کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

آذر 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
1 2 3 4 5 6 7
8 9 10 11 12 13 14
15 16 17 18 19 20 21
22 23 24 25 26 27 28
29 30          


کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کاملکلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل



جستجو




آخرین مطالب


 



در نظریۀ درمانی- عقلانی- رفتاری سطوح متفاوتی از تغییر وجود دارد. براساس این نظریه ممتازترین و با دوامترین تغییراتی که افراد می توانند ایجاد کنند، درگیر شدن در بازسازی فلسفی باورهای غیر منطقی است. تغییر در این سطوح می تواند خاص و عام باشد. تغییر فلسفی خاص ره این معنی است که شخص خواسته های مطلق غیر منطقی اش (بایدها و اجبارها) دربارۀ موقعیت ها و شرایط را تغییر دهد. تغییر فلسفی عام به این معنی است که افراد را به پژوهش و قبول یک نگرش کلی نسبت به حوادث زندگی وادار می­ کند. دابسون (۱۹۸۸) عقیده دارد که برای ایجاد و تغییر فلسفی چه در سطح عام یا خاص افراد نیاز به اجرای اصول زیر دارند:

 

 

۱- آن ها باید درک کنند که تا حد زیادی اختلالات روانشناختی خود را خودشان ایجاد می کنند و اینکه شرایط محیطی می تواند در ایجاد مشکلات سهیم باشد ولی عموماً شرایط محیطی ملاحظات ثانویه در فرآیند تغییر هستند : تغییر اختلالات را دارند.

 

۲- باید کاملاً درک کنند که آنها توانایی تغییر اختلالات را دارند.

 

۳- دریابند که اختلالات عاطفی و رفتاری بطور وسیعی از باورهای منطقی مطلق نشأت می گیرند.

 

۴- باورهای غیر منطقی خود را نمایان ساخته و بین آنها و باورهای منطقی تفاوت و تمییز قائل شوند.

 

۵- باورهای غیر منطقی را با بهره گرفتن از روش های علمی، منطقی و تجربی به مبارزه بطلبند.

 

۶- جهت درونی کردن باورهای جدید با بهره گرفتن از روش های تغییر شناختی و عاطفی غیرمنطقی را ادامه داده و از روش های چند گانه تغییر برای آرام کردن زندگیشان استفاده کنند (الیس و هارپ؛ ترجمه فیروز بخت،۱۳۸۱).

 

هر چند پریشانی های روانی از طریق اثرات ترکیبی عواملی نظیر تمایلات زیستی و تجربه های زندگی شخص حاصل می آیند، مع هذا، این نوع پریشانی ها به واسطۀ خود تلقینی یا خود آموزی او، ادامه می یابد. الیس معتقد است که کودکان نسبت به بزرگسالان از توانایی کمتری برای ارزیابی عینی خود و محیط اطرافشان برخوردار هستند و بنابرین آمادگی لازم برای درونی ساختن نگرشهای انتقادی والدین خویش را دارند. او می­گوید، حتی در موارد استثنایی که والدین یک کودک فاقد نگرش های انتقادی هستند کوکان نگرش های انتقادی و مبتنی بر کمال گرایی را از دیگرانی که با آنها در تماس اند، یعنی از آموزگاران، همبستگان، و وسایل ارتباط جمعی می آموزند (بهادری، ۱۳۹۳).

 

به هر حال، کودکان نه تنها به دلیل نگرش هایی که والدینشان نسبت به آنان دارند، دچار پریشانی هیجانی می شوند، بلکه به دلیل تمایل خود آنان برای جدی گرفتن، درونی ساختن و جاودانی ساختن این نگرش ها، چنین پریشانی هایی را پیدا می کنند. در نظریۀ درمان عقلانی برانگیزنده، گفته می شود که هر چند کودکان همراه با رشد و بزرگتر شدن یاد می گیرند که با بعضی از فرض های قبلی خود به نبرد بپردازند، اما همزمان با آن، خویشتن را با خود تلفیقی، خود آموزی و خود تبلیغی، گرفتار فرض های غیر منطقی دیگر می کنند. همین خود تبلیغی است که باعث می­شود اعتقادهای غیر منطقی اصلی در شخص پایدار باقی بماند (ساعتچی، ۱۳۸۹).

 

درمانگری عقلانی، هیجانی و رفتاری الیس بر فرض های متعددی بنا شده است که می توان آن را در عبارات زیر طبقه بندی کرد:

 

۱ـ تفکر، احساس و رفتار مداوماً در تعامل با یکدیگر و تحت نفوذ یکدیگر قرار می گیرند.

 

۲ـ اختلال های هیجانی از تعامل پیچیده عوامل زیست شناختی و محیطی ایجاد می شود.

 

۳ـ انسان تحت تأثیر اشخاص و اشیاء پیرامون خود است و آنها نیز به طور عمدی افراد پیرامون خود را متأثر می سازند. افراد در واکنش به تأثیرات نظامی که در آن زندگی می کنند تصمیم می گیرند یا انتخاب می کنند که خود را تخریب کنند یا نکنند.

 

 

۴ـ افراد خویشتن را از نظر شناختی، عاطفی و رفتاری تخریب می کنند.

 

۵ـ وقتی وقایع ناگوار اتفاق می افتد، افراد تمایل دارند دربارۀ آنها باورهای غیر منطقی تولید کنند که برجستگی آنها مطلق بودن و تفکر جزمی نگرانه است.

 

۶ـ وقایع ناگوار به خودی خود به عنوان علت اختلال هیجانی قرار نمی گیرند، بلکه باورهای غیر منطقی به مشکلات شخصیتی منجر می شوند.

 

۷ـ اغلب افراد تمایل عجیبی به ایجاد و هیجان های مخرب و حفظ خود در این شرایط دارند بنابراین در می­یابند که واقعاً غیر ممکن است که از نظر روانی سالم و خوب باقی بمانند.

