از نماهای دوربین که به عبارت دیگر همان استفاده از فاصله دوربین است برای برگرداندن نظر همدلانه بینندگان به شخصیت های قهرمان فیلم استفاده می شود.
پایان نامه - مقاله - پروژه
برای ایجاد ارتباط راحت و دوستانه بیننده با شخصیت های قهرمان فیلم فاصله دوربین از نمای متوسط تا نمای نزدیک تنظیم می شود اما دشمن ( عراقی ها) در نمای دور و خیلی دور نشان داده می شود.
زاویه دوربین؛
زاویه دوربین از حیث انتقال ارزش های زیبا شناختی و روان شناختی از اهمیت بالایی برخوردار است. همانطوری که در فصل سوم گفته شد سه حالت اصلی برای زاویه دوربین وجود دارد که از طریق این سه حالت معناهای ضمنی خاص انتقال داده می شود، که این سه حالت عبارتند از : زاویه سرازیر، زاویه هم سطح چشم و زاویه سر بالا.
در این فیلم از زاویه دوربین بیشتر برای ایجاد حس همدلی و برابری با کاراکترهای اصلی و مرجع فیلم که عبارتند از کاراکترهای اسد، محمود و غیره استفاده شده است. به این صورت که این دسته از شخصیت ها در بیشتر صحنه ها در زاویه دوربین هم سطح چشم برای انتقال احساس برابری بیننده با سوژه و همدردی با آنها به نمایش درآمده اند.

الف- ۳) سطح سوم: رمزگان ایدئولوژیک
همانطوری که در فصل قبل توضیح داده شد، مهمترین کاربرد رمزهای ایدئولوژیک این است که عناصر دو سطح قبل، یعنی رمزگان اجتماعی و رمزگان فنی، را در مقوله های «انسجام» و «مقبولیت اجتماعی» قرار می دهند. این کار از طریق رمزگان ایدئولوژیکی که در فیلم کار گذاشته شده اند انجام می­گیرد. بنابراین ما در این قسمت از تحلیل می بایستی در جستجوی آن دسته از رمزگان ایدئولوژیک باشیم که رمزگان دیگر، یعنی رمزگان اجتماعی و رمزگان فنی را پوشش داده و طبیعی جلوه می دهند. اما نباید فراموش کرد که هر گونه تحلیل فیلم همچنین باید کمتر به راهبردهای متن برای مرحج نمایاندن برخی معانی و یا تحدید حوزه معانی، و بیشتر به آن شکافها و منافذی معطوف باشد که امکان مطرح شدن معانی نامرجح را فراهم می آورند، معانی که از تجربیات اجتماعی خوانندگان سرچشمه می گیرد.
مهاجر از همان لحظه آغازین، راحت و روان فضای پاک و سنگینش را به رخ می کشد پلی در میان نی ها ساکت و آرام، نور نارنجی رنگ غروب که محیط را فرا گرفته، نوای محزون و صدای صغیر خمپاره ای گاهگاهی با نوای نی به هم می­آمیزد و یکی می شود. محمود وارد کادر می شود و با گام هایی آهسته پل را طی می کند دوربین روی دست از پشت سر او را می گیرد. پوشه ای در دستش دارد. لحظه ای می ایستد، گویی به دنبال صدا می گردد. آرام و در حال تفکر به راه می افتد و ما نیز به دنبالش، پل پیچ می خورد و در انتهای آن اسکله ای کوچک دیده می شود. محمود می ایستد. در گوشه ای از اسکله، اسد نشسته و با خود خلوت کرده نی می زند. نوای نی اش خبر از جدایی و دوری می دهد این نوا به همراه صورت معصوم و آرام اسد، کل فضای متعارف جنگی را به هم می ریزد و از همان ابتدا فضایی دیگر از جبهه و جنگ خلق می شود فضایی به کل متفاوت که در آن انسان حاکم است نه اسلحه. در آن روح و دل آدمی تسلط دارد، نه خشونت و کشتار انسان جنگ طلب یا اهل جنگ، در چنین فضایی است که با یک دیالوگ کوتاه و ساده با دو شخصیت اصلی مهاجر آشنا می شویم. اسد و محمود.
