( همان: ۱۶۵)
ناصر خسرو زمانی سخن و گفتار شاعر را ارزشمند میداند که چون زر و طلای خالص و برکشیده باشد. او سخن را زر، توصیف میکند که به ترازوی خرد، اندازه و وزن میگردد.
مستان سخن مگر که هــمه سخته زیرا سخن زر است و خرد شاهین
گـر گـــــــوهر سخنت همی باید از دین چراغ کن ز خـــرد میتین
( همان: ۲۹۸)
او در جایی دیگر سخن را بذری می شمارد که برزمین مراودت ومعاشرت انسانی افشانده می شود و جان انسان را به دهقان تشبیه می کند، تا این جان پاکیزه، تخم پاک بیفشاند و حاصل پاک بردارد.
جهان زمین وسخن تخم و جانت دهقان است به کشت باید مشغول بـــــود دهقان را
( همان: ۱۱۰)
ناصر خسرو، تحّولی را که در دنیای شعر و شاعر ی در وی پدید آمده، ناشی از تراوش و زایش خرد در خود می داند . او معتقد است قدر و قیمتش به خاطر اکسیر خردی که در دل او است بالاگرفته و دین وخرد ارزش هنر و شعر او را افزون کرده است.
دل زخرد گشـــــت پر زنــــور مرا   سرزخرد گشت بی خمار مــــــــرا
سنگ سیه بودم از قیاس و خـــــرد   کرد چنــــــین درّ شاهوار مــــــرا
برسرمــــن تاج دین نهاد خـــــرد    دین هنری کــــرد وبرد بار مــــــرا
( همان:۷۸)
ناصر خسرو شعر را چون جامه ای توصیف میکند که تار و پود آن را خرد، به وجود میآورد. بنا بر این او معتقد است که سخن و شعری که از خرد و حکمت تهی است، اساساً ارزشی ندارد:
جـان جامه نپوشد مگـــر از بافتـه حکمت مر حکمت را معنی پودست و سخن تار
نه هر سخنی حکمت باشد بر نام چو مردم دینار بود هـــر کـــه بود نامش دینار؟
( همان: ۱۱۶)
سنایی آبرو و عظمت شعر و نظم را در برخورداری سخن از خرد میداند. او بر این باور است که سخن درختی است که چون با خرد آبیاری شود، سرسبز و پرثمر میگردد:
آب نظمــش درخت فکرت را از خرد بیخ و بار خـــــواهد کرد
(سنایی غزنوی، ۱۳۷۵: ۳۱۹)
سنایی عالی بودن شعر و سخن خود را از آن جا ناشی میداند که مایه و آبشخور آن خرد است. او معتقد است خرد باعث میشود که او ازسرودن اشعار بیارزش و سست، دوری کند.
مرا هرگه سخن گویم سخن عالی شود لیــکن نگهبانم خرد باشد ز گفتی کان زیان دارد
سخن با خودهمیگویمکه خود کس نیست در عالم مرا باری خود اندر خود خرد بازارگان دارد.
( همان: ۲۷۹)
۵-۳-۲- جاودانگی شعر و شاعر
بسیاری از شاعران بر این باورند که سخن و شعر نیکوکه از خرد و اندیشه مایه گرفته باشد و از حقیقت جان شاعر، آبیاری گردد، نامیرا است و جاودانه میماند. چنین شعری، هرگز نمیمیرد و نام شاعر را بر جریده روزگار ابدی، میسازد. در این بین نیز کسانی که از نام نیک برخوردارند، میتوانند در شعر شاعران به نیکی جاودانه شوند همان طورکه ممکن است شخصیت و نامی بزرگ نیز با بیتی شعر به بدی در دفتر روزگاران جاودانه شود. چنان که فردوسی در هجو نامه ی سلطان محمود غزنوی میگوید:
چو شاعر برنجد بگوید هجا بماند هجا تا قیامت بجا
( فردوسی، ۱۳۸۵: ج۱: ۱۸)
ابوالفضل بیهقی در کتاب تاریخ خود قصیده غرّایی از ابوحنیفهی اسکافی که از شاعران نیمه دوم قرن پنجم است، آورده که بیتی از آن به زیبایی بر معنی جاودانگی شعر و شاعر دلالت دارد :
خدایگانا چون جامه ای است شعر نکو کـــــه تا ابد نشود پود او جدا از تار
( بیهقی، ۱۳۸۱ : ۲۸۱)
انوری ابیوردی نیز در شعری که حالت دعایی دارد، به طور تلویحی بر این باور است که شعر او عمری جاودانه دارد و گُلشن سخن او رنگ خزان به خود نخواهد دید. به همین خاطر عمر ممدوح خود را به طور دعایی برابر با عمر شعر خود آرزو میکند:
رونق بستان عمرت باد تا این شعر هست کابر آذاری همی در بوستان لشکر کشد
( انوری، ۱۳۷۶ :۱۸۶)
خاقانی به طور زیبایی جاودانگی شعرو شاعری را به تصویر میکشد. او شعر را چون اعجاز پیامبران توصیف میکند که هرگز مشمول مرور زمان نخواهند شد و تا جهان است، سخنان آنان، تازه و جاودانه است.
