صفی الدین به سبب کثرت ریاضت و مخصوصا به جهت افراط در روزه و اجتناب از خوردن غذای حیوانی، در اواخر عمر تدریجا ضعیف و مکرر بیمار شد. در پایان عمر تقریبا به کلی از غذا افتاده بود و جز غذاهای ساده غیر حیوانی و آب قند، چیزی از گلویش پایین نمی‌رفت. با این حال، تا ممکن بود در ادای وظایف شرعی اهتمام داشت. به علاوه خانقاه او محل اطعام فقرا و پناه ضعفا و مسکینان بود و همین نکته دستگاه او و اخلافش را همچنان محل محتاجان و درویشان می‌داشت. در مرض موت هم، محافظت سفره و خدمت ضعفا را با تاکید تمام، سفارش می‌کرد. در آخرین روزهای بیماری، در اثر ضعف شدید، تقریبا از سخن گفتن هم بازماند. فقط آهسته قرآن می‌خواند و آخرین سخنش این بود: صلو علیه و سلموا تسلیما. روز دوشنبه دوازهم محرم سنه ۷۳۵ قمری، بعد از نماز صبح، در سن هشتاد و پنج سالگی وفات یافت و روز بعد به وقت نماز ظهر، در مجاورت خلوت خانقاه خویش دفن شد. هنگام وفات وی، پسرش شیخ صدرالدین موسی، در مسافرت بود و زن شیخ هم که در ایام بیماری از شیخ مراقبت می‌کرد، چند هفته بعد از شوهر وفات یافت[۹].
بیشتر مورخان، اجداد وی را سنی شافعی مذهب و هاشمی تبار مهاجر از حجاز به کردستان ایران دانسته اند[۱۰]. زرین‌کوب در کتاب مشهورش جستجو در تصوف ایران با استناد به منابع تاریخی متعدد و گوناگون، وی را سنی مذهب می‌داند[۱۱]. مذهب شیخ صفی الدین تسنن و شافعی مذهب بود و با آنکه بعضی اقوال و اشعار منقول از او، از اتکا بر محبت و مهر علی حاکی است، این محبت علی با تسنن وی که در تاریخها از جمله حتی در احسن التواریخ بدان اشارت هست، مغایرت ندارد. در مکتوبی هم که عبیدالله خان ازبک به شاه طهماسب صفوی سال ۹۳۶ هجری می‌نویسد، گفته می‌شود که پدر کلان شما، جناب مرحوم شیخ صفی مردی عزیز اهل سنت و جماعت بوده‌است[۱۲].
خاندان صفوی احتمالا از شیخ جنید به بعد ادعای سیاست کردند و خود را از اولاد حضرت علی (ع) برآوردند. منابع مختلفی در دست داریم که روشن میشود از زمان شیخ جنید و شیخ حیدر اکثریت ایرانیان مذهب سنی داشتند[۱۳].
۲-۲- عناصر تشکیل دهنده
عناصر تشکیل دهنده دولت صفوی ترکان آناطولی بودند و این عناصر به هیچ وجه مناسبتی با ترکان آق قویونلوها نداشته اند و از ترکان مرکز و جنوب آناطولی بودند که با اسم قزلباش و با معتقدات شیعی از عناصر تشکیل دهنده دولت صفوی به شمار می رفتند[۱۴]. اساس تشکیل دولت صفوی با الهام از آق قویونلوها نهاده شده و در بسیاری از مسایل از جغتایی ها استفاده کرده اند[۱۵]. مثلا تقویم دوازده حیوانی ترکان و مخصوصا در تشکیلات نظامی یعنی اصلاحات : قورچیان . اون باشی . یوز باشی . مین باشی . و بسیاری از این اصلاحات را از جغتای گرفتند و اگر رواج ادبیات جغتایی را در زمان صفویان بر این امر اضافه کرد و دولت صفوی را احیا کننده امپراطوری ایلخانان بدانیم سخنی به گذاف نگفته ایم به طوری که میدانیم هیچ سند و نوشته ای هیچ سند و نوشته ای به زبان ترکی از دیوان سلجوقیان ایران در دست نیست در دوران شاه اسماعیل شاهد مکاتب بسیاری به زبان ترکی در دیوان رسایل صفوی هستیم[۱۶].
