چمیدن: خرامان و نازان رفتن (خطیب رهبر)
پس شتر را زمام اختیار رها کردند تا به مراد خویش میچرید و میچمید. (۹/۵۶۹)
چست کردن: تنگ بستن و استوار کردن (خطیب رهبر)
موش برفت و به ترتیب راتبهی فردائین میان تشمرّ چست کرد. (۲/۳۸۶)
حلول کردن: وارد شدن روح کسی به قالب دیگری (معین)
چنانکه بر وفقِ مذهب تناسخ روح از قالبی که محلِ او باشد، به قالبی دیگر حلول کند. (۹/۲۱۷)
خوض کردنفرو رفتن در فکر، ژرف اندیشیدن (معین)
و همچنین اگرچه مرد را رایی و رویتی پیش بینی و به عبارتی کامل و مهارتی در فنون دانش شامل باشد، چون در مباشرت کاری خوض کند، سالم نماند. (۵/۵۳۷)
خایه کردنتخم گذاشتن (معین)
جفتی مرغ ماکیان در خانه داشتند که خایه کردندی. (۹/۵۲۷)
خلل کردن: خراب و ویران گشتن (دهخدا)
مگر از هول این واقعه و ترس این حادثه که او را افتاد دماغ او خلل کردست. (۸/۳۰۴)
خائیدنبه دندان گزیدن (خطیب رهبر)
و مجرّبان صاحب حُنکَت که خنگ ابلق ایام لگام ریاضت ایشان خائیده باشد، گفتهاند: راز کس در دل کس گنجایی ندارد مگر در دل دوست. (۱/۲۸۹)
جمال دادن: آراستن (خطیب رهبر)
و آنگه عفو و تجاوز پیرایهی قواعد سیاست گردانید و حدود شرعی را به لباس این مجاملت جمال داد. (۸/۳۱۰)
در مداعبت آمدن: مزاح کردن و در ملاعبت آمدن: بازی کردن با یکدیگر
وقتی هر دو در خلوت خانهی عشرت بر تخت شادمانی در مداعبت و ملاعبت آمدند. (۵/۶۲۳)
دندان افشردنافشردن در معنی فشردن (دهخدا)
غصه حمایت شبان گلوی گرگ گرفته بود و از گله به جز گرد نصیب دیدهی خود نمییافت، دندان نیاز میافشرد. (۴/۶۹)
در رسیدن: پیش آمدن (خطیب رهبر)
چون محنتی در رسد، در مقاسات آن شریک و قسیم یکدیگر شوید. (۸/۱۰۳)
در گرداندن: واژگون کردن
ناگاه بادهای مخالف از هر جانب برآمد، سفینه را در گردانید. (۸/۱۰۵)
در حباله در آوردن:به دام انداختن، در این جا به ازدواج خود در آوردن
چون به خانه روم، این دختر را در حبالهی خود آرم (۶/۶۴)
در هزّت آوردنبه جنبش آوردن
ازین نمط فصلی گرم برو دمید و استعطافی نمود که اعطاف محبت او را در هَزّت آورد. (۶/۳۳۸)
دست یازیدن: دست دراز کردن (معین)
بنگر تا به حضور این مرغ دست به من نیازی. (۱/۴۰۵)
در پیش افکندنجلو انداختن
پس کبوتر را در پیش افکندند و به اتفاق به خدمت زیرک شتافتند. (۴/۴۲۰)
در مضیق افتادندر تنگنا انداختن (در معنی متعدی)
شاید که به وقت باختن از آن حریف کند دست بد باز نادان بازئی آید که دست خصم را فرو بندد و در مضیقی افتد. (۱/۵۳۷)
در کار آمدن: گرفتار شدن
شتربان را مکافاتی که از ایجاب طبیعت خیزد، در کار آمد. (۱۱/۵۱۰)
رُستن: روییدن (معین)
اگر با حضور یاسمین و ارغوان که از پیشِ من رستهاند و از نرگس در ترقّب احوال من دیده ورتر، مبالات ننمایم و در مغالات بضاعت بضع مبالغتی نکنم، این سمن عذاران بنفشه موی سوسن وار زبان طعن در من دراز کنند. (۵/۶۲۵)
رستن: رهیدن (معین)
و به حکم آنکه آشیانهی ما از میان مرغان شکاری و فتنه جویان ضواری به کنارهای اوفتادست و ما در این گوشه از مصادمات تعرض ایشان رسته ایم و از ملاطمات تعدی آسوده، هم اینجا ساختن اولیتر. (۵/۶۵۸)
رشگ آمدن: حسادت بردن
اکواب و اباریقِ شرابخانهی خلد را از آن رشگ آمد. (۱۲/۶۹۱)
زیبیدن: خوش آیند و شایسته بودن (معین)
و زیبد که از آن تاریخ، روزگار سازند. (۷/۵۳۲)
سفتنسوراخ کردن (خطیب رهبر)
مرواریدی که روزگار به نوکِ مژگان هیچ عاشق مانند آن نسفت. (۴/۳۱۷)
سِپَرَدن: طی کردن و رفتن (خطیب رهبر)
جز طریق عدل و راستی که از مقتضیاتِ اوست، نسپرد. (۲/۴۶)
سیاست راندن: مجازات و عقوبت کردن (دهخدا)
در جستن کیک دزد را یافتند و حکم سیاست برو راندند. (۱۰/۲۹۱)
صادر آمدنپدید گشتن (خطیب رهبر)
اگر ازو به سهو، سیّئه صادر آمد. (۱/۳۱۲)
ضم گرداندن: ضّم در معنی پیش (دهخدا)
پس طوایف وحوش بر آن قرار دادند که آهوئی را نصب کنند و با کبوتر ضُمّ گردانند. (۲/۴۲۹)

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...