کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

آذر 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
1 2 3 4 5 6 7
8 9 10 11 12 13 14
15 16 17 18 19 20 21
22 23 24 25 26 27 28
29 30          


کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کاملکلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل



جستجو




آخرین مطالب


 



اریکسون در تنظیم نظریه شخصیت‎ خود، فرض‎های اساسی نظریه فروید در باب شخصیت را اقتباس کرد؛ در حالی که بر عوامل جامعه‎پذیری بیش از عوامل زیست‎شناختی محض تأکید داشت (کوت ولوین، ۲۰۰۲).

 

محور نظریه اریکسون این است که تحول هر فرد یک رشته مراحل مشخص جهان‎شمول دارد که در تمام افراد بشر موجود است. از نظر وی، شخصیت انسان بر اساس مراحل از پیش‎تعیین‎شده و استعدادهای او رشد می‎کند (لطف‎آبادی، ۱۳۷۵).

 

کوت و لوین (۲۰۰۲) در مورد نظریه شخصیت اریکسون (شکل ۲ـ۲) می‎گویند:

 

“بن” ساختاری از شخصیت است که در نظریه اریکسون کمترین تأکید بر آن شده است. او بر نقش لیبیدو در تحول پدید‎آیی فردی[۱]، خصوصاً پس از دوره کودکی و در دوره کودکی، تأکیدی

 

 

 

 

 

 

 

                من فاعل

 

 

 

 

 

آرمان من

 

 

 

 

 

فرامن

 

 

 

 

 

خود (خودها)

 

 

 

 

 

من

 

 

 

 

 

شکل ۲ـ۲ ساختارهای روان و سازمان شخصیت از دیدگاه اریکسون ( اقتباس از کوت و لوین، ۲۰۰۲ ، ص.۱۰۱)

 

 

 

 

 

                                   بن

 

نداشت و از طرح عقده‎های۱[۲]جهانی (برای مثال، عقده اودیپ) مبتنی بر نظریه لیبیدو خودداری می‎کرد. در عوض، بر این باور بود که این عقده‎ها فقط تحت موقعیت‎های اجتماعی ـ فرهنگی خاصی به‎وجود می‎آیند. در روان‎شناسی اریکسون، بن منبع انرژی روانی۲ را تشکیل می‎دهد که به وسیله من در خدمت عاملیت۳ می‎تواند مهار شود.

 

مقاله - متن کامل - پایان نامه

 

فرامن ساختاری است که اریکسون از همه بیشتر به آن پرداخته است. در حالی که فروید بر این باور بود که فرامن به‎طور کامل تحول نمی‎یابد مگر این که عقده ادیپ انحلال یابد، از نظر اریکسون تحول هدفمند۴ فرامن خیلی زود‎تر در واکنش به شیوه‎های انضباطی آغاز می‎شود و هرگز واقعاً نمی‎توان ‎گفت که برای همیشه”تحول‎یافته” است. اریکسون بر این باور بود که فرامن تحت تغییر و تحولاتی۵ فراسوی دوره کودکی، بخشی از اختیارش را فقط پس از مبارزه۶ قابل ملاحظه با من، به من واگذار می‎کند. اختیاری که به وسیله فرامن واگذار می‎شود، به شکل آرمان من۷، توسط من به تصرف درمی‎آید. آرمان من، قلمروی از شخصیت است که رهنمودهای واقعیت محور۸ بیشتری را دربر می‎گیرد. این رهنمودها، بر تغییر و تحول ممنوعیت‎های ابتدایی فرامن که در بافت‎های اولیه جامعه‎پذیری شکل گرفته‎اند، مبتنی هستند.

 

عامل بسیار مهمی که ماهیت مبارزه من ـ فرامن را تعیین می‎کند، میزان نیرومندی۹ فرامن است که طیّ اوایل کودکی رشد می‎کند؛ نیرومندی‎ای که از نظر اریکسون به سختگیرانه بودن شیوه‎های انضباطی طیّ فرایند جامعه‎پذیری اولیه مربوط می‎شود. همچنان که فرد در خلال چرخه زندگی به پیش می‎رود، هر چه نیرومندی فرامن بیشتر باشد، سازگاری واقعیت محور برای”من”دشوارتر است.

 

اریکسون همچنین در مقایسه با فروید دیدگاه متمایزتری در باب”من”داشته است. اریکسون عاملیّت فعّال اما بسیار ناهشیار شخصیت را به”من”، اختصاص می‎دهد. از نظر اریکسون،”من”دو کنش دارد: کنش‎های تلفیقی۱۰، یعنی، اداره مؤثر اطلاعات در مورد خود و محیط، و کنش‎‎های اجرایی۱۱، یعنی، تنظیم رفتار بر مبنای این اطلاعات. بدین ترتیب، به‎نظر می‎رسد مفهوم”من”از نظر اریکسون بسیاری از رگه‎ها و ظرفیت‎هایی را که در نظریه شخصیت و روان‎شناسی اجتماعی مورد بررسی قرار می‎گیرد، دربردارد.

 

اریکسون بر این باور بود که انسان‎ها آمادگی زیست‎شناختی دارند که برای تسلط و مهار بر محیطشان تلاش کنند و این کشاننده صلاحیت۱[۳]، مبیّن اساس تحوّل من است. از نظر او، من به وسیله تنش۲ بین تکانه‎های۳، بن و موانع محیطی ایجاد می‎شود و از تنش و چالش به مقداری که با نیرومندی من متناسب باشد، لذت می‎برد. بدون چالشی برای تسلط یافتن، من فعل‎پذیر و ضعیف می‎شود و بن یا فرامن خود را برای غلبه بر شخصیت، تحمیل می‎کنند. ضمن آنکه من، معنای تنش‎هایی را که تجربه می‎‎کند، تعیین می‎کند (تجربه را تلفیق می‎کند)، در توانایی‎اش برای تسلط بر تنش‎ها قویتر می‎شود (رفتارها را اجرا می‎کند). به‎نوبه‎خود، افزایش نیرومندی در کنش‎های تلفیق و اجرای”من”که از این صلاحیت حاصل می‎شود، حرکت من را به یک سطح پیشرفته‎تر تسلط، تسهیل می‎کند. اریکسون زمانی که از هشت مرحله تحول روان‎اجتماعی سخن به میان می‎آورد، به حرکت از خلال سطوحی که از نظر صلاحیت در حال پیشرفتِ افزایشی هستند اشاره می‎کند.

 

از نظر اریکسون اگر من از کوشش برای تسلط فعّالانه بر محیط خود بازداشته شود یا کوشش کند که بر سطحی بسیار پیشرفته تسلط یابد، ناکام می‎شود و این ناکامی می‎تواند به آن آسیب رساند. به ویژه اگر ناکامی مدتی طولانی ادامه یابد یا فاقد معنایی برای”من” باشد. ضعف من طیّ این دوره‎ها به بن یا فرامن امکان می‎دهد که خلأ ایجاد شده را پر کنند و به‎تدریج بر شخصیت غلبه یابند.

 

آنچه در نظریه اریکسون بنیادی است، این است که روانِ انسان در معرض شکلی از تحول پدید‎آیی جنبی۱۴[۴]قرار می‎گیرد. بنابر این، مانند بسیاری از اشکال زندگی، انسان‎ها توانش‎ها۵ و محدودیت‎های خاصی دارند که طی عمرشان ظاهر می‎شود و می‎تواند در زمان‎های خاصی در تحول شکوفا شود اما فقط اگر شرایط محیط آنها را تسهیل کند. اگر شرایط اجتماعی پرورش‎دهنده نباشند، این توانش‎ها ظاهر نمی‎شوند یا به شکلی تحریف‎شده ظاهر می‎گردند. افزون بر این، برای شکوفایی توانش‎ها، توانش‎های کمتر پیشرفته باید قبلاً شکوفا شده و تا حدّی رشد‎یافته باشند. بنابراین، تحول پدیدآیی جنبی مستلزم یک محیط تسهیل‎کننده متداوم و نیز رشد قبلی توانش‎های خاص است. متغیر بسیار مهم در شکوفایی توانش‎های من طیّ چرخه زندگی این است که چقدر عدم ظرفیت۱ و چقدر ظرفیت اصلی۲ رشد یافته است. نسبت این ویژگی‎ها در یکتایی۳ شخصیت فرد و پیش آگهی۴ تحول پدید‎آیی جنبی بیشتر نقش دارد.

 

 

بر مبنای دیدگاه اریکسون، یک بزرگسال”سالم۵“، قابلیت تسلط فعال۶ بر محیطش را دارد، واجد وحدت شخصیت۷ خاصی است، می‎تواند جهان و خودش را به درستی ادراک۸ کند، و در نهایت، من سالم بهطور معقولی۹ در سنجیدن محیطش و تأثیر بر آن، صحیح و دقیق است. از نظر اریکسون هر چه من در اداره کارآمد اطلاعات در مورد محیطش (کنش تلفیقش) و تنظیم رفتار بر مبنای این اطلاعات (کنش اجرایی‎اش) تواناتر باشد، قوی‎تر می‎شود و قدرتمند‎تر می‎ماند. بنابراین، منِ ناسالم، منی است که کناره‎گیری۱۰ می‎کند و فعل‎پذیر می‎شود، یعنی، نمی‎تواند رفتار را به طرزی هماهنگ، متحد و هدایت‎شده۱۱ اداره کند. به علاوه ساز وکارهای دفاعی۱۲ افراطی را که اطلاعات وارد شده در مورد محیط اجتماعی را به شدت تحریف می‎کنند، به کار می‎گیرد.

 

در پروراندن مفهوم هویت من، اریک اریکسون مشاهده کرد که چگونه اشخاص می‎توانند احساس تداوم زمانی ـ مکانی۱۳ خود‎ را طیّ زمان و در موقعیت‎های اجتماعی حفظ کنند یا از دست بدهند. به عبارت دیگر، او این مسئله را مورد بررسی قرار داد که چگونه اشخاص احساس تداوم من را در مورد کنش‎های تلفیقی و اجرایی در ارتباط با رفتار خود شخص، روابط با دیگران و احساس معنای زندگی، حفظ می‎کنند یا از دست می‎دهند. به منظور درک مفهوم تداوم زمانی ـ مکانی‎ای که من تجربه می‎کند، لازم است دو زیرساختاری را که از نظر اریکسون، من را با دنیای اجتماعی پیوند می‎دهند، مدّ نظر قرار دهیم، یعنی،”منِ فاعل[۵]۱۴” و “خود۱۵“. شناخت این زیرساختارها  به روشن شدن این نکته کمک می‎کند که چرا اریکسون بحران هویت و اغتشاشات۱۶ در هویت من را “بهنجار۱۷” تلقّی می‎کند، اگر اینها واکنشی به”نابهنجاری‎های۱۸” سازمان اجتماعی باشند. وقتی” من فاعل” و “خود” مدتی طولانی در معرض تعاملات مشکل‎آفرین اجتماعی قرار می‎گیرند، مانند موقعی که فرهنگ واجد عدم سازمان اجتماعی است، اگر من “موقعیتش۱“را از دست بدهد و در نتیجه از نظر احساس خود و رابطه‎اش با دنیای شئ۲ آسیب ببیند، هویت من می‎تواند دچار اختلال شود.