در همین سکانس مقدماتی، با چند نمای متوسط درشت از محمود و نوع راه رفتن و حرف زدنش، یکی دو نما از اسد و نی زدن و آرامش درونی اش و یک دیالوگ کوتاه شروع فیلم، دو شخصیت اصلی به سادگی و ایجاز تمام به ما معرفی می شوند. دو دوست مسلمان، ‌یکی (محمود) اهل علم و تجربه و دیگری (اسد) اهل دل و باور. فیلم به همین راحتی و بدون هیچ دست و پا زدنی در همین مدت کوتاه فضا، موضوع و آدم های اصلی اش را عرضه می کند و در پی آن در سکانس اول، عنوان بندی فیلم با یک موسیقی خوب می آید دوربین درون قایقی آرام در یک باریکه آبراه می گذرد و اسامی روی نیزار نوشته می شود و در آخر عنوان بندی، دوربین عقب می رود و درون قایق نمایان شده و نام کارگردان فیلم– ابراهیم حاتمی کیا- درون قایق با سه سرنشین حک می شود. اینهمانی فیلمساز با سرنشینان قایق در عنوان بندی بسیار به جاست، چرا که فیلمساز ما از جنس همین آدم های ساده و زلال است و اوست که قصه اش را روایت می­ کند قصه جبهه اش را به قول خودش « قصه غصه دوری ها را » و مهاجر جبهه حاتمی کیاست ( همچون دیده بان) و نه جبهه هیچ کس دیگر و چه جبهه راستی!
قایق می ایستد و اسد نی ها را کنار می زند، موضوع مورد بحث به تماشا گذاشته می شود: دکل دشمن، آری این دکل است که باید از بین برود، اما با چه وسیله ای؟
سکانس دوم وسیله هم معرفی می شود، محیطی باز و خاکی که با نی ها محصور شده. محمود و همرزمش علی، در کنار یک هواپیمای کوچک ( مهاجر)، مشغول نصب آرپی جی به زیر بال مهاجرند و کمی دورتر سعید گوشی بی سیم را در دست دارد و با اسد ارتباط می گیرد. پس وسیله نابودی دکل دشمن این مهاجر کوچک است. می بینید در کمتر از پنج دقیقه، فضا، موضوع قصه، شخصیت ها، وسیله و تقریباً همه چیز روشن می شود آن هم پله به پله با ریتیم درست، و این رتیم آرام تا به آخر فیلم بدون سکته به پیش می رود و به کار کشش بسیاری می دهد به گونه ای که تقریبا هیچ چیز نه آدم ها و نه وقایع اضافی نیستند، کم هم ندارند و تماشاگر راحت فیلم را تعقیب می کند. پس از این معرفی موجز و موثر ، موضوع و شخصیت ها در فضای خاص این جبهه با لوکشنی زیبا ( سراسر نیزار) پرورش می یابند. تمرکز فیلم بر دو شخصیت اصلی است. رابطه محمود و اسد و رابط شان مهاجر)، رابطی که به دلیل درست از کار درآمدن شخصیت محمود و اسد و رابطه شان، شخصیتی می یابد و به واسط انسانی میان آن دو بدل می شود. از این جا به بعد رشد و پرورش این دو عمدتاً بر محور مهاجر شکل می گیرد : ارتباط هر یک به تنهایی و از این طریق ارتباط با دیگری عامل ارتباط هر یک با مهاجر هم یک دستگاه کنترل از راه دور است. محمود، مهاجر را آماده می سازد، به دقت تمام. اجزای آن را کنترل می کند بال و سینه تکان می خورد پاها و .. آماده پرواز می شود ( همچون یک جاندار– یک پرنده). دوربین دور پرنده می چرخد و سرانجام محمود، پرنده را به پرواز در می آورد. صدای مهاجر در آسمان طنین انداز می شود که این طنین در آخر فیلم معنی واقعی اش را می گیرد. از لحظه پرواز، دستگاه رادیویی، واسط هر یک با پرنده است. انگشت ها روی دکمه های رادیو، انگشت ها عامل ارتباط و پیام بعداً عامل لمس درون، محمود پرنده را به اسد پاس می دهد (با چه دقتی) و انگشتان اسد بر روی کلید نماهای درشت از دستگاه کنترل از زوایای مختلف و قطع به چهره ها و قطع انگشتان و بازی با کلیدها و آغاز ارتباط و ادامه آن این نماها و قطع ها به خوبی حس را می رسانند. در دفعات بعد هر چه نقش مهاجر به عنوان واسط انسانی میان محمود و اسد بیشتر شود، نقش و شخصیت پرنده مهم تر می شود نقشی فراتر و مستقیم تر از کبوتر نامه بر. یا رشد این نقش، نقش انگشتان دست (به عنوان عامل ارتباط) و تماس شان با دکمه های رادیو افزایش می یابد گویی تمام وجود است و بعداً محمود به انگشتان منتقل شده و کلید رادیو نیز جان می گیرد با بهره گرفتن از نماهای درشت و قطع های به جا از چهره از دستگاه از مهاجر و از انگشت).
