده اش.

۳-۵-۶ زمان

زمان داستان دقیقاٌ مشخص نیست. این طور که از قراین بر می آید، تولد حضرت ابراهیم قرن ها بیش از حضرت موسی بوده است.

۳-۵-۷ مکان

مصر، بابل، عربستان.

در ابتدای داستان ابراهیم در بابل ساکن است و نمرود پادشاه بابل است.

نویسنده در توصیف قصر نمرود می گوید: « قصر بزرگ او که دیوارش با لوح های گران­بها بالا رفته و سنگ های قیمتی که بر کنگره اش می درخشد به عظمت او و حقارت قومش می افزود.» (ص ۳۹)

سپس ابراهیم با ساره به قصر می رود. از قصر فرعون توصیفی نشده است.

مقصد نهایی ابراهیم به همراه هاجر، مکه است: « ابراهیم از دیدار کوه های سیاه و شکافدار و اراضی خشک آن وحشت کرد.» (ص ۴۵)

مکه خشک و بی آب و علف است ولی با جوشیدن زمزم از زیر پای اسماعیل، اندکی بهتر می شود و مردمان برای زندگی به آن جا می آیند.

۳-۵-۸ درونمایه

مهمترین درونمایۀ داستان، تسلیم شده در برابر امر خدا و اطاعت از اوست، چنانکه ابراهیم تسلیم امر خداست، ولی فرعون و نمرود که از دستورات الهی سرپیچی می کنند به عاقبتی دشوار گرفتار می شوند.

۳-۵-۹ لحن

لحن همان لحن روایت اصلی است و لحن شخصیت ها شبیه هم است و تفاوت لحن در گفتار شخصیت­ها دیده نمی شود.

۳-۶ روایت فرعی چهارم

۳-۶-۱ خلاصه داستان روایت فرعی چهارم

مردی به نام عبدالمطلب، به همراه پسرش حارث، به صحن کعبه می رود و مشغول کندن زمین می شود. مردم با تعجب به کارش نگاه می کنند. عبدالمطلب سه روز این کار را ادامه می دهد. او مقداری طلا و اشیای عتیقه از زیر خاک پیدا می کند، ولی به آنها اعتنایی نمی کند و به کارش ادامه می دهد تا اینکه به آب می رسد و چشمه­ی زمزم دوباره پدیدار می شود.

عبدالمطلب نذر می کند که اگر ده پسر داشته باشد یکی را برای هبل قربانی کند. سال ها می گذرد و او صاحب ده پسر می شود، و زمان وفای به نذر فرا می رسد. عبدالمطلب پسرانش را به کعبه می برد و در آنجا قرعه کشی انجام می شود. قرعه به نام عبدالله می افتد. پیرمردی به عبدالمطلب پیشنهاد می کند برای نجات جان عبدالله، نزد زن کاهنه برود و از او در مورد چگونگی ادای نذرش سوال کند. طبق نظر کاهنه، باید بین عبدالله و ۱۰ شتر قرعه کشی شود، و آن قدر این کار تکرار شود تا نام شتر از قرعه بیرون بیاید.

ده بار قرعه کشی می شود و سرانجام، عبدالمطلب، به جای عبدالله، صد شتر قربانی می کند. همان روز زنی به نام فاطمه­ی خثعمیه عبدالله را در صحن کعبه می بیند و عاشق او می شود. بعد به او پیشنهاد ازدواج می دهد، ولی عبدالمطلب پیش از آن به خواستگاری آمنه، دختر وهب رفته است. عبدالله بر سر دو راهی گیر می کند، ولی سرانجام با آمنه ازدواج می کند.

فاطمه، نوری را در پیشانی عبدالله می دید که پس از زفاف با آمنه، از چهره­ی عبدالله محو می شود. سپس عبدالله به سفر تجارتی شام می رود. فاطمه همچنان در عشق عبداالله می سوزد و منتظر بازگشت اوست. او که پیش از این به تقوا و پرهیزکاری شهرت داشت، رویّه­ی زندگی خود را تغییرداده و هرشب همراه با جوانان مکه می گساری می کند. آمنه می فهمد باردار است.