ترکان ایران زمان صفویه نسبت به گذشته با تراکم بسیار زیاد جمعیت در یک منطقه سکونت گزیدند علت این امر تشکیل دولت صفوی و مهاجرت دسته جمعی ترکان از آسیای صغیر به ایران می باشد که این مهاجرت بیش از یک قرن طول کشید حتی تا اوایل قرن هجده میلادی نیز ما اسناد و مدارکی از مهاجرت این قبایل به ایران در دست داریم[۱۷].
مهاجرت ترکان آناطولی با حمله حاکم مغول دیار بکر به ­نام علی پاشا در سال ۱۳۳۶ م. آغاز می­گردد. در زمان سلطنت شیخ حسن جلایری والی کل آناطولی جمعیت زیادی از ترک و مغول از جمله شیخ حسن چوپانی و امیر تاش از آناطولی مرکزی به ایران صورت گرفت تا قرن ۱۵م. این مهاجرت ها ادامه داشت تا اینکه قراقویونلوها و آق وقویونلوها نیز به ایران مهاجرت کردند[۱۸].
یکی از مهمترین عوامل وابستگی ترکان آناطولی به طریقت صفوی شیخ جنید بود. شیخ جنید برای زیارت مقبره اجدادی به اردبیل بازگشت اما اکثر مریدانش که در بیرون شهر خیمه زده بودند موجب ترس و توهم جهانشاه قراقیونلو و عموی خود شیخ جعفر شدند و چون شیخ جنید بر سر مقام شیخی عموی خود شیخ جعفر و جهانشاه را بر ضد خویش متحد می­دید به مجادله بر خواست ولی به علت عدم موفقیت مجبور به ترک اردبیل گردید و به آناطولی رفت و به ازون حسن سر کرده آق قویونلوها پیوست. ازون حسن خواهر خود خدیجه بیگم را به عقد شیخ جنید درآورد و به او اجازه داد تا در قلمرو آق قویونلوها از جانب خود خلفایی برای نشر دعوت و تعلیم طریقت صفوی گسیل دارد[۱۹]. شیخ جنید به قصد جهاد با کفار چرکس عازم قفقاز شد، در این میان با شیرون شاه وارد جنگ شد و کشته شد. یک ماه بعد از مرگ وی پسرش شیخ حیدر به دنیا آمد و در دامان دایی خود ازون حسن رشد و پرورش یافت. به دنبال کشته شدن جهانشاه به دست ازون حسن در کنار این فاتح جدید آذربایجان و تحت حمایت او وارد اردبیل شد در حالی که سن وی هنوز به ده سال نرسیده بود. بر وفق سنت معمول پیروان خویش به تشویق تایید آنها پبه عنوان مرشد کامل و صوفی اعظم امور بقعه و خانقاه صفوی را شیخ جعفر تحویل گرفت. اوزون حسن دختر خود مارتا را به عقد شیخ حیدرخواهرزاده محبوب خود در آورد[۲۰].
