نه ز راه دفتر و نه از زبان

(شاهچراغی، همان: ۲۱۵)
پس کسی می تواند منجی آرمان شهر مثنوی گردد که آرمان شهر بدون او شکل نگیرد؛ زیرا آرمان شهر یک کلیت یا مجموعه منظم و منتظم است؛ پس«ویژگی های انسان آرمانی مولانا و شخصیت خاصی که از او ارائه می شود چنان است که نهایتاً تغییر سرنوشت بشر را باید از وی انتظار داشت، زیرا چنین انسانی فرمانروای واقعی نوع بشر است. مولوی احتمالاً نخستین متفکر مسلمان است که تصویر کاملی از انسان کامل ارائه نمود. تردیدی نیست که مبتکر این اندیشه ابن مسکویه است، ولی کسی که آن را کمال بخشید مولوی بود.
برخی دیگر از متفکران بزرگ اسلامی نظیر ابن عربی و عبدالکریم جیلی هم نظریه انسان کامل را مطرح نمودند، ولی انسان کامل مولوی با انسان کامل آن دو تفاوت دارد؛ زیرا انسان کامل از نظر آن ها فقط موجودی مابعد طبیعی است.
ماری شیمل در کتاب معروفش «بال جبرئیل» می نویسد: «ابن عربی نظریه انسان کامل را از آنچه مورد نظر پیامبر بوده منقطع کرد و آن را در سرلوحه دستگاه فکری خود قرار داد، طوری که خدا، جهان، و انسان سه جنبه یک مفهوم شدند، و ولیّ کامل همان انسان کامل است که خلیفه خدا در جهان می شود» (همان: ۲۲۰).
در آرمان شهر مولوی انسان آرمانی هم دست یافتنی بود و هم نه، هم ساده و معمولی است و هم از اولیای خدا، هم ظاهر است و هم باطن؛ پس شاید انسان آرمانی مولوی همان «امام حی قائم» است که مانند خورشید در زیر ابر به پرتوافشانی می پردازد و جهان از وجودش آرامش و صفا می یابد. و جهان و حیات، حتی آنی از وجود پر برکتش خالی نخواهد ماند.

 

 

 

 

 

 

پس به هر دوری ولی ئی قائم است   تا قیامت آزمایش دائم است
مهدی و هادی وی است ای راه جو   هم نهان و هم نشسته پیش رو
او چو نور است و خرد جبریل اوست   آن ولیی کم از او، قندیل اوست

(مولوی، همان: ۱۳۸)

۴-۵- نظام طبقاتی مردم آرمان شهر

«داستان های مثنوی مملو از شخصیت هایی است که مولانا از طبقات و اقشار مختلف اجتماعی برمی گزیند و آنان را آگاهانه در راستای اندیشه ها، دیدگاه ها و اعتقادات حکمی، عرفانی و فلسفی خود قرار می دهد. مولانا هوشمندانه خصلت های روانی ـ طبقاتی شخصیت های جهان قصه هایش را لحاظ می کند و شخصیت های داستانی نیز متناسب با آن خصلت ها و ویژگی ها نقش خود را ایفا می نمایند» (فولادی، ۱۳۸۹: ۶۸).
انسان ها دارای مراتب متفاوت اند؛ پس وقتی مراتب انسانی و توان هر فرد با دیگری متفاوت باشد، باید در جامعه نیز نقش های اجتماعی متفاوتی بگیرند. «افلاطون برای آرمان شهر خود سه طبقه در نظر می گیرد که عبارتند از: پیشه وران و کشاورزان، یاوران و فرمانروایان» (موسوی بجنوردی، ۱۳۷۰: ۵۸۰). افلاطون کسی نیست که مخالف برابری انسان ها باشد؛ او در اصل همه انسان ها را برابر می داند؛ اما معتقد است که انسان ها به طور فطری در طبقات مختلف آفریده شده اند. « برخی که توانایی فرمانروایی دارند، سرشتشان با زر آمیخته است؛ برخی دیگر یاوران، از نقره ساخته شده اند؛ سرانجام سرشت پیشه وران و کشاورزان از برنج و نقره آفریده شده است» (همان؛ ۵۸۰)
از افلاطون که بگذریم می بینیم که فارابی نیز در مدینه فاضله اش برای انسان ها در اجتماع، مراتب خاص در نظر می گیرد و به یک نظام طبقاتی خاص که هر انسان در طبقه ای که شایستگی آن را دارد قرار بگیرد، معتقد است. این نظام طبقاتی او متاثر از دیدگاه فلسفی اش درباره سلسله مراتب آفرینش است که در آن موجودات در نظامی متنازل از کمال به نقص قرار دارند تا جایی که درجه بعد از آن نیستی محض است. (اصیل، ۱۴۹: ۱۳۸۱) « طبقات مدینه فاضله فارابی سلسله ای از رئیس و مرئوس است. او معتقد است همان طور که ذات تمام اشیا با هم متفاوت است و هر یک برای کاری ساخته شده است و مانند صناعات و حرفه ها با یکدیگر متفاوتند سعادت مردم مدینه فاضله نیز متفاوت با یکدیگر است» (شاهچراغی، همان: ۲۰۳).
مولوی نیز در مثنوی برای انسان ها مراتب متفاوت در نظر می گیرد و تفاوت فطری انسان ها را امری مسلم می داند، مثلاً به تفاوت فطری انبیا و اولیا با انسان های دیگر از نظر عقل و جان اشاره می کند و معتقد است که ایشان به دلیل این تفاوت و برتری ذاتی است که در این مقام جای گرفته اند و هر کسی نمی تواند این مقام را به دست آورد؛ شاید انسان هایی باشند که به مراتب بالا برسند، اما در نهایت به مرتبه پیامبران نمی رسند:

جهت دانلود متن کامل این پایان نامه به سایت abisho.ir مراجعه نمایید.

 

 تصویر درباره جامعه شناسی و علوم اجتماعی

 

 

 

 
موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...