 

۸ـ هنگامی که مردم به روش خود تخریب گرانه عمل نمی کنند، توانایی آگاه شدن از شیوه های تفکر و نظام باورهای خود و تأثیر منفی آنها را دارند. با این آگاهی آنها ظرفییت مباحثه دربارۀ افکار غیرمنطقی و تغییر آنها را به باورهای منطقی را در می یابند و می توانند با تغییر این باورها دربارۀ وقایع خاص، احساسات نامتناسب و رفتارهای خود تخریب گرانه را تغییر دهند.

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
[شنبه 1399-09-15] [ 06:26:00 ب.ظ ]




بر اساس یافته های پژوهشی زنان بیش از مردان گرایش به نشخوار فکری دارند. در نظریه سبک های پاسخ، تفاوت های جنسیتی در گرایش به نشخوار فکری به عنوان واسطه ای برای تفاوت های جنسیتی در افسردگی در نظر گرفته می شود. یعنی، با کنترل تفاوت های جنسیتی در نشخوار فکری، تفاوت های جنسیتی در افسردگی معنادار نبوده است. دلایل تفاوت های جنسیتی در نشخوار فکری ممکن است فراوان باشد. برای نمونه، مشخص شده است که زنان نسبت به مردان، استرس بیشتری را گزارش می کنند. از قبیل، درآمد پایین و نارضایتی در ازدواج. این تفاوت های جنسیتی، در تجربه استرس مزمن، می تواند تا اندازه ای در بروز تفاوت های جنسیتی در نشخوار فکری سهم داشته باشد. همچنین زنان بیش از مردان احتمال دارد که قربانی حوادث تروماتیک، از قبیل، سوء استفاده جنسی قرار بگیرند . باید در نظر داشت، بر پایه یافته های پژوهشی، با کنترل سطح افسردگی، سابقه استرس های عمده در زندگی با گرایش به نشخوار فکری رابطه دارد. نولن هوکسما و جکسن[۱] (۱۹۹۳) سه مؤلفه ای را پیشنهاد می کنند که می تواند در بروز تفاوت های جنسیتی در نشخو ار فکری سهیم باشد:

 

پایان نامه

 

اول: باورهای زنان نسبت به هیجانات منفی و مشکل در کنترل این هیجانات است که با نشخوار فکری ارتباط دارد. زنان اعتقاد دارند، هیجانات منفی شدیدتر از آن هستند که بتوان آن ها را کنترل کرد. همچنین زنان ممکن است اعتقاد داشته باشند هیجانات شدید در آنها در مقایسه با مردان، بیشتر به عواملی بستگی دارد، که از کنترل پذیری کمتری برخوردارند (آزادی، ۱۳۹۳).

 

دوم: زنان بیشتر احتمال دارد، احساسات خود را مسئول وضعیت هیجانی روابط شان بدانند و تمام بار حفظ روابط مثبت با دیگران را، به دوش بکشند . این باور، با افزایش در نشخوار فکری، رابطه دارد . مسئولیت احساسات در تعیین وضعیت هیجانی روابط به این منجر می شود که زنان به کوچکترین تغییری در روابط، حساس و همیشه برای بروز مشکل گوش به زنگ باشند، همیشه مراقب نظرات و رفتارهای دیگران باشند، همیشه به این فکر کنند که چگونه می توانند دیگران را خوشحال کنند. در این شرایط، زنان همواره نسبت به وضعیت هیجانی خود گوش به زنگ هستند و از آن به عنوان دماسنجی، برای اندازه گیری کیفیت روابط خود، استفاده می کنند . این وضعیت در بروز نشخوار فکری سهیم است.

 

سوم: زنان بیش از مردان، احساس می کنند در مورد حوادث مهم زندگی شان، از کنترل کمتری برخوردارند و باید توجه داشت که افراد با احساس کنترل کمتر، نشخوار فکری بیشتری را گزارش می کنند. احساس کنترل پایین سهم عمده ای از تفاوت های جنسیتی در افسردگی را به عهده دارد. این سه مولفه در کنار یکدیگر، نقش میانجی را در تفاوت های جنسیتی در افسردگی به عهده دارند (کاپلان، سادوک و سادوک،۲۰۰۳، ترجمه حسن رفیعی و فرزین رضاعی،۱۳۸۲).

 

انواع باورهای فراشناختی

 

الیس[۲] (۱۹۸۶) اضطراب و اختلالات رفتاری را زاده تفکر خیالی و بی معنی انسان می داند به همین دلیل وجود چند اعتقاد را در ذهن خود غیرمنطقی می داند. باورها شامل:

 

۱- انتظار تأئید از دیگران

 

یکی از باورهای غیر منطق «تأئید دیگران» است. یعنی شما بر این باورید که به تأئید و حمایت دیگران نیاز دارید. و در واقع می خواهید که همه شما را دوست بدارند و مورد پذیرش و احترام قرار دهند. این باور غیر منطقی می تواند به دلایل مختلف برای انسان مشکلاتی فراهم کند. مثلاً چون شخص نمی داند که آیا خواهد توانست مورد تأئید قرار گیرد یا نه، دچار ناراحتی و نگرانی می شود. حال اگر هم تأئید دیگران را به دست آورد و بعد نگران خواهد بود که مبادا آن را از دست بدهد و این نگرانی روی عملکرد او و زندگی آینده اثر بد می گذارد. مورد تأئید همه قرار گرفتن، خواسته ای غیر قابل دسترسی است زیرا کارها و گفته های ما را معمولاً عده ای رد می کنند، و برخی هم نسبت به آن بی تفاوت می مانند. بنابراین بهتر است راه صحیح زندگی خود را ادامه دهید و بدانید که گرچه تأئید دیگران باعث رضایت و خشنودی انسان می­شود ولی امری ضروری و الزامی نیست. این تصور غیر عقلانی است، زیرا چنین هدفی غیر قابل دسترسی است و اگر فردی به دنبال چنین خواسته ای باشد کمتر خود رهبر و بیشتر ناامنی و مضطرب و ناقض خویش خواهد بود. این مطلوب است که انسان مورد محبت و دوستی قرار گیرد، ولی در عین حال فرد منطقی و عقلانی، هیچ گاه علایق و خواسته هایش را قربانی چنین هدفی نمی کند (شفیع آبادی و ناصری،۱۳۸۳).

