کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

آذر 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
1 2 3 4 5 6 7
8 9 10 11 12 13 14
15 16 17 18 19 20 21
22 23 24 25 26 27 28
29 30          


کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کاملکلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل



جستجو




آخرین مطالب


 



بارلو (۱۹۸۸) معتقد است که می توان اضطراب را به عنوان ساختار منسجم و یگانه شناختی – عاطفی تصور کرد که در قالب سیستم دفاعی انگیزشی عمل می کند . هسته اصلی این ساختار را کنترل ناپذیری وقایع ناگوار آینده را تشکیل می دهد . از آنجا که فرد احساس می کند بر وقایع ناگوار آینده کنترل ندارد بنابرین دچار احساس درماندگی می شود . این حالت عاطفی منفی همراه با اشتغال ذهنی نسبت به ارزیابی  قابلیت های مقابله ای ، باعث بروز واکنش های فیزیولوژیکال می شود. بارلو (۲۰۰۲) معتقد است که می توان اضطراب را در قالب اصطلاح «بیمناکی اضطراب برانگیز »بهتر درک کرد. اضطراب ، حالت خلقی آینده مداری است که فرد را برای مقابله با حوادث  منفی و ناخوش آیند آماده می کند . فرایند بیمناکی اضطراب برانگیز بارلو(۲۰۰۲) در قالب شکل ۵ نشان داده شده است.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

برانگیختگی عوامل اضطراب برانگیز (بافتارهای

 

 

موقعیتی، برانگیختگی یا سایر عوامل غیرقابل توجیه)

 

 

 

 

 

عواطف منفی

 

 

– پیش بینی ناپذیری و کنترل ناپذیری (ناتوانی ادراک شده درتاثیرگذاری بر وقایع)

 

-مقابله آماده ساز همراه با عوامل فیزیولوژیکی و فعال سازیشکنج های مغزی

 

 

 

 

 

عملکرد ناکارآمد

 

 

 

 

 

گوش به زنگی افراطی و سوگیری های شناختی

 

 

 

 

 

جایگزینی توجه: توجه متمرکز بر خویشتن

 

 

 

 

 

شدت یابی

 

 

 

 

 

تلاش برای مقابله با

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

افزایش برانگیختگی

 

 

 

 

 

 

 

فرآیند نگرانی:

 

 

فعالیت کلامی- زبانی و بازداری از

 

فعالیت دستگاه عصبی خودمختار

 

برای برنامه ریزی و حل مشکل

 

(اغلب ناموفق است) و اجتناب از

 

عواطف منفی اصلی

 

 

 

 

 

اجتناب (در صورت امکان)

 

 

اجتناب از بافتار موقعیتی یا سایر

 

عواطف منفی

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

شکل۲-۵: فرایند بیمناکی اضطراب برانگیز(بارلو، ۲۰۰۲؛ ص ۶۵)

 

تعامل چنین سیستمی ،افراد را دچار مشکل می سازد آنها را در دام اختلالات اضطرابی مخصوصا GAD بیندازد. بارلو (۲۰۰۲) معتقد است که آسیب پذیری  روان شناختی و آسیب پذیری بیولوژیکی ، افراد را مستعد و مبتلا به GAD  میسازد. از طرفی دیگر او بر این باور است که GAD اختلال اضطراب بنیادین محسوب می شود و درک مبانی و ساز و کارهای آن به درک سایر اختلالات اضطرابی کمک می کند.

 

بارلو (۲۰۰۲،۱۹۸۸،کوپیتا[۱]، ۱۹۹۸) در بحث از عوامل آسیب پذیری روانشناختی بر کنترل پذیری اشاره می کند . باورهای افراد درباره کنترل پذیری وقایع از درباز در حوزه روان شناسی مطرح بوده است . این مسأله در چندین نظریه مهم از جمله نظریه درماندگی آموخته شده(سلیگمن، ۱۹۷۲) ، نظریه شناختی اجتماعی (بندورا، ۱۹۹۷) و نظریه یادگیری اجتماعی (راتر، ۱۹۶۶) نقش اساسی بازی کرده است.

 

پژوهش های زیادی نشان می دهد ( به عنوان مثال رجوع کنید به  کوپیتا و بارلو ،۱۹۹۸)کنترل ناپذیری وقایع باعث می شود به تدریج در ذهن افراد باورهایی مبنی برذاری بر وقایع شکل بگیرد . چنین باورهایی افراد مبنی بر عدم تاثیر گذاری افراد را مستعد و موجب بروز تاختلالات اضطرابی می کند.

 

فرانک[۲] (۱۹۸۲، به نقل از تامپسون و ویرسون[۳] ،۲۰۰۰) به این نکته اشاره می کند که تمام بیماران با حالتی به درمان مراجعه می کنند که به آن تضعیف روحیه گفته می شود این حالت با احساس بی کفایتی ، درماندگی ، ناامیدی و کاهش عزت نفس مشخص می گردد. تمامی این ابعاد به عنوان مولفه های کنترل اداره شده پائین تلقی می شوند. کلوئیتر، هیمبرگ ، لبووتیز و گینتو[۴] (۱۹۹۲) معتقدند که زیر بنای تمامی اختلالات اضطرابی را کاهش قابلیت کنترل تشکیل می دهد . کورپیتا و بارلو (۱۹۹۸) برای درک تمامی عوامل موثر بر آسیب پذیری  نسبت به اضطراب توانسته اند عوامل بیولوژیکی و روانشناختی را با یکدیگر تلفیق کنند و مدلی یکپارچه در این زمینه ارائه دهند. شکل ۶ به این مدل اشاره دارد.

 

 

 

 

 

شکل گیری بعدی

 

 

 

 

 

محرک

 

 

 

 

 

 

 

 

کنترل ادراک شده پایین

 

 

 

 

 

 

 

 

ادراک کنترل شده  پپایین

 

 

 

 

 

 

 

 

محرک کنترل ناپذیر

 

 

 

 

 

 

 

 

شکل گیری اولیه

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

تفسیر غلط محرک به

 

 

عنوان پدیده های

 

غیرقابل کنترل

 

 

 

 

 

 

 

بروندادهای جسمی نامتمایز

 

 

 

 

 

 

 

 

عاطفه منفی

 

 

 

 

 

 

 

 

بازداری

 

 

 

 

 

 

 

 

افزایش فعالیت بازداری رفتاری و سیستم

 

 

هیپوتالامیک هیپوفیز آدرنوکورتیکال

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

شکل۲-۶: مدل شکل گیری آسیب پذیری در برابر اضطراب(کورپیتا و بارلو،۱۹۹۸؛ص۱۶)

 

محرک ها یا وقایع کنترل ناپذیر در دوران اول زندگی باعث  می شوند به تدریج در حافظه افراد این باور شکل بگیرد که خیلی نمی توانند بر وقایع پیرامون اثر بگذارند . علاوه بر این ، رفتار ناهمخوان والدین باعث می شود کودکان نتوانند واکنش های آنان را پیش بینی کنند . همین مساله باعث می شود به تدریج کودکان بازداری پیشه کنند و بازداری که حاصل تعامل ساختارهای هیپوتالاموس و لیمبیک است ، باعث برون دادهای جسمی نامتمایز می شود . شاید به همین دلیل باشد که بیماران اضطرابی نمی توانند احساسات و پاسخ های جسمانی اضطراب را به درستی تفکیک کنند. همه این مسایل دست به دست هم می دهند و فرد را مستعد بروز اختلال می کند . بعد ها که در سیر زندگی افراد با محرکی روبه رو می شوند ، آن را به اشتباه به عنوان پدیده ای غیر قابل کنترل تعبیر می کنند . عاطفه منفی ای که به دنبال این ارزیابی و تفسیر غلط به وجود می آید باعث افزایش فعالیت بازداری رفتاری و افزایش  سیستم هیپوتالامیک هیپوفیز آدرنوکورتیکال می گردد (بارلو ،۲۰۰۲).