کاروان باز می گردد ولی عبدالله در آن نیست. او در راه بیمار شده و در یثرب، نزد خاندان مادری خود بستری می شود. عبدالمطلب، پسر بزرگ خود حارث را برای خبرگرفتن از حال عبدالله و کمک به او به یثرب می فرستد. حارث در سریع ترین زمانِ ممکن خود را به یثرب می رساند. ولی در آنجا با گور برادر مواجه می شود.

خبر مرگ عبدالله به مکه می رسد و فاطمه­ی خثعمیه را دیوانه می کند. فاطمه اموال خود را به فقیران می بخشد و خود همراه با یک شتر راه صحرا در پیش می گیرد.

اندکی بعد، آمنه محمّد (ص) را به دنیا می آورد.

۳-۶-۲ طرح

۳-۶-۲-۱گره افکنی

عبدالمطلب همراه پسرش حارث به صحن کعبه می رود و مشغول کندن زمین می شود. مردم دور او جمع می شوند و از این کار او در شگفت می مانند، زیرا علتش را نمی دانند. هرکس حدسی می زند که نادرست است.

« همه می پرسیدند که عبدالمطلب، رئیس قریش، به چه مقصود گودالی می کند؟…شاید گنجینه ای از پدران خود سراغ گرفته و در جستجوی آن برآمده است» (صص ۳۵-۳۶)

۳-۶-۲-۲کشمکش

عبدالمطلب سه روز به کار خود ادامه می دهد:

« سه مرتبه خورشید مکه برخاست و فرونشست و این مرد سه روز از بامداد تا شامگاه به کار کندن زمین سرگرم بود. رفتارش زبانزد تمام اهل مکه شد.» (ص ۳۵)

عبدالمطلب در هنگام ِ کار خود، سرزنش اهل مکه را می شنود. آنها او را به دلیل داشتن فقط یک پسر، تحقیر می کنند. همان لحظه، عبدالمطلب نذر می کند که اگر خدا به او ده پسر دهد، یکی از آنها را قربانی کند.

۳-۶-۲-۳ تعلیق

سال ها می گذرد. عبدالمطلب چندین همسر اختیار می کند و صاحب شش دختر و ده پسر می شود. هنگام ادای نذر فرا می رسد. او بدون توجه به زاری و التماس زنانش، پسران خود را به صحن کعبه می برد تا بین آنها قرعه کشی شده و قربانی انتخاب شود.

۳-۶-۲-۴ بحران

قرعه کشی انجام شده و نام عبدالله بیرون می آید. او زیباترین و جوان ترین پسر عبدالمطلب است. عبدالمطلب خنجر خود را بیرون می کشد، عبدالله زانو می زند و برای قربانی شدن آماده می شود، مردم در اضطراب و افسوس هستند، ناگهان پیرمردی خطاب به عبدالمطلب فریاد می زند:

« برو پیش زن غیبگو، او از خواست های هبل آگاه­تر است. هرچه او گفت بکن!» (ص ۵۹)

عبدالمطلب نزد غیب­گو می رود. غیب­گو حکم می کند که باید بین ده شتر و عبدالله قرعه کشی شود، و هربار که نام عبدالله از کیسه قرعه بیرون بیاید، باید ده شتر به تعداد قربانی ها اضافه شود تا عدد شتران به صد برسد. اگر بار آخر هم نام عبدالله بیرون بیاید، باید او را قربانی کرد.

۳-۶-۲-۵ نقطه اوج

قرعه کشی نه بار تکرار می شود، هر نه بار نام عبدالله در می آید و عبدالمطلب هربار ده شتر به قرعه می افزاید. مردم به شدت مضطرب هستند و فریاد می زنند:

« نه بار شد! نه بار شد! بس است!» (ص ۶۱)

سرانجام دهمین بار نام شتر از کیسه بیرون می­آید:

«وقتی که مامور ازلام؛ بار دهم قرعه را کشید و صدای او به کلمه شتر بلند شد، صدای هلهله زنان و شادی مردان، کعبه را فرا گرفت» (ص ۶۱)

عبدالمطلب صد شتر قربانی می کند.همان روز، فاطمه خثعمیه عبدالله را میبیند و عاشق او می شود و می­گوید: « چقدر آرزومند بودم من این شترها را برای او قربانی کنم» (ص۶۲)

عبدالله چند روز بعد به خانه او می رود، فاطمه به او پیشنهاد ازدواج می­دهد.