پایان نامه - مقاله - پروژه
اوزون حسن درراه بازگشت جنگ تفلیس در سال ۸۸۱ ه ق. درگذشت. به دنبال مرگ ازون حسن شیخ جوان علی رغم از دست دادن حمایت امیران آق قیونلو برای انتقام از مرگ پدر به ولایت شیروان به فکر جهاد با طوایف چرکس رفت. شیخ که مرگ ازون حسن او را توقع کمک مایوس کرد برای از سرگیری جنگ مقدس خویش به تدارک اسلحه و تنظیم سپاه پرداخت . بقعه شیخ صفی تبدیل به نوعی زرادخانه شد. خود شیخ به ساختن زره و شمشیر و نیزه دست زد. لباس متحد شکل صوفیانه ای به رنگ کبود برای سپاهیان طرح کرد. از جمله شامل کلاه دوازده ترکی به شکل تاج و رنگ سرخ که اشاره به تعداد امامان شیعه صورت تاج مظهری از سلطنت شیعه و رنگ سرخ آن نشانه ای از خونخواهی از اهل سنت بود. به این پیروان سرخ کلاهان یا قزلباشان میگفتند. این قزلباشان شامل قبایل روملو، استاجلو، بهارلو، موصلو، تکلو، افشار، قاجار، ذوالقدر، بیات، شیخاوند، طوایف عشایر بزرگ و کوچک طوایف تاجیک از کرد و طالش بود. شیخ توانست اسباب خروج دین حق را با اقدام به غزوه کفار چرکس دنبال کند و طی دو جنگ در چهار سال توانست غنایم و اسیران زیادی به اردبیل بیاورد. در لشکر کشی بعدی وی حمله انتقام جویانه به ولایت شیروان برای انتقام از خون پدر از فرخ یسار شیروان شاه بازستاند. فرخ یسار که پدرزن یعقوب بیگ آق ­قویونلو بود برای دفع این حمله از او یاری خواست. یعقوب هم که نیز برادرزن شیخ حیدر و پسردایی او بود آنچه شیخ زاده انتظار داشت برآورده نشد و به کمک شیروان شاه لشکر فرستاد و در این نبرد سرنوشت ساز بین سپاه قزلباشان با قوای متحد شیروان شاه و آق قویونلوها رخ داد شیخ حیدر کشته شد. یعقوب بیگ فرمانده قوا سر شیخ حیدر را به تبریز آورد و در شهر به دار آویخت. فرزندان خردسال او سلطان علی ابراهیم میرزا و اسماعیل میرزا همراه با مادرشان که خواهر یعقوب بیگ بود به استخر تبعید شدند و حدود چهار سال و نیم در آنجا زندانی بودند تا اینکه یعقوب بیگ وفات یافت و نبردی بر سر جانشینی او در قبایل آق قویونلوها در گرفت سرانجام رستم بیگ نوه ازون حسن سلطنت را بر دست گرفت[۲۱]. وی برای مقابله با دشمن خود بایسنغر فرزند یعقوب بیگ به منظور استفاده از مریدان، فرزندان شیخ حیدر را آزاد کرد. رستم بیگ بایسنغر را شکست داد و گرفتار خطر جدی تر یعنی سلطان علی شد اما با کمک فرماندهی یکی از امیران کاردان خود بنام آبیه سلطان توانست به راحتی شیخ جوان صفوی را از بین برد.
کشته شدن این سه نفر از خاندان صفوی نه تنها معنویات مریدان را متزلزل نکرد بلکه بر عکس روح مبارزه جویی آنها را تشدید نمود، به این سبب اسماعیل و ابراهیم را در شهر اردبیل و در محله آناطولی ها در منزل زنی به نام ویا از قبیله ذوالقدر مخفی کردند. اسماعیل فقط شش سال داشت و در جریان مخفی شدن شاه اسماعیل صفوی در اردبیل، زنی از قبیله ی ذوالقدر او را پناه داده بود که بعد آن زن دستگیر می شود و توسط آق قویونلوها کشته می شود[۲۲]. واله ی اصفهانی در این باره می گوید: «بعد از آن، آن گوهر والا را به صوابدید خاتون عظمی شاه پاشا، آبه نام عورتی از طایفه ی ذوالقدر که در ایام رضاع خدمتکار آن گوهر خورشید شعاع بود به خانه ی خود که در محل رومیان اردبیل بود برده چند روزی نگاه داشت و از بیم آنکه مبادا پرتو آن آفتاب و نور آن چراغ از روی آن خانه سر به دری پیش گیرد و غمازان خبردار شوند آن در شاهواره را به جوار مسجد جامع اردبیل به گنبدی که به مقبره الله ویرمیش آقا اشتهار دارد نقل نموده، چند روز نیز در آنجا لوازم حفظ و حراست به تقدیم رسانید[۲۳]. و پس از مخفی شدن اسماعیل در خانه ی هوادارانش وی به گیلان می رود تا از شر رستم آق قویونلوها در امان بماند و از آنجا بود که اسماعیل پیش کار کیا میرزا علی رفت[۲۴]. سلطان آق قویونلوها در اردبیل سخت در جست و جوی فرزندان شیخ حیدر بودند. در این شرایط تنی چند از مریدان نزدیک این خاندان مانند حسن بیگ شاملو و ابدال بیگ ذوالقدر و گوک علی اهل آناطولی از ترس دستگیری آنها را به گیلان فرار دادند. اسماعیل حدود شش سال در گیلان ماند. در این مدت هیچ وقت از سوی صوفیان فراموش نشد و حتی مریدان بسیاری با اوردن هدایا و نذورات پیش مرشد خود می­رفتند. چرخ زمان نیز به نفع اسماعیل در حرکت بود و نزاع خونین برای تصاحب سلطنت در میان فرزندان آق قویونلوها شروع شد. خارج شدن اسماعیل از گیلان با موقعیت سیاسی زمان متناسب بود. اسماعیل با کمک حسین بیگ شاملو، ابدال بیگ ذوالقدر، خادم بیگ، رستم بیگ، بیرام بیگ قرا پیری، ایغوت بیگ و حسن روملو از منطقه دیلم به طارم و از طارم به خلخال و از خلخال به اردبیل آمد و سپس به آناطولی رفت که باعث خوشحالی عمیقی بین هوادارانش شد. این شادی به حدی بود که یکی از جوانان ذوالقدر به محض شنیدن دعوت شاه اسماعیل از رفتن به حجله عروسی خود منصرف شد و به او پیوست. در آناطولی ترکان زیادی از قبایل استاجلو، شاملو، روملو، تکلو، ذوالقدر ها، مردم ناحیه قرامان و ورساق ها به او ملحق شدند [۲۵].