 

بارلو (۲۰۰۲) معتقد است آسیب پذیری روانشناختی و آسیب پذیری بیولوژیکی باعث می شود افراد نسبت به وقایع استرس زا ، حساس شوند . سیستم هشدار دهنده ، اشتباه به کار می افتد و وقایع بی خطر را تهدید آمیز تلقی می کند سپس بیمناکی اضطراب برانگیز وارد ماجرا می شود و باعث افزایش تنش عضلانی و گوش به زنگی می گردد . فرآیند نگرانی برای حل مشکل و مقابله با تهدید خیالی به کار می افتد . اما نگرانی با اجتناب از تصویر سازی ذهنی تهدید آمیز و افزایش فشار بر سیستم پردازش شناختی، فرآیند حل مسأله و مقابله با تهدید را دچار مشکل می سازد . مهارت های ناکار آمد حل مسئله و بازداری  پاسخ های اتوماتیک نیز دراین بین نقش بازی می کنند . پایان این ماجرای غم انگیز به GAD ختم می شود.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

آسیب پذیری بیولوژیکی عمومی

 

 

 

 

 

سیستم هشداردهنده­ی غلط

 

 

 

 

 

 

 

 

آسیب پذیری رونشناختی عمومی

 

 

 

 

 

وقایع استرس زا زندگی

 

 

 

 

 

بیمناکی اضطراب برانگیز( افزایش تنش عضلانی و گوش به زنگی)

 

 

 

 

 

فرآیند نگرانی: تلاش نافرجام برای مقابله و حل مشکل

 

 

 

 

 

بازداری پاسخ اتوماتیک

 

 

 

 

 

اجتناب از تصویرسازی ذهنی

 

 

 

 

 

مهارت­های ناکافی در حل مشکل

 

 

 

 

 

افزایش پردازش شناختی

 

 

 

 

 

GAD

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

شکل۲-۷: مدل آسیب پذیری GAD (بارلو،۲۰۰۲؛ ص۵۰۰)

 

نظریه بورکووک

 

بورکووک[۵] یکی از نظریه پردازان مشهوری است که سالها درحوزه سنجش و درمان GAD قلم فرسایش کرده است. بورکووک در  سال ۱۹۸۵ در مقاله ای به ارزش بالقوه نگرانی در پژوهش آفرینی و درمان GAD اشاره کرد . پس از این مقاله پژوهش های زیادی در زمینه نظریه پردازای ، سنجش و درمان نگرانی – که مولفه اصلی GAD محسوب می شود – طراحی شد و اجرا  گردید .

 

علاوه بر این ، نقش ممتاز بورکووک این است که همراه با یافته های جدید در حوزه GAD در نظریه های خود تجدید نظر می کند . او ابتدا به پشتوانه نظریه دو عاملی ماورر (به نقل از بورکوورک ، آلکائین و بهار[۶]،۲۰۰۴) به تبیین نگرانی پرداخت.

 

در نظریه دو عاملی ماورر(۱۹۴۷، به نقل از بورکوورک ، آلکائین و بهار[۷]،۲۰۰۴) این گونه بیان شده است که وجود محرک طبیعی در حین بروز واقعه ای ناخوشایند باعث ایجاد ترس از طریق شرطی کلاسیک می شود. این محرک ناخوشایند شرطی شده ناگزیر مورد اجتناب قرار می گیرد . پاسخ اجتناب با کاهش ترس ، تقویت می شود. بنابرین ترس یا اضطراب از طریق شرطی کلاسیک پدید می آید و با شرطی عامل تداوم پیدا می کند

 

بورکووک در ابتدا عقیده داشت که نگرانی، تلاشی شناختی برای اجتناب از نتایج ناگوار احتمالی است. هر چند این نظریه در ابتدا تبیین قانع کننده ای از نگرانی فراهم می ساخت . اما شواهد تجربی ااندکی از این نظریه حمایت کردند و همین امر باعث شد بورکووک در نظریه اولیه خود تجدید نظر کند.

 

بوکووک و اینز (۱۹۹۰) متوجه شدند که نگرانی اصولا فعاالیتی کلامی – زبانی است. بیماران مبتلا به GAD از برانگیختگی جسمی – عاطفی می ترسند. وقتی که موقعیت را تهدید کننده درک می کنند ، بلافاصله توجه خود را از نشانه های برانگیختگی به فعالیت مفهومی – کلامی معطوف می کنند و با این کار خود از تصاویر ذهنی ناخوشایند جلوگیری میکنند . کاهش برانگیختگی جسمانی – عاطفی باعث تقویت فرایند نگرانی می شود.

 

اگر این نظریه پردازی درست باشد، حداقل می توان سه فرضیه قابل آزمون از آن استخراج کرد :

 

 

    • نگرانی عمدتاً فعالیتی کلامی – زبانی است .

 

    • نگرانی از طریق فعالیت تصویر سازی ذهنی کاهش می یابد یا بازداری می شود.

 

  • نگرانی باعث کاهش یا بازداری انگیختگی جسمانی می شود.

 

بوکووک و اینز(۱۹۹۰) به مقایسه افراد مبتلا به GAD و افراد عادی در شرایط خود آرامبخش و نگرانی پرداختند . میزان نگرانی در گرئوه عادی در حالت آرامبخش ، ۱۵ درصد بود و در طی حالت نگرانی ، ۲۶ درصد. میزان افکار نگران ساز در افراد مبتلا به GAD در حالت آرامبخش، ۳۳ درصد در طی حالت نگرانی ، ۳۸ درصد بود. خطور تصاویر ذهنی در گروه کنترل در شرایط آرامبخش ، ۵۶ درصد و در طی  دوره نگرانی ، ۴۶ درصد بود . اما تصاویر ذهنی بیماران GAD از ۳۳ درصد به ۲۰ درصد کاهش یافت.

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
[شنبه 1399-09-15] [ 05:41:00 ب.ظ ]




ولز اولین بار در سال ۱۹۹۵ در مجله روان درمانی شناختی و رفتاری به ارائه مدل فرشناختی درباره GAD  پرداخت . این مقاله ، سنگ بنای ژوهش های زیادی در حوزه مدل فراشناختی محسوب می شود. ولز (۱۹۹۵،۲۰۰۰) معتقد است نظریه های طرح واره ای مثل نظریه بک و تیزدیل[۱] نمی توانند تبیین کننده از شکل گیری و تداوم اختلالات هیجانی به دست دهد .

 

ولز و ماتیوس (۱۹۹۴،۱۹۹۶) با ارائه مدل عملکرد اجرایی خود نظم بخش مدعی هستندکه توانسته اند تبیین قانع کننده ای از عوامل زمینه ساز و تداوم بخش اختلالات هیجانی فراهم کنند. در این مدل ، نقش اصلی را فراشناخت وباورهای فقراشناختی بازی می کند .

 

اگرچه فراشناخت ابتدا در حوزه روانشناسی رشد و از سوی فالاول(۱۹۹۹) ، تیزدیل (۱۹۹۹) ، راچمن و شفران[۲] (۱۹۹۹) ، پوردن و کلارک[۳] (۱۹۹۹) ،نلسون ، استوارت، هووارد و کراولی[۴] (۱۹۹۹) به تدریج به حوزه روانشاسی بالینی و مخصوصا رفتار درمانی شناختی کشیده شد

 

ولز (۱۹۹۵) برای تبیین نگرانی به سه متغییر اصلی در شناخت اشاره می کنند که عبارتند از :

 

دانلود مقاله و پایان نامه

 

 

 

  • دانش فراشناختی ۲- تجربه های فراشناختی      ۳- راهبرد کنترل فراشناختی

 

دانش شناختی به باورها و دیدگاه های افراد درباره شناخت وارها و افکارشان اشاره دارد . به عنوان مثال، باورهایی که باعث می شوند افراد به افکارشان معنای خاصی بدهند ، در زمره دانش شناختی قرار می گیرند . می تان از و نوع دانش شناختی صحبت کرد(اول)دانش شناختی آشکار[۵] و (ب) دانش شناختی ضمنی[۶] (ولز ، ۲۰۰۰)

 

افراد می توانند  دانش شناختی آشکار را به کلام بیاورند . مثلا افراد مبتلا   GAD معتقدند که نگرانی غیر قابل کنترل خطرناک و مضر است و یا برخی از افراد بر اینباورند که نگرانی فوایدی در بر دارد (ولز،۲۰۰۲،کارت –هاتون و ولز،۱۹۹۷) . بیماران مبتلا به اختلالات وسواسی – اجباری ، سخت معتقدندکه داشتن برخی اغز افکار موجب حوادث ناگوار یافعالیت های ناخواسته می شود (راچمن، تودارسون، شفران و ودی ،۱۹۹۵؛امل کمپ و آردما[۷] ،۱۹۹۹ پوردون و کلارک ۱۹۹۹) بیماران مبتلا به افسردگی نیز باور های مثبتی درباره اندیشناکی دارند (پاپاگئورگیو[۸] و ولز، ۲۰۰۴)

 

پایان نامه

 

فرد از دانش فراشناختی ضمنی آگاه نیست و نمی تواند آن را به کلام بیاورد دانش فراشناختی ضمنی را می توان قواعد یا طرح هایی تلقی کرد که راهنمای پردازش اطلاعات قرار می گیرند یکی از موارد انتقاد ولز به نظریه هایی مثل بک همین دانش فراشناختی است.(ولز ۲۰۰۰)

 

تجربه های فراشناختی را می توان ارزیابی از وقایع روانشناختی (مثل افکار) ، احساسات و قضاوت درباره وضعیت های روانشناختی تعریف کرد. تعبیر و تفسیر های آکاهانه ای که افراد از تجارب شناختی خود دارند ، نیز جزء تجربه های فراشناختی قرار می گیرند(ولز ۲۰۰۰،۲۰۰۹)راهبردهای کنترل فراشناختی پاسخ هایی هستند که افراد برای کنترل سیستم شناختیخود به کار میبرند (ولز۲۰۰۰)

 

ولز و دیویس (۱۹۹۴) برای شناسایی راهبردهای کنترل فکر ، پرسشنامه ای طراحی کردند که پنج راهبرد را اندازه گیری می کند :

 

 

    • تنبیه

 

    • توجه برگردانی

 

    • کنترل اجتماعی

 

    • ارزیابی مجدد

 

  • نگرانی

 

ولز (۲۰۰۰)  معتقد است که در S-REF دو نوع سبک پردازش درگیر می شود. سبک پردازش عینی همان سبکی است که افراد را دچار اختلالات هیجانی می کند اما سبک پردازش فراشناختی در در فرایند درمان فعال می شود و بیماران با بهره گرفتن از راهبردهای درمانی می تواننتد در برخورد با جهان پیرامون از این سبک پردازشی استفاده کنند.

