دو گوششچو دو پرده پهنودراز برونرستهدندان چو یشکگراز[۹۲]
دراینجا نیز گرشاسب با او در کنار دریا، اما در بن غاری به نبرد میپردازد.گرشاسب ابتدا تیری در کمان میگذارد و به سوی او پرتاب میکند که این تیر از چشمان دیو عبور میکند و او را کور میسازد. سپس با سنگ و گرز برسر او میکوبد و بی هوشش می سازد. گرشاسب دندان دیو را از بن میکند و دستانش را به خم کمند میبندد و به کمک سپاهیانش او را به کشتی میآورد اما وقتی منهراس دیو را به کشتی انداختند از سنگینیاش کشتی غرق میشود و منهراس بر روی آب می ایستد. سرانجام پساز توصیف ماجراهای دیگر میشنویم که آن دیو را با زنجیر در میدان شهر به چهار دار می بندند.
اما در سامنامه باز دو بار گندرو را درهیئت موجودات زیانکار دیگری میبینیم. یک بار به صورت موجود سهمگینی به نام نهنگال دیو که دریای کنگ و یا به روایتی دیگر در دریای چین میزیسته است.فغفور چین برای رهایی از شر سام او را به جنگ با این پتیاره میفرستد.
پایان نامه - مقاله - پروژه
نهنگال دیوی است پرمکر و فن ز دستش زبونتر بــود اهرمن
بــه هـر سال ناپــاک دیو لعین خرابی بسازد به ماچین و چین
رسد بر سر خلق توران زیانش بـود آب دریای چین تا میانش
دوگوشش به مانند دوگوش پیل رخ او سیه همچـو دریای نیل[۹۳]
گرشاسب در دریا با این دیو چندین نبرد میکند و در نبرد نخستین نهنگال به کشتی گرشاسب حمله میکند و قلوش دوست گرشاسب را اسیر میکند و میگریزد. گرشاسب برای رهایی دوستش به دریا میآید و درمیان آب با آن غول مهیب در می آویزد و بر دوشش سوار میشود و به نیروی گرز هوش ازسرش میرباید سپس او را همچون گندرو دست و پا بسته به اسارت میبرد. بعدها در داستان آمده که نهنگال همچون گندور درغیاب سام خود را از بند میرهاند و به لشگرگاه سام حمله میکند و بسیاری از یاران او را می کشد و گنج های او را تاراج می کند. سام بار دیگر در مبارزهای هراس انگیز او را از پای در میآورد و جانش را میستاند.
موجود افسانهای دیگری که بتوان آن را با گندرو یکی دانست غول معروف داستان های عامیانه، یعنی عوج بن عنق است که وصفی که از این هیولای آبزی در سامنامه آمده بسیار شبیه به اوصاف گندرو درمتون کهن است.
کـه دریای چین تا میانش بدی همه روی گیتی نشانش بدی
که برروی دریای مغرب شکار نهنگان گـرفتی ز دریا کــنار
به دریا درون بودزانوش و بس نهنگان گریزنده از پیش و بس
به دریــا ز ناگه نهنگی گرفت چگونه نهنگی به غایت شگفت
بهخورشیدرخشنده بریانشکرد از آن تابش شید بیجانش کرد
یکـی کشتی باده در دست او سر کــوه خارا شده پست او
نشسته دو فرسنگ بالای او یک ونیم فرسنگ پهنای او[۹۴]
سام که هیکلی بس سترگ داشت به طوری که قدش نود رش و پهنایش چهل رش بود. در پیش این غول کودکی بیش نمینمود. امادر طی سه نبرد سهمگین توانست این غول مهیب را با ضربۀ گرز گاو روی خود بیوژند.
نام دیو دیگری که از دشمنان اصلی گرشاسب به شمار میرود و به دست او به هلاکت میرسد «سناویذکَ» است.در زامیاد یشت بند۴۳و ۴۴ او موجودی شاخدار و سنگین دست معرفیشده که در آوردگاه لاف میزند که «من هنوز نابرنایم. بدان هنگام که برنا شوم زمین را چرخ و آسمان را گردونۀ خویش سازم.اگر گرشاسب دلیر مرا نکشد،من سپند مینو را از گرزمان درخشان فروکشم و انگرَ مینو را از دوزخ تیره برآورم تا آن دو - سپندمینو و انگرمینو- گردونۀ مرا بکشند.»
گرشاسب دلیر جان او بگرفت و نیروی زندگانی اش را نابودکرد.