به قول از فاروق سومر اگر ترکان و قزلباشان آناطولی نبودند شکل گیری فکر و مداخله در افکار شیوخ اردبیل خطور نمی­کرد.[۲۶]
۲-۳- ساختار اداری وتشکیلات حکومتی صفویه
با آغاز حکومت صفویه کشور ایران بدنبال یک دوره کشمکشهای داخلی و جنگ میان حکومت های محلی مستقل و نیمه مستقل دارای حکومتی واحد و یکپارچه با سرزمینی گسترده شد که در سایه آن وحدت ملی و مذهبی میان مردم ایجاد گردید. چنین حکومتی در ایران پس از اسلام بی سابقه بود. صفویان توانستند با وحدت میان عناصر دوگانه ترک قزلباشان و ایرانی تاجیک کشوری کاملا مستقل در برابر دشمنان داخلی و خارجی ایجاد کنند و برای مدتی بیش از دویست سال وحدت و تمامیت ارضی خود را حفظ کنند. هینتیس میگوید: «درآن زمان که در سرزمین های اسلامی وجود وطن درخارج از مذهب نا متصور بود مذهب تشیع خود جای مفهوم ملت را گرفت. زیرا که تشیع قزلباشان را سخت به هم پیوست و متحد کرد و آنان را از هم نژادان خود که زیر سلطه عثمانی ها بودند متمایز و مشخص نموده. سپس اضافه می­ کند پس از نبرد چالدران در۹۲۰ ه.ق که ایرانیان از عثمانی ها شکست خوردند قزلباشان بصورت قطعی در نجد ایران مستقل شدند. آنها نیز مانند اهالی و سکنه قدیمی بومی این دیار که به آنها تاجیک می­گفتند ایرانی شدند. این تاجیک ها از قرن های پیش زیر سلطه قبایل ترک بسر می بردند و حال دیگر با قزلباشان مذهبی واحد و فرمانروایی واحد داشتند. بزودی صفویه و هوادارانش آنها را محافظ طبیعی خود انگاشتند. زیر فرمانروایی آنها با مفهومی جدید از ملیت ایرانی دست یافتند که بدون تمایزات نژادی مبتنی و متکی بر مذهب شیعه بود.[۲۷]»
بطور کلی مملکت صفویه از ابتدا بوسیله امراء که بخش عمده مقامات و مناصب را به خود اختصاص داده بودند اداره می­شد و این امرا بر دو نوع بودند که به امراء دولتخانه و امراء غیر دولتخانه تقسیم می شدند. امراء غیر از دولتخانه یا امراء سرحد را به گفته میرزا سمیعا، اول ولات، دوم بیگلر بیگی، سوم خوانین و چهارم سلاطین تشکیل می دادند.[۲۸] از لحاظ رتبه و مقام، ولات در منصب خود بالا تر از بیگلر بیگی و بیگلر بیگی بالاتر از خوانین و خوانین در راس سلاطین قرار داشتند. در نواحی تحت نفوذ هر بیگلر بیگی حاکمی که منصوب می شدند تحت فرمان و نفوذ وی بودند و عزل و نصب حکام آن ناحیه بر عهده بیگلر بیگی بود. اما سلاطین در هر ناحیه یا سرحد تابع خوانین همان سر حد بودند. والیان نیز چهار نفر بودند اول والی عربستان، دوم والی لرستان، سوم والی گرجستان شامل کارتیل و کاخت و تفلیس و چهارم والی کردستان بود. نوع دوم امرا دولتخانه بودند که تعداد آنها چهار نفر و به ارکان دولت قاهی مشهور بودند و این امراء شامل قورچی باشی، قوللر، آقاسی، ایشیک، آقاسی باشی و تفنگچی آقاسی میشدند[۲۹].
