فی من لا یحضره الفقیه و قد روى عن الصادق علیه السلام انه سئل عن قول الله: فَإِنْ آنَسْتُمْ مِنْهُمْ رُشْداً فَادْفَعُوا إِلَیْهِمْ أَمْوالَهُمْ قال إیناس الرشد حفظ المال. [۵۲۸]
در من لا یحضره الفقیه از امام صادق(ع) روایت شده که از سخن خداوند (فَإِنْ آنَسْتُمْ مِنْهُمْ رُشْداً فَادْفَعُوا إِلَیْهِمْ أَمْوالَهُمْ) [۵۲۹]سؤال کردند، فرمود: ایناس رشد، حفظ مال است.
چنانچه روشن است در این آیه نیز امام (ع) معنای واژه را نفرمودهاند بلکه یکی از لوازم رسیدن به حد رشد یعنی توانایی بر حفظ مال را بیان فرمودهاند.

خبیر:

فی أصول الکافی على بن محمد مرسلا عن أبى الحسن الرضا علیه السلام حدیث طویل و فیه. و اما الخبیر فالذی لا یعزب عنه شی‏ء و لا یفوته لیس للتجربه و لا للاعتبار بالأشیاء فعند التجربه و الاعتبار علمان و لولا هما ما علم لان من کان کذلک کان جاهلا و الله لم یزل خبیرا بما یخلق، و الخبیر من الناس المستخبر عن جهل المتعلم و قد جمعنا الاسم و اختلف المعنى.[۵۳۰]
در اصول کافی علی بن محمّد به صورت مرسل در حدیثی طولانی از امام رضا(ع) نقل کرده که در ضمن آن فرمود: امّا خبیر کسی است که چیزی از او پنهان نیست، و از چیزی درنمیماند، البته این امر به دلیل آزمودگی و آزمایس نیست، چراکه با تجربه و اعتبار، دو علم وجود دارد که اگر نباشد، او نیز نمیدانست، وکسیکه چنین باشد، در ذات خود جاهل است، ولی خدا همیشه بدان چه میآفریند آگاه است و خبره در میان مردم، کسی است که جهل شاگردان را برّرسی میکند. در اینجا در اسم همراه هستیم ولی در معنی جدا.
چنانچه روشن است در روایت لوازم معنای خبیر مطرح شده است.

استوی:

فی کتاب الاحتجاج للطبرسی رحمه الله عن أمیر المؤمنین علیه السلام حدیث طویل و فیه قوله: الرَّحْمنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوى‏ یعنى استوى تدبیره و علا امره.[۵۳۱] در کتاب احتجاج طبرسی(ره) از امیرمؤمنان(ع) در ضمن حدیثی طولانی فرمود: سخن خدای تبارک تعالی: «الرَّحْمنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوى» [۵۳۲]به این معنی است که تدبیر خداوند بر عرش چیره شد و امر او بالا گرفت.
استوی در لغت به معنای استیلاء و غلبه است: «و استوى أمر فلان، و متى عدّی بعلى اقتضى معنى الاستیلاء»[۵۳۳] ؛ به نظر میرسد در این روایت لوازم معنای استیلاء (غلبه پیدا کردن) که چیره شدن تدبیر و امر خداوند باشد، مطرح شده است.

نَکِدا:

فی تفسیر علی بن إبراهیم «وَ لا تُفْسِدُوا فِی الْأَرْضِ بَعْدَ إِصْلاحِها»[۵۳۴] قال: إصلاحها برسول الله صلى الله علیه و آله و أمیر المؤمنین علیه السلام، فأفسدوها حین ترکوا أمیر المؤمنین علیه السلام، قوله: وَ الْبَلَدُ الطَّیِّبُ یَخْرُجُ نَباتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ و هو مثل الائمه علیهم السلام یخرج علمهم بإذن ربهم و الذی خبث مثل لاعدائهم لا یخرج علمهم الا نکدا اى کذبا فاسدا.[۵۳۵]
در تفسیر علی بن ابراهیم فرمود: «وَ لا تُفْسِدُوا فِی الْأَرْضِ بَعْدَ إِصْلاحِها» اصلاح زمین با رسول خدا(ص) وامیرمؤمنین(ع) بود، سپس آن را به تباهی کشیدند، هنگامیکه امیرمؤمنین را ترک گفتند؛ و آیهی «وَ الْبَلَدُ الطَّیِّبُ یَخْرُجُ نَباتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ» مثلی برای ائمّهی معصومین(ع) است که به اذن پروردگارشان دانش خویش را آشکار میسازند و «و الذی خبث» مَثَلی برای دشمنان آنان است که «لاَ یَخرُج» علمشان خارج نمیشود «إِلاَّ نَکِدًا» جز از روی دروغ و تباهی چیزی خارج نمیشود.
نکد در لغت به معنای شومی و بدیمنی آمده است: «نکد: النَّکَدُ: الشؤْمُ و اللؤْمُ، نَکِدَ نَکَداً، فهو نَکِدٌ و نَکَدٌ و نَکْدٌ و أَنَکَدُ. و کل شی‏ء جرّ على صاحبه شَرّاً، فهو نَکَدٌ، و صاحبه أَنکَدُ نَکِد»[۵۳۶] به نظر میرسد در این روایت دروغ و فساد که از لوازم معنای شومی و بدیمنی است به عنوان معنای این واژه مطرح شده:

جهت دانلود متن کامل پایان نامه به سایت azarim.ir مراجعه نمایید.

أخذ:

(أَ لَمْ یَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ هُوَ یَقْبَلُ التَّوْبَهَ عَنْ عِبادِهِ وَ یَأْخُذُ الصَّدَقاتِ) [۵۳۷]فی کتاب التوحید باسناده الى سلیمان بن مروان عن ابى عبد الله علیه السلام حدیث طویل و فیه یقول علیه السلام: و القبض منه عز و جل فی وجه آخر الأخذ، و الأخذ فی وجه القبول منه کما قال: «و یأخذ الصدقات» اى یقبلها من أهلها و یثیب علیها. [۵۳۸]
توحید صدوق با اسناد خود از سلیمان بن مروان نقل کرده است که حضرت امام صادق(ع) در حدیثی طولانی فرمود: معنی قبض دست، به دست به خدای متعال گرفتن است و گرفتن، صورت قبول نمودن از خدا را دارد، آنچنان که خداوند فرمود: «و یأخذ الصدقات» یعنی صدقات را از اهلش میپذیرد و ثواب آن را میدهد.
أخذ معروف است و به معنای گرفتن میباشد: «أخذ: الأَخْذ: خلاف العطاء، و هو أَیضاً التناول.» [۵۳۹]
به نظر میرسد از لوازم گرفتن و تحصیل چیزی پذیرفتن آن است؛ چه اینکه اگر کسی چیزی را نپذیرفت و قبول نکند آن را نمیگیرد.

تسلیم:

فی روضه الکافی محمد بن یحیى عن احمد بن محمد عن الحسین بن سعید عن حماد بن عیسى عن الحسین بن المختار عن زید الشحام عن أبی عبد الله علیه السلام قال: قلت له: ان عندنا رجلا یقال له کلیب فلا یجی‏ء عنکم شی‏ء الا قال: انا أسلم، فسمیناه کلیب تسلیم، قال: فترحم علیه ثم قال: أ تدرون ما التسلیم؟ فسکتنا فقال: هو و الله الإخبات قول الله عز و جل الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ أَخْبَتُوا إِلى‏ رَبِّهِمْ. [۵۴۰]
روضه کافی: زید شحّام نقل کرده است که به امام صادق (ع) گفتم: نزد ما مردی به نام «کُلَیب» است که هیچ دستوری از شما نمیرسد جز آن که میگوید: من آن را پذیرایم. و ما او را «کلیبِ تسلیم» نام نهادهایم. گوید: آن حضرت به او رحمت فرستاد و سپس فرمود: میدانید، تسلیم چیست؟ همگی خاموش ماندیم و خود حضرت فرمود: به خدا دل دادن است. سخن خدای عزّوجلّ است: « الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ أَخْبَتُوا إِلى‏ رَبِّهِمْ ». [۵۴۱]
تسلیم که معنایش معروف است؛ سر سپرده بودن اما به نظر میرسد در این روایت که تسلیم به دلداگی معنا شده است در حقیقت یکی از لوازم تسلیم بودن که دلداگی است مطرح شده است.