 

۲- زیاده از خود انتظار داشتن

 

اعتقاد به این که لازمۀ احساس ارزشمندی وجود حداکثر لیاقت، کمال و فعالیت شدید است. این تصور نیز امکان پذیر نیست و تلاش وسواسی در راه کسب آن، فرد را به اضطراب و بیماری روانی مبتلا می کند و در زندگی احساس حقارت و ناتوانی به فرد دست می دهد. در این مورد شما بر این باورید که باید حتماً فردی موفق باشید، باید به همۀ اهدافتان دست یابید و باید در هر کاری صلاحیت و توانایی لازم را داشته باشید تا آن را در سطحی بالا و با موفقیت کامل انجام دهید. این یک باور غیر منطقی است که می تواند بر زندگی انسان اثر منفی بگذارد، به ویژه هنگامی که شخص با شکستی مواجه شود. بعضی افراد وقتی با شکست روبه رو می شوند احساس می کنند که فرد نالایقی هستند و این تصور نادرست و غیر منطقی از لحاظ جسمی و روانی آنان را بیمار می کند. بنابراین لازم است هنگام شکست و ناکامی در زندگی، از قضاوت دربارۀ خود اجتناب کنید. اگر هم در موردی لازم دیدید که دربارۀ رفتار خود قضاوت کنید و نهایتاً آن را نادرست یا ناشایست تشخیص دادید فقط سعی کنید که به اصلاح آن بپردازید (تقی پور،۱۳۸۷).

 

 

۳– سرزنش کردن

 

اعتقاد به اینکه گروهی از مردم شرور و بد ذات هستند و باید به شدت تنبیه شوند. سرزنش کردن از باورهای غیر منطقی است که شما دربارۀ خود یا دیگران دارید و معتقدید که اگر عمل اشتباهی انجام دهید باید حتماً سرزنش یا حتی مجازات شوید. این باور می تواند مشکلاتی به بار آورد. اما قبل از هر چیز باید بدانیم که انسان موجود کاملی نیست و فطرتاً جایز الخطاست. لذا هر فردی ممکن است دچار اشتباه شود یا کار غلطی انجام دهد و چون لازمۀ این باور غیر منطقی این است که فرد خطا کار باید سرزنش و مجازات شود، همین باور نادرست شما را نسبت به خودتان یا دیگران خشمگین می کند و حتی در مورد خود دچار احساس گناه و افسردگی هم می شوید. اما باید دانست که این نوع احساس تند و خشم آلود نمی تنواند اشتباهات را تصحیح و خطاها را جبران کند و اصولاً سرزنش کردن مسأله را حل نمی کند بلکه به دنبال آن باشیم که چه کنیم تا در دچار چنین اشتباهی نشویم (جورج و کریستیانی[۳]،۱۹۹۳، ترجمه فلاحی و حاجی لو،۱۳۸۱).

 

۴- واکنش به ناکامی

 

اعتقاد به این که اگر وقایع و حوادث آن طور نباشند که فرد می خواهد، نهایت بیچارگی و فاجعه است. واکنش به ناکامی نوعی باور غیرمنطقی است که وقتی کارها آن طور که باید پیش نمی رود و یا مطابق میل شما انجام نمی گیرد و یا مردم بر خلاف آنچه که مورد نظر شماست رفتار می کند، دچار آشفتگی می شوید. گرفتار شدن به آشفتگی یک باور «باور» است که یقیناً غیر منطقی است. سرچشمۀ فرضیۀ ناکامی ـ پرخاشگری طرز فکر غیر عاقلانۀ واکنش به ناکامی است. وقتی به شدت ناکام می شوید و یا در حق تو  بی­ عدالتی می شود و طردت می کنند باید احساس کنید خیلی افتضاح شد و فاجعۀ هولناکی رخ داده است. این طرز تفکر غلطی است. چرا که اولاً دلیلی وجود ندارد که وقایع و حوادث باید متفاوت با آن چیزی باشند که طبیعتاً هستند. دوم حزن و اندوه شدید، تنها موجب تغییر موقعیت نمی شود بلکه اغلب اوقات آن را بدتر نیز می کند. سوم اینکه اگر یافتن هر نوع چاره ای در موقعیت موجود غیر ممکن است تنها راه چاره آن است که آن را بپذیریم و نهایتا اگر فرد موقعیت را آنطوری که می خواهد و در صدد است تعبیر و تفسیر نکند، محرومیت به اختلالات عاطفی منجر نخواهد شد.

 

۵- بی مسئولیتی عاطفی (کنترل هیجانی)

 

بر اساس این باور غیر منطقی تصور می کنید که خوشی ها و ناخوشی ها متأثر از عوامل بیرونی و خارج از کنترل انسان است و به همین دلیل چون اعمال دیگران یا حواد ث روزمره دنیا را مسئول ناراحتی های خود می دانید معتقدید که اگر دیگران تغییر کنند یا حادثه ای رخ ندهد احساس راحتی خواهید کرد که چنین باوری می تواند آثار سویی بر جسم و روح انسان بگذارد که یکی از آنها آشفتگی هیجانی است. اگر فردی بپذیرد که اختلالات و عواطف نتیجۀ احساسات و ارزشیابی ها و تلقین فرد به خودش است در این صورت کنترل و تغییر آنها ساده و امکان پذیر خواهد بود. فرد عاقل  باهوش می داند که بخش اعظم ناراحتی از درون او ناشی می شود (آزادی، ۱۳۹۳).