۲-۴- تقسیم بندی امرا
در دوره صفوی امرا به دو دسته تقسیم میشدند :
امرای دولتخانه ای
امرای غیر دولت خانه ای (امرای سرحدات )که امرای سر حدات خود مشتمل چهار گروه بودند:
والی ها: از میان امرای سرحدوالی بالاترین مقام را داشت و در سراسر کشور شمار آنان از چهار تن تجاوز نمیکرد و همگی از خاندانهای قدیم و دارای حکومت های موروثی بودند آنان در عین تابعیت از دولت صفوی در بعضی از امور اختیارات قابل توجهی داشتند عایدات مالیاتی آنها در بودجه کشور محاسبه نمی شد آنان سالیانه پیشکش ها و هدایای برای شاه می­فرستاند و در صورت لزوم تعدادی سپاهی به پایتخت گسیل می دادند. خوزستان، لرستان، گرجستان و کردستان در دوره صفوی والی نشین بودند.[۳۰]
کمپفر سیاح و محقق آلمانی که در ۱۰۹۹ه.ق به ایران آمد تفاوت خیلی زیادی بین والیان وبیگلربیگان قایل نشده است[۳۱] و درباره آنان میگوید: «از بین بیگلری ها چند تنی از حیث اعتبار از دیگران برتر هستند که به آنان والی می گویند مثل والیان گرجستان، خوزستان، لرستان و داغستان[۳۲]
بیگلر بیگی هابیگلر بیگی ها از نظر رتبه در مرتبه ای پایین تر از رتبه افراد مالیات قرار داشتند. آنان حکامی بودند که بر خلاف والی ها از مرکز تعیین می شدند اما در موارد بخصوص این سمت موروثی بود.[۳۳] چنان که در قرن دهم هجری این مقام به طور موروثی به سران ایلات قزلباش تعلق داشت. قراباغ و استر آباد متعلق به سران دو شاخه ایل قاجار بود و فارس و کرمان به ترتیب به ایل ذوالقدر و ایل افشار تعلق داشت.[۳۴]
با توجه به منابع که لقب خان را برای بیگلر بیگی ها و نیز سایر بزرگان به کار می برند،[۳۵] می­توان گفت که خان به عنوان یک رتبه و مقام حکومتی در ساختار امرا پایین تر از بیگلر بیگی قرار داشت اما به عنوان یک لقب برای امرا عالی رتبه که به منصب بیگلر بیگی ایالات می رسیدند بیشتر نشانگر سلسله مراتب ارتقاع تدریجی آنها بود. قلمرو بیگلر بیگی ها بسیار وسیع بود و خان ها (حکام) و سلطان های(حکام درجه دوم) زیادی تحت نظر آنها خدمت می کردند[۳۶].
بیگلر بیگی ها فرمانده ی قوای نظامی قلمرو حکمرانی خود بودند و در هنگام جنگ نیز مسئولیت خان های زیر دست خود و سپاهیان آنها را بر عهده می گرفتند به همین دلیل به آنان امیرالامرا نیز خطاب می شد[۳۷].