 

از نظر اریکسون، منِ فاعل مانند نوعی پریسکوپ[۶]۳ عمل می‎کند که به منِ ناهشیار امکان می‎دهد به هشیاری دسترسی پیدا کند و از این طریق برای من اطلاعاتی در مورد محیط فیزیکی و اجتماعی فراهم می‎آورد. ماهیت پریسکوپی”منِ فاعل”، علت محدودیت کنش‎وری انسان، یعنی، عمدتاً عدم توانایی او در مدیریت مقدار زیاد اطلاعات، هیجان یا تجربه در ذهنِ هشیار، است. اریکسون بر این باور است که من عاملیتی است که به‎طور طبیعی واجد بیشترین مهار بر شخصیت است اما به‎طورگسترده در سطح ناهشیار عمل می‎کند و بنابراین، باید برای دسترسی به تجربه هشیار بر منِ فاعل تکیه کند. عدم توانایی منِ فاعل برای اداره تجربه زیاد، احساس تداوم زمانی ـ مکانی منِ فاعل و بنابراین، تداوم زمانی ـ مکانی من را محدود می‎سازد و به این دلیل، حفظ احساس هویت به ویژه در موقعیت‎های ناآشنا یا تنیدگی‎زا می‎تواند مشکل‎آفرین باشد که هر دو در جوامع پیچیده و سازمان‎نایافته نسبتاً متداول است. به همین دلیل اریکسون فکر می‎کرد که لازم است تأکید شدیدی بر مفهوم هویت من داشته باشد؛ زیرا هویت من مفهومی است که توانایی”من”را برای حفظ احساس تداوم زمانی ـ مکانی خصوصاً، در برخورد با بی‎ثباتی و تغییر توصیف می‎کند. در این معنا هویت من، ریختی۴ از نیرومندی من است.

 

از نظر اریکسون، خود”کلی۵“از تعدادی خودهای”ویژه۶” تشکیل شده است که هر یک کم و بیش با نقش‎های اجتماعی که فرد بازی می‎کند، در تطابق‎اند. این خودهایِ واجدِ نقش‎هایِ ویژه، بر مبنای یادگیری و تجربه مکّرر در موقعیت‎های مشابه رشد می‎کنند. در بدو ورود به یک موقعیت که منِ فاعل در آن به‎طور طبیعی کنش‎وری دارد و بر مبنای اینکه چگونه موقعیت، توسط من ناهشیار تعریف می‎شود، سطح مناسبی از خودِ واجدِ نقشِ ویژه برای واکنش نسبت به موقعیت پدید می‎‎آید و اثرهای مناسب را ایجاد می‎کند. در موقعیت‎های معمولی، تعامل برای فرد نسبتاً بدون مشکل است. در موقعیت های غیرمعمول و ناآشناست که هویت من در مدیریت رفتار مهم می‎شود. در این موقعیت‎ها، چون منِ فاعل قادر به کنش‎وری مستقل نیست و چون هیچ خودی که دارای نقشِ ویژه باشد، ایجاد نشده است که امکان کنش‎وری خودکار و ارتجالی۷ را بدهد، اضطراب قابل ملاحظه‎ای به‎وجود می‎آید. منی که قویتر است و احساس هویت بیشتر و در نتیجه خودِکلی یکپارچه‎تری دارد، در مداخله یا به‎طور مقطعی۱ (مانند به کارگرفتن خود تقلبی۲) یا از طریق ایجاد خودِ دارایِ نقشِ ویژه جدید که می‎تواند در موقعیت کنش‎وری داشته باشد، در زمان حال و آینده تواناتر است. (صص.۱۰۱ـ۱۰۷(

 

 

 

۲ـ۱ مراحل تحول

 

اریکسون در کتاب کودکی و جامعه[۷]۳(۱۹۶۳) به ترسیم ویژگی‎های هشت مرحله از تحول انسان می‎پردازد؛ یعنی، مراحل ۱) اعتماد در برابر عدم اعتماد، ۲) استقلال عمل در برابر شرم و تردید، ۳) ابتکار۴ در برابر احساس خطا و تقصیر، ۴) تسلط در برابر احساس کهتری، ۵) هویت در برابر سردرگمی نقش،۶) صمیمیت در برابر انزوا، ۷) پدید‎آورندگی در مقابل راکدماندگی و در نهایت ۸) تمامیت من در مقابل نومیدی.

 

در نظریه اریکسون، هر بحران روان‎اجتماعی سن یا مرحله‎ای از گستره زندگی را تعیین می‎کند. هر بحران، نوعی چالش است که فرد باید آن را حل کند. بحران‎ها، هنجاری۵ هستند به این معنا که جزء اجتناب‎‎ناپذیر زنده‎ بودن و رشد کردن محسوب می‎شوند. اریکسون هر بحران را به منزله یک پیوستار۶ با قطب‎های مثبت و منفی توصیف می‎کند. برای مثال، بحران دوره شیرخوارگی”اعتماد در برابر عدم اعتماد” نام می‎گیرد. از نظر اریکسون این بحران بدین معناست که کودک در این دوره باید بتواند با مراقب خود احساس اعتماد یا ایمنی برقرار کند. حل بحران نه به این معناست که بحران کاملاً به‎طور منفی یا مثبت پشت سر گذاشته شده و نه به معنای حل قطعی موضوع است بلکه به معنای کج شدن تعادل بیشتر به یک جهت (یعنی به سمت یک انتهای پیوستار) تا در جهتی دیگر است. به عبارت دیگر، مهم این است که شیرخوار اولین مرحله تحول را با احساس ایمنی بیشترـ تا ناایمنی ـ پشت سر گذارد. بر اساس نظر اریکسون، هر بحران بر پایه بحران‎های قبلی بنا می‎شود. حل موفقیت‎آمیز هر چالش به حل موفقیت‎آمیز چالش‎هایی که پیش از آن بوده‎اند، بستگی دارد. بدین ترتیب، اریکسون بر این باور است که حل موفقیت‎آمیز بحران مرحله پنجم، یعنی، هویت در برابر پراکندگی هویت، بسته به این است که فرد بحران‎های قبلی دوره کودکی را چگونه حل کرده باشد. بدون احساس اعتماد، استقلال عمل، ابتکار و تسلط، استقرار یک احساس منسجم هویت دشوار است (استاینبرگ، ۲۰۰۵).

 

در مرحله پنجم، نوجوان همه اکتسابات قبلی، یعنی، تمام دلبستگی‎های هیجانی، استقلال، ابتکارات و تحقق‎های خود را دوباره به میدان می‎آورد. در آستانه زندگی بزرگسالانه، او خود را ناگهان در یک انقلاب هورمونی واقعی غوطه‎ور می‎بیند؛ انقلابی که بر اثر رشد و نمو بدنی شدید و رشد و رسیدگی بلوغ به‎وجود آمده است. بنابر نظر اریکسون، نوجوان در جستجوی من یا هویت خویش است و سعی می‎کند که عناصر پراکنده و متفرق شخصیت خود را با همدیگر مرتبط سازد، تعارض‎های قبلی را از نو تجربه کند و در این راه اغلب با والدین خویش درگیر می‎شود. او پشت سر هم نقش‎های مختلف و رفتارهای متفاوت را تجربه می‎کند و سپس آنها را به یک سو می‎نهد. آنگاه دوباره آنها را تدارک می‎بیند تا از نو تجربه کند. اغلب اتفاق می‎افتد که نوجوان به یک ساخت‎دهی پایدار شخصیت نائل نمی‎شود و در نتیجه با فکر پراکندگی وجود خود به‎‎سر می‎برد. پاره‎ای از نوجوانان به دریافت این فکر که موجودی یگانه و از لحاظ جنسی متمایزند و بزودی باید مسئولیتهای حرفه‎ای و خانوادگی را برعهده بگیرند، نائل نمی‎آیند. اگر چنین مشکلی پا برجا بماند، نوجوان سازش صحیحی نخواهد داشت و شاید قادر به انتخاب و طرح فعالیت‎های خود نیز نباشد (منصور و دادستان، ۱۳۶۹).

 

۳ـ۱ بحران هویت

 

اریکسون، اصطلاح بحران هویت را برای توصیف شرایط قربانیان جنگی که به شدت آسیب دیده بودند و او آنها را در جریان جنگ جهانی دوم درمان کرد، نام‎گذاری کرده است. مشکل این بیماران این بود که  احساس خود را از دست داده بودند، یعنی،”من”احساس خودش را به عنوان یک موجود متداوم از نظر زمانی از دست داده بود. بدین ترتیب، احساس”هویت منِ”آنها به شدت صدمه دیده بود. (این معیار هویت من، آزمونی برای متمایز کردن”هویت من” از “هویت شخصی” و “هویت اجتماعی”است). من”عاملیت روان” است که کنش آن مهار رفتار است؛ در صورتی که دو شکل دیگر هویت”محتوا”هستند. از این حیث که آنها دانش درونی‎شده۱[۸]در مورد مفهوم خودها، رفتار اجتماعی و نقش‎هایی محسوب می‎شوند که من با فرایندهایش  مهار می‎کند. پس از جنگ، اریکسون به عنوان یک روان‎تحلیل‎گر همان نشانه‎های سردرگمی هویتِ مرتبط با آسیب هویت من را در افراد جوانِ به شدت متعارضی که احساس سردرگمی‎شان به جنگی در درون خودشان مربوط بود و همچنین در افراد یاغی۲ و بزهکاران مخرب سردرگم، که با جامعه‎شان جنگ داشتند، مشاهده کرد. اریکسون برای اینکه بین این دو موقعیت پیوندی برقرار کند، اصطلاح بحران هویت را مشخص ساخت که طیّ آن هویت پیشین فرد (هویت دوره کودکی) دیگر مناسب نیست و هویت جدیدی نیز هنوز استقرار نیافته است. این بحران معمولاً طی مرحله هویت به‎وقوع می‎پیوندد که به‎طور هنجاری در جوامع غربی معاصر طیّ بلوغ یا به دنبال بلوغ آغاز می‎شود و در اواخر سال‎های نوجوانی تا اواخر بیست سالگی پایان می‎پذیرد. البته در برخی اشخاص، بحران هویت ممکن است هرگز پایان نپذیرد؛ برای این اشخاص بحران هویت، بخش”بهنجار”زندگی‎شان می‎شود (کوت و لوین، ۲۰۰۲).

 

طیّ بحران هویت، اشخاص برزخ یا خلأ روان‎شناختی را همراه با قدری نوسان بین احساس هویت من و سردرگمی هویت، تجربه می‎کنند. تا وقتی که هویت به‎طور کامل استقرار نیافته، بحرانی وجود دارد که در جنبه‎های هشیار و ناهشیارش با سردرگمی هویت یکسان است. اریکسون بر این باور بود که بحران‎های هویت بر حسب شدت۱، تطویل۲و وخامت۳ شان متفاوت‎اند. شدت بحران هویت متناسب است با میزانی که احساس سردرگمی هویت از احساس هویت من بیشتر باشد. بحران هویت طولانی وقتی متظاهر می‎شود که خزانه‎های نقش۴[۹]طیِّ مدت طولانی، مختل شده باشند. در نهایت، بحران هویت وخیم به کوشش‎های مکرر ولی ناموفق فرد برای استقرار خزانه نقش شخصی و اجتماعی باثبات و کارآمد، اطلاق می‎گردد. از نظر اریکسون، شدت بحران هویت به عوامل فرهنگی و نه عوامل زیست‎شناختی، بسیار وابسته است. اریکسون بر این باور است که عوامل زیست‎شناختی، یعنی، کشاننده‎های جدید، نیرومندی‎های جسمانی و توانایی‎های شناختی در شدت بحران حاد هویت نقش دارند ولی این عوامل موجب بحران نمی‎شوند؛ مگر آنکه فرهنگ نتواند”من”را در تسلط بر این کشاننده‎ها و ظرفیت‎های جدید راهنمایی کند (همان منبع).

