کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

آذر 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
1 2 3 4 5 6 7
8 9 10 11 12 13 14
15 16 17 18 19 20 21
22 23 24 25 26 27 28
29 30          


کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کاملکلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل



جستجو




آخرین مطالب


 



الف) مفهوم حیات:

 

واژه‌ی حیات از ریشه‌ی «حیّ» در مقابل میّت و به معنای زندگی و زیست است و در مقابل «موت» و «ممات» به معنای مرگ و مردن به کار می‌رود و نیز در معنای قوه‌ی نامیه‌ی موجود در نبات و حیوان و قوه‌ی حس کننده، قوه‌ی عاقله و روز واپسین هم استعمال شده است. راغب در مفردات حیات را به معنای نیروی حس کننده و حساس، قوه و نیروی عمل‌کننده عاقله می‌داند… (راغب اصفهانی، واژه‌ی حی)

 

پایان نامه

 

در معجم الوسیط حیات به معنای رشد، نمو، بقا، منفعت، سود زندگانی، چیزهایی که جانداران و جمادات را از هم جدا می‌کند؛ می‌باشد. (بند ریگی،۱۳۸۴)

 

در «التحقیق فی کلمات القرآن» اصل ماده حیات یکی و ضدش مرگ دانسته شده و از آثار آن به تحرک اشاره‌کرده است. (دیسناد، به نقل از مصطفوی،۱۳۶۰: ۳۳۷)

 

 

 

 

 

 

 

ب) مفهوم طیب:

 

واژه‌ی «طیب» در برابر کلمه‌ی «خبیث» به معنای پاکیزه، پاک و دل‌چسب و طبع پسندی است. راغب می‌گوید: «طیب در اصل چیزی است که حواس و نفس آدمی از آن لذت ببرد.»(راغب اصفهانی، المفردات)

 

بنابراین به هر چیزی که از آلودگی ظاهری و درونی، پاک باشد و خوشایند و دل‌نشین و طبع پسند است «طیب» می‌گویند. طیب، بر وزن فعل است و الطیب صفت می‌باشد و متضاد پلید است.

 

 

طیب به معنای دل‌چسبی، طبع پسندی یعنی دل‌چسب و طبع پسند شد. اصل آن طیب است که حواس از آن لذت می‌برد. (قرشی،۱۳۷۸)

 

حسینی دشتی طیب را به معنای بوی خوش، پاک و پاکیزه و طاهر می‌داند. طیب به معنای دور بودن از هرگونه ناپاکی، هر چیزی که از آلودگی ظاهری و باطنی به دور باشد و خود نیز خوشایند و شایسته باشد، است. (فرزند وحی و رحیمی،۱۳۹۰)

 

به عبارتی طیب ضد خبیث است و در معانی زیر به‌کاررفته است:

 

۱ ـ صاحب پاکی و به انسان طیب گفته‌شده ازآن‌جهت که از رذایل و اعمال زشت منزه شده است و خود را به اخلاق پسندیده و اعمال نیک آراسته است. (الخوری الشرتونی البنانی، ج ۳: ۴۰۸)

 

۲ ـ طیب وقتی صفت طعام قرار گیرد، دارای معانی زیر است: الف: لذیذ ب: آنچه شارع حلال کرده است. ج: پاکیزه د: آنچه برای بدن ضرر نداشته باشد.

 

۳ ـ طاهر و پاک، در بسیاری از موارد در این معنا استعمال شده است. (ابن منظور، ج ۱: ۵۶۳)

 

۴ ـ طیب وقتی صفت مال قرار می‌گیرد، به معنای مالی است که از هر نقص، عیب و آفات پاک است؛ و باید توجه داشت که معنای اولیه واصلی طیب نیز به همین معنا است که بعداً خداوند از آن به‌عنوان صفت مالی که حلال است، یادکرده است. (الخوری الشرتونی البنانی، ج ۳: ۴۰۸)

 

۵ ـ پاک شدن از شرک و از همین جهت صفت شهر مدینه قرارگرفته است. (الطربحی، مجمع البحرین، ج ۲)

 

۶ ـ کسی که فریب نمی‌دهد و عهد و پیمانش را نمی‌شکند. زمانی که صفت سببی (بنده) قرار می‌گیرد. (ابن منظور، همان)

 

ابعاد و مراتب حیات طیبه

 

حیات پاک در اصطلاح اسلامی، نوعی زندگی است که انسان در ارتباط باخدا به آن دست می‌یابد و با دست یافتن به آن، در همه‌ی ابعاد وجودی خود از پلیدی برکنار خواهد بود. دکتر باقری این ابعاد را شامل جسم، اندیشه و اعتقاد، میل، اراده و عمل می‌داند؛ و هر یک از این ابعاد را توضیح می‌دهد.

 

نخستین بعد حیات پاک، عرصه‌ی جسم است. دست یافتن به این جنبه از حیات پاک، درگرو آن است که قابلیت‌ها یا مهارت‌ها و عادت‌های مربوط به تأمین پاکیزگی، سلامت و قوت در فرد فراهم گردد.

 

دومین بعد حیات پاک، اندیشه و اعتقاد درست در خصوص مبدأ و غایت جهان است. دست یافتن به این جنبه از حیات پاک، مستلزم آن است که فرد با اندیشه ورزی، دانش و فهمی نسبت به آموزه‌های جهان و شناختی نسبت به دین به دست آورد. این امر متضمن آن است که فرد این آموزه‌ها را نه به‌صورت القا و تلقین بلکه به نحو مدلل دریافت نماید.

 

سومین و چهارمین بعد حیات پاک، گرایش و اراده‌ی معطوف به خیر است. نیل به این ابعاد، درگرو شکل‌گیری منش اخلاقی در فرد است. به‌عبارت‌دیگر، این امر مستلزم فراهم آمدن قابلیتی در فرد، برای ضبط و تدبیر تمایلات درونی و ملازمت با معیارهای اخلاقی است.

 

پنجمین بعد حیات پاک، عمل صالح فردی و جمعی است که در تأمین غنا، عفت، عدالت و رأفت تحقق می‌یابد. تأمین این ویژگی‌ها خود مستلزم فراهم آوردن زمینه‌های معینی است.

 

سرانجام بعد ششم حیات پاک، ناظر به جنبه‌ی زیبایی‌شناختی آن یعنی نیل به ذائقه‌ی حساس و توانایی زیباشناختی است. نیل به این مقصود، درگرو آن است که قابلیت درک و تمییز میان امور زشت و زیبا در فرد، فراهم گردد و به‌علاوه گرایش به امر زیبا در وی نیرومند شود. (باقری،۱۳۸۹: ۱۳۲ ـ ۱۳۱)

 

راه‌های دستیابی به حیات طیبه ازنظر قرآن و روایات

 

رسول خدا (ص) همه‌ی انسان‌ها را به حیات فراخوانده است و حیات موردنظر پیامبر (ص) نیز حیات دینی است یعنی حیاتی که رهاورد دین است و در سوره‌ی مبارکه نحل از آن به «حیات طیبه» تعبیر شده است. اینک این پرسش مطرح است که راه دستیابی به چنین حیاتی چیست و چگونه می‌توان بدان نائل شد؟

 