 

ولز (۲۰۰۰) تفاوت بین این دو نوع سبک پردازش را در جدول ۶ نشان داده است.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

جدول۲- ۶: ویژگیهای سبک پردازش فراشناختی و عینی در S-REF (ولز، ۲۰۰۰؛ ص۲۸)

 

 

 

 

 

 

 

 

سبک پردازش فراشناختی                                                          سبک پردازش عینی

فراشناختوارهها :                                                            فراشناختوارهها :

 

 

افکار با واقعیت تطابق ندارند و تهدید، ذهنی است.                   افکار باواقعیت تطابق دارند و تهدید واقعی است

 

بایستی افکار را ارزیابی کرد                                                   بایستی طبق افکار عمل کرد.

 

اهداف:                                                                       اهداف:                      

 

اصلاح تفکر                                                                     حذف سریع تهدیدها

 

راهبردها:                                                                     راهبردها:                                                                                                                                                                        

 

ارزیابی افکار                                                                    ازیابی تهدیدها

 

پیامدها احتمالی :                                                           پیامدها احتمالی :

 

بازسازی دانش                                                                 تقویت دانش ناسازگارانه قبلی

 

شکل گیری قواعد و طرحهای جدید

 

 

 

نکته مهمی که در نظریه فراشناختی ولز (۲۰۰۹) تغییر مدل ABC  است. مدل ABC که در بطن نظریه های شناختی (مثل الیس ۱۹۶۲؛ بک،۱۹۹۵ ) قرار دارد زیر بنا اکثر روش ها و مداخلات شناخت درمانی قرار می گیرد A بعه معنای واقعه فعال ساز،  B به معنای باورها و C به معنای پیامدهای هیجانی و رفتاری ولز (۲۰۰۹) معتقد است که با توجه به نقش برجسته فراشناخت در کنترل و ارزیابی شناخت باییستی مدل ABC به مدل AMC تغییر یابد (ولز، ۲۰۰۹).

 

ولز (۲۰۰۶) برای فرمول بندی GAD در مدل فراشناختی بین دو نوع نگرانی تمایز قایل می شود:

 

 

  • نگرانی نوع اول ۲- نگرانی نوع دوم

 

نگرانی نوع اول همان نگرانی است که افراد در مشکلات روزمره خود دارن . اما نگرانی نوع دوم یا به عبارتی فرانگرانی ، افراد از این نگران هستند ، نگران می شوند (ولز،  ۱۹۹۹)

 

ولز(۲۰۰۹) معتقد است که دو نوع باور روانشناختی موجود است (اول) باور های فراشناختی مثبت (ب) باورهای فراشناختی منفی . در این قسمت به ذکر برخی از این باور ها می پردازیم.

 

نمونه هایی از باور های روانشناختی مثبت و منفی:

 

 

    • اگر نگران باشم برای مقابله با حوادث آماده می شوم.

 

    • تمرکز بر خطر باعث حفظ امنیت من میشود .

 

    • اگر احساسم را تحلیل کنم می توانم به جواب سوالهایم پاسخ دهم.

 

    • باید تمام افکارم را منترل کنم

 

    • به هیچ عنوان نمی توانم نگرانی و اندیناکی را کنترل کنم.

 

    • نگرانی آثار بدنی جبران ناپذیری دارد.

 

    • ناراحتی روان شناختی باعث دیوانگی من می شود.

 

    • افکار بد انسان را وادار به اعمال بد می کند

 

  • کنترل ناپذیری افکار به معنای دیوانگی است.

 

 

 

 

 

عامل برانگیزان

 

 

 

 

تعامل این باور ها باعث می شود افراد به دام GAD بیفتند و دچار سندروم های شناختی – توجهی (مثل نگرانی، اندیشناکی، تهدیدیابی ) شوند.

 

 

 

 

 

 

 

فعال سازی باورهای

 

 

فراشناختی منفی

 

 

 

 

 

 

 

نگرانی نوع اول

 

 

 

 

 

 

 

 

فعال سازی باورهای فراشناختی

 

 

مثبت و انتخاب راهبرد

 

 

 

 

 

 

 

نگرانی نوع دوم (فرانگرانی)

 

 

 

 

 

 

 

 

رفتار

 

 

 

 

 

کنترل افکار

 

 

 

 

 

هیجان

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

شکل۲- ۸ : مدل فراشناختی GAD (ولز ۲۰۰۶)

 

 

 

ولز(۲۰۰۶) برای درک بهتر مدل فراشناختی GAD مشکل بیماری را در قالب این مدل فرمول بندی کرده است. شواهد پژوهش گسترده ای در حمایت از مدل فراشناختی به دست آمده است (برای اطلاعات بیشتر درباره این شواهد پژوهشی مراجعه کنید به ولز (۲۰۰۹) فصل دهم).

 

 

 

 

 

 

 

 

۶٫ نگرانی باعث می­شود که خانواده ام آسیب ببینند ((اگر نگران باشم می­توانم با مشکل مقابله کنم))

 

 

  • فکر تصادف

 

 

 

 

 

 

 

 

 

نگرانی درباره تصادف و ۲٫ چگونگی

 

 

جلوگیری یا مقابله با آن

 

 

 

 

 

۴٫ کنترل را بر نگرانی از دست می دهم.

 

 

 

 

 

۳٫ اضطراب، بی خوابی، بی قراری

 

 

 

 

 

۸٫ فرونشانی افکار اولیه،ادامه نگرانی

 

 

 

 

 

اجتناب از کسب ۷٫ اطلاعات

 

 

درباره ترافیک، اطمینان طلبی

 

مسافرت نرفتن

 

 

 

 

 

نگرانی غیرقابل کنترل است، ۵٫

 

 

قلبی می شود،  حملۀ باعث نگرانی

 

باعث دیوانگی می شود.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

شکل۲-۹ : شکل بندی مشکل بیمار GAD در قالب مدل فراشناختی(ولز، ۲۰۰۶ ؛ ص ۲۶۴)

 

 

 

 

 

 

 

۱٫Teasdale

 

۲٫Rachman&Shafran

 

۳٫Purdon&lark

 

[۴].Nelson&Stuart&Howard&Crawley

 

[۵].explicit

 

[۶].imxplilcit

 

[۷].Emmelkamp&Aardema

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 05:41:00 ب.ظ ]




اصطلاح متداول خودشیفته به اسطوره یونانی باز می گردد. داستانهای نوشته شده اولیه درباره خلق نارسیس[۱] «قهرمان یونانی» است که در سروده های مذهبی هومری در قرن هفتم و هشتم آمده است. نارسیس جوانی بود که انعکاس چهره خود را در چشمه دید و عاشق آن شد وی در حالی که در تکاپوی در آغوش گرفتن انعکاس چهره خود بود،در برکه غرق شد(هامیلتون[۲]،۱۹۴۲؛ نقل از ریواس،۲۰۰۱).

 

ریواس(۲۰۰۱) درباره تاریخچه شکل گیری مفهوم خوشیفته در روانشناسی مرضی چنین نوشته است:«ریشه های خودشیفته به عنوان یک ساختار آسیب شناختی روانی در نظریه روان پویشی قرار داد اگر چه الیس[۳](۱۸۹۸)و نک[۴](۱۸۹۹) اولین بار این اصطلاح را وارد حوزه روانپزشکی کردند، اما فروید(۱۹۵۷-۱۹۱۴)و رانک[۵](۱۹۱۱) این مفهوم را باری توصیف فرایندهایی به کار بردند که نماد خوشیفته و تمرکز بیش از حد برخود است. از زمانی که رایش(۱۹۷۲-۱۹۳۳) و بعد از او هورنای[۶](۱۹۳۷) این عقاید را در آثارشان به کار گرفتند،پیشرفتهای نظری برای این مفهوم تا زمان کارهای کوهات[۷](۱۹۷۱،۱۹۷۷)و کرنبرگ(۱۹۷۵) راکد ماند. با گسترش نظریه روابط موضوعی،کرنبرگ ویژگی های خودشیفته را به عنوان دفاع در برابر تجارب ناکام کننده شدید کودک در روابط موضوعی اولیه،قلمداد کرد».