ترکنوا:

فی تفسیر على بن إبراهیم قوله: وَ إِنَّ کُلًّا لَمَّا لَیُوَفِّیَنَّهُمْ رَبُّکَ أَعْمالَهُمْ قال: فی القیمه وَ لا تَرْکَنُوا إِلَى الَّذِینَ ظَلَمُوا قال: رکون موده و نصیحه و طاعه. [۵۴۲]
در تفسیر علی بن ابراهیم دربارهی سخن خدای تعالی«وَ إِنَّ کُلًّا لَمَّا لَیُوَفِّیَنَّهُمْ رَبُّکَ أَعْمالَهُم» یعنی در قیامت«وَ لا تَرْکَنُوا إِلَى الَّذِینَ ظَلَمُوا»[۵۴۳] گفته است: «رکون» به معنی «مودت»، نصیحت و پیروی کردن است.
رکون در لغت به معنای مایل شدن و پشت گرم کردن به چیزی است: «من رَکِنَ یَرْکَنُ رُکوناً إذا مال إلى الشی‏ء و اطمأَنَّ إلیه»[۵۴۴] اما به نظر میرسد در این روایت که رکون به «مودت»، نصیحت و پیروی کردن معنا شده در حقیقت لوازم معنای مایل شدن و پشت گرم کردن مطرح شده است.

صبرٌ جمیل:

الف) فی أمالی شیخ الطائفه: قدس سره بالإسناد فی قوله عز و جل فی قول یعقوب «فصبر جمیل» قال: بلا شکوى. [۵۴۵]
امالی شیخ طوسی: روایت شده است که مراد از سخن خداوند یعقوب «فَصَبرٍ جَمیلٍ» صبری است که در آن شکایت نباشد.
ب) فی تفسیر العیاشی عن جابر قال: قلت لأبی جعفر علیه السلام: یرحمک الله ما الصبر الجمیل؟ قال: فذلک صبر لیس فیه شکوى الى الناس.[۵۴۶]
در تفسیر عیاشی جابر نقل کرده ست که به امام باقر(ع) گفتم: خدا تو را مورد رحمت خود قرار دهد، «صبر جمیل» چیست؟ فرمود: صبری است که شکایت به سوی مردم درآن نباشد.
به نظر میرسد در این دو روایت از لوازم معنای صبر جمیل که در اینجا شکوه نکردن و راضی بودن به قضای الاهی است آورده شده است.

احسان:

فی أصول الکافی محمد بن یحیى عن أحمد بن محمد بن عیسى و على بن إبراهیم عن أبیه جمیعا عن الحسن بن محبوب عن أبی ولاد الحناط قال: سألت أبا عبد الله علیه السلام عن قول الله عز و جل: «وَ بِالْوالِدَیْنِ إِحْساناً» ما هذا الإحسان؟ فقال: الإحسان أن تحسن صحبتهما، و أن لا تکلفهما أن یسألاک [مما یحتاجان الیه‏] و ان کانا مستغنیین … . [۵۴۷] در اصول کافی از ابیولّاد حنّاط روایت کرده است که از امام صادق (ع) دربارهی سخن خدای عزّوجلّ: «وَ بِالْوالِدَیْنِ إِحْساناً»[۵۴۸] پرسیدم: این احسان چیست؟ فرمود: احسان این است که به خوبی با آنان معاشرت کنی وآنها را وانداری که آنچه را نیاز دارند از تو بخواهند؛ اگر چه توانگر باشند.
معنای احسان معروف است؛ نیکی و خوبی. در این روایت از لوازم معنای احسان و نیکی به والدین، معاشرت کردن به نیکی، و تأمین نیاز ایشان پیش از ابراز آنان، مطرح شده است.