خان‌هاخان‌ها در سلسله مراتب امرای سرحد، در مرتبه ی سوم قرار داشتند و تابع بیگلربیگی منطقه خود بودند[۳۸]. چنان‌که پیش از این‌ گفته شد برخی منابع تفاوتی بین خان و بیگلربیگی قایل‌ نمی‌شوند. شاردن، خان‌ها را به دو‌ دسته ی بزرگ و کوچک تقسیم‌ می‌کند و می‌گوید: «خان‌های بزرگ لقب بیگلربیگ دارند[۳۹]
خصوصیاتی نیز که دلاواله برای خان‌ها ذکر می‌کند بیشتر اختیارات یک بیگلر بیگی را به ذهن متبادرت می‌کند. به گفته­ی او خان در ایران به معنای حاکم کل یک ایالت است‌ و اختیارات‌ زیادی دارد و به هر روشی‌ که‌ بخواهد‌ حکومت می‌کند و هیچ ‌کس جز شاه‌ را به عنوان ارشد خود نمی‌شناسد و در جنگ‌ها و امور مربوط به‌ قلمرو حکمرانیش تنها از‌ او‌ اطاعت‌ می‌کند[۴۰] .
با توجه به آنچه گفته شد باید بین‌ مقام خان به‌ عنوان یک رتبه‌ در تقسیم ‌بندی امرای سرحد و لقب عمومی خان که برای‌ بیگلر بیگی ‌ها از روی مسامحه به ‌ ‌کار می‌ رفت، تمایز قایل شد.
آنچه از این‌ پس‌ درباره‌ اختیارات، امتیازات و قدرت فراوانش‌ در سازمان اداری صفوی صحبت می‌شود، خان در معنای‌ دوم آن‌ می‌ باشد.
خان‌ها در قلمرو حکمرانی خود، همانند یک پادشاه، مقتدر و صاحب اختیار بودند. آن‌ ها می‌کوشیدند به پیروی از شاه، برای خود درباری شکوهمند ترتیب‌ دهند. اغلب، ملازمان‌ بسیاری‌ داشتند و با تشریفات خاصی از عمارت حکومتی خویش خارج می‌شدند و در‌ حوزه ی‌ حکمرانی خود به سرکشی و بازدید می‌پرداختند[۴۱].
برخی از خان‌ها درآمد سالیانه ی فراوانی داشتند. برای مثال و طبق گفته توماس هربرت درآمد سالیانه ی امام قلی خان حکمران‌ فارس،۴۰۰‌ هزار‌ تومان تخمین زده‌ می‌شد[۴۲] .
خان، تعهدات و وظایفی در قبال شاه داشت. او می‌ بایست‌ مقدار معینی از سپاهیان‌ شاه‌ را‌ در قلمرو خود نگهداری کند یا مزد سپاهیانی را که خارج از قلمرو او نگهداری‌ می‌شدند، بپردازد[۴۳].
به‌ گفته ی فیگوئروا حکومت‌ فارس‌ به این شرط به امام قلی خان واگذار شده بود که در هنگام احتیاج، با ۱۰‌ هزار‌ سرباز پیاده و سواره به‌ یاری شاه برود و این شرطی بود که به‌ همه­ ی‌ حکام، به‌ تناسب وسعت‌ حوزه­ حکمرانی شان، تحمیل می‌شد[۴۴].
خان همچنین وظیفه داشت مقداری از محصولات تولیدی‌ قلمرو خود را به مطبخ‌ شاهی‌ تحویل دهد. در صورت وسعت حوزه­ حکمرانی، او می‌ بایست خواروبار یک ماهه­ی دربار شاه را تهیه‌ کرده‌ و‌ به‌ پایتخت ارسال کند[۴۵].
علاوه ‌براین، خان وظیفه داشت در پایان هر سال هدایای‌ ارزشمندی شامل: وجه نقد، اجناس هنری (فرش،پرده،ظروف‌ و پارچه)، مواد خام (ابریشم،پنبه‌ و پشم) و تعدادی غلام، حیوانات‌ بارکش و سواری (شتر،استر و اسب) و پرندگان شکاری نظیر باز، به دربار‌ پادشاه‌ بفرستد[۴۶].
به گفته ی اوروج بیک[۴۷] مقام خان موروثی بود. اما این‌ موضوع باعث‌ نمی‌شد‌ که به ویژه در زمان پادشاهان مقتدری مثل شاه‌ عباس اول، از مقام خود برکنار‌ شوند. تمامی‌ خان‌ها و حکامی که‌ در سراسر کشور مناصبی‌ داشتند‌ هر‌ لحظه امکان داشت که به حکم‌ شاه از‌ مقام‌ خود معزول شوند. در ادامه با ذکر مثال‌هایی این‌ موضوع پی‌گیری خواهد شد ولی قبل‌ از‌ آن لازم است مطالبی درباره حکمرانان‌ فارس‌ در فاصله ی ۹۹۵-۹۰۹‌ ه.ق بیان‌ شود[۴۸].