۳-۲-۵-پایان کارگرشاسب در اوستا:
گرشاسب در آیین مزدیسنا، در شمار جاودانان و بی مرگان است و از یاوران سوشیانس محسوب میشود و تاروز رستاخیز باید زنده بماند، اما به سبب گناهی که مرتکب شده موهبت جاودانگیاش را از دست داده و بهخواب عمیق فرو رفته است.دراساطیر ایرانی بزرگانی همچون جمشید، فریدون و کیکاووس نیز در شمار جاودانان بودهاند، اما به سبب گناهی که از آنان سرزده جاودانگی خود را ازدست دادهاند و مرگ نصیبشان شدهاست. اینکه فریدون،جمشید و کیکاووس با از دست دادن جاودانگیشان میمیرند، اما گرشاسب فقط به خواب عمیق فرو میرود، به دلیل نقش ویژهای است که گرشاسب درپایان جهان ایفا میکند.او نباید بمیرد،زیرا اگر او نباشد فرشگردی هم نخواهدبود.
در اوستا از گناهی که گرشاسب مرتکب شده و عقوبتی که به سبب این گناه متحملشده بهروشنی مطلبی نیامده است، تنها در وندیداد آمده:
«هفتمین کشوری که من اهورامزدا بیافریدم واکَرتَه است.اهریمن بد کنش درانجا «خَنَثَئیتی» پری را که به گرشاسب پیوست، بیافرید.»
نام این پری فقط دو بار در اوستا آمده است آن هم بدون هیچ توصیف یا توضیحی. بنابراین از اینکه این پری به چه طریق گرشاسب را فریب داده و به او پیوسته، اطلاعی بدست نمیتوان آورد و باید به حدس و گمان متوسل شد.
از آنجا که در گزارش پهلوی وندیداد نام این پری را kamakih گزارش کردهاند میتوان حدسزد که رابطه او باپهلوان جنبه مهرجویی و کام ورزی داشته است.
در آیین مزدیسنا پریان ازمظاهر شر انگاشته شدهاند و از آنان همیشه به زشتی یاد شده است. این موجودات اهریمنی که از نیروی جادو نیز برخوردار بودهاند، میتوانستند به کمک سحر و جادو تغییر شکل دهند و صورت کریه خود را به منظری زیبا و جذاب مبدل سازند و باعث فریب و اغواگری شوند. بسیار محتمل است که گرشاسب نیز فریب این پری را خورده و به او پیوسته باشد.
دراوستا به نقش رستاخیزی سام/ گرشاسب اشارهای نشده است فقط در فقرات ۶۱ و ۱۳۶ فروردین یشت آمده که ۹۹۹۹۹ فروهر از روان به خواب رفتهی گرشاسب پاسبانی میکنند.
۳-۳-چهره گرشاسب درمتون پهلوی:
درمتون پهلوی نیز مطالبی درمورد گرشاسب/ سام آمده است.در این متون بسیاری از اعمال گرشاسب به سام نسبت داده شده است. هرچند خود گرشاسب نیز دراین متون حضور دار د و این نشان از آن است که هنوز اسطورهی گرشاسب دچار شکستگی کامل نشده است.
بعضی از وصفهایی که در اوستا از گرشاسب شده،در این متون دیده نمیشود و برعکس در متون پهلوی بعضی اعمال گرشاسب ازجمله اعمال پهلوانی او به تفضیل بیان شده است.
۳-۳-۱-نام و صفات گرشاسب در متون پهلوی:
نام گرشاسب در متون پهلوی نیز به صورت keresaspa آمده است.همچون اوستا، نام گرشاسب در متون پهلوی در اغلب موارد به همراه نام خانوادگی او یعنی (sama) و گاهی به صورت سام و گاه گرشاسب آمده است.از صفاتی که برای گرشاسب در اوستا نام برده شده، در هیچ یک از متون پهلوی اثری دیده نمیشود.