۳-۶-۲-۶ گره گشایی

عبدالله پیشنهاد فاطمه را نمی پذیرد وطبق خواست پدر، با آمنه ازدواج می کند:

« فاطمه من تو را دوست خواهم داشت. محبت تو را بسان یک برادر در دل نگاه می دارم. خدا این طور خواسته بود. چه می توان کرد؟» (ص ۷۷)

عبدالله به سفری می رود که بی بازگشت است. وقتی خبر درگذشت عبدالله به فاطمه می رسد، او دیوانه شده و راه صحرا را در پیش می گیرد.

۳-۶-۳ شخصیت و شخصیت پردازی

عبدالمطلب:

او مردی سرشناس و محترم از خاندان قریش است. نویسنده او را این گونه توصیف کرده است:

«چهارشانه، خوش سیما و اندکی چاق، در سیمایش گرچه پرتو جوانی هنوز نمایان و چین و چروکی به هیچ وجه در آن دیده نمی شد، با این همه، تمام موهای سرش سپید بود.» (ص ۳۵)

در ابتدای داستان، او به همراه پسرش حارث، حیاط کعبه را حفر می کند تا به چاه زمزم برسد. در میانه چاه، مقداری سلاح عتیقه و دو مجسمه طلا پیدا می کند:

«عبدالمطلب یک مجسمه طلایی آهو که شاخ آن را در دست خود گرفته بود، از میان خاک ها بیرون کشید. نگاه تندی بدان کرد و با بی اعتنایی توی زنبیل خود که طنابش بالای گودال در دست حارث بود، انداخت» (ص ۳۶)

او در پاسخ افرادی که دورش جمع شده بودند، می­گوید:« اینها نبود آنچه را که سه شب پیاپی در خواب به من گفتند» (ص ۳۷) از همین جمله مشخص می شود که او دارای الهامات غیبی و ماورایی است.

پس از اتمام کار و بازیابی زمزم، او مجسمه های طلا و سلاح هایی که پیدا کرده است را برای ساختن در کعبه، هزینه می کند و چاه را نیز به زیارت کنندگان کعبه اختصاص می دهد. یکی از حاضرین می گوید:«عبدالمطلب کریم است» (ص ۳۸)

او به وفای عهد و نذر خود پای بند است و گریه و زاری زنانش، مانع از ادای نذر او نمی شود. سرانجام برای نجات جان عبدالله صدشتر قربانی می کند که سهم مردم می شود.

در ماجرای حمله ابرهه به کعبه، بار دیگر آرامش و ایمان را در او می بینیم. او به دیدار ابرهه می­رود:

«وقتی که پیلبان ابرهه عبدالمطلب را به حضور ابرهه برد، به یک طرف عبای عبدالمطلب شاخه خاری آویزان بود که به زمین می کشید و با چنین وضع بی اعتنایی بر او ورود کرد.» (ص ۱۰۰)

پیلبان، عبدالمطلب را این گونه معرفی می کند:

« این شخص، شریف ترین قریش و بزرگ ترین آنهاست. در ِ خانه او همیشه برای مردم باز است و غذای سفره او حتی روی کوه ها برای پرندگان و حیوانات گذاشته می شود، همه او را دوست دارند و به وی احترام می گذارند.» (ص ۱۰۰)

او از ابرهه می خواهد شترانش را پس بدهد، ابرهه با حالتی تحقیرآمیز با او سخن می گوید، و عبدالمطلب با یقین قلبی می گوید:

«می دانم این خانه را صاحبی است و خودش از آن حمایت می کند» (ص ۱۰۱)

فاطمه­ی خثعمیّه:

دختری زیبا و ثروتمند است که تقوا و پاکدامنی اش در مکه زبانزد است. او پدر و مادرش را در نوجوانی از دست داده و تنها زندگی می کند. «جوانان از زیبایی او گفتگو می کردند. پیران از ثروت و دارایی او سخن می گفتند… فاطمه از حیث دیگر هم نامور بود؛ کاهنه و اخترشناس بود. پیش گویی هایی از عمر اشخاص می کرد. این دانش یا این کهانت را از پیرزن اسرارانگیزی که در عکاظ مشهور بود و با فاطمه بسیار رفت و آمد داشت آموخته بود» (ص ۶۳)