 

۶- نگرانی نسبت به مشکلات آینده (توام با اضطراب)

 

اعتقاد داشتن به افکار غیر منطقی که همواره باید نسبت به وقوع احتمالی برخی رخدادها در آینده احساس نگرانی کنیم و یا به عبارتی باید به هرچیزی که خطرناک و ترس آور به نظر می رسد مشغولیت ذهنی پیدا کرد و در مورد آن مضطرب شد. این تفکر غیر عقلانی است زیرا ناراحتی و اضطراب زیاد، اول: مانع ارزشیابی عین حوادث خطرناک و ترس آور می شود. دوم: اگر اتفاقی بیفتد مانع از مقابلۀ منطقی با آن می شود. سوم: به ظهور خطر کمک می کند. چهارم: امکان وقوع آن بیش از حد افزایش می یابد. پنجم: در اغلب موارد نمی توان از وقوع حوادث غیر قابل پیش بینی جلوگیری کرد. ششم: موجب بدتر شدن حوادث و وقایعی خواهد شد. فرد عقلانی می داند که خطرهای بالقوه به آن اندازه ای که انسان از آنها می ترسد وحشتناک نیستند و اضطراب نه تنها از وقوع آنها جلوگیری نخواهد کرد و بلکه باعث افزایش آن خواهد شد (شفیع آبادی و ناصری، ۱۳۸۳).

 

۷- اجتناب از رویارویی با مسائل (مشکلات)

 

یک باور غیر منطقی دیگر دوری جستن از مشکلات است. شما پیش خود فکر می کنید دوری گزیدن از مسائل زندگی و شانه خالی کردن از مسئولیت ها خیلی آسان تر و صحیح تر از رو به رو شدن و درگیر شدن با آنهاست. لذا به دنبال چیزهایی هستید که مسأله ساز نباشد. این تفکر غیر عقلانی است، زیرا دوری و اجتناب از یک کار، سخت تر و درناک تر از انجام آن است و به مشکلات خود می تواند مشکل آفرین باشد زیرا طفره رفتن از کارهای ظاهراً سخت و ناخوشایند رفته رفته در ضمیر ناخودآگاه شما اثر پایداری می­گذارد و موجب می شود بعدها رو به رو شدن با هر کاری برایتان مشکل و ناخوشایند باشد. اگر فرد تسلیم شود و دوری را بپذیرد، بر خلاف این ضرب المثل عمل کرده است که «نابرده رنج گنج میسر نمی شود» (الیس و هارپر[۴]۱۹۹۰، ترجمه فیروز بخت،۱۳۸۱).

 

۸- وابستگی

 

وابستگی یکی از باورهای غیرمنطقی در زندگی انسانهاست. شما اعتقاد دارید که همواره باید فردی قوی تر از خودتان در کنار شما باشد و در همۀ امور به او تکیه کنید. وابستگی به این شدت می تواند مضر و فلج کننده باشد. ما در تمام مراحل زندگی روزمرۀ خود احتیاج به کمک دیگران داریم، اما این دلیل نمی شود که وابستگی به دیگران بیش از حد متعارف یعنی از دست دادن استقلال، و عدم استقلال یعنی لذت نبردن از زندگی و یا به عبارتی گم کردن زندگی. یک فرد متکی به دیگران ممکن است در زندگی خود احساس آرامش کاذبی بکند زیرا لازمۀ وابستگی این است که اول: همیشه سپاسگزار دیگران باشد. دوم: با دور شدن شخص حمایت کننده، این حمایت ها اجبارا قطع می شود و فرد وابسته، تنها و در تنگنا می ماند. بنابراین بهتر است سعی کنید روی پای خودتان بایستید و شخصاً تصمیم بگیرید. البته هر کاری ممکن است با شکست یا پیروزی همراه باشد. یقیناً عدم موفقیت ناگوار است ولی از ارزش فردی شما به عنوان یک انسان فعال نمی کاهد (پرویزی، ۱۳۸۹).

 

۹- درماندگی نسبت به تغییر

 

اعتقاد فرد به این که تجارب و وقایع گذشته و تاریخچه زندگی تعیین کننده مطلق رفتار کنونی هستند و اثر گذشته را در تعیین رفتار کنونی به هیچ وجه نمی توان نادیده انگاشت. این عقیده غیر عقلانی است. فرد عقلانی در عین حال که گذشته را مهم می شمارد، می تواند با برسی رفتار گذشته و مورد سوال قرار دادن عقاید و باورهای ناراحت کنندۀ گذشته اش به تغییر رفتار کنونی خویش اقدام کند. فرد سالم بیش از آنچه که به گذشته توجه دارد به حال و وضعیت موجود توجه می کند اگر چه ممکن است گذشته، حال را تحت تأثیر قرار دهد ولی ضرورتاً تعیین کنندۀ آن نیست، بلکه افراد از تأثیر فرض گذشته، حال را تحت تأثیر قرار دهد ولی ضرورتاً تعیین کنندۀ آن نیست، بلکه افراد از تأثیر فرض گذشته، حال را تحت تأثیر قرار می دهند (جورج و کریستیانی،۱۹۹۳، ترجمه فلاحی و حاجیلو، ۱۳۸۱).

 

۱۰- کمال طلبی (کمال گرایی)

 

بر اساس این باور غیر منطقی، شما فکر می کنید که برای هر مشکلی همیشه یک راه حل کامل وجود دارد. بنابراین اگر به آن راه حل اجتماعی دست نیابید آن را فاجعه ای وحشتناک تلقی خواهید کرد. این عقیده غیر عقلانی است، به این دلیل که اولاً: هیچگاه چنین راه حل کاملی وجود ندارد. ثانیاً: نتایجی که فرد را از قصور در پیدا کردن چنین راه حلی تصور می کند غیر واقعی است و تأکید بر پیدا کردن چنین راه  حل­های ناقص تری منجر خواهد شد. فرد عقلانی می کوشد تا حتی الامکان راه حل های متعددی را برای مشکل خویش بیابد و از بین آن ها بهترین و عملی ترین را انتخاب کند. اعتقاد بته کمال مطلق در زندگی روزمره بر خلاف واقعیت است زیرا در دنیای مادی چیزی به نام قطعیت، کمال یا حقیقت محض وجود ندارد.