از ربیع الاول ۹۰۹ ه.ق که شاه‌ اسماعیل‌ اول، شیراز را تصرف کرد[۴۹]، تا اواخر سال ۹۹۵ ه.ق که‌ مهدی قلی خان ذوالقدر‌ از‌ طرف شاه عباس اول به حکمرانی‌ شیراز منصوب شد،۲۰ نفر به‌ این‌ مقام رسیده‌اند که به استثنای منصور بیک‌ افشار و شاه‌ محمد صفوی که به ترتیب در۹۱۱ ه.ق و ۹۸۵ ه.ق هریک مدت کوتاهی این مقام‌ را‌ داشتند، بقیه‌ حکمرانان فارس از ایل ذوالقدر‌ هستند،[۵۰]که‌ نشانگر این‌ مساله است که فارس تا‌ آغاز‌ سلطنت شاه عباس اول‌ تیول‌ ایل‌ ذوالقدر بود.
شاه عباس اول با هدف محدود کردن قدرت امرای قزلباش و تقویت دولت مرکزی، سعی‌ کرد‌ حق حکمرانی موروثی روسای‌ ایلات قزلباش بر‌ نواحی‌ مختلف کشور‌ را‌ از‌ بین ببرد اما حداقل‌ در سال‌های نخست سلطنتش در این زمینه توفیق چندانی نداشت چرا که در این سال‌ها همچنان مناطق‌ مختلف‌ به عنوان تیول در اختیار روسای ایلات قزلباش قرار‌ می‌گرفت. چنان که‌ سه‌ تن‌ از‌ امرای‌ ذوالقدر مهدی قلی خان‌ ذوالقدر، یعقوب خان ذوالقدر و بنیاد خان ذوالقدر در فاصله ی ۱۰۰۴-۹۹۶ه.ق به حکومت فارس‌ منصوب شدند[۵۱].
چنان که گفته شد‌ علی ‌رغم‌ موروثی‌ بودن‌ مقام خان و‌ قدرت‌ فراوان‌ او در قلمرو حکمرانیش، شاه هرگاه که اراده می‌کرد می توانست خان را از مقام خود برکنار کند. حتی شاه ضعیفی‌ مثل شاه محمد صفوی نیز قادر به این کار بود. اسکندر بیگ‌ ترکمان در مورد برکناری علی خان ذو‌القدر حکمران فارس در دوره ی شاه محمد و علت آن می‌گوید: «چون علی خان ذوالقدر، در این دو سال، لشکر فارس، به‌ بهانه ی خروج قلندر که در کهگیلویه واقع شد به ارودی شاهی نفرستاده‌ بود. او و چند نفر دیگر‌ از‌ امرای ذوالقدر فارس برکنار شدند[۵۲].
سلطان‌ها: سلطان‌ها در سلسله مراتب امرای سرحد در مرتبه ی چهارم قرار می‌گرفتند. آنها در واقع، حکام جزء هر ایالت بودند و اداره ی شهرها و مناطق مختلف‌ آن‌ ایالت را برعهده داشتند و از خان یا بیگلربیگلی ایالت تبعیت‌ می‌کردند. در یک ایالت، گاهی سلطان‌های حکام جزء متعددّی وجود داشت.[۵۳]
به گفته ی تاورنیه، سلطان تابع خان بود اما انتخاب او از سوی‌ شاه‌ صورت می‌گرفت و تنها‌ به‌ فرمان او معزول می‌شد و در صورت بروز تقصیری از جانب سلطان، خان فقط می‌توانست‌ به شاه گزارش داده و منتظر فرمان او بماند[۵۴]. اما به گفته ی دلاواله، تنها عده­ی کمی از سلطان‌ها، مستقیما زیر نظر شاه قرار داشتند[۵۵].