او با خدیجه دختر خُوَیلد و حلیمه دوست است و زندگی خدیجه را اینگونه پیش بینی می کند: «تو شوهری در طالع داری که بزرگواری اش از یک امیر و پادشاه بیشتر است.» (ص ۶۴)

فاطمه شخصیّتی پویا دارد. او در ابتدای داستان پاکدامن و پرهیزگار است سپس عاشق عبدالله می شود. این عشق در برهه ای آنچنان غلبه می کند که زمانی که فاطمه عبدالله را به خانه­ی خود دعوت می کند نمی تواند بر آتش درون خود چیره شود و عبدالله را در آغوش کشیده و لب هایش را بر لبهای او می گذارد امّا عبدالله او را اجابت نمی کند. در جای دیگر نیز فاطمه می گوید: «من از این رفتار خود (پرهیزگاری و پاک دامنی) بیمناکم زیرا کسی که هیچ گناهی مرتکب نشود دو عاقبت بیش ندارد یا پیامبر(ص) می شود و یا روزی این زنجیر طلایی ِ تقوا را پاره می کند و تمام گناهان را به جبران روزهای گذشته مرتکب می شود. من چون لیاقت پیامبری را ندارم از سرنوشت دوم خود بیمناکم.» (ص ۶۴)

فاطمه با دانشی که دارد می داند فرزند عبدالله آینده ای درخشان دارد. او به عبدالله می گوید: «عشقی را که من نسبت به تو دارم آمنه ندارد اگر دارد به قدر عشق من تابان و درخشان نیست… چیز دیگری من در تو سراغ دارم که آمنه ندارد. عبدالله! در طالع تو ستاره ای ست. این ستاره فرزند است. من آن را طالبم.» (ص ۷۱)

در نهایت وقتی فاطمه در عشق شکست می خورد و تلاش او برای جلب توجّه و رضایت عبدالله بی نتیجه می ماند و عبدالله با آمنه ازدواج کرده و به سفر می رود؛ رویّه زندگی فاطمه عوض می شود. به می گساری روی می آورد تا اندوه عشق را فراموش کند و هرشب جوانان مکه را در خانه اش جمع می کند. سرانجام خبر مرگ عبدالله او را به جنون می کشاند. «چندروز بعد که دوستان فاطمه به سراغش آمدند او را نیافتند. او از مکّه رفته بود. رمه های گوسفندش را به فقرا بخشیده بود. از دارایی خود تنها یک ذلول (شتر تیزرو) و سگی زرد را برداشته بود و خارج شده بود. بعضی گفتند تارک دنیا شده، جمعی گفتند دیوانه شده بود. بیش از این کسی از فاطمه خبری نیافت. کسی هم ندانست به کجا رفت و چه شد.» (ص ۹۶)

آمنه:

دختری پاک دامن از خانواده ای اصیل است. عبدالمطلّب او را برای عبدالله انتخاب و خواستگاری می کند:

«وهب و خانواده­ی او به شرافت و سخاوت نامور بودند و آمنه به حجب و حیا که از مژه های سیاهش می ریخت.» (ص ۷۳)

پس از ازدواج با عبدالله و سفر او آمنه شبحی را در خواب می بیند که تولّد پسرش را نوید می دهد: «آمنه بنا به معمول بیدارشد. لمعه­ی متحرّکی در سایه­ی لاجوردی اتاق دید. روی آرنج دست خود تکیه داد… صدایی شنید که چنین گفت: آمنه… تو مادر شده ای و بهترین پسر را می آوری.» (ص ۸۱)

آمنه مدّت کمی از عمر خود را با پسرش زندگی می کند. محمد(ص) نزد حلیمه در صحرا بزرگ می شود. اندکی پس از بازگشت محمد(ص)، آمنه بیمار شده و فوت می کند.