خاقانی در این بیت، ضمن اشاره به جاودانگی کلام شاعران، سخن خود را به آتش طور حضرت موسی و چشمه آب حیات حضرت خضر تشبیه میکند که هرگز نمیمیرد:
تا بر بساط خاک سراید زمان آب نار کلیم و چشمه خضر است شعر من
(خاقانی، ۱۳۸۷: ج۲ : ۵۱۷)
فردوسی بر این باور است که همه چیزدر جهان بر اثر تابش آفتاب و باد و باران، فرسوده و نابود میگردند، امّا کاخی که شاعر از خشت سخن و هنر ذوق میسازد هرگز، تباه و نابود نخواهد شد و تا جهان است خردمندان با خواندن شعر او نام و یاد او را جاودانه بر زبان خواهند آورد:
بناهای آباد گردد خـــــــراب ز بــــــــــاران وز تابش آفتاب
پی افگندم از نظم کاخی بلنـد که از باد و بـــــاران نیاید گزند
برین نامه بر سال هــا بگـذرد همی خواند آنکس که دارد خرد
( فردوسی، ۱۳۸۵: ج۱ : ۱۹۷)
سنایی، به زیبایی، تازگی و جاودانگی شعررا به تصویر میکشد. او بر این باوراست که رخدادهای روزگار، حادثات فلکی را در ارکان شعر شاعران و دوام نام آنان تأثیری نیست. کلام شاعران چون درختان خوش ثمری است که هرچه شاخهای آن حرس شود باز بار و برگ جو انتری خواهند رویاند و هرگز کهنه نمیشوند. او نیز هم چون فردوسی بر این باور است که کاخ هنر در اثر دگرگونیهای روزگار از بین نخواهد رفت و سخن شاعران چون نام آنان همیشه ماندگار و جاودانه است.
بیخ اقبال که چون شاخ زد از باغ هنـر گر چه پژمرده شـود باز قبول آرد بر
دولت با هنران را فلک مــــــرد افگن زند آسیب ولیکـن نکنــد زیر و زبر
گوشمالی دهد ایام ولیکن نه به خشم تا هنـر با خــرد آمیخته گر
دد زعبر
کی ز دوران فلک طعمهٔ تقدیر شــود هر کرا بهر هنـــر بخت بپرورد به بر
(سنایی غزنوی، ۱۳۷۵: ۴۱۰)
اسدی طوسی نیز بر این باور است که هیچ چیز در جهان نمیتواند چون سخن پاینده و جاویدان بماند . او سخن را دل فریب و خوش و همین طور نامیرا توصیف می کند:
زبهر سخن نیست پاینده تر وزان خوشتر و دل فزاینده تر
( اسدی طوسی، ۱۳۸۸: ۱۲۰)
نظامی گنجوی، با اشاره به این که خداوند با وجود آفرینش جهان تنها کتب مقدس و آسمانی اوست که جاویدان است وسایر آفریدهها در پرده فراموشی میباشد، به راز جاودانگی و ماندگاری سخن و شعر اشاره میکند و معتقد است، شاعران نیز از جمله کسانی هستند که در پرتو شعر و سخن خود همیشه زنده و ماندگار هستند، او در این باره میگوید :
بنـــــگر از هرچه آفرید خـــــــدای تا از او جز سخن چه مانـد به جاى
هر که خود را چنان که بــود شناخت تا ابــــــــد سر به زندگى افراخت
(نظامی، ۱۳۸۶: ۴۶۹)

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...