 

 

کوهات،خودشیفته را فرایند تحول ارزش خود می داند که از بدو تولد تا مرگ ادامه دارد. بر این اساس،ارزش خود در طول دو قطب یک پیوستار تحول می یابد. یک سوی قطب،به فرایند دگرگونی تدریجی خود بزرگ بینی کودکانه و خام به حسی سالم از بلند پروازی مربوط است و قطب دیگر تحول،دگرگون سازی یک آرمانی سازی کودکانه به نظامی خودمختار از ارزشها را مشخص می کند.فرآیند تحول دو قطب به شکل زیر است(قربانی،۱۳۸۴): هر انسان با یک گرایش فطری خودشیفته به تحسین شدن و تحسین کردن متولد می شود. این گرایش در من هسته ای قرار دارد و دارای دو مولفه ۱-استعداد بزرگی و عظمت و ۲-استعداد آرمانی سازی است. وجود این دو گرایش در انسان به عنوان یک گونه اجتماعی حکایت از این دارد که در ما تمایلهای فطری به سوی رهبری استعداد بزرگی) و پیروی(آرمانی-سازی) وجود دارد. هر انسان در اثر آرمانی شدن گرایش به تسلط بر دیگران و با آرمانی کردن دیگران گرایش به  پیروی از افراد آرمانی دارد. تحول هر دو گرایش به حمایتهای عاشقانه و همدلانه ای که والدین و یا جانشین آنها نثار کودک می کنند، وابسته است.در شرایط سالم و مطلوب،والدین کودک را عمیقا دوست دارند و هنگامی که نوزاد و یا کودک عملی قابل تحسین انجام می دهد، والدین به طور طبیعی دچار شعف و شادی می شوند و عشق آنها نسبت به او متجلی می گردد. بتدریج که کودک رشد می کند، خواسته های والدین از کودک نیز بیشتر می شود. نخستین لبخند،نخستین حرکت،نخستین واژه و به همین ترتیب والدین در قبال تحول و رفتارهای پیچیده تر کودک شوق و شعف را تجربه و عشق بیشتری را نثار وی می کنند و در این فرآیند،کودک به شکلی فزاینده نسبت به توانایی های خود در کسب تحسین و توجه دیگران بیشتر اعتماد می کند. این فرایند تحول،حاوی نظم است و والدین کودک را به طور معمول نازپرورده نمی کنند. والدین متناسب با تحول کودک،از او اعمال سازنده تر و پیچیده تری را می طلبند و میل به بزرگ انگاشته شدن کودک پخته تر می شود. والدین نمی توانند و نباید هر عمل کودک را مورد تایید قرار دهند. این ناکامی بهینه به کودک فرصت می دهد چگونگی بزرگی و قابل تحسین بودن خود را به دیگران ثابت کند. از طریق این ناکامی بهینه کودک یاد می گیرد که آنچه تا کنون از طرف والدین برایش انجام شده است، به صورت روانشناختی برای خودش انجام دهد. یعنی تحسینهای والدین درون فکنی شده و کودک به تحسین خود می پردازد. فرایند تبدیل یک منبع اجتماعی به یک منبع روانشناختی چیزی است که کوهات آن را دورنی سازی دگرگون ساز می نامد. در نتیجه وابستگی فرد به دیگران برای تحسین شدن بتدریج کمرنگ شده و جای خود را به بلند پروازی بالغانه و واقع بینانه می دهد.

 

 

از دیگر سو، کودک والدین را منبع ارضا،قدرت و دانایی مطلق انگاشته و گرایش به آرمانی سازی در او بیدار می شود. آرمانی سازی منابع بیرونی به کودک کمک می کند مورد حمایت واقع شده و تواناییهایش شکوفا شوند.

 

در اینجا نیز، ناکامی بهینه از طرف والدین، موجب می شود که گرایش به آرمانی سازی والدین و نیاز به دیدن آنها به عنوان افرادی توانا واقع بینانه تر شود. در نتیجه،آرمان از افراد آرمانی(والدین) جدا شده و آرمانهای منتزع از والدین، درونی سازی می شوند. دو قطب بزرگی و آرمانی سازی به شکل پویایی،احساس ارزش نسبت به خود را تنظیم می کنند.اما ارزش خود بالغانه نیز ممکن است در هر مرحله از زندگی تهدید شود. روابط سرد و توام با سوء استفاده ممکن است بازگشت به وابستگی های کودکانه،به تحسین شدن و تحسین کردن منتهی شود. این واپس روی، به درجه پختگی ارزش خود بستگی دارد. منابع درونی شده اندک در افراد، در اثر کوچکترنی مشکل در ارتباطها،به واکنشهای خودشیفته نابالغانه منجر می شوند. در حالی که افراد با منابع درون فکنده شده بیشتر،در صورتی واکنشهای خودشیفته نشان می دهند که، ناکامی شدیدی را در ارتباطهای انسانی تجربه کنند. یعنی،بنابر میزان تحول یافتگی دو گرایش فطری برای بزرگی و آرمانی سازی به بلند پروازی و ارزشهای بالغانه، در اثر رویارویی با مشکلات ارتباطی در بزرگسالی، فرد به حالتهای کودکانه بزرگی و آرمانی سازی کودکانه باز می گردد. خودشیفته در طول تحول در نقطه ای بین بالغانه ترین درونی سازی که ارزش خود سالم است و شدیدترین واپس رویهای کودکانه در نوسان است.

 

بر این اساس،ارزش خود دفاع و حمایتی در واقع انعکاسی از خودشیفته سالم در میانه طیف و انعکاسی از یکی از نقاط تحولی خودشیفته در حرکت به سوی ارزش خود سالم است. از سوی دیگر، خود بزرگ بینی به اصطلاح «آشکار» و هم چینین آسیب پذیری«پنهان» خودشیفته هر دو انعکاسی از حساسیت بیش از حد به تایید و حمایت دیگران است(قربانی،۱۳۸۴).

 

پس از موضع گیریهای نظری کرنبرگ و کوهات با انتشار چاپ سوم مجموعه تشخیصی و آماری اختلالهای روانی (DSM-III،۱۹۸۰ تشخیص رسمی اختلال شخصیت خودشیفته به عنوان یک تشخیص معتبر معرفی شد.

 

[۱] .narciss

 

[۲] .Homilton

 

[۳] .Elis

 

[۴] .Nacke

 

[۵] .Rank

 

[۶] .Horney

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 05:40:00 ب.ظ ]




خودشیفته ناسالم یک ساختار شخصیتی با مولفه هایی مانند حسادت،تکبر،بهره گشی،حس محق بودن،ناتوانی در همدلی با دیگران و غیره است. براساس طبقه بندی اختلالهای روانی(DSM-IV-TR،۲۰۰۰).

 

خودشیفته وقتی در شکل افراطی خود در قالب اختلال شخصیت ظاهر می شود، یک الگوی فراگیر خودبزرگ بینی( درخیال و یا در عمل)، نیاز به تحسین و فقدان همدلی است که از اوایل بزرگسالی آغاز و در زمینه های گوناگون ظاهر می شود.

 

این اختلال موضوعی است که مورد توجه بسیاری از متخصصان بالینی است. قبل از DSM-III این اختلال در DSM وجود نداشت.”اختلال شخصیت خودشیفته”  نامی است که به یکی از شخصیت های روان آزرده وار در عصر ما اطلاق می شود. استفاده وسیع از این اصطلاح توسط متخصصانی با جهت گیری روان تحلیل گری،علت اصلی اضافه شدن اختلال شخصیت خودشیفته در DSM-III بود. به نظر می رسد این مقوله تشخیصی به راحتی توسط محققان و متخصصان بالینی مورد قبول واقع شد و تعییرات اندکی در ملاکهای تشخیصی آن از DSM-III تا DSM-III-R تا DSM-IV و تا DSM-IV-TR داشته است (اسپری،۲۰۰۳).