چندین تصویر از دید مهاجر ثبت می شود، با صدایی بسیار زنده و حرکت درست دوربین گویی انسانی دوربین به دست به دقت از بالای هواپیما، عکاسی می کند (با یک ریتم واقعی). هر بار که اسد دکمه کوچک عکاسی را می فشرد و صدای منقطع آن به گوش می رسد. با آن چهره مصمم و تمرکز انگشتان روی دستگاه و نگاه بر آسمان). به نظر می آید که انگار اسد خود در حال عکاسی است و سوژه و تصاویر را می بیند. پس از این مرحله نوبت شلیک است. انگشت اسد، چشمان او، کلید رادیو، همه به دقت و با جزئیات در تصاویر درشت دیده می شوند و حس و حال و تمرکز اسد به خوبی به ما منتقل می شود.
پرنده کوچک شلیک می کند و دوباره هدف گیری و شلیک، صدای گلوله ها و خمپاره دشمن فضا را پر کرده ( آرامش اسد و تمرکزش در چنین فضایی چه تضادی ایجاد می کند). دوربین با چرخش پرنده می­چرخد، انگشت اسد آماده است. در همین اثنا کسی به سرعت از دکل پایین می آید اسد او را می بیند یک نمای درشت از انگشت اسد روی کلید آتش، شیرجه پرنده، سکوت دکل و لرزش انگشت اسد روی رادیو(با تدوین خوب، حس تردید اسد درآمده ). ناگهان اسد دستش را از کلید دور می کند و اهرم فرمان را حرکت می دهد فشار روی چهره اسد از بین می رود و چهره اش باز می شود. رها پرنده چرخ می زند و ما با اسد به همراه دوربین حاتمی کیا، در نمای بعدی دکل دیده می شود. شیرجه پرنده، دکل آرام، چشمان بسته اسد و سرانجام شلیک، انفجاری مهیب رخ می دهد و موشک ها بر برجک دکل اصابت می کند. حاتمی کیا با سه دوربین این انفجار را می گیرد و چه انفجار قوی و گویایی، اهمیت دکل و اهمیت از بین رفتن آن بیشتر نمایان می شود. گویی تمامی انتقام بچه ها از دکل گرفته می شود.
به راستی چرا چند لحظه قبل اسد تردید کرد و حالا با چشمان بسته دکل را می زند؟ به نظرم در آن لحظه وجود آن عراقی که از برجک خارج می شد، مانع زدن اسد شد، چرا که هدف زدن دکل بود و نه زدن شخص، آن هم کسی که خطری و تهدیدی از جانبش نبود. اسد چنین انسانی است، انسانی که خواستار کشتارو خونریزی نیست. نمی­خواهد جانی را بگیرد، مگر این که مجبور شود. او انسان است و عاشق و از آن جا که خالق انسان، خدا را دوست می دارد، مخلوق خدا را نیز دوست می دارد. جبهه و جنگ برایش انجام تکلیف است و عبادت. تکلیف کور نیست، نوعی عشق است (و فیلمساز از جنس اسد است). اسد انسان را نمی زند و دکل را که عامل تهدید و از بین بردن یاران اوست، هدف قرار می دهد و حاتمی کیا چه راحت و ساده (و بی ادا و شعار)، با یک لرزش انگشت اسد، این حس و روحیه والای انسانی را به نمایش می گذارد. جبهه حاتمی کیاست و شخصیت هایش هم بسیار ساده اند: زلال و زیبا به جای اهل کشتار و دریدن بودن، اهل دل و عشق اند و همان گونه که درباره آدم های دیده بان وجود دارد: « همگی انسان های عادی و با ریشه اند: شخصیت ها و تیپ هایی ساده، با ضعف ها و ترس ها، با رنج ها و جسارت ها که همه انسانی است و زیبا … هیچ کدام از خصوصیات انسانی فراتر نمی روند، سوپرمن نمی شوند، با یک دست صدها تن از افراد دشمن را به خاک نمی اندازند، روئین تن هم نیستند، انسان های کوچک بزرگی هستند که ساده اند و صادق.»