 

 

 

 

 

۱۱- نگرانی افراطی نسبت به مشکلات دیگران

 

اعتقاد فرد به این که انسان باید در مقابل مشکلات و اختلالات رفتاری دیگران کاملاً برآشفته و محزون شود. چنین تصوری هم نادرست است. زیرا مشکل دیگران به ما ربطی ندارد و بنابراین نباید شدیداً نگران آنها باشیم حتی اگر مشکل آنها به ما نیز مربوط باشد چگونگی برداشت ما از مشکل است که ما را ناراحت می کند (شفیع آبادی و ناصری،۱۳۸۳).

 

[۱]- Jacsen

 

[۲]- Elies

 

[۳]- Jorj & Ceristani

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 06:26:00 ب.ظ ]




انسان از دیر باز به مطالعه و بررسی روح و روان خویش علاقه مند بوده است. این کنجکاوی خصوصاً هنگام آشفتگی های روحی افزایش می یافته و در واقع همین اشتیاق به مسائل روانی بوده که منجر به پیدایش و شکل گیری دانش روانشناسی گردیده و تقریباً با همۀ جنبه های زندگی انسان ارتباط پیدا کرده است. در علم روانشناسی تئوری ها و نظریات گوناگونی وجود دارد که یکی از آنها دیدگاه عقلانی – عاطفی آلبرت الیس است. این روانشناس می گوید، انسان فقط انسان است نه فرشته و نه شیطان و محدودیت های جسمی و روانی ممکن است تا حدودی بر او غلبه کند. انسان موجودی «عقلانی و منطقی» و در عین حال «غیرمنطقی و غیرعقلانی» است (نادری، ۱۳۹۲).

 

تفکر غیرعقلانی انسان از یادگیری های غیرمنطقی اولیه اش ریشه می گیرد. زیرا از لحاظ بیولوژیکی آمادگی پذیرش آن را دارد و این طرز تفکر یا باور غیر منطقی است. بنابراین تا هنگامی که تفکرات غیرمنطقی وجود دارد هیجانات شدید و رفتارهای غیرمنطقی مستلزم آگاهی او از خصوصیات فکری یا باورهای غیرمنطقی به شرح زیر است:

 

 

الف) باور غیرمنطقی با واقعیت هماهنگی ندارد و مبتنی بر ظن و گمان است.

 

ب) باور غیرمنطقی با شواهد عینی تأئید نمی شود و فرد در صدد آزمایش آن نیست.

 

ج) باور غیرمنطقی یا به شکل اطلاعات و یا به صورت تصمیم گیری و یا به صورت تصمیم گیری و نتیجه نادرست است.

 

د) باور غیرمنطقی با «اجبار» و «الزام»، همراه است که در این صورت خشک و انعطاف ناپذیر به نظر می رسد (فلاحی،۱۳۹۲). اما فکر یا باور فراشناختی غیرمنطقی دارای ویژگی  هایی به این شرح است:

 

الف) باورمنطقی با واقعیت هماهنگی دارد.

 

ب) باورمنطقی به وسیلۀ شواهد عینی و بیرونی تأئید می شود.

 

ج) باور منطقی به صورت شرطی یا نسبی است و قطعیت و مطلق گرایی در آن وجود ندارد.

 

د) باور منطقی ممکن است با عبارت «بهتر است…..» یا «مناسبتر است…..» و یا «خوب است که…» شروع شود. بنابراین هنگامی که حادثه یا رویدادی برای ما رخ می دهد و احساس اضطراب و پریشانی می کنیم بهتر است کمی مکث کنیم و بکوشیم افکار و باورهایمان را در خصوص آن حادثه مورد تجزیه و تحلیل قرار دهیم و هر نشخوار فکری یا باوری را که در آن اجبار وجود دارد شناسایی کرده و بکوشیم تا به جای آن، فکر یا باورمنطقی قرار دهیم (تقی پور، ۱۳۸۷).

 

باورها حالتی دو قطبی دارند و تجربه های افراد را به دو دسته مثبت و منفی تقسیم می‌کنند. شما خیلی سریع می توانید در ذهن خود حدس بزنید که یک رویداد آزاردهنده یا خوشایند، دردناک یا لذت بخش، خوب یا بد است. این که می توانید با آن رویداد مقابله کنید یا خیر؟ قهر کردن دوست تان می تواند برای شما یک تهدید محسوب شود و شما را عصبانی کند، یا فرصتی برای تجدید رفتار و دلجویی از او فراهم کند. همان طور که رشد می کنید، فهرست های ذهنی از این وقایع تهیه می کنید، یعنی تجربیاتی جدید به هر دو سوی مثبت و منفی می افزایید. این ها در حقیقت الگوهایی هستند که تجربه های بعدی را با آن ها مقایسه می کنید. برای مثال اگر پدرتان همیشه شما را برای کند یاد گرفتن سرزنش می کرد، الان هم اگر در یادگیری موضوعی کند باشید، انتظار سرزنش دارید یا خودتان را سرزنش می کنید (آزادی، ۱۳۹۳).