 

افراد مبتلا به این اختلال یک حس بزرگ منشی مبنی بر مهم بودن دارند. آنها توانایی های خود را بیش از اندازه برآورد می کنند، اغلب مغرور و پرمدعا به نظر می رسند و با شادمانی تصور می کنند که دیگران ارزش همانندی را برای کوشش های آنها قایلند و هرگاه تمجیدی را که فکر می کنند سزاوار آنند دریافت نکنند، ممکن است شگفت زده شوند. اغلب در قضاوتهای مغرورانه از مهارتهای خود،مهارتهای دیگران را به طور ضمنی کمتر از اندازه برآورد می کنند(بی ارزش کردن)و بیشتر با خیالپردازهای مربوط به موفقیت نامحدود، قدرت،استعداد برجسته،زیبایی یا عشق آرمانی اشتغال ذهنی دارند.معتقدند که برتر،استثنایی یا بی همتا هستند و از دیگران انتظار دارند آنها را به همین صورت در نظر بگیرند.(DSM-IV-TR،۲۰۰۰)

 

مقاله - متن کامل - پایان نامه

 

افرادمبتلا به این اختلال احساس می کنند که نیازهایشان استثنایی و فراسوی بینش افراد معمولی است. حرمت خود در این افراد با نسبت دادن ارزش آرمانی به کسانی که با آنها در رابطه اند،افزایش می یابد(یعنی بازتاب آیینه وار از خودشان).معمولا به تحسین زیادی نیاز دارند و حرمت خود آنها تقریبا به صورت ثابتی شکننده است. آنها ممکن است نسبت به این که تا چه اندازه کارها را خوب انجام می دهند و تا چه اندازه توسط دیگران مورد احترام قرار می گیرند،اشتغال ذهنی داشته باشند. این امر اغلب به شکل نیاز به توجه و تحسین دایم ظاهر می شود. در انتظار غیر منطقی این افراد از رفتار بسیار خوب دیگران،یک حس استحقاق وجود دارد. این احساس محق بودن همراه با فقدان حساسیت نسبت به خواستها و نیازهای دیگران ممکن است به بهره کشی هشیارانه یا ناخواسته از دیگران منجر شود. آنها انتظار دارند هر آنچه را که می خواهند و یا احساس می کنند که نیاز دارند به دست آورند،قطع نظر از این که این امر چه معنایی برای دیگران دارد(همان منبع).

 

افراد مبتلا به اختلال شخصیت خودشیفته معمولا فاقد حس همدلی هستند و در شناخت خواسته ها،تجربه های ذهنی و احساسهای دیگران مشکل دارند. هنگامی که به نیازها،خواسته ها یا احساس های دیگران پی می برند، به گونه ای اهانت آمیز این پدیده ها را نشانه ضعف یا آسیب پذیری تلقی می کنند.

 

کسانی که با این افراد در ارتباطند، به طور معمول آنها را هیجانی،سرد و فاقد علاقه متقابل می یابند. این افراد اغلب به وضعیت دیگران حسادت می کنند و یا معتقدند که دیگران نسبت به آنها حسودند و اغلب بازخوردهای متکبرانه، تحقیر کننده و ترحم آمیز دارند(همان منبع).

 

شیوع

 

میزان فراوانی اختلال شخصیت خودشیفته در جمعیت بالینی ۲%تا ۱۶% و در جمعیت کلی کمتر از ۱% برآورد شده است(DSM-IV-TR-2000).در مورد فراوانی این اختلال در سنین مختلف پخش سنی و الگوی خانوادگی آن،مدارکی در دست نیست(کاپلان و سادوک،۱۳۸۲).اگر چه تخمین زده می شود که تعداد افرادی که رگه های خودشیفته را به صورت معنا داری نشان می دهند درصد وسیعی از جامعه عمومی را در بر می گیرند(استون[۱]،۱۹۹۳،نقل از اسپری، ۲۰۰۳).

 

برخی از پژوهشگران ادعا می کنند آمادگی مردان و افرادی که خصوصیات مردانه دارند برای بروز این ویژگی ها بیشتر است،مثلا علاوه بر اسلاتر[۲](۱۹۷۵) که ادعا کرد مردان لیبیدویشان را در افتخار،کار،قدرت و اهداف خودشیفته صرف می کنند تا جایی که از لحاظ احساسی فلج شوند(ص،۸۹).اختر و تامسون[۳](۱۹۸۲) مشاهده کردند که بیشتر گزارش های خودشیفتگی مربوط به مردان است.

 

توصیفهای اختلال شخصیت خودشیفته

 

اختلال شخصیت خودشیفته می تواند به کمک توصیف ها و یا ویژگی های زیر شناخته شود:سبکها در مقابل اختلال، رویداد ماشه چکان، سبک رفتار، سبک بین فردی،سبک شناختی، سبک عاطفی، سبک دلبستگی(اسپری،۲۰۰۳):

 

۱-  سبک در مقابل اختلال: شخصیت خودشیفته بیشتر در فرهنگ غرب و به ویژه در میان حرفه ها و مشاغلی مانند حقوق،پزشکی،سیاست و ورزش دیده می شود. شخصیت خودشیفته می تواند در طیفی از سالم تا مرضی قرار گیرد، یعنی سبک شخصیتی خودشیفته در انتهای سالم طیف و اختلال شخصیت در طرف آسیب زای طیف به چشم می خورد. جدول ۲-۲ به تفاوتهای بین اختلال و سبک شخصیت خودشیفته اشاره می کند.

 

۲- رویداد ماشه چکان: منظور از رویداد ماشه چکان، موقعیت،شرایط و یا حوادثی است که با احتمال بیشتری،پاسخ سازش نایافته اختلال خوی را بر می انگیزد. همان طور که در سبکهای احساسی،شناختی،بین فردی و رفتاری بیان می شود در افراد خودشیفته موقعیت “ارزیابی خود” احتمال بروز رفتارهای خودشیفته را افزایش می دهد(اوتمر و اوتمر[۴]، ۲۰۰۲).

 

۳- سبک رفتاری: از نظر رفتاری افراد خودشیفته به عنوان افرادی مغرور،فخر فروش،خود پسند، مطمئن به خود و خود میان بین به نظر می رسد، به هنگام مکالمه تمایل به تحت تاثیر قرار دادن دیگران دارند، خواهان تحسین هستند و دارای رفتاری نمایشی و مغرورانه هستند.

 

 

 

 

 

 

 

جدول ۲-۷ : مقایسه اختلال و سبک شخصیت خودشیفته (اسپری،۲۰۰۳)

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

اختلال شخصیت سبک شخصیت
-نسبت به انتقاد با احساس خشم،تنیدگی یا تحقیر پاسخ می دهد(حتی اگر بیان نشود). -اگر چه از لحاظ هیجانی نسبت به ارزیابی ها و احساسهای منفی دیگران آسیب پذیر است،اما می تواند با وقار و آرامش موقعیت را اداره کند.
-از لحاظ بین فردی استثمار گر است و از دیگران برای دستیابی به امتیاز جهت اهدافش استفاده می کند. -در سروکار داشتن با دیگران مهارت دارد،از نقاط قوت و امتیازهای دیگران در دستیابی به اهدافش استفاده می کند.
-احساس بزرگ منشانه از اهمیت خود -می تواند به طور جدی و فعالانه،خود،افکار و طرحهایش را ارائه دهد.
-معتقد است مشکلاتش منحصر به فردند و تنها توسط افرادی خاص درک میشوند. -متمایل است رقابت کننده ای توانمند باشد که عاشق به اوج رسیدن و ماندن در آنجاست.
-با خیالپردازیهای مربوط به موفقیت،قدرت،درخشندگی،زیبایی یا عشق آرمانی اشتغال ذهنی دارد. -می تواند خودش را به عنوان بهترین فرد در زمینه مورد علاقه اش ببیند.
-احساسی از محق بودن دارد و توقعات غیر منطقی از رفتار مطلوب خاص دارد. -به خود،توانایی ها،منحصر به فرد بودنش اعتقاد دارد اما رفتار یا امتیاز خاصی را به این خاطر از دیگران درخواست نمی کند.
-نیاز به توجه و تحسین مداوم دارد. -تشویق و تایید را با وقار و با این اندیشه که شایسته این تشویق و تایید است می پذیرد.
-فقدان همدلی،ناتوانی در تشخیص و تجزبه چگونگی احساس دیگران. -نسبت به تفکرات و احساسهایش آگاه است و تفکرات و احساسهای دیگران را هم تا اندزه ای درک می کند.
-اشتغال ذهنی با احساس حسادت -توقع دارد دیگران همیشه به خوبی رفتار کنند.

 

۴- سبک بین فردی: از نظر بین فردی آنها استثمار گرند و از دیگران به صورت افراطی برای خودشان و نیازهایشان سوء استفاده می کنند. رفتارشان از نظر اجتماعی سطحی(ساده انگارانه)،خوشایند و دوست داشتنی است، اگر چه ممکن است همدلی واقعی نکنند. هنگامی که دچار تنیدگی می شوند،در رفتارهایشان اهانت،تحقیر، استثمارگری و غیر مسئول بودن مشاهده می شود.

