تمامی نظام های اجتماعی، تربیتی، اخلاقی، حقوقی، سیاسی، اقتصادی،‌ و …، زمانی ارزش و قداست می یابد که بتواند نیازهای اساسی و الهی انسان را برآورده سازد. فقدان انسان شناسی کامل و معتبر این نظام ها را ناکارآمد خواهد کرد. مهم تر آن که شناخت خداوند از گذرگاه شناخت انسان می گذرد و معاد و نبوت نیز به این امر مهم مرتبط است. انسان امروز در قیاس با انسان قبل از رنسانس، به دلیل حجم انبوه و روزافزون دانش ها درباره انسان که حاوی نظرات ضد و نقیض با یکدیگر است، همواره از شناخت خویش، محروم و محجوب مانده است.
بنابراین پرداختن به انسان شناسی دینی مبتنی بر قرآن کریم، اساسی ترین وظیفه هر انسان مسلمان، آگاه و هوشمند است؛ چرا که رسالت انسانی انسان زمانی آغاز می شود که شناختی کامل و واقعی از خویشتن بیابد.
پایان نامه
فصل دوم: نقش آموزه های شریعت قدسیه اسلام در سوق دادن جامعه انسانی به سمت حیات طیبه و جامعه آرمانی
آن چه جامعه آرمانی اسلام را از سایر جوامعی که در طول تاریخ بشری پدیدار شده اند و خواهند شد ممتاز می سازد فقط جهان بینی و ایدئولوژی آن است که این جهان بینی ملهم از شریعت قدسیه اسلام است. از این رو لازم است در ابتدا تحلیلی کلی و اجمالی در مورد شریعت نورانی اسلام ارائه شود تا رویکرد و نگاه اصلی در این رساله نسبت به مکتب اسلام به صراحت روشن شود.
بدیهی است هر مکتبی که مدعی جهانشمولی است برای رسیدن به هدف اصلی و اهداف فرعی خود مانیفستی تدارک می بیند که متناسب با اهداف مورد نظر، دربردارنده بایدها و نبایدهایی است که به مثابه اصولی ثابت، پذیرفته شده و لاجرم تمام مناسبات درونی آن مکتب معطوف به این بایدها و نبایدها شکل می گیرد و مقتضیات و محدودیت های آن رقم می خورد.
در یک نگاه می توان گفت مخاطب عام شریعت اسلام، نوع انسان و مخاطب خاص آن کنه و اعماق وجود انسان هاست که در نصوص اسلامی از آن تعبیر به فطرت الهی می کنند. از این رو خداوند متعال در خطابی به مخاطب خاص خود هدف اصلی مکتب عزیز اسلام را این گونه معرفی می کند که: «و ما خلقت الجن و الانس الا لیعبدون» (ذاریات، ۵۱)، انسان و جن را خلق نکردم مگر برای عبادت خود [که خدای واحدم و معبودی غیر از من نیست] و مراد از عبادت چیزی نیست جز فرمانبرداری معبود و فرمانبرداری چیزی نیست جز تن دادن به اوامر و نواهی آمر و ناهی. همچنانکه روشن است مکتب اسلام نیز دربردارنده بایدها و نبایدهایی است که التزام به آنها یعنی تحقق هدف اصلی که همانا عبادت رب الارباب است. اما آنچه محل تاکید نگارنده است این است که بایدها و نبایدهای خداوند متعال در تمامی حوزه های متعارف زندگانی بشر سریان و جریان داشته و شبکه ای پیچیده و نظام یافته از بایدها و نبایدها را ایجاد می کند که تحقق هدف نهایی مستلزم توجه و التزام فرد مسلم به مجموعه بایدها و مجموعه نبایدهاست یعنی التزام شبکه ای به اوامر و نواهی خداوند متعال است که تحقق وعده های رحمانی مبنی بر نصرت مومنین و هدایت سبیل و موارد عدیده دیگر از این قبیل را در پی خواهد داشت. از این رو شارع مقدس در تمامی زمینه ها اعم از فردی و اجتماعی صاحب احکام پنج گانه فقهی است تا از طریق پایبندی فرد مسلم به این احکام، عمق جانش با ذائقه ایمانی آشنا شود و حقیقت وعده های رحمانی را از عمق جان ادراک کند و راه تحصیل حیات طیبه ایمانی برایش هموار شود .
