، پیشزمینه و گذرگاهی است برای اکتساب هرآنچه که آزادی نامیده میشود.
آزادی
ژان پل سارتر درخصوص دیدگاه نحلههای مختلف فلسفی راجع به آزادی میگوید:
هنگامی که تصوری از خدای آفریننده در ذهن ما نقش میبندد، این آفریننده، غالباً چون صانعی برین تلقی میشود. و پیرو هر عقیدهای باشیم، چه پیرو عقیده دکارت، چه پیرو لایپ نیتس، همیشه به این نتیجه میرسیم که اراده، کما بیش به دنبال فهم[۳۲]، یا لااقل همزمان با آن است. (سارتر، ۱۳۸۶، ۲۶)
لذا سارتر در مورد اندیشه های فلسفی با زمینه فکری اینچنین میگوید:
در این زمینه فکری، مفهوم بشر در اندیشه خالق، شبیه مفهوم کارد در ذهن صنعتگر است، و خداوند، بشر را بر طبق اسلوب و مفهومی که از او در اندیشه دارد، خلق میکند؛ درست همچنانکه صنعتگر، کارد را بر طبق شکل و اسلوب معینی میسازد. بنابراین، از نظر این فیلسوفان، فرد بشری مفهومی را که در اندیشه خداوند وجود دارد تحقق میبخشد[یعنی بشر آزاد نیست]. (سارتر، ۱۳۸۶، ۲۶) آزادی برای آنها یک قدرت خلاقه نیست و فقط انکار چیزی است که وجود ندارد. انکار وجود ما است؛ به طریقی که وقتی انسان هستی پیدا میکند باید خود را وابسته اراده خدا بداند. (سارتر، ۱۳۸۹، ۸۶)
وی در “هستی و نیستی” در مورد فلسفه خود میگوید:
آزاد بودن معنیاش مسلط بودن به قضاوت است و ارادهای که تحت تسلط قضاوت قرار گرفت، تصمیم را به وجود میآورد و به این علت است که خواه ناخواه به تمام اعمال مسلط شده است. و وقتی اراده تحت تسلط قضاوت قرار گرفت، هیچ قانون و هیچ سنتی نمیتواند قدرت تصمیم را از ما سلب نماید. پس ما کاملاً آزاد هستیم و آزادی ما مربوط به بسیاری از چیزها است. (سارتر، ۱۳۸۹، ۸۸)
رنه لافراژ در تفسیر این سخن سارتر چنین مینویسد:
سارتر میگوید هستی انسان قبل از اساس او نیست و یا لااقل هستی در چیزی که قبل از او وجود داشته نفوذ و تأثیر ندارد و طبعاً این ما هستیم که باید در هر مورد تصمیم بگیریم و در هر مورد درباره خودمان مسئولیت داریم. انسان هستیم و میخواهیم انسان بمانیم و به طوری که دیگران هم گفتهاند انسان بالاتر از آن چیزی که باید بشود نخواهد بود اگر طور دیگر فکر کنیم دست و پای ما در ابهام بیشتر به بند خواهد افتاد. (سارتر، نامعلوم، ۸۹)
لذا سارتر میگوید، آزادی مستلزم دیگری بودن و نفی است، و آدمی با خود نیستی را به جهان هستی میآورد. هستی آگاه (وجود برای خود) با خصوصیتی تعریف میشود که ناقض قانون هویت است: آدمی همان نیست که هر آنی هست، و او همان است که نیست، زیرا او آینده خود است که هنوز نیست، و گذشته خود است که دیگر نیست. بدینسان شکاف خمیازه نیستی در درون فوران متراکم هستی نمایان میشود، و امکان آدمی و آزادی آدمی از همین شکاف برمیخیزد. سارتر میگوید، آدمی آزاد است، زیرا همواره میتواند هرآنچه را که وجود دارد نفی کند. (بارت، ۱۳۶۲، ۵۸)
آزادی دیگران
سارتر در “اگزیستانسیالیسم و اصالت بشر” مینویسد: ما ضمن اینکه خواهان آزادی هستیم، درمییابیم که این آزادی کاملاً وابسته به آزادی دیگران است، و نیز آزادی دیگران وابسته به آزادی ماست. [۳۳] بدیهی است که آزادی، از حیث تعریف بشر، به «دیگری» وابسته نیست؛ اما همین که التزام به میان آمد، من مجبورم در عین حال که طالب آزادی خود هستم، آزادی دیگران را نیز بخواهم. هیچ کس نمیتواند آزادی خود را هدف خویش سازد. مگر اینکه آزادی دیگران را نیز به همان گونه هدف خود قرار دهد. (سارتر، ۱۳۸۶، ۷۰)