 

۵- سبک شناختی: سبک تفکر آنها با گستردگی شناختی مقوله بندی می شود. این افراد تمایل دارند به جای تمرکز بر واقعیات و پیامدها بر تصاویر و موضوع ها تمرکز کنند. در واقع آنها شفافیت واقعیت را می گیرند،واقعیت را تحریف می کنند و حتی به منظور حفظ توهمات درباره خود و برنامه هایی که در آنها شرکت دارند به لفاظی و خودفریبی می پردازند. سبک سناختی آنها انعطاف ناپذیر و احساسشان اغراق آمیز است. از این رو، برای خود آرمانهایی غیر واقعی می سازند و از داشتن احساس اغراق آمیز از هم بودن خود لذت می برند.

 

۶- سبک عاطفی: سبک غالب عاطفی و هیجانی در افراد خودشیفته، اعتماد به نفس،خونسردی و بی تفاوتی است. مگر در مواقعی که اعتماد به نفس آنها متزلزل شود که احتمالا در چنین مواقعی با خشم به انتقاد پاسخ می دهند. بین آرمانی سازی افراطی و ناارزنده سازی در نوسان اند و  ناتوانی خود را در نشان دادن همدلی همراه با روابط سطحی و کم عمق که با حداقل هیجان ها و یا مسئولیتها گره خورده است، نشان می دهند.

 

۷- سبک دلبستگی: افرادی که دیدشان نسبت به دیگران منفی و نسبت به خود، بین منفی و مثبت،در نوسان است، دارای سبک دلبستگی«ترسان وطرد کننده» هستند. این افراد تمایل دارند که خود را افرادی خاص و محق جلوه دهند اما نسبت به نیازشان به دیگران هم که می تواند بالقوه به آنها آسیب برساند توجه دارند. بدین ترتیب،برای دستیابی به نیازهایشان از دیگران استفاده می کنند. در حالی که در برابر آنها محتاط و طرد کننده هستند. این سبک دلبستگی ترسان- طرد کننده در افراد واجد اختلال شخصیت خودشیفته رایج است.

 

جدول۲-۸ : ویژگی های اختلال شخصیت خودشیفته

 

 

 

 

 

 

 

رویداد ماشه چکان

 

 

سبک رفتاری

 

سبک بین فردی

 

 

 

سبک شناختی

 

 

 

سبک احساسی

 

سبک دلبستگی

ارزیابی خود

 

 

مغرور،فخر فروش،خود پسند،خود میان بین،بی صبر متکبر و حساس

 

توهین آمیز،استثمار گر،غیر مسئولانه، کم عمق بدون همدلی،استفاده از دیگران برای نوازش خودشان

 

اغراق و گستردگی شناختی،تمرکز بر تصاویر و مضامین،گرفتن شفافیت از واقعیت، سمج و نامنعطف

 

اعتماد به خود-خشم خودشیفته

 

ترسان و طرد کننده

 

 

 

 

 

اگان و مک کورکیندال[۵](۲۰۰۷) خودشیفتگی را در دو بعد مورد مطالعه قرار می دهند:

 

 

  • خودشیفتگی قدرت: به آن بعد اشاره دارد که فرد به واسطه ی خودبرتر بینی به دنبال کسب قدرت و قدرت طلبی در جهت تفوق بر سایرین است. برخی از محققان عقیده دارند که این افراد بیشتر احتمال دارد که از لباس هایی با مارک مشهور استفاده کنند( واریز و همکاران[۶]، ۲۰۰۸).

 

۲- خودشیفتگی خودنمایی: به این مفهوم اشاره دارد که فرد به واسطه ی خودشیفتگی تمایل به خودنمایی و قرار گرفتن در کانون توجهات از طریق تصویرپردازی و نمود بیرونی دارد(اگان و کیندال، ۲۰۰۷).

 

[۱] .Stone

 

[۲] .Slater

 

[۳] .Akhtar&Tompson

 

[۴] .Othmer&Othmer

 

[۵] . Egan&McCorkindale

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 05:40:00 ب.ظ ]




بنابر آنچه پینکوس و کین(۲۰۰۴) نوشته اند تعداد زیادی از متخصصان بالینی (برای مثال: اختر،۲۰۰۳،اختر و تامسون،۱۹۸۲،کوپر،۱۹۹۸،گابارد۱۹۸۹،۱۹۹۸،گرشتن،۱۹۹۱،کوهات،۱۹۷۱،مسترسون،۱۹۹۳،روویک،۲۰۰۱) و پژوهشگران شخصیت(دیکنوس و پینکوس،۲۰۰۳،هندین و چک[۱]،۱۹۹۷،هیبارد بانس[۲]،۱۹۹۵،و وینک،۱۹۹۱،۱۹۹۶) دو نوع متفاوت منش خودشیفته را مسلم فرض می کنند:

 

 

نوع بزرگ منش و نوع آسیب پذیر.نوع بزرگ منش در ادبیات پژوهشی با برچسب های مختلفی مانند خوشیفته بی خبر و ناهشیار(گابارد،۱۹۹۸)، خوشیفته آشکار(کوپر،۱۹۸۱،اختر و تامسون،۱۹۸۲) پوست کلفت(رزنفلد[۳]،۱۹۸۷) ، خودنما(مسترسون،۱۹۹۳) و دو پارگی افقی خوشیفته(کوهات،۱۹۷۱)مشخص شده است. نوع آسیب پذیر نیز دارای برچسب هایی از جمله خودشیفته نهانی(مسترسون،۱۹۹۳) خودشیفته گوش به زنگ(گابارد،۱۹۸۹)خودشیفته حساس (رزنفلد،۱۹۸۷)،خودشیفته پنهان (اختر و تامسون،۱۹۸۲،کوپر۱۹۸۱) و دوپارگی عمودی خودشیفته (کوهات،۱۹۷۱) می باشد.

 

 

نوع بزرگ منش

 

خودشیفته بزرگ منش افرادی هستند که آشکارا مغرور، گستاخ و مجذوب خود هستند. این افراد ضعف را انار می کنند و چهره وابستگی بین فردی شان را خراب می کنند(کرنبرگ،۱۹۸۴؛نقل از پری،۲۰۰۴)آنها انتظار دارند بدون هیچ دستاورد متناسبی توسط دیگران تحسین شوند تا احساس محق بودن شان محفوظ بماند. افزون بر این، این افراد در همدلی ناتوان و در روابط بین فردی استثمارگرند. به رغم این ظاهر بزرگ منش،آنها حرمت خود شکننده ای دارند و قادر نیستند که تصویر خود مثبت حمایت شده درونی را نگاه دارند در نتیجه به منابع بیرونی تحسین و چاپلوسی برای نگهداشتن بزرگ منشی و استفاده از راهبردهای خود تقویت دهی آشکار نیاز دارند تا در مقابل تهدیدهای دیگران از خود حمایت کنند.

 

برای مثال این افراد، وقتی مورد انتقاد واقع می شوند یا توقعات محق بودنشان برآورده نشوند، با خشم و خضومت نامتناسب عکس العمل نشان می دهند. علاوه بر این، آنها به صورت دفاع به ناارزنده سازی دیگران،به ویژه افرادی که حسادت آنها را برانگیخته اند، می پردازند. نوع بزرگ منش همان طبقه تشخیصی از اختلال شخصیت خودشیفته در DSM-IV-TR(APA)،۲۰۰۰) است.

 

نوع آسیب پذیر

 

نوع آسیب پذیر به افرادی گفته می شود که به صورت آشکار شرم،بازداری و فروتنی نشان می دهند. سبک بین فردی شان می تواند حتی به خاطر ترسو بودن و اشتغال ذهنی به مورد توجه بودن، به صورت همدلی متجلی و بهمنزله علاقه و نگرانی نسبت به دیگران تعبیر شود(کوپر،۱۹۹۸،کوپر ورانینگشتام،۱۹۹۲ نقل از پری،۲۰۰۴).اگر چه در مبنای این نمایش ظاهری،هسته پوشدیه و مخفی مشابه با نوع بزرگ منش وجود دارد. اما این افراد توقعات و احساسات محق بودن را پرورش می دهند،اگر چه بسیاری از ویژگی های خودشیفته در تخیلاتشان وجود دارند(کوپر ورانینگشتام،۱۹۹۲،نقل از پری،۲۰۰۴).اما این تخیلات بزرگ منش و نمایش دهی را در رفتار آشکارشان نشان نمی دهند. برخلاف نوع بزرگ منش، به صورت دردناکی از تفاوت بین واقعیت و تخیلاتشان آگاهند. این افراد اغلب احساس عدم کفایت و کهتری دانرد و بر این باورند که تخیلات بزرگ منشی یا احساسات محق بودن شان به دست آورد نیست(دیکینسون و پینکوس،۲۰۰۳،رز،۲۰۰۱).