سکاری:

فی تفسیر على بن إبراهیم قوله: و ترى الناس سکارى قال: یعنى ذاهبه عقولهم من الحزن و الفزع متحیرین[۵۴۹]
تفسیر علی بن ابراهیم در ذیل آیهی «وَتَرَی النَّاسَ سُکارَی»[۵۵۰] گفته است: بدین معنی است که عقلهای مردم از اندوه و فغان از دست میرود و سرگردانند [نمیدانند چه تصمیمی بگیرند].
معنای سکر که مستی، و زوال عقل باشد، معروف است، و در اینجا نیز از لوازم معنای مستی یعنی سرگردانی مطرح شده است

حنیف:

فی تفسیر على بن إبراهیم حدثنی أبی عن ابن أبی عمیر عن هشام عن أبی عبد الله علیه السلام … قوله: حنفاء لله اى طاهرین. [۵۵۱]
تفسیر علی بن ابراهیم: هشام از امام صادق(ع) [روایت کرده است که] فرمود: … و «حُنَفاءَللهِ» یعنی در حالیکه پاک هستید.
حنیف در لغت به معنای کسی که تسلیم و مایل به دین مستقیم است: «الحنیف: المسلم المائل إلى الدین المستقیم، و الجمع حنفاء.» [۵۵۲] به نظر میرسد در اینجا معنای پاکی که از لوازم معنای حنیف است به عنوان معنای حنیف مطرح شده است.

قلبٌ سلیم:

فی أصول الکافی علی بن إبراهیم عن أبیه عن القاسم بن محمد عن المنقری عن سفیان بن عیینه قال: سألته عن قول الله عز و جل: إِلَّا مَنْ أَتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِیمٍ قال: السلیم الذی یلقى ربه و لیس فیه أحد سواه، قال: و کل قلب فیه شرک أو شک فهو ساقط، و انما أراد بالزهد فی الدنیا لتفزع قلوبهم الى الاخره.[۵۵۳] اصول کافی : سفیان بن عیینه، روایت کرده است که از امام صادق (ع) دربارهی آیه «إِلَّا مَنْ أَتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِیمٍ»[۵۵۴]پرسیدم، فرمود: [قلب] «سلیم» آن است که درحالی با پروردگارش دیدار کند که کسی جز او در آن نباشد. نیز فرمود: هر دلی شک یا شرک در آن باشد، ساقط است. همانا مقصودشان از زهد در دنیا، این است که دلهایشان برای آخرت آماده و آسوده باشد.
کتب لغت سلیم به سالم معنا شده است: «و رجل سَلِیم: بمعنى سالِم»[۵۵۵] به نظر میرسد در این روایت که قلب سلیم به معنای خالی از هرچیز جز خدا آمده است از لوازم معنای سلیم است.

غاوون:

فی محاسن البرقی و فی روایه عثمان بن عیسى و غیره عن أبی عبد الله علیه السلام فی قول الله عز و جل: «فَکُبْکِبُوا فِیها هُمْ وَ الْغاوُونَ» قال: من وصف عدلا ثم خالفه الى غیره.[۵۵۶]
محاسن البرقی: در روایت عثمان بن عیسی و دیگران از امام صادق (ع) آمده است که ذیل آیهی «فَکُبْکِبُوا فِیها هُمْ وَ الْغاوُونَ»[۵۵۷] گفته: منظور کسی است که عدل را توصیف کند؛ سپس با آن مخالفت کند.
غاوی که اسم فاعل است در لغت به معنای گمراه آمده است: «رجلٌ غَاوٍ و غَوٍ و غَوِیٌّ و غَیَّان: ضالٌّ»[۵۵۸] به نظر میرسد مخالفت با عدالت از لوازم معنای «غاو» باشد.

حکمت:

فی أصول الکافی بعض أصحابنا رفعه عن هشام بن الحکم قال: قال لی أبو الحسن موسى بن جعفر علیه السلام: یا هشام ان الله قال: وَ لَقَدْ آتَیْنا لُقْمانَ الْحِکْمَهَ قال: الفهم و العقل. [۵۵۹] اصول کافی:… هشام به حکم روایت کرده است که حضرت موسی کاظم(ع) به من فرمود: ای هشام، به راستی خدای تبارک و تعالی فرمود: «محقّقاً به لقمان حکمت دادیم». امام فرمود: مقصود عقل و فهم است.
حکیم در لغت به کسی گفته شده که صاحب علم و حکمت است: «و یقال لمَنْ یُحْسِنُ دقائق الصِّناعات و یُتقنها: حَکِیمٌ، … و الحَکِیمُ العالِم و صاحب الحِکْمَه»[۵۶۰] و حکمت لوازمی دارد از جمله علم، دانایی ذکاوت، سخن گفتن و سکوت بهجا و عالمانه و … داشتن فهم و عقل نیز از لوازم معنای حکمت و لازمه حکیم بودن است.

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...