در این جا هم با همین جنس از آدم ها طرفیم، کمی پر رنگ تر و تکامل یافته تر. « آدم ها همان ها هستند که در دیده بان بودند اما این جا کمی رنگارنگ شده اند. یعنی آدم ها را یک سویه نگاه نکرده. نمیخواسته این را بگوید که این حق می گوید و این ناحق. اما هر کدام در موضوع خودشان خیلی درست دارند کار می کنند» و این درست است، آدم ها آدم اند و اهل زیستن و اهل ضعف و قدرت، خشم و عصبانیت، اهل غصه، شخصیت سعید را به یاد بیاوریم به نظرم فوق العاده است و حاتمی کیا در خلق او به طور کامل موفق است. انسانی کوچک اندام و وظیفه شناس که به راحتی عصبانی می شود و خشمش را بی­ریا بروز می دهد و دوستی اش هم عمیق است. دوست را می فهمد، اما کار خود را می کند و او را تنها می­گذارد و به موقع سعی در دفاع از محمد می­ کند ( در مقابل حاجی رئوفی و کاظمی). به موقع در فیلم ظاهر می شود و به موقع هم خارج، بازیگر نقش این شخصیت نیز حیرت آور بازی کرده است. یا غفور و جواد، یا رئوفی، فرمانده. با خشکی و وظیفه شناسی اش، یا علی راهنما، با آن هیکل درشت و چهره سوخته با آن دیالوگ های شیرین.
ب- سطح دوم تحلیل: تحلیل روایت
ب-۱) تحلیل ساختار روایی
پرده نهایی
پرده ابتدایی
پرده میانی
راه انداختن مهاجر ساقط شده؛ شهادت اسد و اصغر
پرواز دادن مهاجر برای عکس برداری و شناسایی منطقه
نفوذ اسد و بچه­های اطلاعات به خاک دشمن و هدایت مهاجر برای شناسایی منطقه؛ حمله به مواضع دشمن
سیر روایی و پیرنگ داستانی این اثر به شرح ذیل است: پردۀ ابتدایی، مربوط به ساخت مهاجر توسط دو هم دانشگاهی می‌شود. این دو نفر، با ساخت چنین دستگاهی، فرماندهی پایگاه را ترغیب کرده اند تا از آن به عنوان وسیله ای برای شناسایی منطقه استفاده شود. یکی از شخصیت‌ها به نام محمود نتیجه ای برای این کار پیش بینی نمی کند. به نظر او، این کار تجربه نشده است و نمی توان بر اساس یکسری احتمالات خام برنامه ریزی کرد. شخصیت دیگر به نام اسد او را به توکل به خدا توصیه می‌کند. اسد و محمود مهاجر را به پرواز درمی آورند. مهاجر پس از عکس برداری مفصل از منطقه با شلیک چند راکت، دکل دیده بانی دشمن را منهدم می‌کند. عکس‌های گرفته شده کافی نیست و به همین دلیل به درخواست فرماندهی پایگاه، مجبور می‌شوند گسترۀ پروازی خود را افزایش دهند. آنان تصمیم می‌گیرند مهاجر را به صورت کور به پرواز درآورند. اسد سعی می‌کند در برنامه ای تمرینی بر احوالات درونی و انفسی خود تسلط یابد. اسد در پایان این تمرین، خیال می‌کند که مهاجر گم شده، در حالی که لابلای علفزارهای پشت تپه قرار گرفته است.