قرآن کریم راه وصول و نیل به حیات طیبه را نیز بیان کرده است. در آیه‌ی ۹۷ سوره‌ی نحل از دو عامل اساسی نام می‌برد: ایمان به خدا و عمل صالح؛ یعنی هر کس کار صالح بکند ـ خواه مرد و یا زن ـ و مؤمن باشد خدای متعال به او حیات طیب و پاکیزه عطا می‌کند؛ بنابراین برای وصول به حیات طیب دو زمینه و حسن لازم است: نخست حسن فعلی (عمل صالح) و دوم حسن فاعلی (ایمان). به عبارتی کار خوب ریشه گرفته در باور خوب. بر همین مبنا اگر کسی مؤمن باشد ولی عمل خوب و صالح نداشته باشد و به ایمان بدون عمل اکتفا نماید و یا برعکس باشد یعنی کار خوب و صالح انجام دهد ولی ایمان نداشته باشد به حیات طیبه راه نمی‌یابد. منظور از «ایمان» نیز ایمان به مبدأ و معاد و اعتقاد به خدا و قیامت است، چنانکه در آیه‌ای در کنار ایمان به خدا ایمان به معاد نیز ذکرشده است. «إنَّ اَلَّذین آمَنُوا وَ اَلَّذینَ هادُوا وَ النَصری وَ اَلصابِئینَ مَن آمَنَ بِالله ِ وَ الیَومِ الاخِرِ وَ عَمِلَ صالِحاً فَلَهُم اَجرُهُم عِندَ رَبِّهم وَ لا خَوفٌ عَلَیهِم وَ لا هُم یَحزَنُونَ. (در حقیقت کسانی که [به اسلام] ایمان آورده و کسانی که یهودی شده‌اند و ترسایان و صائبان، هر کس به خدا و روز قیامت ایمان داشت و کار شایسته کرد، اجرشان را پیش پروردگارشان خواهند داشت و نه بیمی بر آنان است و نه اندوهناک خواهند شد.)(بقره:۶۲) منظور از عمل صالح نیز در قرآن کریم، عملی است که مطابق با وحی و آموزه‌های دین است. (دیسناد،۱۳۸۸:۲۱)

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
[شنبه 1399-09-15] [ 04:41:00 ب.ظ ]




تفسیر حیات معقول از دیدگاه علامه محمدتقی جعفری

 

علامه جعفری در توصیف حیات معقول یا به عبارتی «حیات آن‌چنان‌که باید باشد» ابتدا به آیاتی از قرآن کریم که به این نوع حیات اشاره دارد می‌پردازند. ازجمله‌ی این آیات می‌توان به آیه‌ی ۹۷ سوره نحل اشاره کرد که می‌فرماید: «من عمل صالحا من ذکر او انثی فلنحیینه حیاه طیبه»(هر کس از مرد یا زن عمل صالح انجام دهد، او را با “حیات پاکیزه” (که همان حیات معقول است) احیاء می‌کنیم.) و یا در آیه‌ی ۱۶۲ سوره‌ی انعام می‌فرماید: «یثبت الله الذین آمنوا بالقول الثابت فی الحیات الدنیا و فی الاخره (خداوند کسانی را که ایمان آورده‌اند، با قول ثابت در حیات دنیوی و اخروی ثابت می کند.)

 

علامه جعفری در توضیح این آیه بیان می‌کنند که این‌یک مختص اساسی “حیات معقول” است که زندگی آدمی بر مبنای اصول و قوانین عقلانی ثابت بوده باشد و وحدت تکاملی حیات و شخصیت در مجرای دگرگونی‌ها و تغییرات رو بنائی محفوظ و ثابت بماند این ثبات و پایداری بدون تکیه‌بر آن اصول و قوانین امکان‌ناپذیر است.

 

با نظر به مجموع اوصاف مثبت و سازنده‌ی انسانی و با توجه به نتایج عینی زندگی حیوانی انسان‌ها در گذرگاه قرون و اعصار و با دقت در شور و اشتیاق سوزان خردمندان و هشیاران و با در نظر گرفتن عظمت‌های رشد یافتگان تاریخ می‌توان «حیات معقول» را به‌این‌ترتیب تعریف کرد که؛ حیات معقول عبارت است از: «حیات آگاهانه‌ای که نیروها و فعالیت‌های جبری و جبر نمای زندگی طبیعی را با برخورداری از رشد آزادی شکوفان در اختیار، در مسیر هدف‌های تکاملی نسبی تنظیم نموده، شخصیت انسانی را که تدریجاً در این گذرگاه ساخته می‌شود، وارد هدف اعلای زندگی می کند این هدف اعلا شرکت در آهنگ کلی هستی وابسته به کمال برین است.»

 

علامه محمدتقی جعفری حیات معقول را دارای دو عنصر مهم می‌دانند. یکی «حیات آگاهانه» یعنی آگاهی از خویشتن؛ به این معنی که هیچ انسانی نمی‌تواند ادعای برخورداری از “حیات معقول” نماید مگر اینکه از هویت و اصول و ارزش‌های حیات خویش آگاه بوده باشد. به همین دلیل است که دین اسلام همواره درباره‌ی تحصیل آگاهی به خویشتن تأکید می‌کند.

 

عنصر دوم حیات معقول شامل تنظیم نمودن نیروها و فعالیت‌های جبری و شبه جبری زندگی طبیعی در مسیر هدف‌های تکاملی است.

 

“حیات معقول” از مرحله‌ی رهایی شروع می‌شود و از آزادی عبور می‌کند در مرحله‌ی والای اختیار شکوفا می‌شود. (جعفری،۱۳۶۰)

 

تعلیم و تربیت در حیات معقول

 

با این توصیف از حیات معقول علامه جعفری معتقد است که تعلیم و تربیت در “حیات معقول” عبارت است از تقویت عوامل درک و فراگیری واقعیات حیات اصیل و تحریک نونهالان جامعه برای انتقال تدریجی از “حیات طبیعی محض” به ورود در “حیات معقول”.

 

پایان نامه

 

ایشان بیان می‌دارند که وقتی می‌گوییم: وظیفه‌ی اساسی تعلیم و تربیت عبارت است از انتقال دادن کودکان و جوانان و حتی میان‌سالان و بزرگ‌سالان از حیات طبیعی محض به حیات معقول، مقصود این نیست که به‌وسیله‌ی تعلیم در دو یا سه روز از کودک هفت‌ساله یک ابن‌سینا به وجود بیاوریم. بلکه مقصود ما این است که باملاحظه‌ی شرایط و اصول علمی تعلیم و تربیت، این حقیقت را برای انسان‌هایی که روی آنان کار سازندگی انجام می‌گیرد تلقین کنند که آنچه به‌عنوان واقعیت قابل‌آموزش یا پرورش به آنان عرضه می‌شود، یکی از مختصات خود آنان است. به عبارتی وظیفه‌ی اساسی تعلیم و تربیت در”حیات معقول” این است که از راه آگاهی صحیح از وضع روانی انسان‌های مورد تعلیم و تربیت هر حقیقتی شایسته که برای فراگیری القاء می‌شود، انسان متعلم و مورد تربیت آن را یکی از پدیده‌های ذات خود احساس کند، چنانکه غذا و آشامیدن آب را ضرورتی برای احساس ذاتی بودن گرسنگی و تشنگی خود می‌داند.

 

اگر تعلیم و تربیت غیرازاین باشد و اشخاص مورد تعلیم و تربیت، حقایقی را که برای آنان طرح و تلقین می‌شود بیرون از ذات خود تلقی نموده و استعدادها و نیروهای درونی خود را نادیده بگیرند و تدریجاً آن‌ها را سرکوب کنند مانند لوحه‌ی ناآگاه و بی‌اختیاری خواهد بود که هرلحظه‌ای یک‌قلم بیگانه خطی یا شکلی روی آن می‌کشد. (جعفری،۱۳۶۰)

 

حیات حقیقی انسان از منظر جوادی آملی

 

بر پایه‌ی آیات قرآن کریم انسان‌ها حقوقی دارند که مهم‌ترین آن‌ها حق حیات است، زیرا حفظ سایر حقوق در پرتو حقّ حیات صورت می‌گیرد. حیات در فرهنگ قرآن با حیات در فرهنگ‌های بشری متفاوت است.

 

توضیح اینکه انسان‌ها سه دسته‌اند: برخی تنها «حیات نباتی» دارند و مانند نهال، هدف وهمتی جز تغذیه و نمو خوب بدنی و نو پوشیدن ندارند. چنین افرادی گرچه دارای ادراک غذا، فربهی و… هستند؛ ولی از هرگونه گرایش‌های اجتماعی، مقام و جاه بی‌بهره‌اند؛ چه رسد به علوم و معارف.