عبدالله:

یکی از پسران عبدالمطلّب است که قرعه­ی قربانی شدن به نامش در می آید. نویسنده او را در صحنه ای که به سوی مرگ یا قربان گاه می رود اینگونه توصیف می کند: «عبدالله بلندبالا بود. چشم های سیاه و مژه های برگشته ای در چهره­ی سبزه­ی خود داشت. دلاوری و قوّت از چهره اش می بارید.» (ص ۵۸)

عبدالله دربرابر قربانی شدن مانند اسماعیل (ع) تسلیم است و اعتراضی نمی کند. او پاک دامن و عفیف است. هنگامی که فاطمه­ی خثعمیّه او را به خانه­ی خود می خواند و تلاش می کند به او نزدیک شود. عبدالله فاطمه را پس می زند: «فاطمه که با آتش درونی خود می سوخت یک مرتبه لب هایش را روی لب های عبدالله گذاشت و باقی کلماتش را در دهان او ریخت. می خواست عشق را با حرارت لب ها و نفَس خود در اعماق روح عبدالله بدمد. عبدالله لرزید… بی اختیار فاطمه را پس زد و گفت: فاطمه! من نمی توانم گناه کنم. گناهی که خدا بینای آن است. تو بر من حلال نیستی.» (ص ۷۰)

عبدالله پس از پیشنهاد فاطمه در دوراهی تردید گرفتار می شود و با خود می گوید: «این کار را همه کرده اند. عادت عرب است. ابراهیم خلیل الله هم این کار را کرد. رؤسای قریش و جوانان آن ها نیز هریک زنان متعدّد دارند… عبدالله بدینسان بار سنگینی از افکار متضاد در دماغ خود کشید.» (ص ۷۴)

سرانجام عشق آمنه غلبه می کند و عبدالله از ماجرای فاطمه سخنی به میان نمی آورد. «چندین بار به فکر عبدالله آمد که از پیشنهاد فاطمه چیزی به آمنه بگوید ولی در هر بار دلش اجازه نداد.» (ص ۷۴)

در نهایت عبدالله تصمیم می گیرد به سفر برود و از فاطمه دور شود. او از این سفر باز نمی گردد و در یثرب بیمار شده و از دنیا می رود.

حارث:

بزرگترین پسر عبدالمطلّب است. او در حفر زمزم به پدرش یاری می رساند. پس از بیمار شدن عبدالله، به دستور پدر به یثرب می رود و در کوتاه ترین زمان ممکن خود را به آنجا می رساند ولی وقتی به یثرب می رسد گور برادر را می بیند. او هم مانند عبدالله، تابع امر پدر است و او را اطاعت می کند.

۳-۶-۴ زاویه دید

دانای کل نامحدود است. نویسنده از همه­ی اتّفاقات داستان و درونیّات شخصیّت ها خبر دارد و آنها را در اختیار خواننده قرار می دهد.

۳-۶- ۵ موضوع

عشق نافرجام فاطمه­ی خثعمیّه به عبدالله.

۳-۶-۶ زمان

اشاره­ی دقیقی به زمان داستان نشده است. به نظر می رسد ابتدای روایت که مربوط به حفر زمزم است حدود چهل سال پیش از میلاد پیامبر (ص) باشد. مردی در توصیف عبدالله می گوید: «از همه­ی]پسران عبدالمطلّب[ جوان تر است. مگر بیست و پنج سال داشته باشد.» (ص ۶۰ و ۶۱) با توجه به سن عبدالله که کوچکترین فرزند است، به صورت تقریبی می توانیم زمان ازدواج های بعدی عبدالمطلب و تولد پسرانش را چهل سال قبل از عام الفیل حدس بزنیم.

ازدواج آمنه و عبدالله بلافاصله بعد از ماجرای قربانی کردن شتران است و کمی بعد پیامبر (ص) به دنبال می آید پس ماجرای عشق فاطمه و دیوانگی اش مربوط به تقریبا یکسال پیش از تولد پیامبر(ص) یا عام الفیل می شود.

۳-۶-۷ مکان

داستان در شهر مکه اتفاق می افتد. نویسنده در توصیف مکه­ی آن زمان می گوید: «شهر مکه که مجموع مساحت آن در حدود دویست هزار گز مربع است. در فراخنای کوه ها در گودی افتاده… مسجد الحرام در میان شهر مکه به درازی افتاده. اینجا خانه­ی خدا و خانه­ی حبل است. طولش از مغرب به مشرق است. خانه­ی کعبه وسط صحن بزرگ و شنزاری قراردارد… این خانه­ی مربع مستطیل طولش از شمال به جنوب و در ضلع شرقی آن سنگی سیاه اندر است. به درازی یک دست و چهار انگشت و به عرض هشت انگشت. نامش حجرالاسود است. روبروی حجرالاسود دو بت به نام های اساف و نائله دیده می شوند.» (ص ۳۳ و ۳۴) همان گونه که اشاره شد، در کنار کعبه در آن زمان، بت های رنگارنگی وجود داشته است.