در پردۀ میانی، اسد به همراه تنی چند از بچه‌های اطلاعات (اصغر و نیروهایش) برای هدایت مهاجر به مقر مورد نظر عزیمت می‌کند.آنجا به دل نیزارهای دشمن می‌روند. روی سنگری متروک که از دشمن برجای مانده پیاده می‌شوند. مهاجر به پرواز درمی آید و به اسد می‌رسد. تیراندازی دشمن با دیدن مهاجر فزونی می‌گیرد. دو تن از بچه‌های اطلاعات مجروح می‌شوند. سنگر متروک دقیقاً پشت توپخانۀ دشمن است. مهاجر به پایگاه باز می‌گردد؛ در حالی که عکس‌های مفصلی از چینش نیروهای دشمن گرفته است. به گزارش بچه‌های اطلاعات که در پایگاه مستقرند، اسد و سایر بچه‌ها نمی توانند باز گردند؛ چرا که راه آبی آن‌ ها مسدود شده است.
در پردۀ پایانی نیز محمود بار دیگر مهاجر را به پرواز در می‌آورد. مهاجر گم می‌شود. هنگامی که محمود دوباره آن را رؤیت می‌کند، او پی می‌برد که در تمام این مدت دستگاه کنترل از راه دور او خاموش بوده و پرواز را اسد انجام داده است. علی رغم اصرارهای محمود به فرماندهی پایگاه برای عزیمت نیرو و بازگرداندن اسد و همراهان، فرماندهی به دلیل امکان حساس شدن منطقه این درخواست را نمی پذیرد. به همین دلیل، محمود به صورت کاملاً خودسرانه آخرین مهاجر را به پرواز در می‌آورد، سعی می‌کند به تأسی از اسد، آن را به شیوۀ کور پرواز دهد. اسد با راکت‌های مهاجر منطقۀ عملیاتی دشمن را به هم می‌ریزد و در نهایت یک افسر بلندمرتبۀ بعثی کشته می‌شود. اصغر به همراه اسد و یکی از همراهان (غفور) که مجروح است تغییر موضع می‌دهند. تصادفاً به لاشۀ یکی از مهاجرها در راه برمی خورند. محمود به دلیل پرواز دادن خودسرانۀ مهاجر، توبیخ می‌شود. محمود در عین ناباوری به دلیل پرواز دادن مهاجر و کشتن افسر بعثی مورد تشویق قرار می‌گیرد. او به فرماندهی پایگاه خبر می‌دهد که باید از اسد تقدیر شود. مهاجر دیگر بار توسط محمود به پرواز در می‌آید. اسد مهاجر را می‌بیند. مهاجر مورد اصابت گلوله دشمن قرار می‌گیرد و سقوط می‌کند. اسد سوخت مهاجر را می‌دارد و آن را منفجر می‌کند. غفور به اسارت در می‌آید و اسد با کمک اصغر، سعی می‌کند مهاجر را به پرواز درآورد. در نهایت، اصغر مشغول جمع آوری موانعی می‌شود که بر سر راه مهاجر قرار دارد. پلاکش را به همراه پلاک برخی از سایر دوستانش که شهید شده اند، به اسد می‌دهد. دشمن به آن‌ ها حمله می‌کند. اسد هنگامی که برای هدایت مهاجر داخل علفزارها می‌رود با نارنجک نیروهای عراقی از پای درمی آید.
در پیرنگ داستانی این اثر شاهد غلبۀ سویۀ ابتدایی تقابل‌ها بر سویۀ دوم هستیم. شیوۀ شخصیت پردازی و کیفیت سیر روایی، عقیده گرایی را بر عمل گرایی، وظیفه محوری را بر نتیجه محوری، عشق مداری را بر عقل مداری، درون گرایی را بر برون گرایی و گذشته گرایی را بر آینده گرایی ترجیح می‌دهد؛ زیرا در نهایت اسد که تیپ شخصیتی عقیده گرا و وظیفه گراست و سعی می‌کند با تأسی از الهامات درونی خویش به هدایت مهاجر و شناسایی منطقۀ جنگی بپردازد، موجب تحول شخصیتی در محمود به عنوان نمایندۀ شخصیتی مقابل اسد می‌شود. مطابق سیر داستانی نیز اسد در نهایت به شهادت می‌رسد و تمامی همرزمان و هم سنگران را مغموم می‌سازد. آنچه تجربۀ اساسی نسلی در این اثر را شکل می‌دهد، تجربۀ جنگی است. در اینجا چیزی غیر جنگ نیست. در روایت این تجربۀ جنگی نیز سویۀ ابتدایی بر سویۀ دوم تفوق یافته و مؤلف با بازنمایی برتری اسد بر محمود، با این سویه موافق و همراه است.