 

اریکسون (۱۹۶۸، نقل از استاینبرگ، ۲۰۰۵) عقیده دارد که کلید حل۵ بحران هویت در برابر پراکندگی هویت، در تعامل‎های نوجوان با دیگران قرار دارد. نوجوان از خلال پاسخ‎دهی به واکنش‎های افرادی که برای او اهمیت دارند، از میان عناصر متعددی که می‌توانند به گونه‌ای امکان‌پذیر بخشی از هویت بزرگسالی او شوند، دست به انتخاب می‌زند. دیگر افرادی که نوجوان با آنها تعامل دارد، همچون آینه‌ اطلاعات نوجوان را در باب این که”کیست و چه کسی باید باشد”، به او منعکس می‌کنند. به این ترتیب، پاسخ‎های این افرادِ مهم احساس هویتِ در حال تحولِ نوجوان را شکل می‌بخشد و زیر تأثیر قرار می‌دهد. بنابراین، ساختن هویت فرایندی اجتماعی و نیز روانی است. اریکسون در شکل‌دهی احساس”خود”نوجوان، برای نقش جامعه او (و به‎ویژه، افرادی که بر نوجوان تأثیر دارند) اهمیت بسیاری قائل است. هویت نوجوان حاصل بازشناسی دوجانبه میان نوجوان و جامعه است: نوجوان هویت را می‌سازد اما همزمان، جامعه نوجوان را شناسایی می‌کند. بافت اجتماعی‌ای که نوجوان می‎کوشد که احساس هویت را در آن بنا کند، بر ماهیت و پیامد این فرایند تأثیر عظیمی دارد. مسلم است که اگر هویت نوجوانان بر اساس بازشناسی از سوی جامعه ساخته شود، جامعه در تعیین این مسئله که چه نوع هویت‎هایی انتخاب‎های ممکن به شمار می‌روند، نقش مهمی خواهد داشت. جامعه تعیین می‌کند که از هویت‎هایی که انتخاب‎های اصیل به‎ شمار می‌روند، کدام خواستنی هستند و کدام خواستنی نیستند. به اعتقاد اریکسون، استقرار احساس منسجمِ هویت، پیشرفتی است که هشیارانه احساس می‌شود، و فرایندی طولانی است: احساس هویت هرگز به‎طور قطعی به‎ دست نمی‌آید و حفظ نمی‌شود. با وجود این، در نهایت، بحران هویت نوجوانی، هنگامی که با موفقیت انحلال یابد، به مجموعه‎ای از تعهدات بنیادی زندگی، یعنی، تعهدات حرفه‌ای، ایدئولوژیکی، اجتماعی، مذهبی، قومی، و جنسی منتهی می‎شود (استاینبرگ، ۲۰۰۵).

 

 

  1. ontogenetic development

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

۱٫ complexes ۵٫ transformations ۹٫ strength
۲٫ psychic energy ۶٫ struggle ۱۰٫ synthetic functions
۳٫ agency ۷٫ ego ideal ۱۱٫ executive functions
۴٫ meaningful ۸٫ reality-oriented  
     

 

 

 

 

  1. drive for competence 3. Impulse 5. potentials

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

۲٫ tension ۴٫ epigenetic development  
     
     

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

۱٫ incapacitation ۷٫ unity of personality ۱۳٫ temporal-spatial continuity
۲٫ original capacity ۸٫ perceive ۱۴٫ I
۳٫ uniqness ۹٫ reasonably ۱۵٫ self
۴٫ prognosis ۱۰٫ withdraw ۱۶٫ disturbances
۵٫ healthy ۱۱٫ directed ۱۷٫ normal
۶٫ actively mastering ۱۲٫ defense mechanism ۱۸٫ abnormalities

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

۱٫ bearings ۴٫ type ۷٫ spontaneous
۲٫ object world ۵٫ global self  
۳٫ periscope ۶٫ specific selves  

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

۱٫ temporarily ۳٫ Childhood & Society ۵٫ normative
۲٫ ersatz self ۴٫ inititiative ۶٫ continuum
     
     

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

۱٫ internalized knowledge    
۲٫ rebels    

 

 

 

 

 

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
[شنبه 1399-09-15] [ 05:26:00 ب.ظ ]




 

 

به بیان اریکسون (۱۹۶۸، نقل از استاینبرگ، ۲۰۰۵)، پیچیدگی‎های لاینفک تحول هویت در جامعه متجدد، نیاز به تعویق روان ـ اجتماعی۱[۱](وقت استراحتی در خلال نوجوانی، فراغت از مسئولیت‌پذیری‎ها و وظایف مفرطی که می‌توانند پیگیری اکتشاف خود نوجوان را محدود کنند) را به‎جود آورده است. در خلال تعویق روان‎اجتماعی، نوجوان می‌تواند نقش‎ها و هویت‎های متفاوتی را در بافتی که این نوع اکتشاف را مجاز می‌داند و ترغیب می‌کند، به بوته آزمایش گذارد. این آزمایشگری شامل تمرین حالات وضعی۲ متفاوت، شخصیت‎ها، و شیوه‌های متفاوت رفتار است. بدون دوره تعویق، اکتشاف تمام و کمال انتخاب‎های موجود برای نوجوان نمی‌تواند به وقوع پیوندد، و تحول هویت تا حدّی بازداری می‌شود. به بیان اریکسون، نوجوانان باید برای هویت بزرگسالانه پرورش یابند نه اینکه به صورتی رشدنایافته بدان وادار شوند. بدیهی است که تعویقی که اریکسون توصیف می‌کند، آرمانی است اما از دیدگاه او، فقدان تعویق روان‎اجتماعی در زندگی نوجوانان، خواه به سبب محدودیت‎هایی که نوجوان برای خود، قائل است یا دیگران برای او قائل می‌شوند، یا به سبب شرایط زندگی او، واقعاً تأسف‌بار است. به بیان اریکسون، بدون بخت اکتشاف و آزمایشگری، و انتخاب از میان گزینه‎ها برای آینده، نوجوانان ممکن است همه آنچه را که قادر به شدن آن هستند، متحقق نسازند. بنابر نظریه اریکسون، این افراد باید در حل بحران‎های بعدی مبنی بر صمیمیت، پدیدآورندگی، و تمامیت با دشواری‎هایی روبه‎رو شوند.

 

 

 

 

۵-۱ ابعاد هویت

 

اریکسون (۱۹۸۰، نقل از شوارتز و پانتن، ۲۰۰۶) تأکید دارد که هویت سازه‎ای چند بعدی۱و چند سطحی۲ و نه پدیده‎ای واحد است. او سه بعد هویت را پیشنهاد کرده است: هویت من، هویت شخصی و هویت اجتماعی. هویت من، بنیادی‎ترین بعد است و شاید از ابعاد دیگر کمتر شناخته شده باشد. هویت من به‎طور عمده از نظریه روان‎تحلیلگری فروید در باب خود استخراج شده است. هویت من مبیّن درونی‎ترین و ناهشیارترین فرایندهایی است که در زیربنای احساس خود قرار دارند.

 

اریکسون هویت من را از دیدگاه‎های گوناگون توصیف کرده است. از دیدگاه فاعل۳(یعنی شخص تجربه کننده خود)، هویت من به احساس خود فرد به منزله یک موجود متداوم (عامل۴) در مجموعه متنوعی از بافت‎ها و طی گذشت زمان اطلاق می‎گردد. از دیدگاه دیگری۵[۲]، هویت من به نیرومندی‎ای که من از نظر ظرفیت تسلط و حفظ هویت باثبات در سراسر موقعیت‎ها و در خلال زمان دارد، اطلاق می‎شود. بنابراین از دیدگاه اریکسون تداوم زمانی ـ مکانی تظاهرات فاعلی و عینی دارد: به منزله احساس باثباتی که به وسیله شخص تجربه می‎شود و ثبات در رفتار که به وسیله شخص در حضور دیگران به نمایش گذاشته می‎شود (کوت و لوین، ۲۰۰۲).  فرایندهای عمده‎ای که در زیربنای”هویت من”قرار دارند؛ یعنی، ثبات خود در موقعیت‎ها و در طی زمان (تداوم مکانی و زمانی)، خودهدایتگری۶(عاملیت) و انعطاف‎پذیری، بسیار ناهشیارند (شوارتز و پانتن، ۲۰۰۶). از نظر اریکسون هر چه احساس هویت من که شخص تجربه می‎کند، بیشتر باشد شخصیتش متحدتر است (یعنی مفهوم خودها منسجم‎تر و توحیدیافته‎ترند)، هر چه شخصیت متحد‎تر باشد، یکپارچگی زندگی شخص با دنیای اجتماعی بیشتر است. هرچه زندگی شخص از نظر اجتماعی یکپارچه‎تر باشد، رفتار شخص همسان‎تر است. البته رابطه دنیای روان‎شناختی و اجتماعی دیالکتیکی است؛ بنابراین، جهت علّیّت دو طرفه است (کوت و لوین، ۲۰۰۲).

 

از سطوح متفاوت هویت که اریکسون مطرح می‎کند،”هویت شخصی” توجه بیشتری را به خود جلب کرده است. هویت شخصی به اهداف، ارزش‎ها و باورهای فرد اطلاق می‎شود؛ هویت شخصی “خود”ی است

 

که شخص به جهان بیرونی ارائه می‎دهد. از نظر اریکسون،”هویت اجتماعی”مبیّن احساس وحدت درونی با آرمان‎ها و هویت یک گروه است و مقدمتاً به همسان‎سازی‎های گروهی اطلاق می‎گردد (شوارتز و پانتن، ۲۰۰۶).

 

همان‎طور که ملاحظه شد، مفهومی که اریکسون از هویت ارائه می‎دهد چند بعدی و از نظر گستره و شمول وسیع است (شوارتز، ۲۰۰۱). از زمان ارائه مفهوم هویت از سوی اریکسون، طی سال‎ها کوشش‎های زیادی برای عملیاتی‎سازی و بررسی تجربی این مفهوم صورت گرفته است، کروگر۱(۲۰۰۱) به این کوشش ـ ها، در قالب سه خط پ‍‍ژوهشی اشاره کرده است:

 

در یک خط پژوهشی به بررسی جایگاه مرحله احراز هویت در برابر سردرگمی نقش، در هشت مرحله تحول شخصیت درگستره زندگی پرداخته شده است (برای مثال، روزنتال و دیگران، ۱۹۸۱)؛ در خط پژوهشی دوم، تنها به مرحله پنجم اریکسون پرداخته شده و بر حسب دو قطب مفهوم‎پردازی شده است (برای مثال، تان[۳]۲، کندیس۳، فاین۴ و پوراک۵، ۱۹۷۷) و در خط پژوهشی سوم کوشش شده است یک یا چند بعد از هویت من، که توسط اریکسون مطرح شده است، بررسی شود. در چهارچوب این خط سوم، روی‎آوردی که بسیار مورد توجه قرار گرفته است، به منصه ظهور رسید. در این روی‎آورد سعی شده است رابطه بین متغیرهای تعهد و اکتشاف در شکل‎گیری هویت من، فهمیده شود (برای مثال، مارسیا، ۱۹۶۶). در ادامه این بحث به بررسی الگوی مارسیا خواهیم پرداخت.

 

 

 

 

  1. الگوی جیمز مارسیا

 

نظریه‎پردازان روان‎تحلیلگر، تصاویری از چشم‎اندازهای پیچیده اجتماعی و روان شناختی همراه با فرایندهای درون روانی عمیق و کلاف سردرگمی از پویایی‎های نادیده را که استنباط می شوند و هرگز به ‎طور مستقیم به مشاهده درنمی‎آیند، ارائه کردند. این محدودیت‎ها، انجام دادن پژوهش‎های غیر بالینی را دشوار ساخت و پژوهشگران علاقه مند را با ابزارهای محدود علمی رها ساخت (آدامز، ۱۹۹۷).