۲-۳-۲-خاندان گرشاسب در متون پهلوی:
از تبار گرشاسب در متون پهلوی، فقط در بندهش مطالبی آمده است. بنابر روایت بندهش، گرشاسب پسر اثرط پسر سام پسر تورگ پسر سپئنیاسپ پسر دُورُوشاسب پسر توگ پسر فریتون است.[۹۵]همچنین درفصل ۳۱ از بندهش هندی فقرات ۳۶-۴۱ روایتی کوتاه در مورد فرزندان سام وجود دارد و آن چنین است: سام شش جفت فرزند داشت که از هر جفتی یکی پسر و دیگری دختر و هر دو را یک نام بود.نام این شش توأمان چنین بود: دمنگ – خسرو- مارگَندک- اپرنگ- سپرَنگ- دستان. هریک از شش پسر سام سلطنت یکی از ولایات او را داشتهاند و مرکز آن ولایات در شرق ایران واقع بود و ری و پشتخوارگر(طبرستان) نیز جزءآن شمرده می شده است. دستان برولایت سگان سی(سیستان) حکومت میکرد و روت ستَخم و اوزوارگ(زواره) ازپسران او بودند.[۹۶]
از روایاتی که راجع به برادر گرشاسب، اوروخشیه و پدرش اثرط درمتن اوستا مشاهده میشود،در متون پهلوی نشانی دیده نمیشود.
۳-۳-۳-اعمال مذهبی گرشاسب در متون پهلوی:
درهیچ یک از متون پهلوی اشارهای به ستایش ایزد وای و آناهیتا یا ایزدان دیگر به وسیله گرشاسب نشده است.
۳-۳-۴-اعمال پهلوانی گرشاسب در متون پهلوی :
اغلب اعمال پهلوانی چه آنهایی که در اوستا به آن ها اشاره شده و چه آنهایی که در متن اوستا موجود نیست، درمتن روایات پهلوی آمده است.این اعمال از زبان روان گرشاسب هنگامی که در یک دادگاه ایزدی مورد محاکمه قرار گرفته برای تبرئه خود از گناهی که مرتکب شده بازگو میشود:
۱- کشتن اژدهای شاخدار: روان گرشاسب گفت: «… من اژدهای شاخدار را کشتم که بلعندهی اسب و بلعندهی انسان بود.اژدهایی که دندانهای او به اندازه بازوی من بود و گوشش به اندازه چهارده نمد. چشم او به اندازه گردونهای و شاخش به بلندی شاخهای. من یک نیمروز برپشت او تاختم تا سر او را بدست آوردم. گرزی برگردنش زدم و او را کشتم.اگر من این اژدها را نمیکشتم آفرینش تو نابود میشد و تو هرگز راه چاره اهریمن نمیدانستی».[۹۷]در مینوی خرد از این اژدها به نام «مار شاخدار» یاد شده است[۹۸].
در اوستا (هوم یشت) اشاره شده که گرشاسب نادانسته بر پشت این اژدها به گرم کردن غذایش مشغول میشود ولی دراین متن پهلوی اشاره ای به این موضوع نشده است.
۲- کشتن گندرِوَ : گرشاسب گفت: «گندرو را بکشتم که به یک بار، دوازده ده را جوید. چون به دندان گندور بنگریستم مردم مرده اندر دندان گندرو آویخته بودند.او ریش مرا گرفت و مرا به سوی دریا کشید. ما نه شبانه روز در دریا کارزار داشتیم و من از گندرو نیرومندتر بودم.ته پای گندرو را گرفتم. پوست او را تا سرکندم. دست و پای او را با آن بستم. او را از دریا به کنار کشیدم و به آخرورگ سپردم و پانزده اسب بکشتم و خوردم و درسایه ستور بخفتم.گندرو آخرورگ دوست مرا کِشید. او آن را که همچون زن من بود، کِشید: او پدر و دایه مرا کشید.همه مردم را از خواب بیدار کردند. برخاستم و باهرگامی هزار گام بجستم و آنچه از پای من بجست و بر هر چه کوفت، آتش بر آن افکند.به دریا شدم و ایشان را باز آوردم و گندرو را گرفتم و کشتم. اگر من او را نمی کشتم، اهریمن برآفرینش تو مسلط میشد».[۹۹]
در مینوی خرد تنها به کشتن دیو آبی گندرو اشاره شده است.[۱۰۰]درمتون پهلوی نیز گندرو دیوی است که در آب زندگی میکند، اما همان طور که ملاحظه میشود، به صفات اوستایی گندرو، یعنی «زرین پاشنه» و «زفرگشوده» اشاره نشده است.