با توجه‌ به آنچه گفته شد، می‌توان نتیجه گرفت که: نصب و عزل سلطان‌ها(حکام جزء) حق مسلم پادشاه صفوی بود اما در برخی ادوار شاه این اختیار را به بعضی از بیگربیگی‌های مورد اعتماد خود تفویض می‌کرد.
در هر ایالت تعدادی صاحب منصب کشوری ‌‌نیز‌ وجود داشت‌ که توسط شاه انتخاب می‌شدند و از او تبعیت می‌کردند. شاردن از سه مامور‌ خاص‌ با‌ عناوین معاون خان، وزیر و واقعه ‌نویس نام می‌برد که منصب شاه و تابع نظرات او بودند[۵۶]. در ادامه، هر یک از این مناصب‌ معرفی می‌شوند.
۱-معاون خان. معاون خان که ملقب به کفیل یا جانشین بود، پیوسته در مرکز ایالت حضور داشت و از نزدیک، اعمال‌ و رفتار حکمران (خان) را زیر نظر‌ می‌گرفت[۵۷].
با توجه به مطالب گفته شده می‌توان نتیجه گرفت که حکمران‌ فارس در دوره ی صفوی، معاون و جانشینی داشت که از طرف‌ شاه منصوب می‌شد و از او تبعیت می‌کرد و از‌ قدرت قابل‌ ملاحظه‌ای نیز برخوردار بود.
۲-وزیر: وزیر یا پیشکار، صاحب منصبی بود که از سوی شاه به‌ منظور نظارت بر امور ایالت منصوب می‌شد. به گفته ی سانسون، وزیر بعنوان بازرس، به استثنای امور مربوط به دادگستری، کلیه ی امور ایالات را زیر‌ نظر‌ می‌گرفت. او مقرری سربازان پادگان ایالت‌ را از روی املاک خالصه­ی آن ایالت پرداخت می‌کرد و مواظب بود که‌ خان و مامورانش با زارعان بدرفتاری نکنند[۵۸].
از وزرای فارس در دوره ی شاه عباس اول‌ می‌توان‌ به میرزا معین‌ الدین محمد شیرازی[۵۹]، آصف بهبهانی، میرزا حسین‌ بیک‌ جابری[۶۰] و میرزا‌ حسن‌ بیک جابری[۶۱] اشاره کرد.
۳-واقعه ‌نویس: سومین ماموری که از طرف شاه در ایالات وجود داشت واقعه‌ نویس یا منشی بود. او وظیفه داشت حوادث و وقایع‌ مهم‌ حوزه­ ماموریتش را به مرکز گزارش کند[۶۲] .
این منصب از مشاغل مهم ساختار اداری‌ عهد‌ صفوی‌ بود. تمامی وقایع‌ نویسان کشور زیر نظر وقایع‌ نویس بزرگ که در دربار حضور داشت و گاهی او را وزیر‌ دست‌ چپ‌ نیز می‌گفتند، انجام‌ وظیفه می‌کردند و گزارش‌های خود را برای او ارسال می‌داشتند[۶۳] .
علاوه بر مناصب گفته‌ شده، منابع‌ از مناصب ایالتی دیگری نیز سخن می‌گویند. از جمله از منصبی به نام شاه بندر یا رئیس بندر سخن‌ گفته‌ شده‌ است.به گفته ی کمپفر این منصب برای مدت‌ محدودی که از یک سال تجاوز نمی‌کرد، به افراد‌ مورد‌ اعتماد اعطا می‌شد و پس از آن، شاه شخص دیگری را به این سمت منصوب‌ می‌کرد. در‌ قبال‌ خدمت، شاه‌ بندر حقوق مقطوع و معینی دریافت‌ می‌کرد و هیچ سهمی در عواید حاصل از حقوق و عوارض‌ گمرکی‌ نداشت‌[۶۴] .
۲-۵- اراضی ممالیک‌ و اراضی خاصه دولت صفوی
در ساختار اداری دوره­ صفوی، تمام کشور به بخش یا دو دستگاه دولتی(ممالیک)و خاصه تقسیم‌ می‌شد. اختلاف‌ این دو در این بود که اراضی دولتی (ممالیک) توسط حاکم اداره‌ می‌شد درحالی ‌که‌ سرزمین (اراضی) خاصه‌ تحت اداره ی وزیر یا ناظر بود[۶۵] .

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...