 

مارسیا (۱۹۶۶، ۱۹۷۶، نقل از شوارتز، ۲۰۰۱) برای فائق‎آمدن بر چنین محدودیت‎هایی، نظریه مرحله ای تحول هویت اریکسون را عملیاتی ساخت و بر مبنای مفاهیم اکتشاف هویت و تعهد هویت، چهار پایگاه هویت را مشخص ساخت که پیامدهای مرحله تحولی هویت در مقابل پراکندگی هویت تلقّی می گردد: هویت موّفق، هویت معوّق۶، هویت بازداشته، و هویت پراکنده۷. “اکتشاف” را می‎توان به عنوان رفتار حل مسئله تعریف کرد که هدفش کسب اطلاعات در مورد فرد یا محیط او به منظور تصمیم‎گیری در مورد یک انتخاب مهم زندگی است و “تعهد”، پای‎بندی به مجموعه خاصی از اهداف، ارزش‎ها و باورهاست.

 

از نظر مارسیا (۱۹۹۳) شکل‎گیری هویت تلفیق مهارت‎ها، باورها و همسان‎سازی‎های دوره کودکی در قالب یک کلِّ کم و بیش منسجم و یکتاست که هم احساس تداوم با گذشته و هم جهت‎گیری برای آینده را برای فرد جوان تدارک می‎بیند.

 

در روی‎آورد مارسیا (۱۹۹۳، ۱۹۶۶) به شکل‎گیری هویت، براساس اینکه افراد تا چه اندازه تعهداتی را به عهده گرفته‎اند و تا چه حد در این فرایند در جستجوی مداوم بوده‎اند، چهار پایگاه هویت مشخص شده است: هـویت موّفق (حضـور تعهد و حضـور اکتشاف)، هویت معوّق (عدم حضـور تعهد و حضـور اکتشاف)، هـویت

 

بازداشته (حضور تعهد و عدم حضور اکتشاف) و هویت پراکنده (عدم حضور تعهد و عدم حضور اکتشاف)

 

(شکل ۳ـ۲).

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

                                  «تعهد»
         حضور

      غیاب

 

 

 

«اکتشاف»   حضور هویت موّفق هویت معوق
  غیاب هویت بازداشته هویت پراکنده
         

 

 

 

شکل ۳ـ۲ مقوله‌های پایگاه هویت از دیدگاه مارسیا

 

 

 

“موفقیّت” مبیّن تعهدی است که به‎ دنبال دوره‎ای از اکتشاف، برقرار می‎شود. افراد واجد پایگاه موفق، تفکر متعادل و روابط بین شخصی عمیقی دارند.”تعویق”، حاکی از دوره‎ای از اکتشاف فعال بدون تعهد است. این پایگاه اغلب با اضطراب و دیگر اشکال استیصال مرتبط است. “بازداشتگی” مبیّن تعهداتی است که بدون اکتشاف قبلی، برقرار می‎شود. افراد واجد پایگاه بازداشته به عنوان افرادی مستبد، از خودراضی و متکبر مشخص می‎شوند. پراکندگی، بیانگر عدم حضور اکتشاف نظامدار هویت و فقدان واقعی تعهد است. این پایگاه با سطوح پایین عاملیت مرتبط است (شوارتز و پانتن، ۲۰۰۶). در درون هر یک از این مقوله‌ها، امکان ترسیم تمایزهای ظریف‌تر هم وجود دارد؛ مثلاً تمایز میان افراد واجد پایگاه بازداشته که بازداشتگی آنها موقت به نظر می‌رسد، و افرادی که بازداشتگی آنها تحکیم شده است (کروگر، ۱۹۹۵، نقل از استاینبرگ، ۲۰۰۵).

 

مارسیا (۱۹۹۳) برای هویت سه ویژگی اصلی پیشنهاد می‎کند: ساختاری۱[۴]، پدیدارشناختی۲و رفتاری۳. از نظر”ساختاری”، هویت مبیّن یک حلقه از زنجیره تحولی بزرگ‎تر است. الگوی تحولی اریکسون را هشت مرحله دو قطبی تشکیل می‎دهد. این مراحل بر مبنای یکدیگرند؛ بدین معنا که موفقیت در هر مرحله بر مبنای موفقیت مرحله قبلی پیش‎بینی می‎شود. تحول هویت مرحله پنجم، طی نوجوانی اتفاق می‎افتد و پیوند تحولی بین کودکی و بزرگسالی است. جنبه”پدیدارشناختی” هویت به هسته فرد اطلاق می‎گردد. این هسته از خلال فرایند اکتشاف و تعهد نسبت به عناصر خاص هویت (یعنی، نقش‎ها، باورها، ارزش‎ها و غیره) تحول می‎یابد. از خلال فرایند اکتشاف، افراد به عناصر هویت متعهد می‎شوند. تثبیت عناصر انتخاب‎شده، هسته هویت فرد را تشکیل می‎دهد. اکتشاف و تعهد، نیروهای سوق‎دهنده تحول هویت هستند. ترکیبات متفاوت این دو مشخصه به چهار پایگاه منجر می‎شود.”رفتار”؛ یعنی، سومین جنبه هویت، نتیجه مستقیم تعهد به عناصر هویت است. با شکل‎گیری هسته درونی، فرد عمل بر طبق ارزش‎های مرتبط با عناصر هویت هسته درونی را انتخاب می‎کند. رفتار منتج از تعهدات نسبت به عناصر هویت، صرفاً مبیّن جنبه قابل اندازه‎گیری هویت است. جنبه‎های ساختاری، پدیدار‎شناختی و رفتاری با هم چهارچوبی برای هویت فرد ایجاد می‎کند.

 

مارسیا (۱۹۸۷، نقل از مک لین[۵] و پرت۲، ۲۰۰۶) در بازنگری چندین مطالعه گزارش کرد که اشخاص واجد پایگاه‎های متفاوت از چندین جهت با یکدیگر متفاوت‎اند؛ برای مثال، هویت”موفق”با داشتن ظرفیت برای روابط صمیمی، انعطاف پذیری روان شناختی و مقاومت در برابر دستکاری حرمت خود؛ هویت”معوق”با اضطراب، حساسیت به مباحث اخلاقی و روابط خانوادگی دوسوگرا، هویت”بازداشته”با ارزش‎های اقتدارگرا و روابط گرم خانوادگی، و در نهایت، هویت”پراکنده”با بی تفاوتی نسبت به مدرسه و روابط سرد خانوادگی مرتبط است.

 

همچنین واترمن (۱۹۹۹، نقل از نافو۳ و شوارتز، ۲۰۰۴) نشان داد که نوجوانان دارای هویت موفق، در مقایسه با نوجوانان دارای هویت پراکنده، تعریف خود، ثبات و حس سلامت روان شناختی بیشتری دارند.

 

مارسیا، اوایل نوجوانی را به صورت مرحله به‎هم‎ریختگی ساختار یا ساختارزدایی۴ شکل‎گیری هویت توصیف می‎کند؛ به این معنا که به علت تغییرات سریع جسمانی، شناختی و اجتماعی، نوجوانان کم سن‎تر علاقه‎مند به تجدید نظر در ارزش‎ها و هویت‎یابی دور‎ه کودکی خود هستند (مارسیا، ۱۹۹۱، نقل از شهرآرای، ۱۳۸۴).

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

۱٫ psychosocial moratorium    
۲٫ postures    

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

۱٫ multidimensional ۳٫ subject ۵٫ other
۲٫ multilevel ۴٫ agent ۶ self-directedness  .
     

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

۱٫ Kroger, J. ۴٫ Fine, J. T. ۷٫ diffused
۲٫ Tan, A. L. ۵٫ Porac, J.  
۳٫ Kendis, R. J. ۶٫ moraterium  

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

۱٫ structural    
۲٫ phenomenological    
۳٫ behavioral    

 

 

 

 

    1. McLean, K. C. 3. Knafo, A.

 

  1. Pratt, M. W. 4. deconstructing
موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 05:25:00 ب.ظ ]




کرامر۹ در سال ۲۰۰۰ میلادی با انتشار مقاله‎ای به بحث در باره تفاوت‎های جنسی در تحول هویت می‎پردازد که در اینجا به بخش‎هایی از آن اشاره می‎کنیم:

 

پژوهشگرانی که از نظریه پایگاه هویت استفاده کرده‎اند، آن را هم در مورد مردان و هم در مورد زنان به کار برده‎اند لکن بین پژوهشگران از نظر اینکه آیا ساختار، فرایند و زمان‎بندی تحول هویت برای هر دو جنس یکسان است یا نه، عدم توافق قابل ملاحظه‎ای وجود دارد. پژوهشگرانی که از یکسانی، حمایت می‎کنند، اظهار می‎دارند که در هر نمونه، توزیع مردان و زنان در چهار پایگاه هویت کاملاً شبیه به هم، و زمان‎بندی تشکل و تغییر هویت تقریباً برای مردان و زنان یکسان است. صاحب‎نظرانی چون آرچر (۱۹۸۹)، واترمن (۱۹۸۲) و کروگر (۱۹۹۷) در بازنگری سی سال پژوهش در حیطه هویت نتیجه‎گیری می‎کنند که تحول هویت مردان و زنان از نظر ساختار و فرایند، بسیار شبیه به هم است اما از آغاز، همان‎طور که مارسیا (۱۹۸۰) اشاره کرده،”سوگیری مردانه۱“در مفهوم هویت (اریکسون، ۱۹۵۰) و در پژوهش‎های هویت وجود داشته است، از این حیث که هم مفهوم هویت و هم پژوهش‎های هویت بر عوامل سهیم در تحول هویت مردان متمرکز بوده‎اند. اگرچه اریکسون در نظریه‎اش تجدید نظر کرد و فضای درونی[۱]۲زنان را در آن گنجاند (اریکسون، ۱۹۶۸) و پژوهشگران هویت، جنسیت، نقش‎های جنسی و دیگر مسائل بین شخصی را برای سنجش تحول هویت زنان به آن افزودند (گروتوانت، ثوربک۳ و میر۴، ۱۹۸۲؛ مارسیا، ۱۹۸۰)، شکست کلی در پیدا کردن تفاوت‎های جنسی در حیطه‎های بین‎ شخصی هویت، روی‎آورد آزاد از جنسیت۵ را در مطالعه هویت، ابقا کرد. افزون بر این، حتی پژوهشگرانی که بر فقدان تفاوت‎های جنسی در مقیاس‎های کلی هویت تأکید کرده‎اند پیشنهاد می‎کنند که پایگاه‎های متفاوت هویت ممکن است مضامین روان‎شناختی متفاوتی را برای مردان و زنان داشته باشد.