۴-۳- تحلیل فیلم «از کرخه تا راین»

معرفی فیلم
بازیگران :هماروستا
علی دهکردی
هانس نویمی
آندریاس کورتز
اصغر نقی زاده
ابراهیم اصغر زاده
صادق صفایی
فیلمنامه : ابراهیم حاتمی کیا
تهیه کننده : سازمان سینمایی سینما فیلم
سال تولید: ۱۳۷۲
خلاصه فیلم:
سعید رزمنده جانباز که برای معالجه چشمان خود عازم آلمان می شود، با خواهرش لیلا که سالیانی چند است با همسر آلمانی خود در شهر « کلن » زندگی می کند روبه رو می شود. سعید بینایی خود را باز می یابد و اکنون محیطی تازه و غریب پیش روی اوست و خواهری که سعید را دریچه ای بر خاطرات دور و عزیز گذشته می داند. سعید در تدارک بازگشت به ایران است که نتایج آخرین آزمایشات پزشکی وی همه چیز را بهم می ریزد. سعید به نوع نادری از سرطان خون که در اثر بمباران شیمیایی عراق ایجاد می­ شود، مبتلا شده است. سعید پس از معالجه ای ناکام می میرد و پس از مرگ او خواهرش لیلا عازم ایران می­ شود.
الف- سطح اول تحلیل: تحلیل رمزگان
رمزگان فیلم در سه سطح قابل بررسی هستند این سه سطح عبارتند از رمزگان اجتماعی، رمزگان فنی و رمزگان ایدئولوژیک که هر یک کاربرد خاص خود را در تولید ارتباطی بازی می کنند.
الف-۱) سطح اول : رمزگان اجتماعی
در این فیلم از رمزگانی چون لباس ، محیط گفتار و زبان به خوبی در جهت واقع­گرایی فیلم بهره گرفته شده است. برای نمونه برای سعید جانباز جنگ لباس متناسب انتخاب شده است. همچنین برای خواهر سعید لیلا نیز که سالها است در خارج از کشور زندگی می کند لباسی متناسب با این کاراکتر انتخاب شده است. در رابطه با محیط نیز که از عوامل مهم واقع­گرایی در فیلم ها به حساب می آید، تناسب رعایت شده است. نظیر رودخانه راین لوکیشن های اکثر فیلم در کشور آلمان فیلم برداری شده است. در مورد زبان هم این تناسب واقع­گرایانه رعایت شده است به این صورت که برای کاراکترهای ایرانی مثل سعید زبان فارسی و برای کاراکترهای غیر ایرانی نظیر یوناس خواهر زاده سعید و یا شوهر خواهرش زبان آلمانی استفاده شده است. که استفاده از زبان آلمانی در گفتگوهای لیلا خواهر سعید با پسر شش ساله اش بعنوان یک رمز اجتماعی بسیار مهم در جهت واقعی تر به نظر رسیدن فیلم است.
الف- ۲) سطح دوم : رمزگان فنی
رمزگان فنی که برای بررسی در فیلم های مورد نظر این پایان نامه در نظر گرفته شده اند شامل رمزگانی چون زمان و مکان ، وسایل صحنه ، بازیگران ، صدا ، نورپردازی و دوربین هستند . در زیر تحلیل هر یک از رمزگان فنی بر روی فیلم « از کرخه تا راین » ارائه می شود.
زمان و مکان
رمز زمان و مکان به خلق معنای کلی فیلم کمک می کند. زمان فیلم به طور آشکار به سالهای پس از جنگ هشت ساله ایران وعراق در دهه۶۰و ۷۰ اشاره دارد. و در واقع فریاد گر مظلومیت بسیجی در دوران بعد از جنگ است. مکان فیلم­برداری کشور آلمان انتخاب شده است. و از تمامی مکان­های واقعی در این کشور استفاده شده است نظیر بیمارستان یا کلیسا و غیره. همانگونه که ذکر شد، مکان فیلم نیز طبق داستان فیلم سعید جانباز جنگ برای معالجه چشمان خود که در جنگ نابینا شده است به همراه تعدادی دیگر از مجروحان شیمیایی به آلمان اعزام می شود. فیلم­برداری فیلم در کشور آلمان انجام شده است.

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...