و زمانی که از جامعه آرمانی اسلام سخن می گوییم مراد این است که حیات طیبه فردی، ضریب اجتماعی می خورد و منتج به حیات طیبه جمعی که معادل جامعه آرمانی اسلام است می شود. این جامعه آرمانی جامعه ای است که افراد در آن برای سعادت و کمال حقیقی خود گام بر می دارند و در جهت بر و تقوا جهد و تعاون می کنند تا به هدف اصلی و نهایی که از تکوین جامعه اسلامی مقصود است نائل آیند.
در این راستا برای بررسی مکانیزم برخورداری از حیات طیبه، ارتباط انسان را در دو محور مورد بررسی اجمالی قرار می دهیم. ارتباط انسان با خدای متعال و ارتباط انسان با خود.
گفتار نخست: رابطه انسان با خدا
شاید بتوان اولین رگه های ارتباط میان انسان با خدا را در گرایش درونی همه انسان ها به خیرات و حسنات و انزجار آنها از شرور و سیئات مشاهده کرد چرا که ذات مقدس کردگار مظهر جمیع صفات جمالیه و کمالیه است و از هرگونه زشتی و آلایش مبرا و منزه. از این روست که اوامر ذات مقدسش همواره ابتنای بر ترک سیئات و مقابله با شرور داشته و همواره انسان را مامور به انجام اعمال صالحه و حسنات کرده است.
ربط وثیقی که ذکر شد در نهاد هر انسانِ بما هو انسانی در هر دوره ای از زمان، قرار گرفته و به موجب آیه شریفه «فطرت» (روم، ۳۰) و آیات متعد دیگر از قرآن کریم بر این ارتباط وثیق تاکید و تصریح شده است. در این راستا می توان به آیه شریفه ای که دلالت بر شهادت ذریه بنی آدم بر ربوبیت ذات قدسی اش دارد (اعراف، ۱۷۲) و همچنین آیه شریفه ای که دلالت بر معاهده بنی آدم با حضرت حق دارد و به موجب آن انسان پیش از حضور در این دنیا معبود بودن پروردگار یکتا را پذیرا شده و شیطان را دشمن آشکار خود یافته و مامور شده است که از اطاعتش سر باز زند (یس، ۶۰)، اشاره کرد.
بنا بر این هر انسانی با تامل و تفکر در نهاد خود ضمن ادراک درونی مسئله خیر و شر و سیئه و حسنه، نور فطرت را در درون خود می یابد و با حرکت در مسیر «فطرت الله» راه کمال را می پیماید.

 

    1. فطرت

 

واژه فطرت که در فارسی به «سرشت» ترجمه می شود، «مصدر نوعی» است و بر نوع آفرینش وخلقت دلالت می کند. (العین، ۱۴۱۴ق، ج۳: ۱۴۰۸) این واژه معمولا در مورد انسان به کار می رود و بر چیزی اطلاق می شود که نوع خلقت انسان اقتضای آن را داشته باشد و خدادادی و غیر اکتسابی باشد. (مصباح یزدی، ۱۳۷۸ الف: ۲۶) امور فطری دارای سه ویژگی اساسی هستند، که عبارتند از :
۱) در همه افراد آن نوع یافت می شوند، اگر چه ممکن است کیفیت آنها در افراد مختلف، از نظر شدت و ضعف متفاوت باشد.
۲) امور فطری همواره ثابت هستند و با گذشت زمان تغییر نمی کنند.
۳) امور فطری از آن جهت که فطری و مقتضای آفرینش اند، نیاز به تعلیم و تعلم ندارند، هرچند، تقویت و یادآوری یا جهت دادن به آنها ممکن است نیاز به آموزش و استدلال داشته باشد.