 

بعضی از حیات گیاهی و حیات حیوانی برخوردارند و به عواطف، حب و بغض، شهوت، غضب، جاه‌طلبی و مقام‌خواهی خویش سرگرم‌اند. راهنمای قوای علمی و عملی اینان، وهم و خیال است؛ نه عقل و نقل (وحی)، ازاین‌رو مقام‌خواهی و ارادت و کراهت‌های قلبی آن‌ها بر محور وهم و سنت‌های قومی و جاهلی آنان است؛ نه عقل و سنت‌های الهی. اینان در حیات حیوانی مانده و ازاین‌رو نکوهش شده‌اند: (اُولئِک کالأنعامِ بَل هُم أضَلُّ اُولئِک هُمُ الغافِلون). (سوره اعراف، آیه ۱۷۹)

 

برخی که کم شمارند از حیات انسانی نیز برخوردارند. آنان همه شئون علمی و عملی خود را باعقل نظری و عملی و وحی آسمانی تنظیم می‌کنند. قرآن کریم تنها این گروه را زنده می‌داند، زیرا قرآن از موحّد به زنده‌یاد می‌کند و کافر را برابر او قرار می‌دهد؛ یعنی انسان یا زنده است یا کافر: (لِینذِرَ مَن کانَ حَیاً ویحِقَّ القَولُ عَلَی‌الکافِرین)(سوره یس، آیه ۷۰)

 

 

و این تقابل، نشانِ زنده‌بودن موحد و مرده بودن کافر است، حاصل اینکه مهم‌ترین حقِ انسان، حقِ حیات انسانی است و حیات انسانی در فرهنگ قرآن ایمان و اعتقاد به خدا و آشنایی به معاد و علوم و معارف الهی است که از آن به «حیات طیب» یاد می‌کند: (مَن عَمِلَ صالِحاً مِن ذَکرٍ أو اُنثی وهُوَ مُؤمِنٌ فَلَنُحیینَّهُ حَیاهً طَیبَهً)(سوره نحل، آیه ۹۷) و امیرمؤمنان حضرت علی (علیه‌السلام) درباره آن فرمود: «التوحید حیاه النّفس». (جوادی آملی،۱۳۸۸: ۵۸۷)

 

نگاه قرآنی در تعریف و تبیین حیات حقیقی انسان به‌گونه‌ای است که او را به سعادت رهنمون و از معاطبه شقاوت رهایی می‌بخشد، زیرا هیچ عاملی جز دینْ موصلِ مقصد غایی او نیست.

 

از منظر اسلام، ماهیت و حقیقت حیات به حرکات و سکنات ظاهری انسان، مفهوم حقیقی برای حیات نیست، بلکه حیات حقیقی از جامعیتی برخوردار است که از زوال مبرّاست. قرآن به پیروان خود می‌آموزد که از نگاهِ محدودِ ظاهری به حیات پرهیزکرده و با اندیشه واقع‌بینانه به آن بنگرند. حیات بدین معنا نیست که آدمی چند صباحی در نشئه طبیعت چون گیاهان و حیوانات حرکت و احساسی داشته باشد و با سپری ساختن روزگار، پرونده حیات او بسته شود، بلکه این نازل‌ترین مرتبه حیات و لازمِ حیات حقیقی اوست. انسان در این مرتبه حیات دارد؛ لیکن حیات حقیقی او این نیست. وی زنده است به حیات حسی و خیالی؛ امّا مرده است به حیات عقلی و معنوی. (جوادی آملی،۱۳۸۹: ۱۷۱)

 

بر همین اساس، قرآن کریم با دقیق‌ترین تعبیرها همین انسان‌های زنده جوامع بشری را به حیات دعوت می‌کند. اگر حقیقت حیات همین تحرّک و تنفّس و گذراندن روزگار با اشتغال به امور مختلف فردی و اجتماعی بود، چه لزومی داشت خداوند بشر را با چنین پیامی به حیات فراخواند: (یا أیهَا الَّذینَ آمَنُوا استَجیبوا لِلّهِ ولِلرَّسولِ إذا دَعاکم لِما یحییکم) ای کسانی که ایمان آورده‌اید، اجابت کنید دعوت خدا و رسولش را، هنگامی‌که شمارا دعوت می‌کنند به‌سوی آنچه به شما حیات می‌بخشد. (سوره انفال، آیه ۲۴)

 

این نکته با بداهت عقلی روشن و ثابت است که مراد از حیات در این آیه، حیات ظاهری و جسمانی نیست، زیرا مخاطب آیه کسانی هستند که از این حیات برخوردارند. این مرحله از زندگی امری پوشیده نیست تا ادراک آن برای عده‌ای مبهم باشد. اگر مقصود از حیات همین معنای ظاهری و سطحی آن بود، نیازی به بیان نداشت، پس هر عقل سلیمی حکم می‌کند که مراد از آیه مزبور معنایی دقیق‌تر و ظریف‌تر از زندگی یعنی حیات حقیقی انسان بر مبنای اندیشه و ایمان به خداست که در جهت هدف منطقی و متعالی قرارگرفته است.

 

تحصیل این حقیقت جز از راه علم، ایمان و عمل صالح میسور و مقدور کسی نیست و این همان حیات طیبه‌ای است که خداوند مؤمنان را بدان وعده داده است: (مَن عَمِلَ صَالِحاً مِن ذَکرٍ أو اُنثی وهُوَ مُؤمِن فَلَنُحیینَّهُ حَیاهً طَیبَه)؛ هرکس از مرد و زن عمل صالح انجام دهد درحالی‌که اهل ایمان باشد، پس البته او را زنده داریم به زندگانی پاکیزه. خلاصه، حیات حقیقی انسان به زندگی مادی محدود نیست، آن‌گونه که برخی منکران مبدأ و معاد می‌پنداشتند و در مقابل پیامبر صلی‌الله علیه و اله و سلم می‌گفتند: (وقالوا ما هِی إلاّحَیاتُنَا الدُّنیا نَموتُ ونَحیا)(سوره جاثیه، آیه ۲۴) (إن هِی إلاّحَیاتُنَا الدُّنیا نَموتُ ونَحیا وما نَحنُ به مبعوثین). (سوره مؤمنون، آیه ۳۷)

 

خداوند سبحان در مقابل چنین اوهام و خیالات خام از مفهوم حیات پرده برداشت و فرمود: (وما هذِهِ الحَیاهُ الدُّنیا إلاّ لَهؤ ولَعِب وإنَّ الدّارَ الآخِرَهَ لَهِی الحَیوانُ لَو کانوا یعلَمون)(سوره عنکبوت، آیه ۶۴)

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 04:40:00 ب.ظ ]




تحول

 

در این قسمت ابتدا به بیان تحول در معنای کلی آن می‌پردازیم و در ادامه تأکید خود را بر روی تحول نظام آموزشی قرار می‌دهیم.