در نتیجه، هنگامی که در زمینه صداقت و صمیمیت[۳۴] کامل، متوجه شدم که بشر موجودی است که در او وجود مقدم بر ماهیت است، و دریافتم که بشر موجودی آزاد است که در اوضاع گوناگون، جز آزادی خود نمیتواند چیزی بخواهد، در عین حال درمییابم که جز آزادی دیگران نمیتوانم چیزی طلب کنم.
بنابراین، به نام همین اراده طلب آزادی، که در خود آزادی مستتر است، من خواهم توانست درباره کسانی که میخواهند توجیه ناپذیری کامل وجود خود و آزادی کلی خود را کتمان کنند، داوری کنم. (سارتر، ۱۳۸۶، ۷۱)
ارزش و آزادی
اکنون باید بدانیم مقصود از ارزش کدام است.
این را بپذیریم که بسیاری از قوانین جهان مافوق ما قرار دارد و نمیتوانیم آنها را تملک نمائیم. قوانین به ما حکومت میکند، وابسته به ما نیستند اما با ما تماس دارند در برابر این ضروریات حوادثی میآیند که باید اساس آنها را در قرنهای نامعلوم جستجو کرد حادثهای غیر منتظر پیش میآید که آن را قدرت نامعلوم دسته بندی کرده و جلوی پای ما میگذارد.
مذهب به ما میگوید باید در مقابل تقدیر احترام بگذارید اجتماع هم حکم میکند آن را خواه ناخواه بپذیرید و اگر به کسی گفتیم مذهب ما را طرد میکند. اجتماع هم برای نظر عمومی از ما کناره میگیرد آزمایش هم کاری صورت نمیدهد و ناچاریم یا بپذیریم یا بار محکومیت را به دوش بکشیم. اما اگر ارزش داشته باشیم میتوان آن را حل و فصل کرد و این ارزش از سنجشهای طبیعت نیست باید خودمان آن را به دست بیاوریم؛ برای ما مانند ایدآلی است که بایستی تحصیل کرد. آزادی کامل انسان بوجود آورنده این ارزش و لیاقت است او میتواند بنا به دلخواه خود آن را نگاه دارد یا از بین ببرد. (سارتر، ۱۳۸۹، ۲۷)
سارتر میگوید: هنگامی که من اعلام میکنم که هدف آزادی، در هر امر محسوسی، چیزی جز خود آزادی نیست، پس همین که بشر متوجه شد که در عین وانهادگی واضع ارزشهاست، دیگر نمیتواند جز یک چیز طلب کند و آن آزادی و اختیاری است که اساس همه ارزشهاست. (سارتر، ۱۳۸۶، ۷۰)
لذا در “هستی و نیستی” با اشاره به افسانه خدایان قدیم، در مورد سخن گفتن اورست با ژوپیتر خدای خدایان مینویسد:
او گفته است ناگهان آزادی مانند صاعقهای بر سرم فرود آمد و مرا منجمد ساخت و مرا به صورت نیمه خدایی درآورد در هیچ جا حتی در آسمانها چیزی نیست در آنجا نه بدی هست نه خوبی، و نه کسی هست که به من حکم کند من در زیر قانون تو تسلیم نمیشوم من محکوم به این هستم که هیچ قانونی غیر از قانون خودم که آزادی کامل است نداشته باشم. آزاد در مقابل همه، آزاد برای انجام هر کار، آزاد برای رد کردن یا پذیرفتن، من در مقابل یک نوع آزادی مطلق قرار گرفتهام که هیچ عقل و قدرت جلو آن را نمیگیرد و آن را محدود نمیسازد. (سارتر، ۱۳۸۹، ۲۸)
گابریل مارسل در اثر خود با نام فلسفه اگزیستانسیالیسم ، دیدگاه سارتر درخصوص آزادی و ارزشها را اینگونه بیان میکند:

برای دانلود متن کامل پایان نامه به سایت fotka.ir مراجعه نمایید.

 

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...