می توان امور فطری انسان را به دو دسته تقسیم کرد:
الف) شناخت های فطری که هر انسانی بدون نیاز به آموزش از آنها برخوردار است.
ب) میل ها و گرایش های فطری که مقتضای آفرینش هر فردی است.
بنابراین اگر نوعی شناخت خدا برای هر فردی ثابت باشد که نیازی به آموزش و فراگیری نداشته باشد، می توان آن را «خداشناسی فطری» نامید. ( سبحانی، ۱۳۷۸: ۶۲) و (مصباح یزدی، ۱۳۸۲: ۴۴- ۴۵) که از آن به برهان فطرت هم تعبیر می شود. به عبارت دیگر فطری بودن شناخت خدا بدین معناست که دل انسان با خدا آشناست و در ژرفای روحِ وی، مایه ای برای شناخت آگاهانه خدا وجود دارد که قابل رشد و شکوفایی است. اما این مایه فطری، در افراد عادی به گونه ای نیست که ایشان را به کلی بی نیاز از اندیشیدن و استدلال عقلی کند. (مصباح یزدی، ۱۳۸۲: ۴۴- ۴۵) گاهی هم گفته می شود، خداجویی امری فطری است؛ این بدین معناست، که انسان به حسب فطرت خود به سوی خداوند گرایش دارد و این گرایش او را وادار می کند که در صدد شناخت و پرستش او بر آید. یعنی یک انجذاب قلبی به طرف خدا وجود دارد که موجب می شود انسان به جستجوی خدا بپردازد. گاهی هم گفته می شود خداپرستی امری فطری است؛ یعنی در انسان گرایشی وجود دارد که می خواهد در مقابل خدای متعال خضوع و خشوع و کرنش کند و این خواستی است که جز با پرستش خدا ارضاء نمی شود. (مصباح یزدی، ۱۳۷۸ الف: ۲۷) اگر در طول تاریخ انسانها به پرستش غیر خدا پرداخته اند، در واقع اشتباه آنها در تعیین مصداق خدا بوده است، و پیامبران الهی می آمدند تا انسان را متوجه اشتباهش بکنند.
۱ـ۱) رابطه فطری انسان با خدا
در مورد خداشناسی فطری دو نوع شناخت ممکن است مطرح شود؛ یکی شناخت حضوری و شهودی. دیگری شناخت حصولی و ذهنی و عقلی، یعنی شناختی که عقل نسبت به خدا دارد. منظور از شناخت حضوری نسبت به خدا این است که انسان بر اساس خلقتش در اعماق قلبش یک رابطه وجودی با خدا دارد که اگر به عمق قلب خودش توجه کافی نماید این رابطه را می یابد و شهود می کند. منظور از خداشناسی فطری به معنای دوم هم این است که انسان بدون نیاز به تلاش می تواند با همان عقل فطری و خدادادی که دارد به آسانی پی به وجود خداوند ببرد. اما آن چه مهم تر است شناخت حضوری است چرا که شناخت های عقلانی همیشه شناخت هایی کلی هستند و با آن فقط می توان ثابت کرد که این جهان خالق و آفریننده ای دارد ولی خود آفریننده را به ما نشان نمی دهند. اما اگر شناخت فطری ما به خدا از نوع شهودی و حضوری باشد، یک نوع معرفت شخصی خواهد بود که خود خدا و خالق را به ما نشان می دهد و شخص رابطه دل خود را با خدا درمی یابد. لذا انسان گاهی اوقات که در مشکلات لاینحل قرار می گیرد و دست امیدش از همه جا کوتاه می شود،‌ در درون خود توجه به خدا را می یابد. (اسراء ، ۶۷) این همان راهی است که عرفا برای شناخت خدا پیشنهاد می کنند. سیر عرفانی و راه رسیدن به معرفت شهودی و قلبی بر این اساس است که توجه انسان به درون متمرکز شود و انسان در عمق دلش رابطه خود با خدا را بیابد. (مصباح یزدی،۱۳۷۸ الف: ۲۷- ۴۷) در آیات و روایات متعددی به فطری بودن خداشناسی اشاره شده است، از جمله آیه ۳۰ سوره روم که می فرماید:
«فاقم وجهک للدین حنیفا فطرت الله التی فطر الناس علیها لا تبدیل لخلق الله ذلک الدین القیم ولکن اکثر الناس لا یعلمون»[۸] همچنین حضرت علی (ع) در خطبه اول نهج البلاغه می فرمایند: «پس رسولانش را در میان بندگانش قرار داد و پیامبرانش را پیاپی فرستاد تا از آنان بخواهند حق میثاق فطرت را بگذارند و نعمتی را که فراموش شان شده است، به یادشان آورند». «حمد و سپاس خدایی راست که حمد خود را به بندگان الهام کرده و سرشت آنها را بر معرفت خود آفریده است». ( کلینی، ۱۴۰۱ق، ج ۱: ۱۳۹)
در اینجا این سؤال مطرح می شود که آیا قرآن کریم درباره معرفت شهودی و شخصی و یا علم حضوری (با توجه به اینکه علم حضوری دارای مراتبی ست) نسبت به خدای متعال سخنی دارد یا نه؟ شاید بتوانیم پاسخ مثبت این سؤال را از آیه فطرت و آیه میثاق به دست آوریم.
۱ـ۱ـ۱) آیه فطرت
خدای متعال در آیه فطرت خطاب به پیامبر اکرم (ص) می فرماید:
«فاقم وجهک للدین حنیفا» یعنی روی خودت را دقیقا مواجه قرار بده با دین این تعبیر، تعبیری است که در زبان عربی خیلی شایع است و وقتی می خواهند بگویند کسی توجه خودش را نسبت به یک چیزی متمرکز کرد و تمام توجه اش معطوف به یک شیی ء شد، می گویند: اقام وجهه الیه یا نحوه.یعنی صورتش را درست مواجه او قرار داد، به طرف او قرار داد.کنایه از این است که توجه اش کاملا معطوف به او شد.
بعد جمله ای را اضافه می فرماید:
«فطره الله التی فطر الناس علیها». فطرت مورد اشاره در این آیه در حقیقت تفسیری و تحلیلی برای جمله قبلی حساب می شود یعنی اینکه من گفتم توجه خودت را دقیقا به سوی دین معطوف کن معنایش این است که ملازم همان چیزی باش که فطرت تو اقتضاء می کند، چیزی بر خلاف فطرت و خواست فطری به تو نگفتم تمام توجه ات به سوی دین باشد، برفطرت خود که خدا تو را بر آن سرشته است.
البته تاویل دیگری می توان برای این آیه ارائه داد و آن اینکه «فطرت الله» را در مقام نعت «دین حنیف» قرار داد. در این صورت می توان آیه را بدین صورت تفسیر کرد که «روی خودت را تماما مواجه با دینی قرار ده که بافت و سرشت آن دین، الهی است (همان فطرت الهی است) و خلقت انسان نیز بر مبنای همین فطرت الهی صورت گرفته است» بر مبنای این تفسیر نتایجی حاصل خواهد شد که به آن اشاره می کنیم:
الف) دین اسلام بر مبنای فطرت الهی تشریع شده و شریعت الهی اسلام مظهر حضور تشریعی خداست. به عبارت دیگر دین خدا همان فطرت الهی است، در مقام تشریع.
ب) خلقت انسان نیز بر مبنای فطرت الهی است که به طور تکوینی موافقت تام با محتوای شریعت قدسیه اسلام دارد.