 

«تغییر» لازمه‌ی وجود جهان است و «زمان» لفظی است بیانگر همین تغییر. عالم هستی «ذات واحدی» است متحول و درست خلاف آنچه می‌پندارند، این تحول علت وجود زمان است، نه بالعکس. (اوینی،۱۳۹۰:۱۴۷)

 

اگر بشر «تصور فطری» از غایت آفرینش خویش نداشت، هرگز «با وضع موجود» مخالفتی نمی‌کرد و نیاز به تحول یک‌بار برای همیشه در وجودش می‌مرد. (اوینی،۱۳۹۰:۱۴۹)

 

پایان نامه

 

تحول در جوامع انسانی و برای بشر، نسبت لایتغیر الهی است. هیچ‌کس نمی‌تواند در مقابل تحول بشری بایستد دیر یا زود، یکی پس از دیگری، تحولات بشری اتفاق می‌افتند و این راز ماندگاری و راز تعالی بشر است. اصلاً خدا بشر را این‌طور قرار داده است که ایستایی در طبیعت انسان نیست. با تحول نبایستی مقابله کرد؛ تحول را نباید انکار کرد. (امام خامنه‌ای،۱۸/۸/۸۵)

 

ضرورت تحول

 

اگر به‌طور خاص به آموزش‌وپرورش توجه نماییم می‌توان گفت یکی از نقاط مهمی که باعث شد نظام آموزشی ما به سمت نظام آموزشی غربی حرکت نماید، جنگ‌های ایران و روس در عصر قاجار، مسافرت‌های شاهان قاجار و رجال و درباریان و ارتباط بیشتر ایران با مغرب بود که زمینه درک و فهم و قبول و تجدد و تمدن به سبک اروپایی و من‌جمله نحوه آموزش‌وپرورش را فراهم آورد.

 

(خمیری،۱۳۷۷:۱۵۷۸)

 

و اگر سیر آموزش‌وپرورش کشورمان را از گذشته تاکنون بررسی کنیم به این نتیجه می‌رسیم که یک منظومه فکری و منسجمی که بنیادهای نظری و مبانی فلسفی و اجتماعی را برای حرکت‌های اصلاح‌طلبانه ترسیم کند، وجود نداشته است. (آقازاده،۱۳۸۲:۲۱۲)

 

قائم‌مقامی معتقد است که: نمی‌توانیم با روش‌های تدریس و برنامه‌ریزی‌هایی که قادرند دانش استعمار زده کنونی را به طرق مؤثری ارائه دهند، برای ایجاد نظام نوین آموزشی توسل جوییم. انتقال دانش در جامعه‌ای که بر اساس مساوات، عدالت و برابری استوار است، مسلماً با ساخت تدریس و فراگیری کنونی مدارس تفاوت دارد زیرا به‌جای اینکه جهت جداسازی دانش درزمینه‌ی اجتماعی یا منتزع کردن آن از واقعیت کوشش کند سعی بر این داردکه تعلیم و تربیت را با واقعیات زندگی روزمره معلمین و دانش آموزان انطباق دهد. (قائم‌مقامی، بی‌تا:۱۰۶)

 

بنابراین باید در طی یک تحول بنیادین نظام آموزشی را بر اساس فلسفه بومی خود طراحی و سامان‌دهی مجدد نماییم تا بتواند بر اساس فلسفه بومی به انتخاب راهبردهای آموزشی بزند.

 

در بیان دیگر مبنی بر ضرورت تحول در نظام آموزشی می‌توان چنین گفت که نظام آموزش‌وپرورش ما یک نظام تقلیدی و کهنه است. دو خصوصیت بد در آن هست. اولاً از روز اولی که نظام آموزش‌وپرورش را در دوران سیاه پهلوی و اندکی پیش از آن بر کشور حاکم کردند نیازها و سنت‌های کشور را در نظر نگرفتند. پایه، سنت‌های کشور باید باشد، از تجربیات دیگران هم باید حداکثر استفاده بشود، نه اینکه ما بیاییم الگویی را که در فلان کشور غربی با اقتضائات خویش ـ با همه‌ی خطاهایی که ممکن است داشته باشدـ به کار گرفته‌شده او را عیناً اینجا بیاوریم. متأسفانه این کار را کردند، تقلیدی محض بود، دوم اینکه همان هم کهنه است. خود آن‌کسانی که یک روزی مرجع تقلید مسئولان وابسته‌ی کشور ما قرار گرفتند، امروز از این روش‌ها عبور کرده‌اند و روش‌های تازه‌تری را آورده‌اند؛ اما ما چسبیده‌ایم به همان روش‌های قدیم. (امام خامنه‌ای،۹/۲/۱۳۸۸).

 

ما باید از تجربه‌های دنیا – چه دنیای غرب، چه دنیای شرق؛ ملت‌های گوناگون – حتماً استفاده کنیم برای کیفیت بخشیدن به الگوی خودمان. نیاز ما به تحول، ازاینجا ست.
این تحول باید بر اساس ایجاد یک الگوی مستقل ایرانی و برخاسته‌ی از معنویات و نیاز این کشور باشد؛ یعنی درواقع برخاسته‌ی از اسلام ناب، اسلامِ مورد اعتقاد ما باشد. ما بایستی یک چنین الگویی به وجود بیاوریم. تحول باید ناظر به این باشد. هدف این الگوی جدید، این ترکیب و ساخت جدید برای آموزش‌وپرورش باید چه باشد؟ هدف، تربیت نیروی انسانی طراز جمهوری اسلامی است. اگر جمهوری اسلامی می‌خواهد پرچم اسلام را در دست بگیرد، می‌خواهد خودش به سعادت برسد، دنیا و آخرت خود را آباد کند – همچنان که قرآن به ما یاد می‌دهد که می‌توان دنیا و آخرت را باهم آباد کرد و باید این کار انجام بگیرد – اگر می‌خواهد به ملت‌های دیگر کمک برساند خب، طبیعتاً نیازهایی دارد: باید انسان‌های شریف، دانا، بااستعدادهای جوشان، دارای ابتکار، دارای اخلاق نیک انسانی، دارای شجاعت، قوّت خطرپذیری، ورود در میدان‌های جدید، بدون هیچ‌گونه عقده‌ی خودکم‌بینی یا خودبرتربینی، انسان‌های دلداده‌ی به خدای متعال و متکی به قدرت الهی و دارای توکل کامل، انسان‌های صبور، انسان‌های بردبار و حلیم، انسان‌های خوش‌بین و انسان‌های امیدوار تربیت کنید.

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 04:40:00 ب.ظ ]




(به نقل از مژگان عظیمی هاشمی، «رضایت از زندگی و دینداری در بین دانش آموزان دوره متوسطه شهرهای فردوس و درگز و نواحی ۷ و۵ و۴ مشهد)

 

از ابتدای دهه ۱۹۶۰ اندیشه ماهیت چند بعدی دین مطرح شد. مشهورترین الگوی چند بعدی از دینداری از سوی گلاگ و استارک مطرح شده است. هدف اصلی آنان از طرح دین مباحث درک شیوه‌های مختلفی بود که مردم با توسل به آن خود را مذهبی تلقی می‌کردند. از نظر آنان حوزه‌های کلی دینداری که به عنوان ابعاد اصلی دینداری در نظر گرفته می‌شود پنج حوزه اساسی ذیل را شامل می‌شود:

 

 

    1. بعد اعتقادی (ideological) : باورهایی که پیروان دین بدان اعتقاد دارند که این باورها به سه نوع تقسیم می‌شوند: باورهای مسلم که ناظر به شهادت دادن به وجود خداوند و معرفی ذات و صفات اوست. باورهای غایتگرا که هدف و خواست خدا از خلقت انسان و نقش انسان در راه نیل به این هدف است. باورهای زمینه ساز که روش‌های تأمین اهداف و خواست خداوند و اصول اخلاقی را که بشر برای تحقق آن اهداف باید بدان توجه نماید بیان می‌کند.

 

پایان نامه - مقاله

 

البته این دو دانشمند عنصر اهمیت را هم در نظر گرفته‌اند. به این معنا که یک باور خاص چقدر برای فرد معتقد دارای اهمیت است. در هر حال سنجش عنصر اهمیت باور از طریق سنجش سایر ابعاد دینداری فرد شامل مناسکی تجربی و پیامدی صورت می‌گیرد.

 

 

    1. بعد مناسکی یا عمل دینی (ritvalistic) : اعمال دینی مشخصی که از پیروان هر دین انتظار می‌رود آن را به جا می‌آورند. ایشان تأکید دارند در عملیاتی نمودن این بعد علاوه بر مشارکت در فعالیت‌های مناسکی تفاوت مربوط به ماهیت یک عمل و معنای آن عمل نزد فاعلان آن نیز بررسی شود.