 

افراد خودشیفته آسیب پذیر به خاطر داشتن توقعات محق بودن پنهانشان،احساس شرم می کنند و احتمالا کمتر به بیان خود می پردازند و کمتر می خواهند که نیازهایشان آشکار شود. آنها کمتر به استفاده از راهبردهای خود تقویتی دهی آشکار برای حمایت ازحرمت خود شکننده شان مجهزند. بنابراین،وقتی نیازهایشان دیده نمی شوند تمایل دارند که توقعات محق بودن شان را انکار کنند. کناره گیری از این توقعات منجر به درآمیختگی خشم و طغیانهای خصومت وابسته به موقعیت می شود(گابارد۱۹۸۹،اخیر،۲۰۰۳،نقل از پینکوس و کین،۲۰۰۴).

 

خودشیفته آسیب پذیر به عنوان افرادی با نااستواری هیجانی توصیف می شوند. زیرا آنها بین شرم،افسردگی و خشم در پاسخ به ناامیدی ها و تهدیدهای حرمت خود در نوسانند(مسترسون، ۱۹۹۳). از آنجا که قادر نیستند راهبردهای خود تقویت دهی را به کار برند،برای مدیریت حرمت خود به دیگران متکی هستند.کوپر و مکسول(۱۹۹۵) به خودشیفته های آسیب پذیر اشاره می کنند و آنها را خودشیفته های «قدرت زدوده» و افرادی وابسته می دانند.(نقل از پینکوس و کین،۲۰۰۴).

 

تکیه مزمن بر دیگران برای نگهداشتن حرمت خود و تجربه ناامیدیهای پیوسته در ارتباط با توقعات محق بون در برخی به اضطراب در جهت حول روابط و در برخی به اجتناب از روابط منجر می شود                                    (دیکینسون و پینکوس، ۲۰۳، گابارد، ۱۹۸۹).

 

پیامد این ناپایداری هیجانی،چنین افرادی را به استفاده از راهبردهای خود تقویت دهی در جهت تعدیل حرمت خود به منظور پر کردن تخیلات بزرگ منشی به صورت مستقیم سوق می دهد. برای مثال خودشیفته های آسیب پذیر، اغلب از نظر اجتماعی کسانی را انتخاب می کنند که استعداد و توانایی کمتری در مقایسه با آنها دارند تا بتوانند خیال قهرمان بودن از نظر آنها را در سر بپرورانند(کوپر،۱۹۹۸).همچنین این افراد اغلب به ایثار روی می آورند و از رفتارهای خود آزار گرایانه یا شهادت برای افزایش حرمت خود استفاده کنند در واقع کوپر(۱۹۸۸؛نقل از کوپر،۱۹۹۸) بر جنبه های خود آزار گرایانه خودشیفته تاکید و حتی پیشنهاد می کند که استفاده از اصطلاح خودشیفته – خود آزار گر، مناسب تر است.

 

هسته مشترک بین نوع بزرگ منش و نوع آسیب پذیر خودشیفته

 

به رغم تفاوت بین انواع خودشیفته،پژوهشگران معتقدند که هسته خودشیفته به صورت مشترکی در هر دو وجود دارد(دیکینسون و پینکوس،۲۰۰۳،هندین و چک،۱۹۹۷،رودوالت و مورف[۴]،۱۹۹۸، وینک،۱۹۹۱).

 

گروهی از محققان (دیکینسون و پینکوس،۲۰۰۳) بر این باورند که احساس محق بودن و تمایل به روابط بین فردی استثمارگرانه هسته آسیب شناختی خودشیفته است که با احساس کهتری و عدم کفایت مشخص می شود. احساس بزرگ منشی(آشکار یا در تخیلات) هسته دیگر خودشیفته است و در نهایت باید گفت که هر دو نوع دارای نارسایی در همدلی هستند(وینک،۱۹۹۱،دیکینسون و پینکوس،۲۰۰۳).

 

شناسایی هسته خودشیفته مرضی که در انواع مختلف این اختلال به شیوه های مختلف متجلی می شود، مشکل است. برای مثال،احساس محق بودن در نوع بزرگ منش چشمگیر و در نوع آسیب پذیر غالبا پنهان است و تنها وقتی بروز می کند که ناامیدی از دیگران با توقعات محق بودن مرتبط می شود(دیکینسون و پینکوس،۲۰۰۳).

 

افزون بر این در نوع بزرگ منش، استثمارگری آشکار دیده می شود در حالی که در نوع آسیب پذیر،صورتهای پنهانی تر و پوشیده تری از استثمارگری قابل مشاهده است. به هر حال هر دو نوع به عنوان افرادی توصیف می شوند که فاقد سلامت سطح حرمت خود هستند. هر چند نوع بزرگ منش به راهبردهای خود تقویت دهی مجهز است (برای مثال: ناارزنده سازی دیگران، انکار ضعف) که امکان حفظ خود بزرگ بینی را فراهم می کند. در واقع احساس خود بزرگ بینی و تکبر آشکار اغلب به اشتباه به عنوان سطح بالای حرمت خود در آنها در نظر گرفته می شود. در مقابل احساس خودبزرگ بینی در خود شیفته های آسیب پذیر بیشتر جنبه پنهانی دارد و زمانی کشف می شود که درباره توقعات و تخیلات بزرگ منشی شان صحبت کنند(دیکینسون و پینکوس،۲۰۰۳).

 

پیچیدگی بیشتر تصویر بالینی نوع آسیب پذیر به این خاطر است که این افراد گاهی به صورت پراکنده بزرگ منشی آشکار دارند، اما قادر به حفظ آن نیستند و در نتیجه به احساس کهتری و عدم کفایت باز می گردند. سرانجام هر چند هر دو نوع دارای نارسایی در همدلی هستند اما رفتارهای ایثارگرانه در خود شیفته های آسیب پذیر می توانند همانقدر که اشتباها به عنوان نگرانی نسبت به دیگران و همدردی با آنان تعبیر شوند، به همان اندازه هم کوششی علیه تقویت خود باشند. این تفاوتها در بیان آشکار انواع خود شیفته داری، حتی با در نظر گرفتن ویژگی های هسته خود شیفته ، می توانند به مشکلاتی در تشخیص و ارزیابی خود شیفته داری مرضی منجر شوند(همان منبع).

 

همچنین باری و همکاران[۵](۲۰۰۹) معتقدند که  خودشیفتگی ناسازگارانه با خودشیفتگی سازگارانه متفاوت است زیرا خودشیفتگی ناسازگارانه با مشکلات پرخاشگری و ویژگی های سنگدلی رابطه دارد. خودشیفتگی ناسازگارانه شامل ویژگی های بهره کشی، احساس استحقاق و خودنمایی است.برای خودشیفته ی ناسازگار تنها خود او و چیزهای منسوب به او اهمیت دارد و بقیه جهان بی اهمیت یا بیرنگ است، و به علت این معیارهای دوگانه،شخص خودشیفته نارسایی هایی جدی در قضاوت نشان داده و فاقد توانایی برای قضاوت عینی است(باتل ،۱۹۹۲). از لحاظ نظری منبع گرایشات خودشیفتگی در نوجوانی به تکلیف رشدی نرمال جدایی تفرد مربوط است و محتاج این است که نوجوان وابستگی های ولدی را رها کرده و استقلال و خودمختاری را تمرین نماید تا یک خود منفرد شود، ولی در درون این تعهدات بادوام روابط  واکنش های خودشیفتگی سر برمی آورند که مقارن با دفع واکنش های سوگ ناشی از دست دادن همانندسازی های دوران کودکی است(کارسون و جرد، ۲۰۰۹).

 

روی آوردهای مختلف به اختلال شخصیت خودشیفته

 

روی آورد روان پویشی

 

فروید(۱۹۷۶،۱۹۱۴) صورت بندی اصلی روان تحلیل گری از شخیت خود شیفته دار را توصیف کرد. از نظر فروید، ارزنده سازی بیش از حد یا مراقبت ناپایدار و نامتعادل والدین در سالهای اولیه زندگی،تحول موضوع عشق در کودکی را مختل می کند. وی معتقد بود که در نتیجه این تثبیت و توقف در مرحله خودشیفته تحول، بلوغ و رشد یافتگی طبیعی و انسجام فرامن مختل شده و منجر به مشکلاتی در تنظیم و مهار حرمت خود می شود (نقل از اسپری،۲۰۰۳).

 

بعد از فروید کوهات و کرنبرگ منسجم ترین نظریه ها را در زمینه خودشیفته ارائه کردند. کوهات(۱۹۷۷-۱۹۷۱) – همان طور که در قسمت تحول خود شیفته اشاره شد- بر این باور بود که فرد خود شیفته در مرحله ای از تحول تثبیت شده است که مستلزم پاسخهای خاص افراد پیرامونی به منظور حفظ انسجام خود است. وقتی چنین پاسخهای آماده نیستند (نقص در همدلی) فرد خود شیفته در معرض شکنندگی و چند پارگی خود قرار می گیرد(زخم خود شیفته دارانه).