۳- کشتن راهزنان: درمتن روایت پهلوی در این مورد آمده است که:
«گرشاسب گفت: بهشت و گروتمان به من بده، زیرا من راهزنان را کشتم که به تن چنان بزرگ بودند که چون میرفتند، مردمان می پنداشتند که آنان زیر ستاره و ماه و زیر دوش خورشید میروند.آب دریا تا زیر زانوانشان بود. من تا مچ پای آنان بودم. به مچ پای آنها زدم. آنها افتادند.آن ها کوه برروی زمین را درهم ریختند. اگرمن آن راهزنان برافتاده را نمیکشتم، اهریمن برتومسلط میشد.»[۱۰۱]
درگزیدههای زادسپرم آمده است : « و گرشاسب (به سبب) کشتن راهداران و همۀ دزدان، برای باز ایستادن آزار دزد کرداران خوانده شود.»[۱۰۲]
درباره هویت این راهزنان نه در اوستا و نه در متون پهلوی سخنی نیامده است و روایاتی که راجع به آنها در اوستا و سایر متون پهلوی آمده ظاهراً به دلیل آوازه و شهرت این داستان های پهلوانی در ایران باستان کامل نیست.گویا این راهزنان درمسیر عبور مردم راه را بر آنان می بستند و اموال و احشام آنها را غارت میکرده اند.
۴- مهارکردن باد: گرشاسب با باد نیز به سبب آنکه فریفته دیوان میشود و در جهان تباهی به بار میآورد در میآویزد و او را مهار میکند. توصیف این کردار پهلوانی گرشاسب در متن روایت پهلوی چنین آمده است:
«گرشاسب گفت:… من باد را آزردم و به ستوه آوردم. دیوان باد را بفریفتند و آنها به باد گفتند: در تو از هر آفریدهای نیرومندتری و چنین میاندیشی که کسی ازتو نیرومندتر نیست. گرشاسب براین زمین میرود و دیوان و مرزدمان را خوار میدارد و تو نیز که باد هستی، ترا نیز خوار میدارد.» باد چون آن سخن شنید چنان سخت برفت همه دار و درختی که بر سر راهش بود، کند و زمینی که بر راه بود، بپراکند و تاریکی برقرار شد و چون به سوی من که گرشاسب هستم آمد،او را توان اینکه پای مرا از زمین بردارد نبود.من برخاستم و آنچه اورمزد فرمان داد که زمین و آسمان را نگاه دار بکردم. اگر من آن کار را نمی کردم، اهریمن بر دام تو مسلط میشد.»[۱۰۳]
۵- کشتن مرغ کَمَک:یکی دیگر از اعمال پهلوانی گرشاسب پیکار او با دیو پرندهای موسوم به کمک است.این پرندۀ اهریمنی که در لغت به معنای «قیف» است، هنگام بارش باران با بالهای گشوده بر سراسر ایران شهر سایه میافکند و مانع رسیدن باران به زمین میشده است. هرچند در اوستا به نبرد میان گرشاسب و مرغ کمک _که میتواند گونۀ تحول یافتهای از مبارزه یک یل مژده آور باران با ابرهای تیره آسمان باشد که گاه به صورت دیو یا اژدهای بازدارندۀ آبها تصورشده است، اشارهای نشده، اما بسیاری از متون پهلوی و روایات متأخر زرتشتی به روایت آن پرداختهاند و در «سد درنثر» و با اختلافی اندک در متن روایات «داراب هرمز دیار» چنین آمده است که گرشاسب هنگام بازداشتن روانش از ورود به بهشت میگوید:
«ای دادار اورمزد! مرا بیامرز و روان مرا در بهشت جایگاه کن. بدان پاداش که چون مرغ کمک پدید آمد و پر بر سر همهی جهانیان بازداشت و جهان تاریک کرد و هر باران که میبارید، همه بر پیش او میبارید و به دم همه باز و به دریا میریخت و نمیگذاشت که قطرهای درجهان باریدی. همهی جهان از قحط و نیاز خراب شد و مردم میمردند و چشمه ها و رودها و خانیها خشک شد و مردم و چهارپای مانند آنکه مرغ گندم چیند، او می خورد و هیچ کس تدبیر آن نمیتوانست کردن.من تیر و کمان برگرفتم و هفت شبان روز مانند آنکه باران بارد، تیری انداختم و به هر دو بال میزدم، تا بالهای او چنان سست شد که به زیر افتاد بسیار خلایق در زیرگرفت و هلاک کرد. به گرز من منقار وی خرد کردم. اگر من آن نکردمی عالم را خراب کردی و هیچ کس بنماندی و این زور و قوت که تو دادار اورمزاد مرا داده بودی والا مرا این توانایی نبودی.»[۱۰۴]

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...