ج) در صورتی که انسان فطرت الهی را در وجود خود شناسایی و احیا کند و آن را تا سر حد انطباق تام با حقیقت شریعت الهی پیش ببرد، حقیقت انسان کامل تحقق پیدا کرده و مظهری از حضور تکوینی و تشریعی خداوند متعال تجلی می کند. (یا ایها الانسان انک کادح الی ربک کدحا فملاقیه؛ (انشقاق، ۸۴))
در ادامه آیه، حضرت حق اضافه می فرماید: «لا تبدیل لخلق الله»، این نوعی سرشت خدایی و نوعی آفریدن است که خدا انسان را بر آن آفریده و مقتضای فطرتش این است که مواظب دین باشد و توجه اش معطوف به دین باشد. بعد تاکید می کند که خیال نکنید بعضی از انسانها چنین بوده اند، یا در یک زمانی فطرت انسان اینچنین بوده است، «لا تبدیل لخلق الله» آفرینش الهی تغییر پذیر نیست، خدا انسان را اینچنین آفریده و مقتضای فطرتش این است که متوجه دین باشد «و لکن اکثر الناس لا یعلمون» ولی بیشتر مردم این را نمی دانند.
در این مورد برخی معتقدند منظور از دینی که موافق فطرت است آن حالت اسلام و تسلیم در مقابل خداست. «ان الدین عند الله الاسلام».(آل عمران، ۱۹) اسلام هم یعنی انقیاد، مطیع بودن، تحت فرمان بودن. «الاسلام هو التسلیم». این حالت انقیاد در مقابل خدا امری ست فطری نه اینکه آیه بخواهد بگوید جزئیات احکام و قوانین یا چیزهای دیگر، موافق فطرتند.
پس معنای موافقت و هماهنگی دین با فطرت این است که در نهاد انسان یک گرایش وجود دارد به سوی پرستش خدا که قبلا اشاره کردیم، و طبق این دو تفسیر منظور از فطری بودن در اینجا گرایش فطری ست. هر دو میل به پرستش خدا بود اما آنچه ما در صدد آن هستیم بینش فطری ست یعنی می خواهیم بگوییم انسان نسبت به خدا یک شناخت فطری دارد، آنهم از نوع شناخت شهودی به این معنا که وقتی در فطرت انسان گرایشی به سوی خداپرستی وجود دارد آیا می تواند این گرایش متعلق خود را نشان ندهد؟ وقتی می گوییم گرایش هست به پرستش خدا، ناچار نوعی شناخت هم باید در فطرت باشد و آنچه فطرت دنبال می کند آن کامل مطلق است که هیچ عیبی ندارد.هیچ کمبودی ندارد، کمالی فوق او تصور نمی توان کرد. جمالی بالاتر از او امکان ندارد. پس در فطرت ما شناختی نسبت به او وجود دارد هر چند ضعیف است و ما در اثر این ضعف، اشتباه در تطبیق پیدا می کنیم.
پس منظور از فطری بودن دین این است که «گرایش» به خداپرستی و خضوع در برابر پروردگار، گرایشی است که ریشه در فطرت انسان دارد و هر انسانی بالفطره خواهان تعلق و تقرب به «کامل مطلق» است و پرستش های انحرافی و شرک آمیز در اثر تلقینات و تربیتهای غلط و یا در اثر جهل و خطای در تطبیق، پدید می آید وگرنه «کل مولود یولد علی الفطره..» ( کلینی، ۱۴۰۱ق، ج ۲: ۱۲) و در «کافی» از امام باقر (ع) روایت شده است که در تفسیر آیه شریف فرموده اند:
فطرهم علی المعرفه به( کلینی، ۱۴۰۱ق، ج ۲: ۱۲)، یعنی خدا انسان را بر معرفت خودش سرشته است.