 

 

 

    1. بعد تجربی یا عواطف دینی (experiment) : احساسات مربوط به برقراری رابطه با وجودی همچون خدا. برای تعریف عملیاتی این بعد مقیاسی را مطرح نمودند که چهارنوع از جلوه‌های عواطف دینی (توجه، شناخت، اعتقاد یا ایمان و ترس) را در بر می‌گرفت.

 

    1. بعد فکری یا دانش دینی (intellectval) : اطلاعات و دانش اساسی در مورد اصول عقاید دینی و کتب مقدس را که انتظار می‌رود افراد از آن مطلع باشند. این بعد معرف مناسبی برای سنجش میزان دینداری فرد نیست مگر اینکه گرایش‌های فرد در سایر ابعاد دینی به خصوص در بعد اعتقاد دینی در نظر گرفته شود.

 

  1. بعد پیامدی یا آثار دینی (conseqvential) : شامل پیامدهای باور، عمل، تجربه و دانش دینی در زندگی روزمره فرد معتقد و روابط او با سایرین است. (معراج‌زاده توکلی، ۱۳۸۰، ۵-۱۶۴)

 

 

  • نظریه عمومی کنش پارسونز:

 

(به نقل از عبدالعلی لسایی زاده، جهانگیر جهانگیری، علی شریفی. «بررسی عوامل اجتماعی، اقتصادی موثر بر پایبندی به ارزش های دینی)

 

نظریه ارادی کنش پارسونز در جهت ایجاد ارتباط بین چندین مقوله است:

 

 

    1. ارتباط بین هنجارها و ارزش

 

    1. کارگزار انسانی

 

    1. شرایط اجباری

 

  1. فشار برای کارآیی از طریق هنجارها.

 

هنگام انتقال از واحدهای کنش به سمت نظام اجتماعی پارسونز دست به مفهوم سازی مجدد زده است و کنشگران را برحسب ارزش‌ها دسته بندی می‌کند. از نظر او سه نوع ارزش وجود دارد:

 

 

    1. شناختی (ارزیابی به وسیله معیارهای عینی)

 

    1. قدردانی (ارزیابی به وسیله معیارهای زیبا شناختی)

 

  1. اخلاقی (ارزیابی به وسیله صحت و سقم مطلق)

 

به نظر پارسونز اینها همه به شیوه‌های جهت گیری ارزشی و انگیزشی وابسته است. (ترمز. ۱۹۹۸، ۳۰-۳۲) پارسونز نوعی سیطره «سیبرنتیک» به فرهنگ و به طریق اولی به دین می‌بخشد. دین می‌تواند از آن جایگاه والایی که در نظام کنش اجتماعی دارد ارزش‌ها را بیافریند. هنجارها را شکل دهد، نقش‌های اجتماعی را تعیین کند و هدایتی همه جانبه نسبت به نظام‌های جامعه شخصیت و رفتار داشته باشد. (دیویس، ۲۲ ، ۱۳۷۹).

 

 

  • نظریه رونالد اینگلهارت: (همان)

 

وی در آثار خود به «انقلاب آرام» و «تحول فرهنگی در جامعه پیشرفت صنعتی» اشاره می‌کند. که یک دسته تغییرات در متغیرهای سطح سیستم جامعه (مثلاً دگرگونی اقتصادی) منجر به تغییراتی در سطوح خود (مهارت‌ها و ارزش‌ها) شده که این تغییرات در سطوح فردی به نوبه خود دارای پیامدهایی در سطح سیستم جامعه است.

 

از نظر تئوریک نظریه مادی- فرامادی اینگلهارت مبتنی بر دو فرضیه اساسی است:

 

 

    1. فرضیه کمیابی: اولویت‌های فرد بازتاب محیط اجتماعی- اقتصادی وی هستند شخص بیشترین ارزش‌ها را برای کالاها و یا خدماتی قایل می‌شود که عرضه آنها نسبتاً کم است.

 

  1. فرضیه اجتماعی شدن: مناسبات میان محیط اجتماعی- اقتصادی و اولویت‌های ارزشی یک رابطه مبتنی بر تطابق بلافاصله نیست. زیرا ارزش‌های اصلی شخص تا حدود زیادی انعکاس شرایطی است که در سال‌های قبل از بلوغ وی حاکم بوده است.

 

این دو فرضیه مجموعاً دلالت برآن دارند که فراگرد و دگرگونی ارزش‌ها از آثار دوره‌هایی (بازتاب نوسان‌های کوتاه مدت در محیط اجتماعی-اقتصادی که بر آثار بلندمدت نسل‌ها) (بازتاب اوضاع غالب در طول سال‌های سازنده یک نسل معین) تحمیل می‌شوند تشکیل می‌گردد. (اینگلهارت، ۱۳۷۳ : ۷۵)

 

 

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 04:39:00 ب.ظ ]




در اینکه آیا حکم حجاب صورت و دست‌ها حتی از مچ به پایین را نیز شامل می‌شود یا نه در میان فقها بحث فراوان است. بسیاری عقیده دارند که پوشاندن این دو (وجه وکفین) از حکم حجاب مستثنی است در حالی که جمعی فتوا به وجوب پوشاندن داده‌اند یا حداقل احتیاط می‌کنند البته آن دسته که پوشاندن این دو را واجب نمی‌دانند نیز آن را مقید به صورتی می‌کنند که منشاء فساد و انحرافی نگردد و گرنه واجب است.

 

 

در آیه فوق قرائتی براین استثناء و تأیید قول اول وجود دارد از جمله:

 

دانلود مقاله و پایان نامه

 

الف) استثناء «زینت ظاهر» در آیه فوق خواه به معنی محل زینت باشد یا خود زینت دلیل روشنی است براینکه پوشاندن صورت و کفین لازم نیست.

 

ب) دستوری که آیه فوق در مورد انداختن گوشه مقنعه به روی گریبان می‌دهد که مفهومش پوشانیدن تمام سروگردن و سینه است و سخنی از پوشانیدن صورت در آن نیست. قرینه دیگری به این مدعا است.

 

ج) روایات متعددی نیز در این زمینه در منابع اسلامی و کتب حدیث وارد شده است که شاهد زنده‌ای بر مدعا است. (وسایل الشیعه جلد ۱۴ صفحه ۱۴۵ باب ۱۰۹ از ابواب مقدمات نکاح). هرچند روایات معارضی نیز دارد که در این حد از صراحت نیست و جمع میان آنها از طریق استحباب پوشاندن وجه وکفین و یا حمل بر مواردی که منشاء فساد و انحراف است کاملاً ممکن است.

 

شواهد تاریخی نیز نشان می‌دهد که نقاب زدن به صورت در صدر اسلام جنبه عمومی نداشت ولی باز تأکید و تکرار می‌کنیم که این حکم در صورتی است که سبب سوء استفاده و انحراف نگردد.

 

منظور از «نسائهن» چیست؟

 

چنانکه در تفاسیر آیه خواندیم نهمین گروهی که زن حق دارد زینت باطن خود را در برابر آنها آشکار کند زنان هستند منتهی با توجه به تعبیر «نسائهم» (زنان خودشان) چنین استفاده می‌شود که زنهای مسلمان تنها می‌توانند در برابر زنان مسلمان حجاب را برگیرند ولی در برابر زنان غیرمسلمان باید با حجاب اسلامی باشند و فلسفه این موضوع چنانکه در روایات آمده است این است که ممکن است بروند و آنچه را دیده‌اند برای همسرانشان توصیف کنند و این برای زنان مسلمان صحیح نیست.

 

در رابطه با پوشش زنان در آیه ۵۹ سوره احزاب نیز مواردی ذکر شده است. آنجا که خداوند می‌فرماید:

 

«یا ایها النبی قل لازواجک ….