 

این قبیل تجربه ها می تواند در شکل گیری باورهایی مثل این که «اگر اشتباه کنم، حسابی افتضاح می شود»، که شاید یکی از باورهای اصلی  باشد، نقش مهمی دارند. در ذهن انسان ها باورهای بسیار زیادی وجود دارد. به جرات می توان گفت درباره هر چیزی که با آن آشنایی داریم، باوری هم به آن داریم. برای مثال ممکن است اصلا اهل فوتبال نباشید ولی حتما در مورد آن باور یا اعتقادی دارید. آنچه برای ما اهمیت دارد باورهایمان درباره خودمان است که تعیین کننده حالات ذاتی و تصمیم گیری‌های ما هستند. البته همه این باورها ناکارآمد نیستند. مثلا اعتقاد به این که «من هم حق اشتباه دارم» خیلی از مواقع می تواند به بهداشت روانی ما کمک زیادی کند (یوسفی،۱۳۸۹).

 

دو چهرگی در باورها

 

ما معمولاً باورهای غیر منطقی را جزء آن دسته از باورها به شمار می آوریم که یا به طور مستقیم همراه با بازتابهایی نظیر، اندوه، افسردگی و خشم ظاهر می شوند یا به صورت درونی و لحظه ای تظاهر می کنند و حاصل آنها عدم تحرک و بی علاقگی به کار و فعالیت است. باورهای منطقی را جزء آن دسته از باورهایی می­دانیم که بازتاب آنها به شکل منطقی ظاهر می شود. هر فردی در زندگی خود در زمانهای مختلف با یکی از این دو نوع باور مواجه می شود. در روش روان درمانی عقلانی – هیجانی، به این نکته توجه می­شود که باورهای غیرمنطقی جای خود را به باورمنطقی بدهند و برای این منظور سعی بر آن است که در رفتار شخص، همواره اندیشه و منطق به جای احساس نقش پیدا می کند، یعنی مجالی برای هیجان باقی نماند (الیس و جیمزنال۱۹۹۰؛ ترجمه فرجاد،۱۳۸۲).

 

خصوصیات باورهای فراشناختی

 

۱- افکار و باورهای فراشناختی با واقعیات موجود هماهنگ و هم جهت نیستند.
۲- باورهای فراشناختی توسط شواهد عینی تایید نمی شوند و فرد در صدد آزمایش آنها نیست.

 

۳- باورهای فراشناختی به شکل اطلاعات و یا به شکل تصمیم و تصمیم گیری نادرست است.

 

۲۴- باورهای فراشناختی با اجبار و الزام و وظیفه است، خشک و انعطاف ناپذیر هستند.
۵- باورهای فراشناختی باعث حالتهای آشفته و ناراحت کننده در فرد می شود و در نهایت منجر به اضطراب، افسردگی و احساس گناه می شود (یوسفی،۱۳۸۹)

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 06:25:00 ب.ظ ]




انواع مختلفی از روش های گروه درمانی در کار با مراجعین سوء مصرف کننده مواد وجود دارد. در تحقیقات متعدد گروه درمانی فرانظریه ای رویکرد درمانی موثری گزارش شده است. از میان رویکردهای مختلف در گروه درمانی این رویکرد به این دلیل است که توانایی بیشتری از سایر رویکردها، برای پاسخ به دغدغه ها و سوالات موجود در ذهن افراد داد و روش های آن با اصول بازپروری های موفق، برای معتادان قابل معالجه است، روشی موثرگزارش شده است (وزیریان، ۱۳۹۰).

 

 

در این رویکرد درمانی افراد می تواند مسئول اعمال خود باشد، هدف معالجه باید مبتنی بر بازسازی عمیق شخصیتی باشد همان طور که از نام این نظریه پیداست، جامعیت بیشتری از سایر رویکردها دارد و عصاره ای از رویکردهای مختلف را چون رویکرد رفتاری- شناختی، رویکرد سیستمی، رویکرد روان پویایی، رویکرد وظیفه مدار در طی جلسات مختلف اعمال می کند. بازگشت مجدد به اجتماع پایان مرحله درمان است، اما فرد هنوز به طور کامل برای مشارکت فعال در جامعه آمادگی ندارد. برای این منظور باید تعلیمات و آموزش هایی را دریافت کند (ولیسر[۱] و همکاران، ۲۰۰۸).

 

تحقیقات نشان داده که اکثر سوءمصرف کنند گان مواد به صورت داوطلبانه وارد جریان درمان نمی شوند. اما زمانی که مراجعین انگیزه بالایی برای ترک اعتیاد داشته اند، به احتمال قوی تر درمان ها اثر گذاری بیشتری خواهند داشت. گرچه بهبود لزوما به داوطلب بودن مراجعین بستگی ندارد و برخی مطالعات نشان می دهند که نرخ بهبودی افرادی که به اجبار وارد فرآیند درمان شده اند، تقریبا  به اندازه کسانی است که داوطلبانه وارد فرآیند درمان شده اند. اما بسیاری را عقیده بر آن است که تا زمانی که فرد خود در این راه مصمم نباشد، و به این نتیجه نرسد که باید درمان شود، بهبودی رخ نخواهد داد و چنانچه آگاهی و خواست خود فرد در روند درمان مورد توجه قرار نگیرد، گاه حتی این فرآیند آسیب زا نیز خواهد بود. در جریان استفاده از رویکرد فرانظریه ای آمادگی مراجعان برای تغییر سنجیده شده و با توجه به وضعیت و درجه آمادگی مراجع، انگیزش او توسط مجموعه ای از فنون در جهت ترک اعتیاد تغییر می یابد (باتلر[۲]، ۲۰۰۷).

 

 

یک جنبه شایان توجه مراحل تغییر شناسایی این موضوع است که انگیزش مراجع را می توان تحت تاثیر قرار داد. قبل از این، انگیزش به عنوان خصوصیتی تلقی می شد که قابل تغییر نیست. چنانچه مراجعی بدون انگیزه تصور می شد، امید کمی به موفقیت در درمان او وجود داشت و مراجعینی که آمادگی کافی برای تغییر نداشتند، برای درمان مناسب تشخیص داده نمی شدند. فردی که مواد مخدر را ترک می کند، پس از ترک به علل مختلفی گاهی اشتیاق به مصرف مواد مخدر را تجربه می کند که این عامل در بیشتر مواقع موجب عدم مقاومت و بازگشت او به سوی مواد می گردد. بنابراین آموزش چگونگی مقاومت در مقابل مصرف مواد برای این افراد بسیار حائز اهمیت است (مرادی و همکاران، ۱۳۸۸).