 

 

از زاویه نظریه، مکررا تأکید شده است که برای زنان، بیش از مردان مسئله پیوند بین شخصی۶ بخش جدانشدنی تحول هویت است: برای مردان مسائل تعریف خود، جدایی، و استقلال عمل مهمتر درنظرگرفته می‎شود (برای مثال، گیلیگان، ۱۹۸۲، جوسلسون۷، ۱۹۷۳). این مطرح می‎کند که مسائل مرتبط با رابطه با دیگران ممکن است سهمی در تحول هویت زنان داشته باشد یا پیامد آن باشد. همچنین، مسائل جدایی و استقلال عمل بیشتر با تحول هویت برای مردان مرتبط باشد تا زنان. (صص.۴۳ـ۴۴)

 

 

 

گراف، مولیس و مولیس (۲۰۰۸، ص.۵۸) نیز در باب تفاوت‎های جنسی در شکل‎گیری هویت اظهار میـ دارند که :

 

 

از نظر کروگر (۲۰۰۳)، تفاوت‎های جنسی در شکل‎گیری هویت در فرهنگ‎های غربی از بین رفته لکن مارسیا (۱۹۹۴) بر این عقیده است که تفاوت‎هایی، به‎ویژه از نظر اکتشاف حرفه‎ای، وجود دارد. مارسیا (۱۹۹۴) معتقد است که نوجوانان زن اغلب مشکلات بیشتری در هماهنگی خواسته‎هایشان۸ برای عشق با خواسته‎هایشان برای حرفه دارند. در نتیجه، برای زنان صمیمیت بیش از هویت اولویت دارد. در صورتی که برای مردان، عکس این وضع صادق است. لوکاس۱(۱۹۹۷) تشابهات و تفاوت‎های مردان و زنان نوجوان را از نظر تحول هویت، پیشرفت حرفه‎ای و جدایی روان‎شناختی از والدین بررسی کرد. در گروه زنان، تعهد هویت را استقلال نگرشی۲[۲]به‎طور منفی پیش‎بینی می‎‎کرد. مردانی که از نظر عاطفی از والدینشان مستقل‎تر بودند، بیشتر احتمال داشت که در مرحله اکتشاف هویت به سر ببرند؛ در صورتی که  مردانی که از نظر عاطفی وابسته به والدینشان بودند کمتر احتمال داشت که هویت موفق داشته باشند. کروگر (۲۰۰۷) نشان داده است که احساس پیوند با دیگری و استقلال اغلب هم در مردان دیده می‎شود هم در زنان، که بیشتر ناشی از تفاوت‎های فرهنگی در اجتماعی‎شدن نقش جنسیتی و کمتر ناشی از تفاوت‎های جنسی زیست‎شناختی است.

 

به‎رغم پژوهش‎های بسیار در باب شکل‎گیری هویت در نوجوانان، تعداد بسیار کمی از آنها به تأثیرات محیط‎های اقتصادی اجتماعی متفاوت بر هویت نوجوان پرداخته‎اند. در واقع، بازنگری پیشینه پژوهشی مبیّن آن است که مطالعاتی که فرایندهای هویت را میان افراد واجد طبقه پایین اقتصادی اجتماعی بررسی کرده‎اند، نه تنها نادرند بلکه حقیقتاً وجود ندارند. افزون بر این، پژوهش‎هایی که در سال‎های اخیر در مورد نوجوانان از نظر اقتصادی محروم انجام شده، بر اقلیت‎های قومی متمرکز بوده‎اند و تمرکز در بسیاری از این مطالعات بر مفهوم هویت به‎طور کلی نبوده بلکه بر هویت قومی آنها بوده است. رابطه فقر و هویت، توجه کمی را از سوی محققان تحول هویت دریافت کرده است، به استثنای دهان۳ و مک‎‎درمید۴(۱۹۹۶) که به این نتیجه دست یافتند که اثرات سختی اقتصادی بر پیامدهای روان‎شناختی و رفتاری غیر ‎مستقیم است. فقر با سطوح کمتر تحول هویت مرتبط است که به‎نوبهخود با پیامدهای منفی در حوزه‎های حرمت خود، افسردگی، تنهایی، مصرف مواد، بزهکاری و پیشرفت تحصیلی ارتباط پیدا می‎کند (فیلیپس۵و پیتمن۶، ۲۰۰۳).

 

 

 

۳ـ۱ـ۲ـ۲ هویت و فرهنگ

 

فرهنگ، بنا به تعریف عبارت است از شیوه سازش‎یافته زندگی اشخاص که از شش مؤلفه تشکیل می‎شود: ۱) شیوه‎های مرسوم رفتار کردن؛ ۲) فرض‎ها، انتظارات و هیجان‎های زیربنایی آن رفتارهای مرسوم؛ ۳) مصنوعات۷ یا چیزهایی که برای آن اشخاص معنادارند ؛ ۴) نهادهای اقتصادی، سیاسی، مذهبی و اجتماعی؛ ۵) الگوهای روابط اجتماعی و ۶) چهارچوب فرهنگی داوری۱ ؛ یعنی، اشخاص چگونه صحبت، احساس و فکر می‎کنند، با دیگران ارتباط دارند و برای پیشرفت تقلا می‎کنند (اگبو[۳]۲، ۱۹۹۹، نقل از پچر۳ و دامونت ـ متیو۴، ۲۰۰۴).

 

یکی از ابعاد فرهنگی که به‎طور گسترده مورد بررسی قرار گرفته، بعد جمع‎نگری ـ فردنگری۵ است. فردنگری در کشورهای توسعه‎یافته و غربی و جمع‎نگری در کشورهای کمتر توسعه‎یافته و شرقی، غالب است. هر چند چهارچوب فرهنگی جمع نگری ـ فردنگری هم به لحاظ نظری و هم روش‎شناختی مورد انتقاد قرار گرفته است، لکن بسیاری از پژوهشگران همچنان بر این بعد ارزشی برای تبیین تفاوت‎های بین فرهنگی در بازخوردهای فردی و رفتارها به دو دلیل عمده اتکا دارند: اول اینکه برای تبیین تشابهات و تفاوت‎ها بین نظام‎های فرهنگی گوناگون، نظریه‎های کمی وجود دارد. دوم اینکه سازه‎های جمع‎نگری و فردنگری در مشخص ساختن برخی تفاوت‎های اصلی بین فرهنگ‎هایی که در این ابعاد در حد افراطی قرار می‎گیرند (برای مثال ایالات متحده آمریکا و بسیاری از کشورهای آسیایی) مفید است (چان۶، فرنچ۷ و اشنایدر۸، ۲۰۰۶).

 

فرهنگ‎های فردنگر، غیر‎سنتی و ناهمگون‎اند و احتمالاً در این فرهنگ‎ها اشخاص عضو چندین گروه هستند. در مقابل، فرهنگ‎های جمع‎نگر، سنتی و همگون‎اند و با احتمال بیشتر، در این فرهنگ‎ها اشخاص عضو گروه‎های بسیار محدود هستند (هینکلی۹، مارش۱۰ و مک اینرنی۱۱، ۲۰۰۲). در فرهنگ‎های فرد‎نگر، به اهدف شخصی بر اهداف جمعی اولویت داده می‎شوند؛ در فرهنگ‎های جمع‎نگر، بین اهداف شخصی و جمعی هیچ تمایزی وجود ندارد یا اگر تمایزی موجود باشد، اشخاص اهداف شخصی‎ خود را فدای اهداف جمعی می‎کنند. افزون ‎بر این، در این فرهنگ‎ها نتایج اعمال اشخاص بر اعضای گروه مهم است، اشخاص تمایل دارند که منابع را با اعضای گروه، تقسیم کنند، نسبت به اعضای گروه احساس وابستگی دارند و به زندگی آنها علاقه‎مندند. در این فرهنگ‎ها بر همنوایی با استانداردهای جمعی، وفاداری به گروه و احترام به مراجع قدرت تأکید می‎شود. در جوامع فردنگر، نیازها و ویژگی‎های فردی، آزادی و استقلال شخصی، تحقق خود بسیار مورد تأکید است و اشخاص به داشتن استقلال عمل و خوداتکایی ترغیب می‎‎شوند (تریاندیس۱۲، ۱۹۸۹ ،۱۹۹۵).

 

در فرهنگ‎های فردنگر و جمع‎نگر هویت بر مبنای عناصر متفاوت تعریف می‎شود. در فرهنگ‎های فردنگر معمولاً بر عناصری از هویت که منعکس‎کننده مالکیت‎اند؛ یعنی، من چه چیزهایی دارم، من چه تجربه‎هایی داشته‎ام، دستاوردهای من چیست، تأکید می‎شود. در فرهنگ‎های جمع‎نگر، هویت بیشتر بر حسب روابط تعریف می‎شود؛ یعنی، من مادر”الف”هستم، عضو”ب”هستم، و ساکن”ج”هستم. افزون‎بر این، ویژگی‎هایی که در تشکل هویت اهمیت دارند، نیز در این دو نوع فرهنگ کاملاً متفاوت‎اند. در اروپا و آمریکای شمالی منطقی، معقول، متعادل و منصف بودن از ویژگی‎های مهم تلقی می‎شوند؛ در آفریقا سبک شخصی، خودبیانگری صادقانه، پیش‎بینی‎ناپذیری و بیان هیجانی بیشتر ارج گذاشته می‎شود (تریاندیس، ۱۹۸۹).

 

از نظر آدامز و مارشال (۱۹۹۶) ارتباطات بین شخصی، فرهنگ، اقتصاد، سیاست و طبقه اجتماعی همگی بر تشکل هویت از خلال ارزش‎ها و ایدئولوژی‎های مشترک تأثیر می‎گذارد. از نظر بامیستر۱[۴](۱۹۸۶، نقل از سولومونتس ـ کاونتوری و هاری، ۲۰۰۸) جوامع متفاوت یا یک جامعه در زمان‎های متفاوت، سطوح متفاوت انتخاب را در بنای هویت فراهم می‎آورد. بر همین منوال، چهارچوب فرهنگ ـ هویت پیشنهاد شده است (کوت،۱۹۹۶؛ کوت و لوین، ۲۰۰۲) که در آن پایگاه‎های هویت از نظر ساختار اجتماعی متفاوت‎اند. در جوامع پیش‎مدرن۲، انتظار می‎رود که افراد به واسطه پذیرش انتطارات اشخاص دیگر در پایگاه بازداشته باشند. در جوامع مدرن اولیه (اوایل مدرن۳) انتظار می‎رود که افراد سبک شخصی متمایزشان را دنبال کنند و بدین ترتیب، در پایگاه موفق باشند. در جوامع اواخر مدرن۴، پایگاه‎های پراکنده و معوق ظهور می‎یابند.

 

شوارتز، زامبونگا۵، و ویسکرچ۶(۲۰۰۸) اظهار می‎دارند که عاملیّت برای تحول هویت شخصی در جوامع غربی اساسی است؛ زیرا جوانان در قبال رشد مسیرهای زندگی خود مسئولیت زیادی دارند. آنها در ادامه مطرح می‎کنند که :

 

شوارتز (۲۰۰۷) در چهارچوب مفهوم تثبیت هویت۷، تعداد زیادی از ویژگی‎های هویت شخصی را که با کنش‎وری موفقیت‎آمیز در جامعه بدون ساخت پسا صنعتی۸ مرتبط‎اند، معرفی کرده است. ویژگی‎های یاد شده شامل این مواردند: تعهد در برابر مجموعه اهداف، ارزش‎ها و باورها، دارا بودن یک احساس درونی باثبات و تلفیق‎یافته از خود، و توانا بودن برای استفاده از این احساس عاملیت و انسجام خود برای استفاده مؤثر از منابع اجتماعی. تثبیت هویت بیشتر در بافت‎های فرهنگی غربی، بسیار فردنگر و پساصنعتی سازشی است که در آن انتخاب فرد بر اجبارهای خانوادگی و جامعه محلی اولویت دارد. در بافت‎های غیرغربی، که اجبارهای دیگران بر استقلال عمل فردی مقدم است، خود عامل که ثبات در موقعیت‎ها را ارتقا می‎دهد، ممکن است کمتر سازشی باشد. بدین ترتیب، ممکن است هویت شخصی در بافت‎های جمع‎نگر غیرغربی متفاوت عمل کند. در بافت‎های جمع‎نگر، الگوهای هویت شخصی که از آرمان‎های گروهی و ساختارهای نقش اجتماعی استخراج می‎شوند، ممکن است از الگوهای مبتنی بر عاملیت هویت شخصی مناسب‎تر باشند اما این سؤال مهم باقی است که آیا جهانی‎شدن نیاز به کنش‎وری عامل را در چنین بافت‎هایی افزایش داده است یا اجبارهای گروهی همچنان بر انتخاب فرد و تحول او مقدم‎اند. (صص.۶۴۱ـ۶۴۵)

 

 

 

از نظر شوارتز و پانتن (۲۰۰۶) در بافت‎های جمع‎نگر شاید سازوکارهای دیگری چون تقلید و همسان ـ سازی، جانشین عاملیّت به منزله وسیله‎ای برای تحول احساس هویت شود و احساس هویتی که از خلال فرایندهای همسان‎سازی تحول یافته است، تبادلات مثبت و مولد با محیط اجتماعی را تسهیل می‎کند و بنابر این، چنین هویتی سازشی تلقّی ‎شود

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

۱٫ male bias ۴٫ Meyer, M. L. ۷٫ Josselson, R.
۲٫ inner space ۵٫ gender-free ۸٫ aspirations
۳٫ Thorbecke, W. ۶٫ interpersonal relatedness  

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

۱٫ Lucas ۴٫ MacDermid, S. ۷ artifacts
۲٫ attitudinal independence ۵٫ Phillips, T. M.  
۳٫ DeHaan, L. ۶٫ Pittman, J. F.  