۲ـ۱ـ۱) آیه میثاق
«و اذ اخذ ربک من بنی ادم من ظهورهم ذریتهم و اشهدهم علی انفسهم الست بربکم قالوا بلی شهدنا ان تقولوا یوم القیامه انا کنا عن هذا غافلین. او تقولوا انما اشرک اباؤنا من قبل و کنا ذریه من بعدهم افتهلکنا بما فعل المبطلون
هنگامی که پروردگارت از پشت آدمی زادگان فرزندانشان را بر آورد و ایشان را برخودشان شاهد قرارداد که آیا من پروردگار شما نیستم؟گفتند: چرا، شهادت دادیم. (و خدا این کار را انجام داد) تا روز قیامت نگویید که ما از این مطلب غافل بودیم، یا نگویید که پدران ما قبلا شرک ورزیدند و ما نسلی بودیم از پس ایشان (و دنباله رو آنان) پس آیا ما را به خاطر کارهای باطل گرایان تباه می سازی؟
این آیه از آیات مشکل قرآن از نظر تفسیر است و از جهات متعددی جای بحث گسترده دارد ولی پرداختن به همه آنها ما را از هدفی که در اینجا داریم دور می کند. مفسران در مقام توضیح جمله جمله این آیه و ارتباط این مطالب با هم و بیان لب معنای این آیه، اختلاف نظرهایی دارند، سؤال های زیادی پیرامون جمله جمله این دو آیه مطرح است. اگر چه در نکته های دقیقی از این آیات ابهاماتی وجود دارد و حقا، آیه از متشابهات است اما چنین نیست که از آیات متشابه هیچ استفاده ای نتوان کرد. با دقت در دو آیه، یک مطلب با کمال وضوح روشن است، اگر اشکالی هست در کیفیت پذیرفتن این مطلب است یعنی اشکال در واقع از ماست نه از مفاد آیه. آیه به روشنی دلالت می کند که خدا با فرد فرد انسانها یک رویارویی داشته و به آنها گفته است آیا من خدای شما نیستم؟ و آنها گفته اند: آری، تویی خدای ما و این رویارویی با تک تک انسانها موجب این شده است که عذری برای مشرک ها وجود نداشته باشد که بتوانند بگویند ما اساسا از این توحید، از یگانه پرستی غافل بودیم و بگویند دنباله روی از پدران موجب این شد که ما مشرک بشویم، گناه به گردن پدران ماست و ما مسئول نیستیم. در اینکه مفاد آیه می خواهد چنین مطلبی را افاده بفرماید شکی نیست. ابهام ها در این است که ما خودمان چنین چیزی سراغ نداریم که با خدا رویاروی شده باشیم و خدا به ما فرموده باشد که آیا من پروردگار شما نیستم و ما بگوییم چرا، چون اینچنین چیزی را در خودمان یاد نداریم و سراغ نداریم این است که مشکل است مفاد چنین آیه ای را بپذیریم و گرنه در اینکه آیه چنین مطلبی را افاده می کند جای شکی نیست. البته در اینجا سؤالهایی هست. در چه عالمی؟ در چه شرایطی واقع شده؟ آیا دسته جمعی بوده یا تک تک؟ و سؤالاتی از این قبیل اما در اصل مفاد این مطلب و این بیان، جای ابهامی وجود ندارد.
پس آنچه به روشنی از این آیه شریف به دست می آید این است که هر فرد انسان، نوعی معرفت به خدای یگانه پیدا کرده است که می توان از کیفیت حصول آن به این صورت تعبیر کرد که خدا به آنان فرمود:
الست بربکم. و آنها پاسخ دادند «بلی شهدنا». و این گفتگو به گونه ای واقع شد که جای عذر و ادعای خطا در تطبیق را باقی نگذاشته است و از این رو، چنانکه اشاره کردیم در روز قیامت نمی تواند بگوید که با ربوبیت الهی آشنا نبوده است، و یا نمی تواند پیروی از پدران و پیشینیان را بهانه شرک و کج روی قرار دهد.
۲ـ۱) شخصی و حضوری بودن شناخت انسان نسبت به خدا
به نظر می رسد که چنین مکالمه حضوری و عذر براندازی که خطای در تطبیق را هم نفی می کند جز با علم حضوری و شهود قلبی، حاصل نمی شود و مؤید آن، روایات زیادی است که مشتمل بر تعبیرات «رؤیت» و «معاینه» می باشد.

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...