 

کرنبرگ(۱۹۸۴) احساس بزرگ منشی و استثمارگری شخصیت خودشیفته را به عنوان نشانه ای از خشم دهانی دانست که از محرومیت هیجانی ناشی از وجود یک چهره مادرانه بی تفاوت و بدخواه حاصل می شد. افزون بر این، برخی از ویژگی ها، استعدادها و یا نقش های منحصر به فرد، احساس خاص بودن را در کودک به وجود می آورند که در واقع یک دریچه گریز هیجانی از جهان تهدید آمیز و بی تفاوت است. بنابراین، احساس بزگ منشی و محق بودن پناهگاه خود واقعی است ک دو پاره شده و در بین از هشیاری قرار گرفته است. ضمنا از نظر کرنبرگ خود واقعی دارای اسحاسهای غبطه، محرومیت، ترس و خشم شدید اما ناهشیار است.

 

روی آورد زیستی-اجتماعی

 

طبق نظر میلون و دیویس(۲۰۰۰)، اختلال شخصیت خود شیفته در اصل از عوامل محیطی سرچشمه می گیرد و نقش عامل زیستی- ژنتیکی در ایجاد آن ناشناخته است. عوامل اصلی محیطی شامل آسان گیری ها و ارزنده سازیهای بیش از حد، رفتار استثمارگرانه آموخته شده و منزلت کودک منحصر به فرد است. اساسا این کودکان ناز پرورده می شوند و رفتار خاص والدینشان به آنها می آموزد تا اعتثاد داشته باشند که جهان حول محور آنها می چرخد. انتظار رفتار ویژه ای از طرف دیگران در بیرون از خانه دارند و زمانی که این کودکان رفتار خاصی دریافت نکنند، با درخواستها و رفتارهای استثمارگرانه کوشش می کنند تا مهارت قابل توجهی در دستکاری دیگران به دست آورند. همچینین آنها نشان دادند که ناز پرورده کردن بیش از حد والدین با تک فرزند بودن مرتبط است. بالاخره، الگوی خود شیفته از طریق تصور برتری، فقدان خود مهارگری که با تحقیر موقعیتها و افرادی که از باورهای برتری جویانه آنها حمایت نمی کنند و نارسایی مسئولیت اجتماعی و تقویت الگوی خود شیفته به خودی خود، متجلی می شود. از نظر زیستی نیز، این شخصیت ها معمولا مزاج بیش از حد حساسی دارند. این کودکان اغلب خیلی خوب و بسرعت حرف زدن را آموخته اند. به علاوه از سر نخ های بین فردی خیلی زیرکانه آگاه می شوند(همان منبع).

 

روی آوردن شناختی-رفتاری

 

اختلال شخصیت خود شیفته از ترکیب روان بنه های خود با جهان و آینده ریشه می گیرد. روان بنه اصلی، روان بنه خاص/برتری است که از پیامهای مستقیم و غیر مستقیم والدین، همشهریها، افراد مهم و همچنین از تجارب مربوط به عقاید منحصر به فرد و مهم بودن خود ناشی می شود. روان بنه برتر بودن می تواند براساس تملق، آسان گیریهای بیش از حد و تبعیض شکل گیرد. به گونه ای مشابه، روان بنه خاص بودن از تجارب طرد، محرومیت، محدودیت یا نارسایی ها ناشی می شود. ویژگی مشترک چنین باورهایی درباره خود این است که این افراد خود را به گونه ای معنادار متفاوت از دیگران ادراک می کنند. داشتن برخی از ویژگی ها یا استعدادهایی که از نظر فرهنگی ارزشمند یا بی ارزش هستند، به پاسخهایی اجتماعی که روان بنه خاص- برتری را تقویت می کنند منتهی می شود.

 

پسخوراندی که بتواند این روان بنه را اصلاح کند ممکن است معیوب و یا مختل شود. هتک حرمت حاصل از پسخوراند منفی می تواند در آسیب پذیری خود شیفته نسبت به انتقاد و ارزیابی سهم مهمی داشته باشد. رفتار به دلیل وجود مشکلات در تعاون و تقابل و همچنین به علت افراط در سهل انگاری، خود خواهی و رفتار پرخارشگرانه تحت تاثیر قرار می گیرد. مشکل وقتی ظاهر می شود که این روان بنه بیش از حد فعال می شود و تعادل خود را با قضاوتهای هماهنگ تر به دست می آورد( اسپری،۲۰۰۳).

 

شخصیت های خود شیفته با نوشتن افسانه های شخصی و تجدید نظر در تاریخچه ها، موفقیت هایشان را برجسته می سازند. شکستهایشان را کوچکتر جلوه می دهند تا از حرمت خود آسیب پذیرشان محافظت کنند یا آن را هر موقعیتی که آنها را به گذشته باز گرداند، تقویت می کنند. این افراد، گذشته را آن طور که مایلند به یاد می آورند نه آن طور که اتفاق افتاده است. چنین بازسازیهایی، دروغ نامیده نمی شوند، بلکه با تاکید بر وقایع و جنبه های یک موقعیت آن را تغییر می دهند. آینده برای فرد خود شیفته فرصتی برای درخشیدن است و بازسازی گذشته، تداوم خیالپردازیها درباره موفقیت هایی است که می توانند مبنایی اساسی داشته باشد.

 

طبق نوشته های بک و فریمن (۱۹۹۰ نقل از اسپری، ۲۰۰۳) افراد خود شیفته به تحریف های شاختی می پردازند. اول این که این افراد در ارزیابی دو قطبی از خود و دیگران مهارت دارند. مخصوصا طی دوره های پرتنیدگی، خود شیفته ها بین تصویر کاملا خوب و کاملا بد از خود در نوسان هستند. افزون بر این، دیدگاه آنها درباره دیگران نیز براساس سطح وفاداری و قدردانی ادراکی شان در نوسان است. دوم این که خود شیفته ها اغلب نسبت به تفاوتهای جزیی بین خود و دیگران حساسند. زیرا هدف آنها قضاوت درباره سطح حرمت خود است. آنها نمی توانند مشابه اطرافیانشان باشند زیرا موقعیت خاصشان به خطر می افتد. برای حمایت از این احساس برتری طلبی، خود شیفته ها تفاوت هایشان را با دیگران بررسی کرده و آنگاه از این تفاوتها برای تحکمی موقعیت شان استفاده می کنند. باورهای مرکزی شخصیت خود شیفته شامل عباراتی است چون«من برتر از دیگرانم و آنها به این دلیل باید از من سپاسگزار باشند». «من فراتر از قانونم» و «وقتی من فرد خاصی هستم، سزاوار تقدیر ویژه، امتیاز و حق خاص می باشم». (میلون و دیوس،۲۰۰۰).

 

روی آورد بین فردی

 

بنیامین(۱۹۹۶،نقل از اسپری،۲۰۰۳) تحول بین فردی شخصیت خود شیفته را به این صورت توضیح می دهد که نیاز به کامل بودن افراد خود شیفته از ارزشهای افراطی والدین و نیاز آنها به «کودک کامل» سرچشمه می گیرد. احساس والدین از خاص بودن فرزندشان موانعی در راه ابراز نیازها و احساسهای کودک به وجود می آورد. در نتیجه کودک در یادگیری این مساله که دیگران،افرادی متمایز با هویت های خاص خود هستند، با شکست مواجه می شود. اسپری(۲۰۰۳) افراد خود شیفته را افرادی رقابت جو می داند، که در جستجوی اطمینان به خود از طریق «رقابت با دیگران» هستند. از سوی دیگر اغلب آنها معیارهای بین فردی و اجتماعی پذیرفته شده را زیر پا می گذارند تا از خود افرادی خاص بسازند و تصویرشان را از خود به عنوان فردی بی نظیر و استثنایی تقویت کنند. گاهی احساس مالکیت آنها حتی نسبت به بدن دیگران(مانند خشونت های جسمی و جنسی نسبت به دیگران) نیز آشکار است. آسیب های بین فردی شخصیت خود شیفته را در خانه نیز می توان مشاهده کرد. خود میان بینی این شخصیت ها موجب می شود که از فرصت همراهی با خانواده کاسته و به رویاهای خویشتن در زمینه موفقیت بپردازند. هر کس که  در رویاهای آنها حضور نداشته باشد، همانند کسی است که وجود ندارد. اعضای خانواده به عنوان افرادی واقعی با علایق، آرزوها و رویاهای خاص خودشان دیده نمی شوند بلکه صرفا همانند اثاثیه موجود در خانه اند(اسپری،۲۰۰۳).

 

[۱] .Hendin&cheek

 

[۲] .Hibbard&Bunce

 

[۳] .Rosenfld

 

[۴] .Rhodwalt&Morf

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 05:39:00 ب.ظ ]