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

۱٫ cultural frame of reference ۵ Collectivism-individualism ۹٫ Hinkley, J. W.
۲٫ Ogbu, J. U. ۶٫ Chen, X. ۱۰٫ Marsh, H. W.
۳٫ Patcher, L. M. ۷٫ French, D. C. ۱۱٫ McInerney, D. M.
۴٫ Dumont-Mathieu, T. D. ۸٫ Sneider, H. ۱۲٫ Triandis, H. C.

 

 

 

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 05:25:00 ب.ظ ]




پیش از این، به برخی سوابق تجربی در قلمرو هویت اشاره شد. در اینجا برخی از یافته‌های پیشینه ای را که به اندازه‎گیری هویت شخصی پرداخته‎اند، مرور می‌کنیم.

 

به‎طور عمده، دو نوع اندازه‎گیری در مورد هویت به کار گرفته شده است: مصاحبه و پرسشنامه (شوارتز، ۲۰۰۱).

 

مارسیا (۱۹۶۶) با توسل به مصاحبه نیمه ساخت‎دار، افراد را در یکی از پایگاه‎های چهارگانه هویت قرار داد. قلمروهایِ مورد آزمون شامل شغل، مذهب، و سیاست بود.

 

گروتوانت و دیگران (۱۹۸۲، نقل از آلیسون و شولتز،۲۰۰۱)، استدلال کردند که هویت صرفاً به مؤلفه ـ های ایدئولوژیکی یا  قلمروهای شغل، مذهب، و سیاست محدود نمی شود. این پژوهشگران اظهار داشتند که مهم است فرایند اکتشاف و تعهد را در روابط بین شخصی در چهار قلمروِ دوستی، روابط با غیرهمجنس،  نقش جنسی، و تفریح مشخص کرد.

 

آرچـر (۱۹۸۲)، فلوم[۱](۱۹۹۴)، میلمان۲(۱۹۷۹) از این که قلمرو ایدئولوژیکی برای اندازه‎گیری هویت در اوایل دوره نوجوانی به کار رود، انتقاد کردند. از نظر این مؤلفان، هویت روابط بین شخصی در این دوره مهم است (آلیسون و شولتز،۲۰۰۱).

 

 

برزونسکی (۱۹۸۹) بر اساس الگوی سبک هویت، مقیاس خودگزارش‎دهی را تدوین کرده است (فهرست سبک هویت۱) که مشتمل بر چهار مقیاس است که سه مقیاس این فهرست، سه سبک هویتی را اندازه‎گیری

 

می‎کنند. مقیاس مستقل چهارم، مقیاس تعهد است.

 

آدامز (آدامز، بنیون[۲]۲، و هاه۳، ۱۹۸۹، آدامز، ۱۹۹۸)، بر مبنای چهارچوب اریکسونی، مقیاسی (مقیاس عینیِ پایگاه هویتِ من۴ـ OMEIS) را برای اندازه گیری چهار مقوله، هویت موفق، معوق، بازداشته و پراکنده، در سه قلمرو ایدئولوژیکی (شغل، مذهب، و سیاست) ساخت، که در نسخه تجدیدنظرشده ((OMEIS-II قلمروهای بین شخصی (دوستی، رابطه با غیرهمجنس، نقش‎های جنسی، و تفریح) بدان افزوده شد. نسخه تجدید نظرشده از ۲۴ سؤال به ۶۴ سؤال تبدیل شد که هم هویت ایدئولوژیکی و هم هویت بین شخصی را اندازه‎گیری می کند.

 

بالسیترری۵(بالسیترری، بوش ـ راسناگل۶و گیسینگر۷، ۱۹۹۵)، مقیاس ۳۲ ماده‎ای را فراهم کرد (پرسشنامه فرایندِ هویت من۸ـ EIPQ) که ابعاد اکتشاف و تعهد را در هشت قلمرو حرفه، سیاست، مذهب، ارزش‎ها، خانواده، دوستی، رابطه با جنس مخالف، و نقش‎های جنسی اندازه گیری می‎کند. مقیاس نمره‎های جداگانه ای برای اکتشاف هویت و تعهد هویت به‎ دست می دهد.

 

یک ردیف از مقیاس‎ها، هویت من را به‎طور کلی می‎سنجند (برای مثال، تان و دیگران، ۱۹۷۷). برخی دیگر مقیاس‎هایی هستند که تحول روان‎اجتماعی را بر اساس نظریه اریکسون می‎سنجند و زیرمقیاس هویت را با خود دارند (برای مثال، روزنتال و دیگران، ۱۹۸۱).

 

در باب اندازه گیری هویت در اوایل نوجوانی باید خاطر نشان ساخت که گرچه الگوی پایگاه هویت[۳](مارسیا، ۱۹۶۶) تاکنون پراستفاده‎ترین بسط تجربی نظریه اریکسون بوده است اما بهره‎گیری از این الگو در اوایل نوجوانی مناسب نیست؛ زیرا نوجوانان فرایند تحول هویت را تازه آغاز می‎کنند (آرچر، ۱۹۸۲) و بر اساس هیچ شیوه نظامداری که توسط یک مقیاس پایگاه هویت تشخیص داده شود، به اکتشاف نمی‎پردازند و احتمال ندارد که تعهدات هویتی بادوامی در آنها تحول پیدا کرده باشد. مطالعات مربوط به پایگاه هویت در بررسی فرایند تثبیت هویت در اواخر نوجوانی و بزرگسالی موفق بوده است و مقیاس‎های پایگاه هویت تعدادی از حیطه‎های محتوایی مرتبط با اواخر نوجوانی و بزرگسالی همچون ترجیحات سیاسی، باورهای مذهبی، انتخاب‎های حرفه‎ای و سبک‎های رابطه را می‎سنجند اما مرتبط بودن این حیطه‏ها با اوایل نوجوانی مورد سؤال قرار گرفته است (برای مثال، آرچر و واترمن۱، ۱۹۸۳، نقل از شوارتز و دیگران، ۲۰۰۹). برای مثال، در مطالعه‎ای که آرچر (۱۹۸۲) در نمونه‎ای از نوجوانان دوره راهنمایی و دبیرستان انجام داد، به این نتیجه دست یافت که بیشتر شرکت‎کنندگان (خصوصاً نوجوانان کم سن‎تر) فعّالیّت هویتی کمی از خود نشان می‎دهند.

 

آلیسون۲۱[۴]و شولتز۲(۲۰۰۱) در بازنگری یافته‎های آرچر مشاهده کردند که حیطه‎های محتوایی که در مقیاس‎های پایگاه هویت سنجیده می‎شوند، همچون انتخاب حرفه‎ای، باورهای مذهبی و ارزش‎های شخصی، احتمالاً برای نوجوانان در اوایل نوجوانی مناسب نیستند. مقیاس‎هایی که انسجام و سردرگمی کلّی هویت را می‎سنجند، برای بررسی فعّالیّت هویتی در اوایل نوجوانی مناسب‎ترند (شوارتز و دیگران، ۲۰۰۵). چنین مقیاس‎هایی شاخص‎هایی از انسجام هویت و سردرگمی هویت را فراهم می‎آورند و بنابراین، بررسی میزان غلبه انسجام هویت را بر سردرگمی هویت امکان‎پذیر می‎کنند و بیشتر منعکس‎کننده دیدگاه اریکسون هستند تا پایگاه هویت (شوارتز و دیگران، ۲۰۰۹). اگرچه مقیاس‎های اریکسونی و پایگاه هویت در اواخر نوجوانی و اوایل بزرگسالی ارتباط تنگاتنگی دارند (شوارتز، ۲۰۰۷)، مقیاس‎های اریکسونی به‎طور منحصر به فردی برای اندازه‎گیری وهله‎های اولیه فعّالیّت هویتی در اوایل نوجوانی مناسب‎اند. اتکا به مقیاس‎های پایگاه هویت که برای نوجوانان بزرگ‎تر و بزرگسالان بیشتر مناسب‎اند، تا حدودی موجب این فرض بوده است که فعّالیّت در حیطه تحول هویت در اوایل نوجوانی به‎وقوع  نمی‎پیوندد (نقل از شوارتز و دیگران، ۲۰۰۹). با توجه به مطالب مطرح شده، در پژوهش کنونی از یک مقیاس کلّی هویت برای سنجش متغیرهای انسجام و سردرگمی هویت سود جسته‎ایم.

 

۲ـ۲ـ۲ تحول رفتاری

 

کلیه تغییرات نوجوانان در قلمروهای جسمانی، شناختی و روان‎اجتماعی، آنها را آماده می‎سازد که رفتارهای جدیدی را طیّ گذارشان از کودکی به بزرگسالی آزمایش کنند. این آزمایشگری به‎نو‎به‎خود به آنها کمک می‎کند که تحولشان را در این قلمروها سازگارتر کنند. مخاطره‎جویی در دوره نوجوانی، شیوه مهمّی است که نوجوانان از طریق آن هویت خود را شکل می‎دهند، مهارت‎های تصمیم‎گیری جدید خود را امتحان می‎کنند و سنجش‎هایی واقعی از خود، دیگران و جهان به‎ دست می‎آورند. این گونه رفتارهای اکتشافی در دوره نوجوانی، طبیعی است و نوجوانان به این آزمایشگری و کسب تجربه در مورد نتایج تصمیم‎گیری‎هایشان در موقعیت‎های متفاوت نیاز دارند اما گاهی ظرفیت خود را برای این که از عهده موقعیت‎های جدید برآیند، بیش برآورد می‎کنند و این رفتارها پیامدهای جدّی برای آنها و جامعه خواهد داشت، در چنین مواقعی با رفتارهای مشکل‎آفرین روبه‎رو هستیم (انجمن روان‎شناسی آمریکا، ۲۰۰۲).

 

در سطوری که در پی می‎آیند، به ترتیب به تعاریف و مفهوم‎پردازی‎های رفتار مشکل‎آفرین، تفاوت‎های جنسی و تحولی در رفتار مشکل‎آفرین، تأثیر عوامل درون‎شخصی (هویت) بر رفتار مشکل‎آفرین و در نهایت اندازه‎گیری رفتار مشکل‎آفرین خواهیم پرداخت.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

۱٫ Flum, H.    
۲٫ Meilman, P. W.    
     