 

یعنی : «ای پیامبر به همسران و دخترانت و زنان مومنین بگو روسری‌های بلند خود را برخویش فرو افکنند تا شناخته نشوند و مورد آزار قرار نگیرند.»

 

در اینکه منظور از «جذابیت» چیست مفسران و ارباب لغت چند معنی برای آن ذکر کرده‌اند:

 

 

    1. ملحفه (چادر) و پارچه بزرگی که از روسری بلندتر است و سروگردن و سینه‌ها را می‌پوشاند.

 

    1. مقنعه و خمار (روسری)

 

  1. پیراهن گشاد.

 

گرچه این معانی با هم متفاوتند ولی قدر مشترک همه آنها این است که بدن را به وسیله آن بپوشاند اما بیشتر به نظر می‌رسد که منظور پوششی است که از روسری بزرگتر و از چادر کوچکتر است چنانچه نویسنده «لسان العرب» روی آن تکیه کرده است. و منظور از «یدنین» (نزدیک کنند) این است که زنان «جلباب» را به بدن خویش نزدیک سازند تا درست آنها را محفوظ دارد نه اینکه آن را آزاد بگذارند به طوری که گاه و بیگاه کنار رود و بدن آشکار گردد و به تعبیر ساده خودمان لباس خود را جمع و جور کنند. اما اینکه بعضی خواسته‌اند از این جمله استفاده کنند که صورت را نیز باید پوشاند هیچ دلالتی بر این معنی ندارد و کمتر کسی از مفسران پوشاندن صورت را در مفهوم آیه داخل دانسته است. (نمونه جلد ۱۷)

 

همانطور که ذکر شد این تفاسیر تا اینجا از تفسیر نمونه ذکر شد. از آنجا که به صورت همه جانبه قصد بررسی همه آراء و تفاسیر موجود را داریم در ادامه مطالبی را از تفسیر المیزان و سایر کتب تفسیر بیان می‌کنیم.

 

علامه طباطبایی در جلد ۱۵ تفسیر المیزان ذیل ترجمه آیه ۳۰ و ۳۱ سوره نور می‌آورد:

 

کلمه «غضن» به معنای روی هم نهادن پلک‌های چشم است و کلمه «ابصار» جمع «بصر» است که همان عضو بیننده است و از اینجا معلوم می‌شود که کلمه «من» در جمله «من ابصارهم» برای ابتدای غایت است یا برای بیان جنس و یا تبعیض باشد که هر یک را مفسری گفته و معنایش این است که مومنین چشم پوشی را از خود چشم شروع کنند.

 

.. معنای جمله این است که به مومنین امر کن که چشم خود را بپوشند و … و این آیه به جای نهی از چشم چرانی امر به پوشیدن چشم می‌کند و فرقی ندارد. آن امر این نهی را هم افاده می‌کند و چون مطلق است نگاه به زن اجنبی را بر مردان و نگاه به مرد اجنبی را به زنان تحریم کرده.

 

جمله «و یحفظوا فروجهم» نیز به همین معناست که به ایشان امرکن تا «فرج» خود را حفظ کنند. و مقابله‌ای که میان جمله قبل با این جمله است این معنا را می‌رساند که مراد از «حفظ فرج» پوشاندن آن از نظر نامحرمان است نه حفظ آن از زنا و لواط که بعضی پنداشته‌اند. در روایات هم از امام صادق رسیده که فرمود:

 

«تمامی آیاتی که در قرآن درباره حفظ فروج هست به معنای حفظ از زنا است به غیر از این آیه که منظور از آن حفظ از نظر است».

 

«و قل للمومنات یغضضن من ابصارهن و یحفظهن فروجهن»

 

کلام در جمله فوق همان است که در جمله «قل للمومنین…» گذشت. پس برای زنان هم نظر کردن به چیزی که برای مردان جایز نیست، روا نمی‌باشد و برایشان واجب است که عورت خود را از اجنبی چه مرد و چه زن بپوشانند.

 

و اما اینکه فرموده «و لا یبدین زینتهن الا ماظهر منها»

 

«و زینت خود را جز آنچه ظاهر است بر بیگانه آشکار نسازند».

 

کلمه «ابداء» به معنای اظهار است و مراد از «زینت زنان»، مواضع زینت است زیرا اظهار خود زینت از قبیل گوشواره و دست بند حرام نیست؛ پس مراد از اظهار زینت اظهار محل آنهاست.

 

خداوند از این حکم آنچه را که ظاهر است استثناء کرده و در روایات آمده که مقصود از آنچه ظاهر است صورت و دو کف دست و قدم‌ها می‌باشد.

 

«و لیضربن بخمرهن علی جیوبهن» کلمه «خمر» به دو ضمه جمع خمار است. و «خمار» آن جامه‌ای است که زن سرخود را با آن می‌پیچد و زاید آن را به سینه‌اش آویزان می‌کند و کلمه «جیوب» جمع «جیب» به فتح جیم و سکون یا به است که معنایش معروف است و مراد از جیوب سینه‌هایست و معنایش این است که به زنان دستور بده تا اطراف مقنعه‌ها را به سینه‌های خود انداخته آن را بپوشانند.

 

«و لا یبدین زینتهن الا لبعولتهن » کلمه «بعوله» به معنای شوهران است و طوایف هفتگانه‌ای که قرآن از آن‌ها نام برده محرم‌های نسبی و سببی هستند. و اجداد شوهران حکمشان حکم پدرانشان و نوه‌های شوهران حکمشان حکم فرزندان ایشان است.

 

و اینکه فرمود: «نسائهن» و زنان را اضافه کردن به ضمیر زنان برای اشاره به این معنا بوده که مراد از «نساء» زنان مومنین است که جایز نیست خود را در برابر زنان غیرمومن برهنه کنند از روایات وارده از ائمه اهل بیت هم همین معنا استفاده می‌شود.

 

اطلاق جمله «او ما ملکت ایمانهن» هم شامل غلامان می‌شود و هم کنیزان و از روایات نیز این اطلاق استفاده می‌شود. همچنان که به زودی خواهد آمد و این جمله یکی از مواردی است که کلمه مادر صاحبان عقل استعمال شده و در معنای «من = کسی که» به کار رفته است.

 

«او التابعین غیر اولی الاربه من الرجال» کلمه «اربه» به معنای حاجت است و منظور از این حاجت شهوتی است که مردان را محتاج به ازدواج می‌کند و کلمه «من الرجال» بیان تابعین است و مراد از آن رجال تابعین افراد «سفیه و ابلهی» هستند که تحت قیمومیت دیگران هستند و شهوت و مردانگی ندارند.

 

«اوالطفل الذین لم یظهروا علی عورات نساء» الف و لام در «الطفل» برای استفراق است و کلیت را می‌رساند. یعنی جماعت اطفالی که بر عورت‌های زنان غلبه نیافته‌اند یعنی آنچه از امور زنان که مردان از تصریح به آن شرم دارند، اطفال زشتی آن را درک نمی‌کنند.

 

«و لا یضربن بأرجلهن لیعلم مایخفین من زینتهن» پاهای خود را محکم به زمین نزنند تا صدای زیورآلاتشان از قبیل خلخال و گوشواره و دست‌بند به صدا در نیاید.

 

از امام صادق روایت شده (از کتاب تفسیرقمی) خداوند فرموده: «قل للمومنین یغضوا…» و مومنین را نهی کرده از اینکه به عورت یکدیگر نگاه کنند و مرد به عورت خواهرش نگاه کند و اینکه عورت خود را از اینکه دیگران ببینند حفظ کند و نیز فرموده:

 

«قل للمومنات …» وزنان مومن را نهی کرده از اینکه به عورت خواهر خود نگاه کنند و نیز عورت خود را از اینکه دیگران به آن نگاه کنند حفظ نمایند.

 

آنگاه اضافه فرموده که در هر جای قرآن درباره حفظ فرج آیه‌ای هست مقصود حفظ آن از زنا است مگر این آیه که منظور از آن حفظ از نگاه است.