از مکان های جزئی داستان مانند خانه­ی عبدالمطلب، خانه­ی وهب و… توصیفی دیده نمی شود. فقط یک توصیف جزئی از خانه­ی عبدالمطلّب می بینیم: «عبدالمطلّب روی فرشی که از موی بز بافته شده بود نشسته و پسرانش گرداگرد او و زن هایش روبرویش بودند.» (ص ۸۵)

توصیف دیگری هم از اتاق فاطمه خثعمیه وجود دارد که نشان دهنده تجمل و ثروت اوست:

«[فاطمه] عبدالله را به اتاقی که برایش آماده کرده بود، برد. چراغ­های برنجی کار شام، اتاق را با الوان ارغوانی اثاثه آنجا روشن کرده بود.» (ص ۷۶)

۳-۶-۸ درونمایه

مهم ترین درون مایه های این داستان عشق و چیرگی تقدیر است چنان که نکته­ی دوم در این جمله خلاصه شده است: «سرّ ِتقدیر جای خود را عوض نمی کند.» این را فاطمه به عبدالله می گوید و اینگونه تلاش می کند شکست و تلخ کامی خود را تسکین دهد. این جمله به نوع دیگری در داستان جلوه دارد. عبدالمطلّب می کوشد با قربانی کردن صد شتر عبدالله را از مرگ نجات دهد و به زندگی بازگرداند ولی اندکی بعد عبدالله از بیماری می میرد و تلاش پدر برای نجات پسر بی نتیجه می ماند.

درون مایه های دیگر داستان، وفای به عهد و نذر و پاک دامنی و پرهیزکاری ست.

۳-۶-۹ لحن

تفاوت لحن، بین شخصیّت های داستان دیده نمی شود. مثلاً فرقی بین نوع صحبت کردن عبدالله و عبدالمطلّب نمی بینیم. لحن فاطمه­ی خثعمیّه امّا اندکی برجسته تر است و سرشار از عشق به عبدالله: «گوش کن عبدالله! تمام وجود من ندای عشق تو را سر می دهد. تو خواب دیدگان. تو غذای منی و آب گوارا و خنک گلوی منی. تو امید منی. دین من و حامل رازهای دل منی. لرزه ای که در دستم می یابی تپش قلب من است. قلبی که در این لحظه با یک کلمه­ی دهان تو زنده و یا نابود می شود. عبدالله زندگانی مرا حفظ کن. من آرزوی چنین خلوتی را داشتم.» (ص ۷۰)

هیجانی که در ابراز عشق فاطمه می بینیم، در گفتارِ آمنه دیده نمی شود. گویی آمنه عفیف و نجیب است و عشق خود را این گونه صریح و بی پروا ابراز نمی کند. هرچند وجود او هم سرشار از عشق به عبدالله است و بی صبرانه منتظر بازگشت اوست.

۳-۷ ویژگی­های سبکی رمان پیامبر(ص)

برخی از ویژگی های سبکی یا اختصاصات رمان پیامبر(ص) به عنوان یک رمان تاریخی، عبارت است از:

۳-۷-۱ ذکر مستندات و منابع در پاورقی

با توجه به این اثر یک رمان تاریخی است، نویسنده در برخی موارد تلاش کرده است که اطلاعات تکمیلی در پاورقی بیاورد. این اطلاعات معمولا منابعی است که از آنها برای نگارش کتاب بهره برده .این مسأله بسیار به غنای کتاب و باور پذیری حوادث آن نزد مخاطب کمک کرده است و خواننده این اطمینان خاطر را پیدا می کند که موضوعی که نقل شده، حاصل ذهن نویسنده نیست بلکه ریشه در منابع تاریخی دارد. هرچند ممکن است نویسنده با بهره گرفتن از تخیل خود، آن را گسترش و شاخ و برگ داده باشد؛ چرا که هدف نوشتن رمان بوده نه ذکر تاریخ. همچنین نشان از دایره اطلاعات و پیشینه

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 07:42:00 ب.ظ ]