 

 

  1. Identity Style Inventory 4.Objective Measure of Ego Identity Status   ۷٫ Geisinger, K. F

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

۲٫ Bennion, L. D. ۵٫ Balistreri, E ۸٫ The Ego Identity
۳٫ Huh, K. ۶٫ Busch-Rossnagel, N. A Process Questionnaire
     
     

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

۱٫ Waterman, A. S.    
۲٫ Allison, B. N.    

 

 

  1. Schultz, J. B.
موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 05:24:00 ب.ظ ]




ارائه تعریفی واحد از اصطلاح رفتار مشکل‎آفرین به لحاظ موضع‎گیری‎های نظری متفاوت، دشوار است.

 

از نظر گالامبوس (۲۰۰۴)، رفتار مشکل‎آفرین برای با هم گروه‎بندی کردن بسیاری از فعالیت‎های نوجوان که بالقوه برای او یا دیگران مشکلات یا دشواری‎هایی ایجاد می‎کنند، مورد استفاده قرار گرفته است. به بیان گالامبوس، رفتار مشکل‎آفرین به عنوان رفتاری که از استانداردهای خانوادگی یا اجتماعی به دور است و برای فرد یا جامعه خطر دارد، تعریف می‎شود که این ممکن است شامل اعمال غیرقانونی آشکار چون دزدی از مغازه یا رفتارهای به ظاهر کمتر جدی، مثل اطاعت نکردن از قوانین والدین یا مراجع مدرسه، باشد. گالامبوس همچنین به این نکته اشاره می‎کند که رفتار مشکل‎آفرین با رفتار مخاطره‎جو تا حدّی همپوشی دارد اما رفتار مخاطره‎جو از رفتار مشکل‎آفرین گسترده‎تر است و مخاطره‎های عقلانی و بدنی را هم شامل می‎شود.

 

 

دیسهیون۱[۱]و پترسون۲(۲۰۰۶) بر این باورند که رفتار مشکل‎آفرین همان رفتار ضد اجتماعی است اما چون طیّ دوره نوجوانی رفتارهای جدیدی همچون مصرف مواد و رفتار جنسی پیش از موقع۳ به آن اضافه می‎شود، برای بیان این ناهمگونی، از اصطلاح کلی‎تر رفتار مشکل‎آفرین استفاده می‎شود. از نظر آنها، همه اشکال رفتار ضد اجتماعی یک ویژگی مشترک دارند و آن این است که قربانیان یا اشخاصی که به نوجوان نزدیک‎اند این رفتارها را تنفّرآور، مخرّب یا نامطلوب قلمداد می‎کنند. این مؤلّفان برچسبِ رفتار مشکل‎آفرین را از کودکی تا نوجوانی در قالب شکل ۴ـ۲ ترسیم کرده‎اند. در این شکل، دیدگاه کنونی راهنمای تشخیصی و آماری اختلال‎های روانی۴ نیز منعکس است.

 

 

جسور و جسور (۱۹۷۷، نقل از لی و دیگران، ۲۰۰۷) رفتارهای مشکل‎آفرین را رفتارهایی می‎دانند که از نظر اجتماعی یک مشکل، منبع نگرانی یا طبق هنجارهای جامعه متعارف۵، نامطلوب تعریف می‎شوند و وقوع آنها معمولا نوعی پاسخ مهار اجتماعی را موجب می‎شود. طبق این تعریف، مجموعه متنوعی از رفتارهای نوجوانان را می‎توان رفتار مشکل‎آفرین در نظرگرفت؛ از جمله مصرف الکل، سیگار کشیدن، مصرف حشیش، مصرف داروهای غیر مجاز، رفتار بزهکارانه و شروع زودهنگام فعالیّت جنسی.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

اوایل کودکی                               اواسط کودکی                   نوجوانی
عدم اطاعت   پرخاشگری آشکار و نهان                بزهکاری
تضادورزی   پرخاشگری رابطه‎ای                 مصرف مواد
قشقرق                  رفتار جنسی مخاطره‎آمیز

 

اختلال تضادورزی                                                                اختلال رفتار ارتباطی

 

شکل ۴ـ۲٫ برچسب رفتار مشکل‎آفرین از کودکی تا نوجوانی (اقتباس از دیسهیون و پترسون، ۲۰۰۶، ص.۵۰۵ )

 

آخن‎باخ و ادلبروک (۱۹۸۷، نقل از استاینبرگ، ۲۰۰۵)، سه مقوله از رفتارهای مشکل‎آفرین را در دوره نوجوانی متمایز ساخته‎اند: مشکلات درونی‎سازی‎‎شده، مشکلات برونی‎سازی‎‎شده، و سوء مصرف مواد. مقوله اخیر به مصرف سازش‎نایافته مواد شامل الکل، نیکوتین، حشیش، کوکایین و ال‎اس‎دی۱، داروهای محرّک یا مسکّن اطلاق می‎گردد. مشکلات”درونی‎سازی‎‎شده”، مشکلاتی را دربرمی‎گیرند که جهت‎گیری آنها به طرف درون شخص نوجوان است و به شکل استیصال عاطفی و شناختی متظاهر می‎گردند؛ از جمله افسردگی، اضطراب یا هراس. مشکلات”برونی‎سازی‎‎شده”، مشکلاتی هستند که جهت آنها به بیرون از شخص نوجوان است و در قالب مشکلات رفتار ارتباطی متظاهر می‎گردند؛ از جمله بزهکاری، پرخاشگری ضد اجتماعی، و غیبت غیر موّجه از مدرسه. ونگ‎بای[۲]۲، برگمن۳ و مگنسون۴(۱۹۹۹) به مشکلاتی در نوجوانان اشاره می‎کنند که کاملاً در این سه مقوله نمی‎گنجند؛ از جمله مشکلات تحصیلی (برای مثال، انگیزش ضعیف)، مشکلات با گروه همسال (محبوبیّت کم، مهارت‎های اجتماعی ضعیف)، و مشکلات توجه.

 

همان‎طور که ملاحظه شد، در دوره نوجوانی، رفتارهای گوناگونی را می‎توان مشکل‎آفرین نامید. در فصل اول در بخش تعاریف عملیاتی متغیّرها بیان شد که در پژوهش حاضر رفتار مشکل‎آفرین برونی‎سازی‎‎شده بر

 

اساس رفتار پرخاشگرانه، رفتار نقض قانون و مشکلات توجه تعریف شده است.

 

در ادامه، نظریّه رفتار مشکل‎آفرین، الگوی تبادلی۱ مشکلات رفتار ارتباطی، الگوی بوم شناختی و الگوی بوم‎شناختی تحولی را که به تبیین رفتار مشکل‎آفرین می‎پردازند، توضیح خواهیم داد.

 

۱ نظریّه رفتار مشکل‎آفرین

 

جسور و جسور (۱۹۷۷، نقل از دورکین۲، ۱۹۹۵) یک الگوی روان‎شناختی اجتماعی تحولی را از تقابل عواملی که  فرض می‎داشتند پدیدآیی رفتار مشکل‎آفرین را در نوجوانی تبیین می‎کنند، پیشنهاد کردند (شکل۵ـ۲). همان‎طور که در شکل ۵ـ۲ نشان داده شده است، این عوامل، متغیرهای پیشایندی که بافت تحولی نوجوان را تشکیل می‎دهند (شامل وضعیت و ساختار خانوادگی، تأثیرات جامعه‎پذیری)، متغیرهای روان‎شناختی اجتماعی (شامل شخصیت فرد، ادراک او از محیط اجتماعی) و مجموعه‎ای از انتخاب‎های رفتاری در دسترس نوجوان را شامل می‎شود. برخی از این انتخاب‎ها از سوی مرجع بزرگسال مجاز شمرده می‎شوند (همچون عملکرد تحصیلی) و پاره‎ای دیگر مجاز شمرده نمی‎شوند (همچون کشیدن مواد مخدر) (دورکین، ۱۹۹۵).

 

همان‎طور که ملاحظه می‎شود، برخی از کمان‎های الگو، دو طرفه‎اند. این امر مبیّن آن است که مؤلفان به یک دیدگاه تعاملی قائل‎اند؛ یعنی، معتقدند که رفتار، شخصیت و ادراک‎های فرد از محیط، روابط متقابل دارند. طبق دیدگاه این مؤلفان، این رفتارها مشکل‎آفرین هستند، اما کنشی هم دارند؛ به عبارت دیگر این رفتارها فرد را بر ‎می‎انگیزند تا برخی از چالش‎های اصلی گذرهای دوره نوجوانی را حل کند و استقلال عمل فرد را در زندگی‎اش افزایش می‎دهند. این مؤلفان، برای توصیف گرایش برخی نوجوانان به زیر پا گذاشتن پیش از موقع قواعد رفتار مرتبط با سن، مفهوم مهم”آمادگی گذر۳[۳]“را ارائه کردند و استدلال می‎کنند که هر چه آمادگی گذر بیشتر باشد، احتمال اشتغال زودهنگام به رفتار گذر بیشتر است (همان منبع).

 

کوستا (۲۰۰۸) در باب نظریه رفتار مشکل‎آفرین اظهار می‎دارد که:

 

نظریه رفتار مشکل‎آفرین یک چهارچوب مفهومی روان‎شناختی چند متغیّره و نظامدار است که در ابتدا از مفاهیم ارزش و انتظارِ راتر۴ (۱۹۵۴، ۱۹۸۲) و مفهوم هنجارگسیختگیِ۵ مرتون۶ (۱۹۵۷) نشئت گرفت. فرض بنیادی نظریه این است که رفتار، نتیجه تعامل شخص ـ محیط است. در این نظریّه، سه نظام عمده از متغیّرهای تبیینی۷ مشخّص شده ‎است: نظام محیط ادراک‎شده، نظام شخصیّت، و نظام رفتاری. هر نظام از متغیّرهایی تشکیل می‎شود که از آنها به عنوان مشوّق۸ رفتار مشکل‎آفرین یا مهارکننده این رفتار بهره گرفته می‎شود. تعادل بین مشوّق‎ها و مهارکننده‎هاست که میزان آمادگی برای رفتار مشکل‎آفرین در هر نظام را تعیین می‎کند.