 

در منشور از ابن مردویه از علی(ع) روایت شده و ظاهر آن این است که مراد به امر چشم‌پوشی در آیه شریفه نهی از مطلق نگاه به زن اجنبی است همچنانکه ظاهر بعضی روایات سابقه این است که آیه شریفه نهی از نگاه به خصوص فرج غیر است.

 

و در آن کتاب به سند خود از مروک بن عبیر از بعضی اصحاب امامیه از امام صادق روایت کرده که گفت: به وی عرضه داشتم: زنی که به آدمی محرم نیست چه مقدار نگاه به او حلال است فرمود: صورت و کف دو دست و دو قدم‌ها.

 

سید محمد تقی مدرسی نیز در تفسیر هدایت ذیل این آیه چنین می‌آورد:

 

«و لا یبدین زینتهن الا ماظهر منها و لیضربن نجمر‌هن علی جیوبهن»

 

«و زینت‌های خود را جز آن مقدار که پیداست آشکار نکنند و مقنعه‌های خود را تا گریبان فروگذارند»

 

این بخش از آیه حجاب شرعی را که واجب است زن مسلمان مراعات کند بیان می‌کند. و این حجاب چنان که بعضی فقیهان آن را تفسیر کرده‌اند و در احادیث آمده این است که واجب است زن تمام پیکر خود را بپوشاند به جز چهره و دو کف دست و دو قدم و سورمه‌چشم و حنا و انگشتری که ظاهر ساختن آنها جایز است وانگهی بر زن واجب است که روسری یا مقنعه‌ای بپوشد که سینه و گردن را بپوشاند.

 

در حدیثی از امام صادق(ع) (نورالثقلین ج ۳ ص ۵۸۵) که یکی از یارانش از او پرسیده آمده است که به راوی گفت: به حضرتش گفتم: مرد کدام بخش از اندام‌های زنی را که محرم او نیست می‌تواند ببیند؟

 

فرمود: «چهره و دو کف دست و دو قدم»

 

زن در دوره جاهلیت نیز روسری می‌پوشید ولی زینت خود را بر مردان آشکار می‌کرد بدین گونه که روسری را پشت گوش خود می افکند تا گوشواره‌هایش آشکار گردد. و گردن و گلو و قسمتی از سینه خود را نیز آشکار می‌ساخت و در نتیجه زیبایی‌ها و جذابیت‌های خود را نمایش می‌داد. آنگاه این آیه نازل شد که به زنان مومن دستور می‌دهد مقنعه بپوشند به گونه‌ای که موی و گوش‌ها و گردن‌ها و سینه‌هایشان پیدا نباشد. اما زینت آشکار را واجب نیست بپوشانند. و در حدیث منقول از امام صادق(ع) آمده است که: منظور از زینت آشکار «سورمه و انگشتری» است.

 

«و لا یبدین زینتهن الا لیعوبتهن او ابائهن اواباء بعولتهن » و زینت‌های خود را آشکار نکنند جز برای شوهر خود یا پدر خود یا پدرشوهر خود یا پسر خود یا برادر خود یا پسر برادر خود یا پسر خواهر خود یا زنان همکیش خود».

 

از این آیه درمی‌یابیم که نشان دادن زیبایی‌ها و جذابیت‌های زن جز به زنان مومن جایز نیست. و در حدیث از امام صادق آمده که:

 

«برای زن جایز نیست که خود را در برابر زنان یهودی و نصرانی برهنه کنند. زیرا آنان این را برای همسران خود توصیف می‌کنند.»

 

«او ماملکت ایمانهن اوالتابعین غیراولی الارته» یابندگان خود یا مردان خدمتگزار خود که رغبت به زن ندارند»

 

و آنان نابالغان و دیوانگان و کسانی هستند که غریزه جنسی در آنها مرده است همچون پیران کهنسال و جز ایشان از کسانی که شهوت جنسی را از دست داده‌اند. اما آنچه بعضی ادعا می‌کنند که برای زن جایز است که زینت خود را به خدمتگزار و نگهبان نشان دهد خواه در خانه یا مدرسه یا اداره خطایی است بزرگ که با آموزش‌های قرآنی مخالفت دارد. بنابراین برای زن جایز نیست که زینت خود را جز برای کسانی که بیشتر در این آیه ذکر شده است نشان دهد.

 

«اوطفل الذین لم یظهروا علی عورات نساء = یا کودکانی که از شرمگاه زنان بی‌خبرند …»

 

پس چون کودک به مرحله مردان برسد یا در این زمینه صاحب تمیز و تشخیص شود بر زنان حرام است که زینت خود را در برابر او نمایان سازند.

 

«ولا یضربن بارجلهن لیعلم مایخضین من زینتهن = و نیز چنان پای خود را بر زمین نزنند تا آن زینت که پنهان کرده اند دانسته شود …»

 

از این رو برای زنان شایسته نیست با بوی عطری که پراکنده می‌شود و جلب می‌کند به میان مردان بیگانه بیرون آید و این امر دلالت بر آن دارد که اسلام نه به ظاهر و پوسته‌ها بلکه به مغز و جوهر امور توجه و عنایت دارد زیرا داشتن حجاب باطنی را نیز برزن فرض و واجب می‌سازد.

 

از همین جاست که بعضی فقیهان شنیدن صدای زن بیگانه را حرام شمرده‌اند یا این که زن در گفتار چنان نرمش به کاربرد که مرد را برانگیزد و تحریک کند.

 

و شاید از مضامین این آیه است که زن کفش نپوشد که هنگام راه رفتن وی از آن صدایی برخیزد که مردم را متوجه او کند در صورتی که اگر آن کفش نبود کسی هنگام عبور به او توجهی نمی‌کرد.

 

همینطور میرمحمدکریم جعفرالعلوی در جلد دوم «قرآن برای همه» ذیل آیه ۳۱ سوره نور اینطور می‌آورد:

 

آیه ۳۱ سوره نور:

 

«بگو به زنان مومنه آنها هم دیدگان خود را از نگاه حرام بپوشانند و فروج خود را از عمل زشت زنا محفوظ دارند. زنان از برای مردان بیگانه اعضایی را که زینت برآنها به کاربرده می‌شود ظاهر و آشکار نسازند. مگر آن اعضایی که با آشکاری آنها عادت جاری شده است و ظاهرکردن آنها به بیگانه جایز است.»

 

علمای تفسیر محل زینت زنان را دو قسم گفته‌اند یکی زینت ظاهری مانند صورت و دست و پا که ظاهر شدن در برابر بیگانه طبق آیه شریفه جایز است و دیگر زینت باطن شامل سینه و گوش‌ها و جای بازوبند و خلخال که اظهار آنها به نامحرم جایز نیست.

 

معنی حاصل از آیه شریفه بنا به قول اهل تفسیر این است که همانطور که از آیه ظاهر می‌شود بر زنان پنهان کردن صورت و دست و پا از مردان بیگانه لازم نیست ولی پوشانیدن و مخفی کردن سایر اعضا لازم است اما میان بعضی از فرق اهل اسلام محسوب بودن حجاب از واجبات دینیه ثابت و مقرر است.

 

اما استاد مطهری در کتاب «مسئله حجاب» به طور مفصل این مسئله را بررسی می‌کند که در ادامه بخش‌هایی از آن آورده می‌شود:

 

حجاب اسلامی:

 

«به زنان مومنه بگو دیدگان خویش فرو خوابانند و دامن‌های خویش حفظ کنند و زیور خویش آشکار نکنند مگر آنچه پیداست. سرپوش‌های خویش را برگریبان‌ها بزنند، زیور خویش آشکار نکنند مگر برای شوهران، یا پدران خود و پدران شوهر و پسران خود و پسران شوهر و برادران خود پسران برادر و خواهران خود و پسران خواهر و زنان هم کیش و بندگان خود و …»

 

کلمه زینت در عربی از کلمه «زیور» فارسی اعم است. زیرا زیور به زینت‌هایی گفته می‌شود که از بدن جدا می‌باشد مانند طلا آلات و جواهرات ولی کلمه زینت هم به این دسته گفته می‌شود و هم به آرایش‌هایی که به بدن متصل است نظیر سرمه و خضاب.