 

در موقعیتی که فرد اقدام به ترک کرده است، این امکان وجود دارد که از طریق دوستان قدیمی در موقعیت فشارزایی برای مصرف مجدد قرار گیرد، این مسئله زمانی که فرد از نظر ابراز وجود دچار مشکل باشد و یا نگرش مثبتی نسبت به مواد داشته باشد، تاثیرات بارزتری بر جا می گذارد. تا معتادی خود دلیل محکمی برای مصرف نکردن نداشته باشد، عملا هر گونه درمانی به ویژه درمان پزشکی صرف بی نتیجه است و در واقع کمک به معتاد برای بازگشت به زندگی سالم و اتخاذ شیوه های رفتاری متناسب با هنجارهای جامعه و پذیرش ارزش های آن قبل از هر اقدام دیگری، از اهمیت زیادی برخوردار است و تا زمانی که سوء مصرف کننده مواد قادر نشود زندگی همراه با مصرف مواد مخدر را با زندگی بدونه مصرف آن به خوبی مقایسه کند و به ویژه آثار این دو شیوه زندگی را در آینده تحلیل نماید، بازگیری، توانبخشی و پیگیری، ثمربخش نخواهد بود. رویکرد فرانظریه ای، مراجعان را دارای استعداد بالقوه ذاتی برای تغییر دانسته و آن ها را  مسئول تغییر خودشان می داند و طی جلساتی درصدد ایجاد انگیزه برای سوء مصرف کنندگان است (مک گویر[۳]، ۲۰۱۰).

 

افرادی که به مشکلات سوءمصرف مواد دچارند، به جهت سال های متمادی مصرف مواد،  غالبا با تصویرهایی مخدوشی از خود و جهان به درمان روی می آورند. سال ها مصرف مواد همچنان با نقصان در مهارت های اجتماعی همراه بوده است.آنها غالبا روابط سالم و احتمالی خود را به علت گرفتار بودنشان به مواد، از دست داده اند و بنابراین در جریان کار گروهی نیازمند ایجاد و تنظیم رفتارهایی هستند که یا جدیدند و یا آن که مدت هاست که آنها را فراموش کرده اند. رویکرد فرانظریه ای بر کارگیری واکنش های مقابله ای، به منظور افزایش کارآمدی فردی، تقویت مثبت و احساس شدید خودکنترلی در فرد تاکید می نماید. وجود این مهارت ها و احساسات مثبت شدت احتمال آغاز به مصرف مجدد مواد و در نتیجه احتمال بازگشت به حالت اولیه را کاهش می دهند و ابزار لازم برای مقابله با شرایط خطر آفرین و وسوسه برانگیز را نیز در اختیار فرد قرار می دهند (مهریار و جزایری، ۱۳۸۸).

 

[۱]- Velicer

 

[۲]- Butler

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 06:24:00 ب.ظ ]




مدل گروه درمانی مبتنی بر مراحل تغییر بر پیمودن پنج مرحله دلالت دارد:

 

۱- مرحله پیش از تفکر

 

این مرحله مرحله ای است که هنوز فرد معتاد تصمیم نگرفته است، برای تغییر رفتار خود اقدام کند و در این مرحله غالبا فرد قادر به دیدن مشکلی که دارد، نیست. اغلب کسانی که در این مرحله قرار دارند هنوز رفتار خود را مشکل ساز نمی دانند و معمولا آن را مطلوب هم می دانند، بنابراین انگیزش کمی برای تغییر آن دارند. با این حال اطرافیان نظیر خانواده، کارفرما، دوستانی که ناظر بر رفتار او هستند، رفتارهای او را مشکل ساز می دانند. این مرحله فقط به انکار اعتیاد و مقاومت در قبول آن ختم نمی شود. بعضی از کسانی که در این مرحله قرار می گیرند اصلا هیچ اطلاعی از خطرات ناشی از رفتار نادرستشان ندارند. گاهی فکر می کنند که اقدام برای اصلاح رفتارشان دیر شده است، یا برخی از آنها مشکلشان را توجیه کرده و مثلا می گویند «مگر آدم چند بار زندگی می کند، چرا باید رنج و درد را تحمل کند (وینستین، روتمان و سوتون[۱]، ۲۰۱۰).

 

 

بهترین اقدام در این مرحله، فعال سازی برنامه های کاهش تقاضا با هدف آگاه سازی معتادان از خطرات ناشی از رفتار پرخطر آن ها می باشد. به واقع تشخیص از منظر این رویکرد، دیدگاه فرد معتاد درباره تغییر و توجه به دلایل وی برای نداشتن قصد تغییر، مهمتر از جستجوی علل به وجود آمدن این شرایط است (ماردن، کروچ و دیکمنته،۲۰۰۱، ترجمه ضیاالدین، حسینی فر، نوکنی و طوفانی،۱۳۹۲).