 

 

 

 

 

 

 

ساختار اجتماعی جمعیتشناختی

 

 

تحصیلات پدر

 

شغل پدر

 

مذهب پدر

 

تحصیلات مادر

 

مذهب مادر

 

شاخص هالینشد

 

ساختار خانواده                                ت

 

 

 

 

 

جامعه‎پذیری

 

 

جهان‎بینی والدین

 

       باورهای سنتی مادرانه

 

دینداری مادرانه

 

تحمل انحراف مادرانه

 

باورهای سنتی پدرانه

 

دینداری پدرانه

 

جو خانه

 

دستورالعمل‎های مهاری مادرانه

 

تعامل عاطفی مادرانه

 

تاثیر همسال

 

       دستورالعمل‎های  مهاری مادرانه

 

تعامل عاطفی مادرانه

 

تاثیر همسال

 

رغبت‎های دوستان

 

تاثیر رسانه

 

علاقه به تلویزیون                     ث

 

 

 

    

 

 

 

 

 

 

 

 

 

نظام شخصیت

 

 

ساختار توحید انگیزشی

 

ارزش قائل شدن برای پیشرفت تحصیلی

 

ارزش قائل شدن برای استقلال

 

ارزش قائل شدن برای عاطفه

 

تفاوت ارزش استقلال ـ پیشرفت

 

انتظار پیشرفت تحصیلی

 

انتظار استقلال

 

انتظار عاطفه

 

ساختار باور شخصی

 

انتقاد اجتماعی

 

بیگانگی

 

حرمت خود

 

مسند مهارگذاری درونی و بیرونی

 

ساختار مهار شخصی

 

تحمل نگرشی انحراف

 

مذهبی بودن

 

تفاوت کنش‎های مثبت ـ منفی                                                             الف

 

 

 

 

 

 

 

 

 

نظام ادراک شده محیط

 

 

ساختار با واسطه

 

حمایت والدین

 

مهارهای والدین

 

حمایت دوستان

 

مهارهای دوستان

 

هماهنگی والد ـ دوستان

 

تأثیر والد ـ دوستان

 

ساختار بدون واسطه

 

تأیید رفتار مشکل‎آفرین از سوی والد

 

تأیید رفتار مشکل‎‎آفرین از سوی دوستان

 

الگوهای فراهم شده رفتار مشکل‎‎آفرین از سوی دوستان                                 ب

 

 

 

   

 

 

 

 

 

نظام رفتار

 

 

ساختار رفتار مشکل‎آفرین

 

مصرف حشیش

 

آمیزش جنسی

 

اعتراض فعال

 

مشروب خوری

 

مشروب خوری مشکل‎آفرین

 

رفتار کلی

 

شاخص رفتار مشکل‎آفرین چندگانه

 

ساختار رفتار متعارف

 

حضور در کلیسا

 

عملکرد تحصیلی                                                   پ

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

شکل ۵ـ۲  ساختار مفهومی نظریه رفتار مشکل‎آفرین  (جسور و جسور، ۱۹۷۷، اقتباس از دورکین، ۱۹۹۵، ص.۵۶۲ )

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

مفاهیم تشکیل‎دهنده نظام محیط ادراک‎شده شامل مهارهای اجتماعی، الگوها و حمایت هستند. دو دسته متغیّر در این نظام متمایز می‎شوند: متغیّرهای نزدیک (برای مثال، الگوهای گروه همسال برای مصرف مواد) که مستقیماً حاکی از رفتاری خاص‎اند و متغیّرهای دور[۴] (برای مثال، حمایت والدین) که در زنجیره علّی دورتر و مستلزم پیوند نظری با رفتار هستند. آمادگی برای رفتار مشکل‎آفرین در نظام محیط ادراک‎شده شامل مخالفت کم والدین در مورد رفتار مشکل‎آفرین، تأیید زیاد رفتار مشکل‎آفرین از سوی گروه همسال، مهار و حمایت کم والدین، مهار کم گروه همسال، الگوهای زیاد گروه همسال برای رفتار مشکل‎آفرین، هماهنگی[۵] کم بین انتظارات والد و همسال، و تأثیر کم والدین (در مقایسه با تأثیر گروه همسال) هستند. مفاهیم تشکیل‎دهنده “نظام شخصیّت” شامل مجموعه‎ای از متغیّرهای اجتماعی شناختی و نسبتاً بادوام مرتبط با هم، یعنی، ارزش‎ها، انتظارات، باورها و نگرش‎هاست که یادگیری اجتماعی و تجربه تحولّی را منعکس می‎سازد. آمادگی داشتن برای رفتار مشکل‎آفرین در نظام شخصیّت، ارزش کم قائل شدن برای پیشرفت تحصیلی، در نظرگرفتن ارزش زیاد برای استقلال، انتقاد اجتماعی بیشتر، بیگانگی زیادتر، حرمت خود کمتر، و دینداری کمتر را دربر می‎گیرد. مفاهیم تشکیل‎دهنده”نظام رفتار” شامل هم رفتارهای مشکل‎آفرین و هم رفتارهای متعارف است. مصرف الکل، سیگار کشیدن، مصرف حشیش و دیگر مواد غیر قانونی، رفتارهای بزهکارانه و دیگر اعمال خدشه‎دارکننده هنجار، رانندگی مخاطره‎آمیز و آمیزش جنسی پیش از موقع از رفتارهای مشکل‎آفرین محسوب می‌شوند. اقدام به یک رفتار مشکل‎آفرین به لحاظ ارتباط با بوم‎شناسی اجتماعی نوجوان و فرصت‎های سازمان‎یافته از نظر اجتماعی برای یادگیری و تمرین آنها با یکدیگر، احتمال مشارکت در رفتارهای مشکل‎آفرین دیگر را افزایش می‎دهد. رفتارهای متعارف، رفتارهایی هستند که از نظر اجتماعی برای نوجوان تأیید شده و از نظر هنجاری مورد انتظارند. آمادگی برای رفتار مشکل‎آفرین در نظام رفتار به صورت شرکت در دیگر رفتارهای مشکل‎آفرین و شرکت کم در رفتارهای متعارف است. به‎طور خلاصه، در هر نظام تبیینی، تعادل مشوّق‎ها و مهارهاست که آمادگی روان‎اجتماعی برای شرکت در رفتار مشکل‎آفرین را تعیین می‎کند. تعادل مشوّق‎ها و مهارها در سه نظام سطح کلّی آمادگی برای رفتار مشکل‎آفرین یا عدم متعارف‎ بودن[۶] روان‎اجتماعی را مشخص می‎سازد. (صص.۳ـ۱۰)

 

در سال‎های اخیر، نظریّه رفتار مشکل‎آفرین گسترش یافته و عوامل حفاظت‎کننده و عوامل خطرآفرین را دربرگرفته است (جسور، ۱۹۹۱، نقل از کوستا، ۲۰۰۸). پیشتر گفتیم که متغیّرهای نظریّه رفتار مشکل‎آفرین یا مهارکننده رفتار مشکل‎آفرین‎اند یا مشوّق آن. مهارکننده‎ها، شبیه عوامل حفاظت‎کننده و مشوّق‎ها، همتراز با عوامل خطرآفرین محسوب می‎شوند. نقش عوامل حفاظت‎کننده، کاهش احتمال شرکت در رفتار مشکل‎آفرین و فراهم کننده الگوهایی برای رفتار مثبت و جامعه‎پسندانه۱ (برای مثال، الگوهای گروه همسال برای پیشرفت تحصیلی)، مهارهای شخصی و اجتماعی در مقابل رفتار مشکل‎آفرین (برای مثال، عدم تحمّل نگرشی انحراف۲)، حمایت والدین برای حفظ تعهد جامعه‎پسندانه (برای مثال، علاقه والدین به فعالیّت‎های تحصیلی و حمایت از آن) است. در مقابل، نقش نظری عوامل خطرآفرین، افزایش احتمال شرکت در رفتار مشکل‎آفرین، فراهم آوردن الگوهایی برای رفتار مشکل‎آفرین (برای مثال، الگوهای گروه همسال برای مصرف الکل)، فرصت بیشتر برای شرکت در آن (برای مثال، در دسترس بودن مواد مخدّر)، و آسیب‎پذیری شخصی و بافتی برای وقوع رفتار مشکل‎آفرین (برای مثال، فرصت‎های محدود ادراک‎شده برای موفقّیّت در زندگی، فشار گروه همسال برای مصرف مواد) است. چهارچوب جدید مفهومی حفاظت‎کننده/خطرآفرین، با درنظرگرفتن نه تنها اندازه‎های تفاوت‎های فردی (برای مثال، نگرش‎ها، ارزش‎ها و باورها)، بلکه مجموعه جامع‎تری از اندازه‎های اجتماعی چندگانه که در بوم‎شناسی زندگی روزانه نوجوان برجسته‎اند، یعنی، خانواده، گروه همسال، مدرسه و محله. دامنه گسترده‎تری از متغیّرها را دربر می‎گیرد (کوستا، ۲۰۰۸).

 

جسور و جسور (۱۹۷۷، نقل از همفیل۳[۷]و دیگران، ۲۰۰۷) وجود یک نشانگان رفتار مشکل‎آفرین۴ را مطرح ساخته‎اند. آنها فرض می‎دارند که یک نشانگان منفرد و به هم مرتبط از انحراف وجود دارد که طیف وسیعی از رفتارهای مشکل‎آفرین را دربر می‎گیرد. بنابراین، فرض می‎شود که مصرف مواد، مشکلات تحصیلی، بزهکاری و رفتار جنسی مخاطره‎آمیز همگی یک نشانگان واحد را منعکس می‎سازند. جسور و همکارانش بر مبنای مشاهداتشان فرض می‎دارند که رابطه میان رفتارهای مشکل‎آفرین گوناگون از یک سازه زیربنایی یا متغیر پنهان”عدم متعارف بودن” شخصی و اجتماعی در دوره نوجوانی نشئت می‎گیرد.

 

در سه دهه گذشته پژوهش‎های طولی و مقطعی در آمریکا این نظریه را تأیید کرده‎اند (وازونی و دیگران، ۲۰۰۹). نتایج تحقیق وازونی و دیگران (۲۰۰۹) در نمونه سویسی و گرجستانی و همین‎طور تحقیق جسور و دیگران (۲۰۰۳) در نمونه‎های چینی و آمریکایی، شواهدی دال بر تأیید این نظریه را ارائه کرده‎اند. لکن برخی دیگر از پژوهشگران بر مبنای داده‎های تجربی، استدلال می‎کنند که رفتارهای مشکل‎آفرین از عواملی چندگانه تشکیل می‎شوند (برای مثال، ابوت[۸]و دیگران، ۱۹۹۱؛ گیلمور۲و دیگران، ۱۹۹۱، نقل از همفیل و دیگران، ۲۰۰۷).

 

 

 

۲ الگوی تبادلی

 

داج و پتیت (۲۰۰۳) بر مبنای یافته‎های به‎ دست‎آمده از پژوهش‎هایی که در باب مبناهای تحوّل ضد اجتماعی انجام شده‎اند، یک الگوی پویای زیست‎روان‎اجتماعیِ تحوّلِ مشکلات رفتار ارتباطی مزمن نوجوانان را ارائه کرده‎اند. این مؤلفان پیشنهاد کرده‎اند که تعامل غیرخطّی۳، قوی‎ترین پیش‎بینی‎ها را بین عوامل فراهم می‎آورد؛ تجربه‎های زندگی، اثرهای عامل آمادگی‎های۴ زیست‎شناختی و عامل بافت اجتماعی ‎فرهنگی۵را واسطه‎گری می‎کند و واسطه‎گر معمول و مستقیم کلیّه متغیّرهای پیش‎بینی‎کننده، الگوی اکتسابی۶ پردازش اطلاعات اجتماعی است. در شکل ۶ـ۲، مؤلفه‎های این الگوی تحولی نمایش داده شده‎اند.

 

بر مبنای این الگو، برخی از کودکان با آمادگی‎های عصبی، هورمونی و روان‎فیزیولوژیکی و در بافتهای اجتماعی فرهنگی زاده می‎شوند که آنها را در مسیر تحولی مشکلات رفتار ارتباطی در زندگی قرار می‎دهد. البتـه این آمـادگی‎ها و بـافت‎ها مـی‎تـوانند پیامـدهای بسیاری داشته باشند. دوم آنکـه این عوامل باواسطه

 

 

 

 

 

 

 

آمادگی

 

 

زیست‎شناختی

 

 

 

 

 

بافت

 

 

اجتماعی فرهنگی

 

 

 

 

 

گروه همسال

 

 

 

 

 

آمادگی

 

 

زیست‎شناختی

 

 

 

 

 

فرایندهای

 

 

روانی

 

 

 

 

 

بافت

 

 

اجتماعی فرهنگی

 

 

 

 

 

 

مشکلات

 

 

رفتار ارتباطی

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 05:24:00 ب.ظ ]