 

مفاد این دستور این است که نباید زنان آرایش و زیور خود را آشکار سازند. سپس دو استثناء برای این وظیفه ذکر شده:

 

استثناء اول:

 

«الاماظهر منها» یعنی «جز زینت‌هایی که آشکار است» از این عبارت چنین استفاده می‌شود که زینت‌های زن دو نوع است. یکی نوع زینتی است که آشکار است و نوع دیگر زینتی است که مخفی است مگر آنکه زن عملاً و قصداً بخواهد آن را آشکار کند.

 

پوشانیدن زینت نوع اول واجب نیست اما پوشانیدن زینت‌های نوع دوم واجب است.

 

در تفسیر مجمع البیان آمده:

 

درباره این استثناء سه قول است:

 

اول اینکه مراد از زینت آشکار جامه است. (جامه رو) و مراد از زینت نهان پای برنجن (خلخال) و گوشواره و دستبند است این قول از این مسعود صحابی معروف نقل شده است.

 

قول دوم اینکه مراد از زینت ظاهر سورمه و انگشتر و خضاب دست است یعنی زینت‌هایی که در چهره و دو دست تا مچ واقع می‌شود. این قول ابن عباس است.

 

قول سوم این است که مراد از زینت آشکار خود چهره و دو دست تا مچ است. این قول ضحاک و عطا است.

 

در تفسیر صافی ذیل این جمله یک تعداد از روایات ائمه را نقل می‌کند که در ادامه نقل خواهیم کرد. در تفسیر کشاف می‌گوید:

 

زینت عبارت است از چیزهایی که زن خود را به آنها می‌آراید از قبیل طلا، سرمه، خضاب. زینت‌های آشکار از قبیل انگشتر، حلقه، سرمه و خضاب، مانعی نیست که آشکار شود اما زینت‌های پنهان از قبیل دست‌بند و پابند و بازوبند، گردنبند، کمربند، گوشواره باید پوشانده شود مگر از عده‌ای که در خود آیه استثناء شده‌اند.

 

در ادامه می‌گوید:

 

در آیه پوشانیدن خود زینت‌های باطنه مطرح شده است نه محل‌های آنها از بدن. این به خاطر مبالغه در لزوم پوشانیدن آن قسمت‌های بدن است از قبیل ذراع، ساق پا، بازو، گردن، سر و سینه و گوش.

 

آنگاه صاحب کشاف پس از بحثی درباره موهای عاریتی که به موی زن وصل می‌شود و بحث دیگری درباره تعیین مواضع زینت ظاهره این بحث را پیش می‌کشد که فلسفه استثناء زینت‌های ظاهره از قبیل سورمه، خضاب و گلگونه و انگشتر و حلقه و مواضع آنها از قبیل چهره و دو دست چیست؟

 

در پاسخ مطرح می‌کند:

 

فلسفه‌اش این است که پوشانیدن اینها حرج است. کار دشواری است برزن، زن چاره‌ای ندارد جز اینکه با دو دستش اشیاء را بردارد یا بگیرد و چهر‌اش را بگشاید. خصوصاً در مقام شهادت دادن در محاکمات و در موقع ازدواج چاره‌ای ندارد از اینکه در کوچه‌ها راه برود و خواه‌ناخواه از ساق به پایین‌تر یعنی قدم‌هایش معلوم خصوصاً زنان فقیر (که احیاناً جوراب و کفش ندارند) و این است معنی جمله «الا ما ظهر منها» در حقیقت مقصود این است:

 

«مگر آنچه عادتاً و طبعاً آشکار است و اصل اول ایجاب می‌کند که آشکار باشد».

 

صاحب کشاف آنگاه وارد فلسفه استثناء دوم (محارم) می‌شود. سپس وضع زنان را قبل از نزول این آیات شرح می‌دهد که گریبانهایشان گشاد و باز بود گردن و سینه و اطراف سینه‌شان دیده می‌شود و دامن روسری‌ها را معمولاً از پشت سر برمی‌گرداندند و قهراً قسمت‌های گردن و بناگوش و سینه دیده می‌شد.

 

فخررازی در «تفسیر کبیر» پس از اینکه بحثی می‌کند درباره اینکه آیا لغت زینت تنها به زیبایی‌های مصنوعی گفته می‌شود و یازیبایی‌هایی طبیعی را هم شامل است و خود رأی دوم را انتخاب می‌کند. می‌گوید:

 

«به عقیده کسانی مانند قفال که می‌گویند مراد زیبایی‌هایی طبیعی است مقصود از زینت آشکار چهره و دو دست تا مچ است در زن‌ها و چهره‌ و دو دست و دو پا است در مردها».

 

به عقیده قفال چون ضرورت معاشرت ایجاب می‌کرده که چهره و دو دست تا مچ باز باشد و شریعت اسلام شریعت سهل و آسان است پوشانیدن چهره و دو دست تا مچ واجب نشده است …

 

اما کسانی که زینت را به امور مصنوعی حمل کرده‌اند مقصود از زینت ظاهری را زینت چهره و دست‌ها عنوان کرده‌اند. از قبیل وسبه و گلگونه و خضاب و انگشتر. و علت این استثناء این است که پوشانیدن اینها برای زن دشوار است. زن ناچار است که با دست‌های خود اشیاء را بردارد و در مقام شهادت و محاکم و ازدواج ناچار است چهره خویش بگشاید.

 

درباره این استثناء از ائمه (ع) زیاد پرسش شده که در ادامه به آنها اشاره می‌شود:

 

 

    1. از امام صادق سوال شد که مقصود از زینت آشکار که پوشیدنش برای زن واجب نیست چیست؟ فرمود زینت آشکار عبارت است از «سورمه و انگشتر» (کافی جلد ۵ ص۵۲۱ و وسایل جلد۳ ص۲۵)

 

    1. اما باقر فرمود زینت ظاهر عبارت است از جامه، سرومه، انگشتر، خضاب و دست‌ها النگو. سپس فرمود زینت سه نوع است یکی برای همه مردم است و آن همین است که گفتم. دوم برای محرم‌ها است و آن جای گردنبند به بالا‌تر و جای بازوبند به پایین و خلخال به پایین است. سوم زینتی است که اختصاص به شوهر دارد و آن تمام بدن زن است.

 

  1. راوی که یک تن از شیعه است می‌گوید از امام صادق(ع) پرسیدم که برای مرد نگاه کردن به چه قسمت از بدن زن جایز است در صورتی که محرم او نباشد؟ فرمود چهره و دو کف دست و دو قدم.

 

این روایت متضمن حکم جواز نظر بروجه و کفین است نه حکم عدم وجوب پوشیدن آنها و اینها دو مسئله جداگانه است ولی بعداً خواهیم گفت که اشکال بیشتر در جواز نظر است نه در عدم وجوب پوشیدن. اگر نظر جایز باشد به طریق اولی پوشیدن واجب نیست.

 

 

  1. اسماء دختر ابوبکر که خواهر عایشه بود به خانه پیامبر آمد در حالی که جامه‌های نازک و بدن نما پوشیده بود. رسول اکرم روی خویش را از او برگرداند و فرمود:

 

«ای اسماء همین که زن به حد بلوغ رسید سزاوار نیست چیزی از بدن او دیده شود مگر چهره و قسمت از مچ به پایین دست خودش. (سنن ابو داود جلد۲ ص۳۸۳)

 

این روایات با نظر ابن عباس و ضحاک و عطا منطبق است نه با نظر ابن مسعود که مدعی بوده است مقصود زینت ظاهری «جامه» است.

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 04:39:00 ب.ظ ]