 

۲- مرحله تفکر

 

زمانی که فرد متوجه نیاز و ارزش تغییر شرایطی که در آن قرار دارد، می شود  وارد مرحله تفکر خواهد شد. این مرحله با تردید و دودلی نسبت به ترک یک الگوی رفتاری (مثلا مصرف مواد) و حرکت به سمت الگوی رفتاری جدید همراه است. در این مرحله ارزیابی از مزایا و مضرات، منافع و معایب الگوی رفتاری فعلی و همچنین الگوی رفتاری جدید صورت می گیرد. در این مرحله افراد مایل به تغییر خود هستند اما هنوز خود را متعهد و ملزم به این کار نمی بینند. فردی که در این مرحله است احتمالا درباره راه های درمان پرس و جو می کند، اما تصمیم به عملی کردن آن ها ندارد. یا به هر نحوی سعی می کند برای حضور نیافتن در جلسات درمانی، دلیل تراشی کند. می گویند که «الان وقت خوبی برای شروع درمان نیست. کار درمانگر در این مرحله آن است که اطلاعاتی متناسب با شرایطی که معتاد در آن قرار دارد به او بدهد. مزایای درمان و یا تغییر رفتار را مطرح کند. در این مرحله نباید معتاد را از عواقب رفتارهایش بترسانیم. مثلا نگوییم «که با این کار، به قلب یا ریه ات آسیب می رسانی، یا عاقبت سرو کارت به زندان می افتد». در این مرحله باید از ترفندهای هول انگیز خودداری نمود، چرا که خودکارآمدی فرد را به شدت پایین می آورد. تصمیم به تغییر نشان دهنده خروج از مرحله تامل و ورود به  مرحله عزم یا آمادگی است (کاردان، ۱۳۹۳).

 

۳- مرحله آمادگی- عزم:

 

در این مرحله معتاد تصمیم می گیرد در آینده ای نزدیک رفتار اعتیادی خود را اصلاح کند. معمولا فرد برای مدت کوتاهی در این مرحله می ماند. البته باید دقت کرد که فرد لزوما به مرحله بعد نخواهد رفت. باید فرد را در این مرحله تشویق کرد که برنامه واقع بینانه برای ورود به مرحله عمل تدارک ببیند. تکالیف لازم برای افراد در مرحله آمادگی عبارت از بسیج جرات و تلقین لیاقت و شایستگی برای انجام تغییر است (ماردن، کروچ و دیکمنته،۲۰۰۱، ترجمه ضیاالدین، حسینی فر، نوکنی و طوفانی، ۱۳۹۲).

 

۴- مرحله عمل:

 

توقف الگوی قدیمی رفتار و شروع رفتار جدید، حاکی از آن است که فرد در مرحله تغییر است. اقدام، مرحله رفتاری آغازین، در مسیر ایجاد الگوی رفتاری جدیدی است. رفتار جدید باید در طی زمان حفظ شود تا عادت جدیدی پا بگیرد. الگوی قدیمی اصولا جذابیت خود را حفظ می کند و بازگشت به آن اغلب آسانتر از حفظ رفتار جدید است. جا افتادن الگوی جدید رفتار، زمان بسیار زیادی را می طلبد. ۳ تا ۶ ماه معمولا چارچوب زمانی است که برای تداوم مرحله اقدام در نظر گرفته می شود. این مرحله بسیار حساس است. همه افراد و اغلب خود متخصصان به غلط، اقدام معتاد برای تغییر رفتارش را با خود تغییر اشتباه می گیرند. در واقع می توان کسانی را که توانسته اند بین ۳ تا ۶ ماه رفتار اعتیادی خود را کنترل کنند، در زمره معتادانی دانست که مرحله اقدام را شروع کرده اند. پس از ۶ ماه ترک می توان گفت که آنان به مرحله بعد یعنی ماندن در ترک نایل آمده اند (ذاکری، ۱۳۹۳).

 

۵- مرحله نگهداری (ماندگاری):

 

برای اینکه رفتار جدید به عادت تبدیل شود باید با سبک زندگی فرد درآمیزد. این وظیفه ی مرحله ابقا است. در خلال این مرحله، الگوی رفتاری جدید خودکار می شود و تفکر یا تلاش اندکی برای حفظ آن لازم است. به هر حال در طی این مرحله هنوز هم خطر همیشه حاضر و امکان بازگشت به الگوی رفتاری قدیمی وجود دارد. وظیفه کسی که در مرحله ابقا است این است که تغییر رفتار را حفظ کند و با بافت کلی زندگی طوری آن را در آمیزد که طبیعی، مانوس و یکپارچه شود. پروچاسکا و دی کلمنته (۱۹۹۲) استمرار ترک را مرحله ای ایستایی نمی دانند، بلکه آن را تلاش مستمر برای تغییر رفتار می نامند. با گذشت زمان خطر بازگشت به اعتیاد کمتر و کمتر می شود، اما کاملا از بین نمی رود. بنابراین باید درمانگر در فکر تهیه طرحی برای پیشگیری از بازگشت به اعتیاد باشد. بسیاری از محققان و صاحبنظران عقیده دارند که عود مدت ها پیش از اینکه فرد دوباره شروع به مصرف مواد کند، آغاز می شود، و در نتیجه عود را یک فرآیند می دانند (ماردن، کروچ و دیکمنته،۲۰۰۱، ترجمه ضیاالدین، حسینی فر، نوکنی و طوفانی، ۱۳۹۲).

 

این فرآیند از این قرار است، در ابتدا شخص در موقعیت پرخطری قرار می گیرد، این موقعیت او را در ارتباط تنگاتنگ با مصرف مواد قرار می دهد. در نتیجه فرد هوس و میل به مصرف را به شیوه های مساله ساز تجربه می کند. در عین این که هیچگونه پاسخ مقابله ای برای این موقعیت رواج نیافته است. یعنی شخص هنوز طرح و برنامه ای را برای مقابله با این موقعیت تهیه نکرده است. فرد ممکن است قادر باشد این موقعیت را چند بار اول اداره کند اما فکر مصرف مواد از فکرش خارج نمی شود. بنابرای شخص مواد را مصرف می کند. عود اعتیاد باعث کاهش احساس خودکارآمدی و عزت نفس وی شده و در نتیجه موجب خواهد شد که فرد خویشتن داری را نقض کند و گاه بدون احساس شرم و ناراحتی، مصرف دوباره مواد را، حتی بیش از گذشته، از سر می گیرد (کاردان، ۱۳۹۳).

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 06:24:00 ب.ظ ]